آدم و حوا(زناشویی)(حقوق دوستی)(عشق مجازی)(خانواده)

آدم و حوا

 زناشوئی

                             صوتی        تصویری                              

 آدم و حوّا

                        صوتی        تصویری                          

___________________________________________

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد شش اثر استاد علی اکبر خانجانی

۱۴۶- آدمی حق ندارد از عشقش نفع شخصی داشته باشد و نان و آب و نام و بند تنبانش را رتق و فتق کند. چرا که عشق ذاتاً ضد خویش است پس آدمی حق ندارد به عشقش به عنوان کالای شخصی بنگرد. و عشق هم جز اين٬ آفت و خصمی ندارد. پس عاشق باید همواره در بین باشد نه در من و نه تو بلکه فقط او یعنی فقط عشق! عشق فقط مال عشق است و هر که در عشق فدا و فنا شود بقا یابد به عشق و جاودانه گردد در عشق! و عشق٬ خداست! و عشق عالیترین بیّنه عمومی برای هر انسانی است که لااقل یکبار در رابطه ای بر او نازل می شود که باید انسان را به میان آورد و از ظلمات نفسش خروج کند: به درویشی بیا اندر میانه مکن شوخی مگو اندر میانم- مولوی- و اين ادای حق بیّنه است که راز در میان نهند تا خداوند حاضر شود. قرآن-

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد شش اثر استاد علی اکبر خانجانی

۴۳- آنکه بازی می کند با عشق٬ می بازد به عشق٬ قلب خود را٬ تا دگر بازی نسازد قلب کس! یعنی خداوند٬ عشقبازان را خلع دل می کند تا دیگر دلی را به بازی نگيرند نه دل خویش و نه دیگران! زیرا دل منظر حق است. هر که با حق بازی کند می بازد نه فقط بازی را٬ که خودش را. اصلاً کسی که با عشق بازی می کند قبل از هر چیزی با دل خودش بازی می کند و چنین دلی هرز و هیز و بیهوده می شود و دیگر بدست صاحبش نمی آید و در هیچ امری به او پاسخی نمی دهد و مصداق این آیه است که: و گونی که آنانرا دگر دلی نیست! اینان مصداق این شعر مولانایند که: زاحمقان بگریز که عیسی خود گریخت! زیرا فقدان دل عین فقدان وجدان و ادراک است و اين شقاوت و بی دلی منجر به اشد حماقت می شود: کورند و کرند و لالند و بازنمی گردند! این سرگذشت اشقیاء و حمقاست و سرنوشت بازیگران با ناموس الهی در انسان یعنی عش!ق

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد شش اثر استاد علی اکبر خانجانی

۴۱- «…و اوست که همه را از نفس واحدی آفرید که هر کسی را جایگاه دانم و ابدیست و جایگاه امانی و موفتی…» انعام ۹۸-

«و خداوند رزاق هر جانداریست و هر چیزی را دو جایگاه است محل قرار و محل وداع…» هود.

یکی در نزد خداست و دیگری در نزد غیر. یکی در ذات است و دیگری در قلمرو صفات. یکی بودن است و دیگری شدن! یکی محل ماندن است و دیگری مجرای رفتن. یکی عاشقانه و مطمنن است و دیگری فاسقانه و مشکوک! یکی ام وجود است و دیگر عاریه است. یکی جاوید است و دیگری زمانمند! یکی خویش است و دیگری غیر. ولی تا غیر نباشد خویش را نمی شناسی. تا مرگ نباشد زندگی را درنمی یابی. تا فرار نباشد قراری نیست. تا تنهانی نباشد عشقی نیست. و آدمی در همه ذرات و کرات می چرخد و جابجا می شود در همه آدمها و عوالم به میهمانی می رود تا عاقبت به خود خدانی خود می

رسد و قرار می گیرد

«آنچه که در نزد خدا دارید باقیست و مابقی نابودی شماست» خداوند این جهان لامتناهی و بی نهایت موجود را آفرید تا آدمی عاقبت به خودش برسد و قدر خود را بداند که بهترین جای جهان است تنهانی و عشق!

عاشق بودن بی معشوق! عشق محض! در خود بودن و برای همه بودن! نه در همه بودن و برای خود بودن

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com

 از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

۶۷۷- عاشق چون به معشوق می رسد گونی نیستی به هستی رسیده است تا بوجود آید. ولی به محض اينکه بوجود آمد بناگاه با بوسه ای می شکند و می میرد و جسدی روی دست عاشق می ماند و بس. که حال چکارش کند! برخی تا آخر عمر با این جسد سر می کنند و به روی خود نمی آورند تا گندش در می آید و می برند دفنش می کنند. برخی هم جسد را رها می کنند و می روند سراغ یکی دیگ!ر

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com

 از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

 ۳۷۲- «ای مؤمنان خود و خانواده تان را حفظ کنید از آتشی که هیزمش مردمند و سنگها…» تحریم۶

