آزادي مقاله ۱ (خودشناسی ارتباطی)
یکی از مسائل مهم جهان امروز، مسئله آزادی است.
گویی بشر امروز ھر چه می کند برای رسیدن به آزادی است.
بنابراین بسیار لازم است که ما آزادی را تعریف کنیم .
آزادی چیست؟
آزادی یک احساس است که از اعماق دل انسان بر می خیزد و میل به برون افکنی دارد.
آزادی قدرتی است که بشر را وامی دارد تا ھر آنچه که در درون خود دارد در عالم بیرون به ظهور بکشاند.
در واقع آزادی ھمان ارادۀ به ظهور است. ظهور احساس ، ظهور اندیشه ، ظهور بیان و ظهور اعمال .
و ترمینال نهایی این ظهورھا (احساس،اندیشه،بیان) عمل بشر است.
ھر شرایطی که بشر را در این ظهور ، محدود کند ایجاد کننده احساس اسارت است.
و اگر ھمیشه دین برای بشر مفهومی جز اسارت نداشته به این دلیل بوده است که احکام دین ھمیشه بشر را دعوت به محدود کردن اعمال خود (تقوا و خویشتن داری) کرده است و ھمین امر در تضاد با آزادی عملی و اراده به ظهور در بشر است.
آزادی یک نیاز ذاتی بشر است زیرا بشر تنها در ظهور احساس و اندیشه و بیان و عمل خود است که احساس وجود می کند و وجود خود را در جهان درک و باور می کند .
اما این ظهور در کجا اتفاق می افتد؟این ظهور در جهان بیرون از
فرد که شامل اشیاء ، طبیعت و انسانهای دیگر است اتفاق می افتد
و ھمین امر ظهور بشر را در جهان دچار محدودیت می کند زیرا ھر
آنچه که در جهان وجود دارد دارای موجودیتی است و ھر چه این
موجودیت فعال تر و زنده تر باشد، اراده به ظهور در مقابل آن محدودتر خواھد شد.
بطور مثال آزادی یا اراده به ظهور یک بشر در مقابل یک شیء و طبیعت و یک موجود زنده و نهایتاً انسان متفاوت خواھد بود .
یک شیء به سبب اینکه بی جان است و خود اراده ای برای ظهور بالقوه از خود ندارد کاملاً تسلیم ارادۀ بشر خواھد شد و بشر در قبال آن کاملاً خود را آزاد احساس می کند اما چنین آزادی در قبال یک بشر دیگر وجود نخواھد داشت زیرا او نیز دارای ارادۀ به ظهور است و ھمین امر آزادی را در قبال وی ، محدود می کند.
بنابراین جهان بیرون به ھمان اندازه که باعث ایجاد احساس و اندیشه و انگیزه عمل در بشر می شود، میزان آزادی و ظهور و بروز اراده در بشر را محدود می کند و ھمین حقیقت نشانگر این است که آزادی بیرونی برای بشر دارای حدی است که این حد یا توسط قوانین طبیعی مشخص می شود و یا توسط قوانین فرھنگی و حکومتی که در ھر جامعه وجود دارد .
بطور مثال تن ھر بشری برای ادامه حیات خود دارای قوانینی طبیعی و فیزیولوژی است که ھمین قوانین، محدود کننده آزادی در قبال نیازھای تن است.
مثلاً اگر فردی خوردن خود را تحت این قوانین ، محدود نکند مبتلا به بسیاری از بیماریها می شود و این بیماریها شرایط جبری را برای وی پدید می آورند که او را ھمان آزادی ابتدایی نیز محروم می کنند .
یا اگر کسی در ارضای غریزۀ جنسی، خود را آزاد بگذارد مبتلا به بسیاری از بیماریهای جنسی و عقیم شدگی خواھد شد که ھمین امر آزادی را برای وی مبدل به ضد آزادی می کند.
و یا اگر فردی بر خلاف قوانین فرھنگی و حکومتی جامعه خود عمل کند و از حدی که توسط این قوانین برای آزادیش در نظرگرفته شده تجاوز کند، مجازات می شود که این مجازات که میتواند زندان باشد او را از ھمان آزادی داده شده ابتدایی ، محروم می کند .
بهرحال بشر برای ارضای نیازھای خود نیازمند جهان بیرون است که ھمین امر وی را مجبور می سازد تا چه بسا علیرغم میل باطنی خودازقوانین طبیعی و اجتماعی حاکم بر تن و جهان بیرون تبعیت کند زیرا اگر چنین نکند و بر آزادی بیرونی خود پافشاری کند این آزادی مبدل به ضد آزادی خواھد شد و اسارتهای
نوینی را برایش پدیدخوھد آورد زیرا قلمرو این آزادی دنیاست وچون دنیا محدود است پس آزادی دنیوی نیز نمی تواند نامحدود باشد.
اگر آزادی بیرونی ھمان تعین بخشیدن به خواسته ھا و امیال و آرزوھا ست سالهاست که بشر بواسطه علم و تکنولوژی توانسته است بر بسیاری از این خواسته ھا دست یابد اما ھمین علم و تکنولوژی در عین اینکه بشر را از بسیاری از اسارتهای دنیوی رھانیده اما خود، نیازھا و اسارتهای جدیدی را برای بشر پدید آورده است .
