فلسفه زمان آیا زمان پایانی دارد؟

فلسفه زمان

فلسفه زمانآیا زمان پایانی دارد؟ مقاله 8خودشناسی آخرالزمانی

زمان بر دو نوع است: زمان نجومی که همان سنجش حرکت دورانی زمین بر محور خویش و بر مدار خورشید است که بواسطه ساعت و شبانه روز و ماه و سال محاسبه می شود. این زمان ظاهرأ میتواند به اندازه عمر کائنات تا ابد استمرار يابد الا اینکه قوة جاذبه زمین و حركت دوراني آن دچار اختلال و توقف شود که به معنای آغاز پایان عمر زمان زمینی است و پایان عمر بشر . این داستانی است که در باور به قيامت وجود دارد که ممکن است طبق محاسبات علمی میلیاردها سال دیگر رخ نماید و یا هرگز ننماید و یا به زعم قرآن ممکن است هر آن اتفاق افتد. این آخرالزمان نجومی است . و اما یک زمان دیگر وجود دارد که زمان باطنی یا روحانی است و خاص انسان می باشد که میتوان آن را زمان عرفانی هم نامید . برای درک زمان باطنی می توان ساعاتی را که در خواب بسر می بریم مثال آوریم . می دانیم که خواب مرگی خفيف است و لذا زمانیکه در خواب می گذرد یک زمان روحانی و اخروی محسوب می شود تجربة اصحاب کهف نیز از این جمله است .

فایل صوتی مقاله فلسفه زمان : دانلود

آدمی گاه ساعاتی را در درون خود می رود و آنگاه که به خود می آید گویی که فقط لحظه ای گذشته است . این زمان باطنی است یا زمان اخروی که در نقطه مقابل زمان نجومی یا زمان دنیوی قرار دارد . زمان اخروی حاصل باطن پیمایی انسان است هر چه که این عمق پیمایی در خویشتن بیشتر باشد می تواند در اندک زمانی ، زمان نجومی بسیار طولانی را طی کند . به مانند روز قیامت کبری که همه مردگان بر می خیزند حداکثر زمانی را که برای این مدت عظيم تخمين می زنند حدود نیم روز است ( قرآن ). زمان باطنی را می توان زمان الهی نیز نامید زیرا انسان در باطن پیمایی خویشتن به حریم جاودانگی که همان حضور خداست نزدیک می شود . در قرآن کریم هزار سال بشر در نزد خدا فقط یک روز محسوب میشود و یا همانطور که شب قدر که حاصل باطن پیمایی انسان مؤمن است به لحاظ نجومی معادل هزار ماه است و یا همانطور که قيامت پنجاه هزار ساله که اینک در آن قرار داریم در نزد خدا فقط یک روز است و یا همانطوركه كل عمر پیدایش جهان برای خدا فقط شش روز بطول انجامید . این زمان الهی یا عرفانی یا اخروی یا باطنی یا زمان تکوینی هم نامیده می شود . به لحاظی میزان قدرت روحانی و عرفانی انسان این است که به زمان الهی نزدیک شود که همان تقرب الى الله است که غايت آن لحظه صفر می باشد که همان حضور در اکنونت و حال مطلق و بی زمانی کامل است که همان حضور جاودانگی و لقا الله می باشد .

انسان به میزانی که از خدا دور است اسیر زمان نجومی می باشد و دچار جبر و تورم زمان در روان خویشتن است و مجبور است که بواسطة انواع اشتغالات این زمان را برون افکنی و سپری نماید و لذا عدم اشتغال موجب احساس نابودی و لذا موجب گرایش به عیاشیها و مخدرات و مستی ها و نیز موجب جنون و جنایت میشود این همان بی صبری کافران است پس در واقع صبر همان صبر بر زمان به معنای جاودانگی است که در مؤمنان به میزان نزدیکیشان به خدا وجود دارد .

و اما امروزه که عرصه آخرالزمان است و بشر مدرن به یاری تکنولوژی دچار وقت آزاد و تورم زمان شده شاهد رشد اعتیاد و تبهکاری و جنون و جنایات هستیم اینهمه از عدم تحمل زمان است و این تازه در حالی است که بخش عمده زمان آزاد بواسطة تلويزيون بلعیده می شود . هر چه که زمان آزاد شده در نزد بشر بیشتر می شود اگر به زمان باطنی دست نیابد به مهلکه می افتد و قلمرو زمان باطنی همان معرفت نفس و سلوک عرفانی است . پیامبر اسلام (ص) می فرماید « من زمان هستم » این سخن عجيب بیان دیگری از معنای آخرالزمان و دین محمد به عنوان دین قیامت و ختم نبوت است. به همین دلیل بایستی پیامبر اسلام را « پیر کامل » در معنای عرفانی اش دانست و این بدان معناست که او به جاودانگی پیوسته است همانطور که علی (ع) می فرماید : من از خدا فقط دو سال کوچکترم. ولی کسی که در حیات دنیا، زمان اخروی را درک نکرده باشد در قیامت کبری که پایان زمان است احساس نابودی می کند و بقول قرآن می گوید : ای کاش خاک می بودم . یعنی هرگز خلق نشده بودم . این همان احساس نابودی در وضعیت جاودانگی می باشد .

مذهب در جهان مدرن مذهب بعنوان دین فطری بشر در حداقل معنایش که همه مذاهب را شامل شود عبارت است از باور به وجود خدای یگانه و گناه بودن اعمالی چون دروغ ، بیوفائی ، دزدی و زور و خویشتن داری در قبال این نوع اعمال این باور و عملکرد بواسطة ظهور هزاران پیامبر بتدریج در طول تاریخ تبدیل به یک فرهنگ جهانی شد. ولی در عصر جدید و ظهور صنعت و مدرنیزم این باور و اخلاق به شیوه های متفاوت که توجیه گر شرایط است ، به زیر سئوال رفت و یکبار دگر بشر به یاری دانش و منطق جديد اصول دین را مخدوش و منتفی نمود که قرن بیستم اوج چنين نبردی آگاهانه با دین بود که پرچم دار این جریان نیز غرب بود .

و اما در سرآغاز هزاره سوم میلادی شاهد وضعیت نوینی در سراسر جهان هستیم و آن دوقطبی شدن مذهب است که بصورت کفر آشکار و منطقی و مفتخرانه در یکسو و دین مؤمنانه در سوی دیگر خودنمایی می کند که قطب دوم البته اقلیتی بسیار کوچک محسوب می شوند . در واقع شاهد نابودی و محال شدن مذهب شرک و نفاق هستیم و این انشقاق بين ذهن و دل بشر مدرن است که ذهنش کاملا کافر است و در جناح نخست حضور دارد که گوئی دلی ندارد که سردمدار مدرنیزم و تکنولوژیزم می باشد . و اما قطب دیگر که به مثابه دل بشر است که مؤمن است و در عین حال در قبال قطب اول احساس حقارت دارد و توان دفاع عقلى هم ندارد و لذا عمدتأ ايمانش را تقیه می دارد . و اما جریان سومی وجود دارد که به لحاظ کمی فقط عده ای انگشت شمارند که عارفانند که هم دلی عاشق دارند وهم ذهنی حکیم وخداپرست . که پیونددهنده دل و ذهن بشریت هستند و سخنگوی این هر دو قطب می باشند که هم حق كفر را درک و بیان می کنند و هم حق ایمان را.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*