عشق به اشیاء و اثائیه و دکوراسیون و کاخ و زینت آلات و صنایع و… همان عشق به سنگ است که دل مومن را هم سنگ می کند. و وسوسه مردمان یعنی مردم پرستی و آبروداری! این دو عنصر اساسی ورود به جهنم است از همین دنیا! اینست عاقبت عشق شیطانی و عشق جمادی و عشق مردم داری و آبرو بازی! بدان و در آن بمان ای عزی!ز

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

۳۷۱- ای زنان بدانید که چه بسا همسران پیامبران بزرگ خدا دوزخی شدند همچون همسر نوح و لوط و چه بسا همسر فرعون از زنان برگزیده در تاریخ گردید (آسیه) و چه بسا دخترکی بی پدر و مادر در محاصره ملایان فاسق و تبهکار بنی اسرائیل به روح القدس و همه کتابهای خدا نانل می آید مشل مریم ع- سوره تحریم۱۰-۱۲- یعنی حتی هیچ پیامبر اولوالعزمی به مقام مریم ع نمی رسد. پس مگونید که شوهرانمان موجب گمراهی ما شدند که شما بسیار بیشتر و شدیدتر موجب گمراهی شوهرانتان هستید اگر بخواهید همانطور که اگر نخواهید. چون قدرت رسوخ شما در قلوب مردان بسیار شدیدتر است و این به جبران ضعف شما در امور مادی است. ولی اکثرتان از این نعمت کبیر خدا بر علیه خود و خانواده خود بهره می گیرید و دوزخ را پر می کنید از زنان! رسول اکرم ص –

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

363- و اما شما ای زنان! ای مردواران نامرد و نازن که عقیم گردیده تن و دل و روحتان! بدانید که در اين دوزخ عیان٬ نخستین قربانيانید پس هیچکس چون شما محتاج نجات نیست بشتابید بسوی مسیحا دمی یا امام همدمی! و دست بدارید از اراده به معشوقیت و پرستیده شدن٬ که دیگر مردی باقی نمانده است که حتی بخواهد شما را برای بند تنبانش بپرستد چهار صباحی! پس چون یافتید مردی را به جوانمردی و علی واری٬ سجده کنید و ابلیس استکبار را از خود برانید که این آخرین شانس نجات است! و بدانید که جز علی و علی واران مردی نیست: لافتی الا علی! و به کرامت و مهر بی پایان علیّون غرّه مشوی!د

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

535- اگر جهان مدرن را غرق در زنا و انواع مفاسد جنسی و جنون و جنایات و انحرافات جنسی می یابیم که خود زمینه صدها امراض مهلک مثل ایدز است بدین معناست که جهان در قحطی محبت می سوزد و برای دریافت ذره ای محبت تن به هرکاری می دهد

536- اگر فاحشه خانه ها و میکده ها در رأس حیاتی ترین نهادهای اجتماعی عصر جدید در سراسر جهان قرار دارند دال بر قحطی محبت در خانواده ها و روابط زناشویی است

537- و اگر بازار دجالان امام نما و مرشد نما و ناجی نما و عارف نما در سراسر جهان اینقدر رونق یافته است نیز دال بر قحطی روزافزون محبت در جهان مدرن است

538- محبت الهی بی تردید در دل و جان و ذات انسان قرار دارد زیراانسان جانشین اوست ولی آیا چند درصد مردمان جهان امروزه اصلاً مجال نظری به خویشتن را دارند. « و آن در خود شماست پس چرا در خود نمی نگرید » قرآن – چه چیزی در خود شماست؟ همان چیزی را که شبانه روز در بازار جستجو می کنید یعنی محبت را و خدا را

539- و یا به قول حافظ « آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد » مصداق همان محبت خدا در ذات خویش است و اينکه علی ع می فرماید که: هرکه خود را شناخت پیروز و بی نیاز شد به لحاظی محبت را منظور دارد زیرا شکست آدمی در رابطه با محبوبهای زمینی مهلکترین شکست هاست که گاه آدمی کمر راست نخواهد کرد. و نیاز به محبت محور همه نیازهاست. زیرا براستی محبت حتی شکم آدم را هم سیر می کند و لذا همه پرخوره مبتلا به اشد بی محبتی هستند. جهانخواری انسان مدرن تماما حاصل قحطی محبت است زیرا نور محبت است که به انسان احساس وجود می بخشد. و لذا شقی ترین آدمها را ثروتمندترین آدمها می یابیم.

