استبداد از مصدر “بدّ” بمعنای همسان سازی, گریز و سلطه است که این هر سه معنا در مفهوم استبداد حضور دارد بمعنای همسان کردن خود با دیگران. گریز از خویشتن و سلطه بر دیگران! انسان مستبد دقیقاً کسی است که از خود گریزان است و قصد همسان کردن دیگران را دارد تا بدینگونه مردم را تبدیل به لقمه ای واحد و آماده بلعیدن سازد تا بتواند بر آنها مسلط شود و بدین طریق احساس خودی و وجودی یابد که احساسی کاذب و مالیخولیانی است. کسی که خود را انکار می کند تا مسئول خود و اعمال و زندگیش نباشد و از طریق سلطه بر دیگران به روش همسان کردن دیگران (تحت عنوان مساوات و عدالت) خودی در بیرون از خود بسازد و حس وجود نماید و مسئولیت خود را بر دوش دیگران بياندازد. پس انسان مستبد طبق تعاریف دینی و معرفت توحیدی یک انسان کافر و ظالم است که گریز از خود را ایثار می نامد و مساوی کردن دیگران را عدالت می خواند و سلطه بر دیگران را ارشاد و هدایت دیگران تصور می کند.
نفس اماره که در کلیه نفوس بشری نهاده شده است و هسته کفر در بشر است همان سرچشمه استبداد اوست. پس تنها راه مهار اين نفس اماره٬ تقوا و توحید و درک و تصدیق بی تانی وجود انسانهاست و لذا تلاش برای همسان کردن دیگران عين نبردش با توحید است و عین ظلم و تجاوز به وجود دیگران است. کسی که مسئولیت وجود و سرنوشت خود را نمی پذیرد می خواهد بر مردم٬ سالار و سلطان شود که کفرش را ایثار می خواند و ظلمش را هم عدالت!
و اما آنانکه از انسان مستبدی اطاعت می کنند نیز کسانی چون او گریزان از مسئولیت اعمال و سرنوشت خود هستند که اراده خود را بدست یک فرد مستبد و قلدری می دهند تا از شر این مسئولیت برهند.
می دانیم که جز انسان مومن و معتقد به توحید و معاد قادر به پذیرش مسئولیت حیات و هستی خود نیست زیرا فقط خدا و رسولانش آدمیان را مسئول تمام و کمال اعمال و سرنوشتشان خوانده اند و از اینرو معاد و قیامت و حساب و کتاب و عقاب و اجر و جزا معنا پیدا می کند.
پس مپندار که انسان موّمن و متعهدی بتواند فردی مستبد و جبار و دیکتاتور شود. استبداد ویژه کافران ریاکار و منافق است که بر مردمی کافر و ریاکار حکومت می کنند که اين رابطه ریانی و کافرانه و ستمگرانه و مشرکانه را ایثار و عشق خود می خوانند. چه تحت عنوان سلطنت آشکار باشد یا دموکراسی استبدادی و استبداد انتخاباتی! که استبداد دموکراتیک بمراتب ریاکارانه تر و ظالمانه تر است.
پس هر که دين و ایمان و دین داری را اساس استبداد و دیکتاتوری می نامد نه دین را فهم کرده و نه استبداد را و نه ذره ای از خودش شناختی دارد. پس استبداد علناً سلطنتی عین کفر و ظلم و دروغ است و استبداد دموکراتیک یا دینی هم عين کفری اندر کفر دیگر یعنی نفاق است و ظلمی اندر ظلمی دیگر و دروغی در دروغی دیگر! کسی که گریز از خود را ایثار می خواند و برابرسازی مردم را که عین نابودسازی آنهاست عدالت می نامد در حالیکه مصداق آشکار شرک و توحید ستیزی است که احدیت و بی تائی آحاد بشر را عداوت می ورزد.
اگر حقایق اين مقاله را به دقت دریافتی همه مسائل سیاسی عصر ما را فهمیده ای و از توهمات و مالیخولیا رسته ای و از واژگونسالاری ارزشها بیرون شده ای و به ذات ظلم و شرک در عرصه اجتماع و سیاست پی برد ای. برای ادامه کلیک کنید