بطور مثال کشور آمریکا یکی از کشورھایی است که به مردم خود آزادی دنیوی داده است و بواسطه تکنولوژی مردم این کشور توانسته اند از بسیاری از اسارتهای دوران سنت ، برھند اما حال مردم این کشور در اسارت تکنولوزی قرار گرفته اند.
مثلاً یک امریکایی اگر اتومبیل نداشته باشد احساس نابودی می کند و تمامیت احساس وجود وی وابسته به میزان در امدی است که دارد که به نظر ما این اشد اسارت یک انسان است.
انسانی که در اسارت پول قرار گرفته است. پس ھر چه انسان در دنیا آزادتر باشد این
آزادی مبدل به اسارتهایی می شود که بشکل بیماری ، عادات و…… وی را زنجیر می کند .
اما آزادی مانند ھر معنای دیگری دارای دو وجه است: آزادی درونی و آزادی بیرونی ، آزادی باطنی و آزادی ظاھری.
اگر آزادی دنیوی تنها در کسب دنیای بیشتر ایجاد می شود آزادی درونی در پرھیز از دنیا ، ایجادمی شود.
آزادی دنیوی در تضاد با آزادی درونی (باطنی ) است.
انسان ھر چه در دنیا آزادتر باشد آزادی درونی خود را که حاصل تقوا و خویشتن داری است
از دست می دھد زیرا آزادی دنیوی انسان را به سمت وابستگیها و اسارتهای و گناھان دنیوی
می کشاند و ھمین امر معنویت را که ایجاد کنندۀ احساس آزادی باطنی است از بشری می ستاند.
اگر امروزه بشر بیش از ھر زمانی فریاد آزادی سر داده به این دلیل است که بیش از ھر زمانی اسیر دنیا شده است و معنا را از دست داده است و ھمین احساس اسارت درونی است که وی را اینچنین به فریاد کشانیده است.
بهرحال پر واضح است که بشر امروز بسیار آزادتر از بشر دیروز ، در دنیا زیست می کند اما اینکه چرا امروز بیش از ھر زمانی بشر خواھان آزادی است خود گویای حقیقت ذکر شده است .
آزادی باطنی و درونی حاصل معناست و آزادی بیرونی حاصل دنیاست.
آزادی باطنی بشر را از آزادی دنیوی و بیرونی ، بی نیاز می کند اما آزادی بیرونی روز بروز انسان را بیشتر در اسارت دنیا قرار می دھد اسارتی که بشر را وا می دارد تا برای رسیدن به آزادی دنیوی ، دنیای بیشتری را برای خود فراھم کند اما متأسفانه ھیچگاه این اسارت پایان نمی یابد.
زیرا تنها راه رھایی از اسارتهای دنیوی ، رو به معنا کردن است نه کسب دنیای بیشتر .
احکام دین ھمیشه انسان را از افسار گسیختگی غرایز نفسانی بر حذر داشته است و بشر را امر به تقوا در پایین تنه ( شکم و زیر شکم ) کرده است که حاصل چنین تقوایی ، آزادی باطنی است آزادی که در با لا تنه (فکر و احساس) اتفاق می افتد.
ھر چه انسان خود را در پایین تنه آزادتر بگذارد آزادی بالاتنه ( فکر و احساس )
خود را از دست می دھد و دچار حقارتهایی فکری و احساسی می شود.
حقارتهایی که به شکل تعصبّات فرقه ایی ، نژادی و مذھبی و کینه و بغض قلبی بارز می شود .
آزاد اندیشی حاصل آزادی باطنی است.
آزادی باطنی به دل انسان وسعت می بخشد وسعتی که حاصل آن محبت به دیگران است.
اما انسانهایی که در جستجوی آزادی دنیوی یعنی آزادی در پایین تنه خود ھستند انسانهایی حقیر و خود خواه و متکبرند که تنھا به منافع خود می اندیشند و برای رسیدن به این منافع از ھیچ ظلمی فرو گذار نمی کنند.
اگر امروز نژاد پرستی و خرافات و تعصبات فرقه ای و مذھبی در میان قوام و ملت ھا اینچنین شایع شده به سبب این است که بشر بواسطۀ تکنولوژی چنان اسیر دنیا گشته است که تمامی معنای خود را از دست داده .
اینان ھمان کسانی ھستند که ھیچ اعتقاد و اندیشه ایی را بر خلاف خود نمی پذیرند .
ھمۀ آزاد اندیشان در طول تاریخ انسانهایی مؤمن و با تقوایی بوده اند.
شما ھیچگاه نمی توانید بشری ھرزه و فاسد و دنیا پرست را بیابید که دارای فکری آزاد و قلبی بدون کینه و بغض باشد .
تفکر و عشق و محبت حاصل آزادی باطنی است و آزادی باطنی نیز حاصل تقواست.
تعصبات کور و خرافات و کینه و نفرت نیز حاصل آزادی ظاھری و یا دنیوی است: آزادی بالاتنه و آزادی پایین تنه .
اگر امروزه ما در کشورھای آزادی چون آمریکا شاھد کشته شدن فرزندان توسط مادران ھستیم خود نشانگر این است که چگونه آزادی پایین تنه ، قلب را شقی و سیاه می کند تا حدی که مادر را که اسوۀ محبت نسبت به فرزند می باشد به چنین کاری وا می دارد .
حال ھر کس می تواند آزادی دلخواه خود را انتخاب کند .