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

 517- انسان برای پرستیدن آفریده شده نه پرستیده شدن! ولی از آنجانی که دارای صورت و روح خداست نیاز به پرستیده شدن هم دارد

 519-‏ پس راه پرستیده شدن پرستیدن است. راه معشوق شدن٬ عاشق بودن است. درست مثل خود خداوند که اول عاشق شد و سپس آفرید و کل وجودش را ایثار کرد و سپس پرستیده و محبوب شد. و اين اخلاق عشق است یا اخلاق الّله

520- پس بزرگترین و بلکه تنها مشکل انسان اینست که نمی خواهد از طریق پرستیدن به پرستیده شدن برسد و از راه عاشقیت به معشوقیت دست یابد. هرچند که همواره تجربه کرده است که معشوقیت بدون عاشقیت چه عاقبت فجیعی دارد. محبوب والدین بودن و معشوق همسر بودن دو تجربه دانم بشر در تاریخ است که به نفرت و عداوت و ندامت رسیده است ولی عبرت نمی گیرد و توبه نمی کند

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

487- جناب ابلیس در حقیقت عشق بین خدا و آدم را انکار و کفران نمود و سجده نکرد زیرا آدم خلیفه خدا شده بود و ابلیس نور و روح خدا را در آدم دید و لذا گفت من نمی خواهم به خدایم شرک بورزم و از مشرکان باشم یعنی ابلیس از خود خدا هم مقدس تر شده بود و موحد تر. اين بود که به کل کافر و ملعون گردید. پس می بینیم که ابلیس بر خلاف تصور عامه مردم و اکثر علمای شرع٬ موجود شرور و عربده کش و عرق خوار و مفسد نیست بلکه خر مقدس است و در فهم توحید مشکل دارد. و اگر قرار باشد که توحید ابلیسی محقق شود بایستی بساط کل جهان هستی برچیده شود و از جمله خود ابلیس هم نابود گردد. ابلیس وجود را نمی فهمد. پس ابلیسیت همان حماقت است و هرکه عشق را نمی فهمد دچار اين ابلیس است.

488- عشق جنسی یعنی حبل الّله ( طناب خدا ) که عاشق بایستی آنرا بگیرد و بالا رود نه اینکه پانین رود

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

انسان یا عاشق است و اصیل و یا مقلد! اگر از عاشقان نیستی هنوز٬ پس سعی کن شبیه کسانی باشی که عاشقند. یعنی دوستدار عشق باش و عاشقان! این مقدمه عشق است. همانطور که دین هم از تقلید و تعلیم و تربیت هم

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

338- « خداوند اگر نمی خواست محمد را بیافریند جهان را نمی آفرید و اگر نمی خواست علی را بیافریند محمد را نمی آفرید و اگر نمی خواست فاطمه را بیافریند هیچکس را نمی آفرید » حدیث قدسی – این فقط مقام فاطمه در نزد خدا و در کاننات نیست این مقام ذاتی زن است که فاطمه پرچم دارش در تاریخ است. زیرا زن آن موجودی است که قرار است ذات احدی و ازلی خداوند را از خود متجلی سازد و همه آدمیان را به پرستش بکشاند

350- اطاعت کن از کسی که دوستت می دارد و امر کن به کسی که دوستش می داری. این اساس حکومت و حاکمیت و ولایت و سلسله مراتب فرماندهی و اداره روابط اجتماعی است که اگر رعایت شود جهان بهشت می شود. اين قانون عشق است یعنی حکم از آن عشق است. « در قیامت کبرا میزان آخرین عشق است »علی ع –

432- و بدان که معشوق همواره شقی است و بلکه از شقی ترین افراد است و گرنه خداوند عشق تو را متوجه او نمی کرد. پس بدین لحاظ هم توقع عشق داشتن از معشوق بیهوده است زیرا ناممکن است. او مرده ایست که بتازگی قرار است زنده شود. و چون زنده شد اولین کسی را که خواهد درید عاشق خویش است. پس عاشق صبری جمیل می خواهد تا معشوق خود را مهار و تربیت نماید. عشق مشغله پیامبری است. زیرا انسان تا عاشق نباشد شوقی به سعادت و هدایت دیگران ندار.د

433- و این را نیز بدان که هرگز معشوقی که در وصال توست بدست تو هدایت نخواهد شد به این دلیل که قدرت امر و ولایت قاطعانه و خالصانه بر او را نداری و او هم از تو اطاعت صادقانه نخواهد کرد. و اين آفت دیگریست که در وصال جسمانی نهفته است. « ای رسول بدان کسی را که عاشقی نتوانی هدایت کرد … » قرآن – ماجرای عايشه یک نمونه از این حقیقت است

.

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

311-  بدینگونه تجلی خدا در عالم ارض دو تا شد: خدای خالق ( حوا) و خدای مخلوق ( آدم ) زیرا هر دو حامل صورت و سیرت و روح پروردگارند. ولی خدای ازل قبل از خلقت همچنان باقی بود و بر عرش نشست و شاهد و ناظر این دو خدا بود که کدامیک نیکوکارتر است در عشق ورزی و ایثا!ر

312-  آدم مخلوق خالق است و خدا هم خالق مخلوق است و در عین حال که مخلوق آدم هم هست یعنی مخلوق مخلوق! این معنا را دریاب!

313- به بیان دیگر آدم و حوا به مثابه ظاهر و باطن خدایند زیرا حوا از باطن آدم خروج کرد. حال ظاهر خدا ‏ باطن خدای را می پرستد. یعنی خدای ظاهر خدای باطنی وغایب را می پرستد همانطور که حوا همواره از چشم آدم ناشناخته است. درست است که حوا هم ظاهر است ولی ظاهرش غیبی و نهان است یعنی آن چیزی نیست که می نماید. و این معضله کید عظیم زن است که مکر خداست.

