معمای رابطه برقرار کردن

معمای رابطه برقرار کردن

معماي رابطه برقرار کردنکردن

یک فرد بشری به میزانی که بین حیات فردی و اجتماعیش

تفاوت است در برقراری رابطه با دیگران مشکل دارد یعنی به

میزانی که پنهان و آشکار زندگیش متضاد است قدرت برقراری

روابطی عمیق و پایدار با دیگران را ندارد به بیانی دیگر آدمی

به میزانی که آداب و رفتار روزمرگیش درتنهایی و یا با خانواده

اش تفاوت زیادی از کردارش در حضور دیگران ندارد می تواند

روابطی عمیقتر داشته باشد و از تنهایی و حقارت زندگی فردی

خود خارج شده و توسعۀ روانی داشته باشد و رشد جز این

نیست .

آدمی در ارتباط با ھر کسی وارد جهان نوینی می شود

بخصوص که آنکس شباھتهای کمتری با او داشته باشد .

سخن از صمیمیت و عمق رابطه است که حاصل نزدیکی است

که این نزدیکی حاصل اعتماد است و حاصل به حداقل

رسانیدن تفاوت رفتار فردی و جمعی است .

پس سخن از صدق است و اما چه چیزی این صداقت را

ممکن می سازد .

یعنی اگر فردی به محض روبرو شدن با فرد جدیدی مجبور به

خود سانسوری شود این امر مانع رابطه و دشمن صمیمیت و

صداقت است .

خود سانسوری ھمان عدم صدق با خویشتن است که در رابطه

با دیگران خود نمایی میکند و انچه که موجب خود سانسوری

در این رابطه است ان کردارھای خلاف عقل و عرف و اخلاق

می باشد بنابراین به امر تقوا می رسیم و تقوا را برخلاف

ادعاھای لیبرالی مدرن بزرگترین عامل صداقت و عمق رابطه

می یابیم و بولهوسی را دشمن رابطه درک می کنیم .

در واقع پیروان اصالت فرد و زندگی خصوصی مستمراً بولهوس

تر و لاابالی تر می شوند و لذا مستمراً دریوزه تر می شوند زیرا

عیاشی بطور کاذب بر امکانات و ھزینه ھا می افزاید که این

امر موجب احتیاج و دریوزگی بیشتری در رابطه می شود

بنابراین در اینجا تضاد بین مکتب اصالت فردگرایی و ارتباطات جمعی را درک می کنیم .

یعنی آدمی ھر چه که می خواھد فردتر و خصوصی تر زندگی

کند تا آزادتر و لاابالی تر باشد مجبور است که اجتماعی تر

باشد و این دیالکتیک عرصۀ پیدایش ھمۀ تنشها و تشنجات و

نفرتها و جنگها در جهان مدرن است که موسوم به دیالکتیک

فرد- جامعه می باشد .

در اینجا دیگران دشمن درجه یک « من » می شوند و بالعکس.

یعنی تلاش برای آزادتر و مستقلتر زیستن به دریوزه تر و

وابسته تر شدن منجر می شود و این تضاد ذاتی مکتب

لیبرالیزم است که آن را به فروپاشی می کشاند و این است که

از قلب لیبرالیزم شاھد ظهور فاشیزم و تروریزم و آنارشیزم

ھستیم .

انسان ھر چه که می خواھد در زندگی خصوصیش بی قید و

بند تر باشد در حیات اجتماعیش ریاکارتر و متشنج تر می

شود و این ھمان دشمن رابطۀ عمیق و پایدار و رشد دھنده است .

پر واضح است که دراینجا تقوا تنها راه برقراری رابطۀ صمیمی و خلاق

می باشد و صدق را نه به معنای اصالت وقاحت و دریدگی بلکه بر اساس

عقلانیت و حرمت متقابل ممکن می سازد زیرا ان نوع روابط بی بند و بار

و لیبرالی که نامش دوستیهای مدرن است از حدّ عیاشی و ابتذال و خوردن

و رابطۀ نامشورع جنسی تجاوز نمی کند و ھرگز امکان رابطۀ بالاتنه ایی پدید نمی آید .

به بیان دیگر زندگیهای جانوری و غریزی بزرگترین مانع روابط عمیق

اجتماعی است که روح فرد را در بدنش مدفون می سازد و تن او را باتلاق روانش می نماید .

آنچه که انسان را جهانی می کند ارتباطاتی بر اساس عقلانیت و تقوا و

ادب است و این است که جهانی ترین انسانها با تقوا ترین انسانهایند مثل انبیاء و اولیاء و عرفا .

آنکه تقوا ندارد ھیچ دوستی ندارد و لذا شبانه روز در صدد یافتن آشنایانی جدید

است که معمولاً بسیار پر ھزینه ھستند زیرا روابط پایین تنه ایی اینگونه اند .

مقاله ۱۶خودشناسی ارتباطی کتاب دائره المعارف عرفانی جلد اول اثر استاد علی اکبر خانجانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*