🔹چراهیچکس تو را درك نمی کند؟
ھر کسی معتقد است که دیگران او را اصلاً درک نمی کنند .
ھمین امر موجب انزوای درونی و بیگانگی از ھمه می شود و
تا سرحد انزجار به پیش می رود در حالیکه خودش را اھل
فهم ودیگران را احمق می داند .
چنین وضعی شاید ھرگز به این شدت و فراگیر و جهانی نبوده
است در حالیکه عصر سواد و علم و خبر و رسانه ھای جمعی و
ارتباطات جھانی است آنچه که عملاً درنفوس بشری رخ می
دھد انزوا و احساس تنهائی و بیگانگی از عالم و آدمیان است
و عصر سوءتفاھماتی که قلمرو پیدایش انواع جدال و جنگ
ھاست . در این امرکه « ھیچکس نمی فھمد » ھمه مشترکند.
براستی این چه معمائی است ؟
آیا تکنولوژی ارتباطات موجب اینھمه بیگانگی و سوء تفاھم و جنگھاست .و یا بالعکس .
چرا اطلاعات تحصیلات مشترک موجب تفرقه و تضاد شده است ؟
چرا مشکلات و دردھای مشترک بجای ھمدلی و ھمدردی و
تفاھم به بیگانگی و نفرت انجامیده است؟
چرا باورھا و دانش مشترک بجای ایجاد اندیشه و احساس
مشترک موجب بیگانگی و عداوت شده است؟
چرا دانائی موجب نادانی شده است؟ چرا آرزوھا و امیال
مشترک موجب تفرقه و انزجار شده است؟ چرا آنگاه که شرایط
و امکانات درک متقابل و اتحاد پدید
آمده نتیجه ای وارونه ببار آورده است؟
چرا مذاکره و تبادل نظر و ارتباطات کلامی مدرن که در تاریخ سابقه نداشته حاصلی معکوس داده است؟
چرا اشتراک موجب افتراق شده است.
آیا جهل موجب اتحاد و دانائی موجب تفرقه و تضاد است؟
این بزرگترین معمای عصر جدید است که ھنوز پاسخی نیافته است .
گوئی دوری موجب دوستی ، و نزدیکی موجب عداوت است .
گوئی سخن گفتن موجب تشنج و انزوا و بدبینی و نفرت است .
این نیز یکی دیگر از آرمان ھای عصر جدید و دوران شکوفائی
تکنولوژی است که محصول وارونه داده است .
این بیان دگر از واقعه «حشر و نشر» در قرآن کریم است که از
ویژگی عصر آخرالزمان می باشد : جمعی که موجب تفرقه می شود
و تمدن مدرن را مبدّل به جمع تنھایان منزجر از یکدیگر ساخته است.
ولی اگر اندکی به خود آئیم در می یابیم این دیگران نیستند که
مارا نمی فھمند بلکه خود مائیم که اصلاً خود را درک نمی کنیم
و چون خود را نمی شناسیم دیگران ھم ما را نمی فھمند و
آنگاه این خود – نفھمی را به گردن دیگران می اندازیم
در حالیکه اکثر فلسفه ھای عصر جدید بر مبنای خود – آگاھی
بنا شده اند و اساس ھمه آنھا روانشناسی و روانکاوی جدید
است بیش از ھر دورانی دچار جھل نسبت به خویشتن ھستیم .
در حالیکه اکثر انسانھای امروز لااقل یک کتاب روانشناسی
مطالعه کرده اند و در اکثر خانه ھا کتابھای روانکاوی یافت می شود
و در رسانه ھای جمعی نیز شبانه روز شاھد تجزیه و تحلیل
روانشناسانه امور ھستیم ولی در جھل و ظلمت و سوءتفاھمی
فزاینده غرق می شویم و روابط اجتماعی و عاطفی و خانواده گی
بسوی جنگ خونین میرود و جامعه بشری گوئی درحال انفجار
است و ھیچکس تاب تحمل دیگران را ندارد .
براستی چه خبر است؟
قرآن می گوید قیامت آن گاه است که ھر کسی تک و تنھا می شود و ھیچکس را یارای کمک به دیگران نیست و جز خدا یاوری نمی یابید.
پس بیائیم این تنھائی تاریخی و متافیزیکی را درک و تصدیق
کنیم و از آن نگریزیم و دیگران را مسبب این وضع ندانیم و
جنگ را پایان دھیم و لااقل در این تنھائی به وحدت و صلح
برسیم چرا که این تنھائی ھمان محضر پروردگار و آستانه ظھور حق و مقدمه قیامت است .
این جنگ با یکدیگر در واقع جنگ با تنھائی است و عین جنگ با خداست .
دست از این جنگ برداریم و خدا را بپذیریم .
خدا ھمان تنھائی ماست .
فرار از این تنھائی یا منجر به عداوت و جنگ و جنون و جنایت
می شود و یا به اعتیاد و خودکشی می انجامد .
فرار از این تنھائی یکی از علل ذاتی فروپاشی خانواده ھا نیز
میباشد زیرا در ھیچ رابطه ای ھمچون رابطه شدید عاطفی ،
این تنھائی تشدید و تعمیق نمی شود و اگر درک و تصدیق
نگردد موجب سوء تفاھمات و بدبینی ھا و انزجار و فروپاشی است.
تنھائی برترین حق انسان است چرا که انسان خلیفه خداست و محل ھبوط احدیت است .
تنھائی پذیری ھمان خداپذیری و توحید است.
این واقعه امروزه بصورت یک جبر جھانی و نزول ماورائی بر
نفوس بشرفرود آمده است و یک توفیق اجباری و الھی است.
ھمه تنھایند وتلاش مذبوحانه برای گریز از تنھائی منجر به
عداوت ھا می شود . ھیچکس نمی تواند دیگری را از این
تنھائی خارج کند بخصوص دوستان و زن و شوھرھا.
امروزه بیش از ھر زمانی راز بقای صالحانه ھر رابطه ای بر درک حق تنھائی استوار است.
دیگر کسی نمی تواند به دیگران پناه برد و در دیگران جای گیرد و ایمن شود .
این به معنای پایان تاریخ عشق نیز می باشد .
و بعلاوه غایت و کمال عشق نیز تنھائی است.
تنھایی، حق عشق است و ھر که آنرا تصدیق و درک نکند به
نفرت وعداوت می رسد .
اینک جز عشق به پروردگار ممکن نیست.
تنھائی ھمان حضور خداست و ھمین حضور است که ھمه را
تنھا ساخته و عشق ھا را برملا نموده و ناممکن کرده است.
بیائیم تا به خدا عشق ورزیم و به او پناه بریم تا بتوانیم یکدیگر
را دوست بداریم و لا اقل تحمل کنیم .
اگر تنهایی خود را دوست بداریم دیگران را هم دوست می داریم .
اگر تنهایی خود را فهم کنیم دیگران را هم فهم می کنیم .
جز این راهی برای تفاهم و دوستی وجود ندارد .
اگر نتوانیم تنهایی را درک و تصدیق کنیم و دوست بداریم هیچ
چیز و هیچ کس در این جهان را نه درک و تصدیق توانیم کرد
و نه دوست توانیم داشت .
امروزه ذات هر ادراکی بر درک تنهایی بشر است و فقط
تنهایانند که می فهمند و دوست می دارند .
✓ برگرفته از کتاب دائرةالمعارف عرفانی _ جلد اول _ فصل سوم _ فلسفه ارتباطات
« اثر استاد علی اکبر خانجانی »