314- خداوند تنها بود و در تنهایی عاشق بود و لذا برای خودش معشوقی آفرید تا عاشق بر یکدیگر باشند و خود را در دو جلوه ظاهر کرد: جلوه ذات و جلوه صفات! جلوه ذات که همان دل خدا بود حوا شد و جلوه صفات که همان ذهن او بود آدم شد. همانطور که حوا از بطن چپ آدم یعنی قلبش برون آمد. پس رابطه آدم و حوا رابطه بین ذهن و دل است: ذات نهان و مرموز و صفات عیان. و لذا زن دارای « هویت » است و مرد هم دارای منیت: هویت خالق و منیت خالق!

315- در حقیقت آدم و حوا دو نیمه خدایند که بایستی هریک به تنهایی کامل شوند تا بتوانند با هم دوستانی کامل و عاشق بر هم باشند. یعنی آدم بایستی به ذات خود برسد و حوا هم به صفات خود. آدم ذاتش را از روی وجود حوا در خود می یابد و حوا هم صفاتش را از روی وجود آدم در خود می یابد. یی هریک الگوی تکامل یکدیگرند تا کامل شوند. یعنی آدم جمال صفات خداست و حوا جمال ذات خداست. این دو بایستی در همزیستی و هماغوشی آن نیمه دیگری را بیابد. این صفات آنرا و آن هم ذات اين را. و البته بر اساس قوانینی که خداوند نازل کرده است. یعنی فقط بواسطه این قوانین و احکام است که این دو در رابطه با همدیگر بتدریج به تنهایی کامل می شوند. یعنی آدم٬ حوائیت خود را و حوا هم آدمیت خود را در خود می یابد. یعنی هریک بایستی آن سان شود یعنی انسان شود. و چون هر دو انسان شدند هدف خدا از خلقتش محقق شده است یعنی عشق و اتحاد بین خالق و مخلوق که از آدم و حوا رخ می دهد

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

631 – به یاد آور که بایزید بسطامی از سلاطین عرفان اسلامی٬ در حین خدمت و تر و خشک کردن مادر بیمارش بود که معراج کرد

632- این بدان که ابرار در جرگه علیین ( علی واران ) هستند که اين مقام را بواسطه انفاق از محبوبترین چیزها حاصل نموده اند. و محبوبترین چیز هر عاشقی محبوب اوست. یعنی گذشتن از وصال به محبوب برترین انفاق و عبادت و جهشی کبیر در سمت حق است. « به مقام ابرار نمی رسید مگر اینکه از آنچه به آن عشق می ورزید بگذرید». قرآن 

633- این بدان که نبرد کفار و منافقین و مشرکین در هر عصر بر علیه انبياء و اولیای الهی نبردی بر مبنای عقیده نبوده است زیرا آنان اصولاً به چیزی اعتقاد نداشته اند که بخاطرش با دین خدا بجنگند. این نبرد شقاوت بر علیه محبت وجود مردان خدا به مردم بوده است و قدرت اراده و هویتی که مردم از بابت این محبت می یافتند و لذا تن به ستم و جهل و سلطه ظالمان نمی دادند. زیرا جز پیامبر اسلام هیچ پیامبری حکومتی تشکیل نداد که منافع حکام را در خطر افکند. و تازه پیامبر اسلام هم در چند سال آخر عمرشان امتی پدید آورد آنهم نه حکومتی٬ سیاسی بلکه حاکمیتی عاطفی و انسانی بود. یعنی کل انقلاب اقتصادی و سیاسی و فرهنگی که رخ نمود نتیجه طبیعی حکومت عشق محمدی بر قلوب مردم بود

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

629- خوشا به سعادت کسی که عاشق همسرش نیست ولی عاشقانه و بی توقع خدمتش می کند او آمرزیده درگاه حق است ولو با دریایی از گناهان

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

‎619-‏ حق عشق اصولًا از هر دو نوعش اینست که آنکس که عاشق است ایثار کند و بگذارد و بگذرد و بدنبال معشوق خود ندود. و بلکه معشوق به دنبال عاشق خود بدود و مریدی عشق کند که اين راه هدایت عاشق و معشوق هر دو است. زیرا هرگز خالق بدنبال مخلوق نمی رود. بلکه او را می آفریند و آزاد رها می کند تا خود به سوی خالقش رجعت کند. که اگر این حق عشق رعایت می شد هرگز عشق نژادی به ظلم و جنون و شقاوت و فروپاشی نمی رسید و والدین برای رضایت فرزندان خود جهت تملکشان به غارت و ستمگری و ستم بری در جامعه تن در نمی دادند. و مرد برای تملک زنش  و ارضای نفس او دست به هر جرم و جنایتی نمی زد و زن٬ فرزند خوار نمی شد و هیچ خیانتی رخ نمی داد. یعنی عشق جنسی زمینه عشق الهی و عرفانی می شد همانطور که در خانواده انبیای الهی شد و لذا این خاندان وارث زمین و زمان شده و خواهند شد

