چند حکایت مالخولیائی

چند حکایت مالیخولیائی

چند حکایت مالیخولیایی

 

 

از رمّال و دعا نویس پرسیدم : چرا آیات قرآن را می پزی و به خورد مردم می دهی ؟ گفت : مگر نخواندی که در خود قرآن آمده که «این کتاب رحمت و شفایی برای مؤمنان است».

کسی از فرط دندان درد تا صبح دعای دندان درد را زمزمه کرد و هیچ تسکین نیافت تا از درد بی هوش شد فردایش گفت : بالاخره اثر کرد و باز دعا را آغاز نمود  .

شبی در عین دلبری زنی به شوهرش گفت آیا واقعاً عاشق منی و جز خوشبختی برای من نمی خواهی مرد گفت: همینطور است . زن گفت: اگر راست می گویی مهریه ام را تماماً و نقد بپرداز و طلاقم بده . مرد نیز همین کار را کرد . زن به هنگام خداحافظی گفت : اگر به راستی عاشقم می بودی این کار را نمی کردی . تو عاشق نبودی احمق بودی . مرد گفت : احمق خودتی من از تو بیزار بودم و فقط اینگونه می توانستم از شرّت راحت شوم  .

روزی دختری به دوست پسرش گفت : این را بدان که تو نه اولین دوست من هستی ونه آخرین آن . پسره گفت منظورت اینست که اصلاً نگران هیچ چیزی نباشم مرسی خیلی لیبرالی  .

دانلود فایل صوتی مقاله چند حکایت مالیخولیائی

کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم

چند حکایت مالیخولیایی(11)

 

 

از رمّال و دعا نویس پرسیدم : چرا آیات قرآن را می پزی و به خورد مردم می دهی ؟ گفت : مگر نخواندی که در خود قرآن آمده که «این کتاب رحمت و شفایی برای مؤمنان است».

کسی از فرط دندان درد تا صبح دعای دندان درد را زمزمه کرد و هیچ تسکین نیافت تا از درد بی هوش شد فردایش گفت : بالاخره اثر کرد و باز دعا را آغاز نمود  .

شبی در عین دلبری زنی به شوهرش گفت آیا واقعاً عاشق منی و جز خوشبختی برای من نمی خواهی مرد گفت: همینطور است . زن گفت: اگر راست می گویی مهریه ام را تماماً و نقد بپرداز و طلاقم بده . مرد نیز همین کار را کرد . زن به هنگام خداحافظی گفت : اگر به راستی عاشقم می بودی این کار را نمی کردی . تو عاشق نبودی احمق بودی . مرد گفت : احمق خودتی من از تو بیزار بودم و فقط اینگونه می توانستم از شرّت راحت شوم  .

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*