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

308- علت نقص و خلاً رابطه آدم با خداوند این بود که آدم٬ مخلوق بود و خداوند هنوز هم خالق بود. پس خود خداوند هم از مقام خالقیت خود نزول نمود و خود را مخلوق ساخت یعنی حوا شد

‎309- ‏ به بیان دیگر خدا٬ آدم شد و در آدم ظاهر گردید و سپس یک بار دیگر از بطن آدم خارج شد و حوا گردید. اینک حوا٬ خالق بود و آدم هم مخلوق بود. یعنی هر دوي آنها دو تجلی از خدا بودند منتهی یکی تجلی خالفیت و دیگری تجلی مخلوقیت او. اینک پروژه خلقت و هدف آن محقق شده بود و مخلوق یعنی آدم می بایستی با خالق یعنی حوا٬ انس و الفت می گرفت و به او عشق می ورزید و او را می شناخت. ولی آدم در عشق خدایش بی تاب شد و نتوانست از او جدا باشد و اراده کرد که با او یکی شود و او را در آغوش کشید و نخستین گناه و معصیت رخ داد و بین خالق و مخلوق فراق و غربت و بیگانگی پدید آمد و اين بمعنای خروج از بهشت بود. یعنی خروج از عشق و معرفت

310- و بدینگونه پیامبران آمدند تا دوباره بین اين دو صلح و آشتی دهند تا به معرفت و عشق و دوستی برسند و البته پیامبران نخستین از ملائک بودند تا نخستین آدم را به عشق و معرفت با خدا برسانند یعنی بین آدم و حوا صلح و محبت برقرار کنند و سپس خود آدم تبدیل به نخستین پیامبر برای سائر آدمیان شد که از فرزندان خودش بودند

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

194- پس اراده ذاتی به ازدواج کردن همان ذات عاشق وجود انسان است که می خواهد برای دیگری باشد نه برای خودش آنهم بی مزد و منت و توقعی! این نخستین تجربه راز وجود خلیفه ای انسان است. اینست که ازدواج نیمی از دین است. یعنی نیمی از وجود را باعث می شود و نیمی از معرفت نفس و معرفت حق را موجب می شود. و اما نیمه دیگر دین و وجود کجاست و از کجا حاصل می شود؟ در عشق عرفانی در رابطه با انسانی به مثابه اما!م

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی

4 – طلاق  

فصل  زناشوئی و خانواده

1- در طلاق حقّی وجود دارد که به لحاظی برتر از حق ازدواج است زیرا ازدواج ذاتاً بر اساس غریزه و اکثراً کورکورانه و خام است ولی طلاق براساس تجربه و عقل و احساس مسئولیّت شدیدی است که در سنین بالاتر در جریان زندگی مشترک حاصل آمده است و اقدامی بسیار جدّی تر و آگاھانه تر از ازدواج است. طلاق نیز ھمچون ازدواج امری از جانب خدا و بر اساس نیاز برتری است و در قرآن کریم سوره ای تحت عنوان «طلاق» آمده است حال آنکه سوره ای تحت عنوان «ازدواج» نیست. پس ھر کسی طلاق را کلاً ناحق بداند از کفر و جهل وی است زیرا ھر عمل و اقدام و واقعه ای که برای بشر سخت تر باشد دال بر ناحق بودنش نیست. اگر ازدواج بر یک مصلحت غریزی بنا شده است طلاق بر حقیقتی تجربی و عقلی استوار است. اگر حق طلاق ادا گردد موجب سعادت و رشد است ھمانطور که اگر حق و حقوق ازدواج و زناشوئی ادا نگردد موجب اشدّ بدبختی و انحطاط است

www.khanjany.com

از کتاب متافیزیک قرآنی اثر استاد علی اکبر خانجانی

(عشق، گشادترین دریچه به متافیزیک )

133 -عشق، گشاده ترین دریچه به متافیزیک است و لذا ھمه اھالی متافیزیک از عشق تجلیل کرده اند. حتی افلاطون در رابطه با پیرش سقراط موفق به دریافت و تجربیات متافیزیکی شد و لذا عشق را تنها راه ورود به آن دانست ولی با شهادت خود خواسته پیرش این عشق را انکار کرد و پس از او به انحراف گرائید زیرا حق شهادت عارفانه را در نیافت. ھمانطور که برخی از مؤمنان اطراف امامان ما لغزیدند و از راه منحرف شده و پدیده کاذب فلسفه اسلامی را به تقلید از یونانیان بنا نهادند که جریان معروف به معتزله از این جمله اند

134- ھیچکس نیست که عاشق نشده باشد و این بدان معناست که درب متافیزیک بر ھمه انسانها باز شده است و لذا سمت آنرا می شناسند

135- کار عشق اینست که درب دل را باز می کند و سمت و سوی آنرا به انسان می نمایاند و رسالت معشوق بیش از این نیست. و زان پس که دوره فراق است فرد عاشق ناکام بایستی راه دلش را در پیش گیرد یعنی راه محبوب حقیقی و ابدی را طی کند که آن سیر و سلوک الی الله و معرفت نفس و وادی ماورای طبیعت است که راه دل است

136- محبت و عشق بین انسانها و خاصه بین عاشق و معشوق، فقط در وادی فراق و دوری و دوستی است که درب دل را ھمواره گشاده می دارد تا عاشق رھرو متافیزیک و آخرت وجود شود و از تاریخ سبقت گیرد و به قیامت برسد و خدایش را دیدار کند. و اینست عمل صالح و بلکه صالحترین عمل: دوری و دوست!ی 

137- ولی متأسفانه اکثر آدمها یا اھل عشقند و یا نفرت. در عشق که دل بواسطه معشوق اشغال شده و عاشق مبتلای به اشد شرک است که البته این شرک به ابطال می رسد و عشق فرو می پاشد. و سپس نوبت نفرت است که دل را تعطیل می سازد. فقط اھل معرفت اھل دوری و دوستی ھستند و حق فراق را می دانند. این فراق شاھراه سیر الی الله در طریق دل است

138- عشق، نسیم بهشت است که از عرش ھاھوتی حق از راه دل در وجود عاشق می وزد و عاشق عموماً بر پشت درب بهشت (دل) به بازی عشق مشغول میشود و کار را به تباھی و بطالت می کشاند تا این در بسته شود و این بخت عظیمی است که به ھمه انسانها روی می کند که آنرا کفران می کنند و مابقی عمر را بر آن حسرت می خورند. این توفیق و لطف متافیزیکی حق است که بواسطه جهل از دست میرود

138 -عشق ، نسیم بهشت است که از عرش ھاھوتی حق از راه دل در وجود عاشق می وزد و عاشق عموماً بر پشت درب بهشت (دل) به بازی عشق مشغول میشود و کار را به تباھی و بطالت می کشاند تا این در بسته شود و این بخت عظیمی است که به ھمه انسانها روی می کند که آنرا کفران می کنند و مابقی عمر را بر آن حسرت می خورند این توفیق و لطف متافیزیکی حق است که بواسطه جهل از دست میرود

www.khanjany.com

از کتاب دائره المشارق والمغارب ربوبی اثر استاد علی اکبر خانجانی

21 -زنا و زناشوئی 

امروزه دیگر ازدواج و زوجیت بمعنای حقیقی واقعه در حال انقراض است و اثری از آن باقی نمانده است جز زنا و زناشوئی (ھمزیستی زنائی)! امروزه شاھد زن و شوھرھائی ھستیم که پس از سالها زندگی مشترک ھنوز دوست دختر- دوست پسر یکدیگرند و مشغول بازی با عشقی توھمی و زنائی بی ھیچ تعهد و وفائی! به ھمین دلیل مهر زناشوئی فقط در مبلغ مهریه تضمین می شود که آنهم فقط بر سرعت و شدت این عداوت می افزاید

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد دوم اثر استاد علی اکبر خانجانی

167- جهان مدرن٬ تباه شده زناست و انسان مدرن٬ گندیده زناست. و ستم مدرن از ذات زناست

168- آنکه بهر بهانه و ترفندی عشق را انکار می کند در حقیقت روح خویش را طرد می کند زیرا عشق مبادله روح است. و می بینی چنین کسی را که بتدریج در حین زندگانی می گندد زیرا همه حواس و اعضاء و جوارحش در کارکرد خود فلج و بی صاحب می شوند. آنکه این بو را می شناسد می داند که از اعماق درک اسفل السافلین بر می خیزد که

بوی فاضلاب در قبال آن چه مطبوع است

 169- امراض عجیب و غریب یکی پس از دیگری از بدن آشکار می شوند که یکی از نخستین ظهور آن ناکارآمدی سینوسهای صورت است و گونی جمال به سوی گندیدگی می رود و ریه درست کار نمی کند و به انواع اختلالها دچار می شود. تنفس متعفن می گردد. در زنان ارگانهای زنانگی مختل می شود از انواع سرطانهای رحم و پستان تا عفونتهای

مادام العمر که همواره تعفن آن با فرد حمل می شود. و اختلالات جنسی نیز از جمله این امراض حاصل از انکار یا بازی با عشق است. و امروزه این امراض برای عامه مردمان تبدیل به عادت شده است و بخشی از زندگی طبیعی محسوب می شود. انکار عشق. انکار و طرد روح خویشتن است این بدا!ن

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد اول اثر استاد علی اکبر خانجانی

1421- کل معارف قرآنی بر محور معرفی شرک و غير قابل بخشش بودن آن و راه و رسم مبارزه با شرک بنا شده است و کل احکام دین و شریعت هم مقصودی جز این ندارد.

1422- و می فرماید مشرک نشد کسی الا اینکه نخست ایمان آورد. و می فرماید اکثر مردمان پس از ایمان٬ شرک می آورند! و ایمان٬ امر قلبی است پس شرک هم یک ناخالصی قلبی است و آن وارد کردن غیر محبت و غیر خدا که اصل محبت است بر دل و سپس اندیشه و عمل است.

1424- سوء استفاده از محبت همان شرک محبت است که آنرا تباه می سازد که در همه روابط بخصوص خانواده اساس انهدام محبت است. زیرا با اتکای به محبت٬ هر کسی سعی می کند از وظایف اخلاقی وشرعی خود طفره رود و حق حساب بگیرد یعنی از محبت بر علیه منشاً محبت استفاده کند. و این همان کاری است که عموما زنان نسبت به شوهران خود و فرزندان نسبت به والدین مخصوصاً مادران مرتکب می شوند

1430- کسی که محبوب واقع شود بناگاه زیبا و روحانی و جذاب می شود و لذا اگر فرد محبوب به اشد تقوا و حیا و عفت و عصمت و حجاب مجهز نشود وسوسه شیطان او را به بازار خودفروشی می کشاند و تباه ساخته و عاقبت محبت را از دست می دهد. زیرا نشان دادیم که محبت٬ به مثابه نزول یا دمیدن روح در فرد محبوب است. و اینست که همه آیات حجاب و عفت در قرآن مؤمنان را مخاطب قرار داده است یعنی آنانکه مشمول عشق و محبت گشته اند و دلشان زنده گردیده است و لذا جمال و جسمشان هم احیاء و لطیف و جذاب شده است

1431- زنی که در قبال محبت شوهرش ناز می کند این ناز بتدریج دلش را ثقیل و محبت ناپذیر ساخته و دچار قحطی محبت می سازد و اين زمینه رجوع به نامحرمان و پرسه در بازار است به بهانه اشتغال و کار و امثاله!م

1433- در فرهنگ کفر این مثل وجود دارد که: «ناز » قدر و قیمت زن را نزد مردش بالا می برد ». و این حقیقتی کاملاً وارونه است مثل سانر باورهای کافران!ه

1434- زنی که برای شوهرش ناز می کند از نامحرمان ناز می کشد اين همان زنی است که در خانه کثیف است و در بیرون از خانه بزک می کند. از اين روست که پیامبر اسلام ص آرایش و زینت زن برای شوهرش در خانه را از عبادات می داند و در بیرون از خانه را عين زنا می دان!د

1435- زنی که در دوره مجردیش تن و دل بهر کسی سپرده در قلمرو زناشویی با شوهرش قلبا مشرک و ریاکار است و نمی تواند دل به شوهر دهد و محبت شوهر را پذیرا گردد و اين اساس ویرانی زندگی زناشویی است حتی اگر بر حسب ظاهر بعنوان دختری باکره بر زندگی زناشویی وارد شود. او ممکن است بتواند شوهرش را بفریبد ولی نمی تواند دل خودش را بفریبد. مرد نیز به گونه ای دگر طبق همین قانون الهی عمل می کند. با توجه به اين تفاوت بزرگ که اثرپذیری قلبی و روانی مرد بسیار کمتر از زن است زیرا زن به لحاظ جنسی پذیرنده است و مرد وارد شونده و دهنده. اين یکی از اسرار بکارت زن است.

1436- درست است که محبت زناشویی اصلاً امری جنسی و حیوانی است ولی اگر حقوق الهی آن ادا شود تبدیل به محبتی الهی شده و نور هدایت آنها می گردد. که یکی از مهمترین اين حقوق ‏ تمکین با عاطفه جنسی زن و حرمت و عزّت جنسی مرد برای زن است. و اين رابطه را از قلمرو داد و ستدهای دنیوی مصون داشتن و به مزد و منت نکشانیدن. زیرا رابطه جنسی قلمرو تجربه وحدت وجود٬ به عنوان اساس توحید عملی است. و اینست که تجارت و ناز و ملت و خیانت در اين رابطه به اشد عذابها منجر می شود که یکی از آن طلاق عاطفی و افسردگی جنسی و انحرافات اخلاقی است

1437- امروزه حثی در جوامع اسلامی بدلیل غوغای رسانه های ماهواره ای و اینترنتی و تبلیغات جنسی که از همه سو می بارد و نیز بدلیل بالاتر رفتن مستمر سن ازدواج و اختلاط جنسی در جامعه و امثالهم بندرت دختری به لحاظ جسمی و روانی٬ باکره به خانه شوهر می رود و این فاجعه عظیمی است که علت العلل فروپاشی سریع خانواده می باشد. ولی آیا این درد٬ درمانی هم دارد؟

1438- البته بهترین درمان هر مرضی٬ پیشگیری است که راههای آنرا عرضه کرده ایم. ولی اگر دختری بدون بکارت تن و بدتر از آن بدون بکارت دل و روان به خانه شوهر رفت آیا هنوز هم علاجی هست؟

1439- بقول علی ع صدق٬ سفینه نجات است۲. در مورد مذکور هم چنین است. اگر دختر و پسر هر دو آلودگیهای موجود در قلوب و روانشان را در آغاز زندگی زناشویی و بلکه قبل از شروع رسمی آن با یکدیگر محرمانه در میان نهند و راز دل کنند و صادقانه و برای رضای خدا توبه نمایند بی شک خداوند قلوبشان را پاک نموده و محبتی برتر پدید می آورد و حتی خاطره اين گذشته تاریک را هم از ذهنشان می برد. صداقت تنها کاری است که هرگز ندامت ندارد. و باز آن آیه را به یاد آور که چون چند نفر راز دل کنند خداوند بدادشان می رسد و هدایتشان می کند”. اين آیه را باور کنید و بکار بندید و اعجازش را ببینید

1440- این را بدان که انواع امراض ویژه زنان یکسره معلول عدم رعایت حق عشق و محبت شوهر است همچون انواع سرطانهای رحم و پستان و عفونت مادام العمر دستگاه تناسلی و اختلال هورمونی و افسردگی جنسی از جمله آنان است

1441- خداوند مرد را عاشق و زن را معشوق قرار داده است و این ملتی عظیم بر زن است و از این بابت زن را امر به اطاعت از مردش نموده است که حق عشق است. و اگر این حق را در نیابی و رعایت نکنی هرگز هیچ حقی را در نخواهی یافت و از هیچ محبتی برخوردار نخواهی شد. پس لعنت بر شیطان برابری زن و مر!د

1442- بدبخت و تباه نشد کسی الا اينکه حق عشق و محبت را ضایع نمود چه محبت نژادی والدین و چه محبت همسر و دوست و از همه برتر محبت معلم و استاد و امام هدایت

1443- ستم و خیانت در حق عشق و محبت عین ستم و خیانت و معصیت بر خداوند است

1444- و اما کمال آدمی و استحقاقش در رسیدن به مقام خلافت اللهی فقط حاصل استقامت و صبر و جهاد آدمی در ادای حق محبت و ماندن در محبت علیرغم همه ملامت ها و تهمت ها و تهدیدها و خیانت ها و طردشدگیها و تنهایی هاست. و چنین انسانی مظهر نور دین خالص و توحید در جامعه است که از همه سو تلاش در خاموشی این نور دارند. « و خداوند اراده کرده است که نورش را جهانگیر کند هرچند که اکثر مردمان را خوش نیاید و بخواهند با دهانشان اين نور راخاموش کنند »۱ قرآن – خاموش کردن این نور با دهانشان همان هجوم تهمت ها و تهدیدها است

1487- پس کل اين علوم و فنون مدرن و مدرنیزم معلول انکار عشق خدا به انسان است و لذا عشق مرد به زن هم انکار شده است و اين عذاب آن کفران است. و اين انکار است که زن را به برابری با مرد کشانیده است که عملاً به نبرد و خصومت زن با مرد رسیده است. و اين عذاب مردان است زیرا کل این علوم و فنون مدرن از مردان است. مرد٬ عشق خداوند بخود را انکار کرده و زن هم عشق مرد را به خود. این همان است

1501- وقتی که عشقی می میرد و از رابطه ای بر می خیزد از طرفین رابطه بدلیل عدم حفاظت حقوقش انتقام می گیرد و اين انتقام همان نفرت و عداوتی است که بین اين دو در می گیرد. و چون دوره انتقام و نفرت به پایان رسید٬ دوره جدیدی از رابطه آغاز می شود که دوری و دوستی است: دوست داشتن در فراق و سکوت! و اين جاودانگی عشق است. عشق هرگز نابود نمی شود فقط تحول و تکامل می یابد و مدارج خود را طی می کند

1503- وقتی والدین فرزند خود را تنبیه یا عاق می کنند يا مردی زنش را کتک می زند و یا طلاقش می دهد و یا حثی آنگاه که عاشقی معشوقش را به قتل می رساند شدیدترین و عمیق ترین نوع عشق در کار است. همانطور که دوزخ غایت عشق خدا به بشر است. همانطور آنگاه که کسی خودش را می کشد بیش از هر زمانی عاشق زندگیست و به رحمت اخروی خدا امیدوار است هرچند که از رحمت دنیویش دل کنده است

1504- از حلاج بر دار پرسیدند که عشق چیست٬ گفت: چیزی است که امروز بینی و فردا و پس فردا. آن روز مثله اش کردند فردايش سوزاندند و پس فردایش هم خاکسترش را بر آب دادند. و این ظهور تمام و کمال عشق یک انسان به پروردگارش بود. ظهور حق از انسان و معرفی کردن انسان حق را٬ اناالحق! « یاری کنید مرا تا یاری کنم شما را »۱ قرآن – و همانطور که خداوند وعده کرده بود که خون عاشقش را می ریزد و سپس دیه او می شود دیه او شد چرا که خون حلاج لااله الا الله بر زمین نقش می نمود. و لذا همه بزرگان دین و معرفت در طی این هزار سال به حلاج اقتداء کرده اند از ابن عربی تا علامه طباطبای!ی

www.khanjany.com

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

258- آیا براستی وظایف و رسالت یک زن خانه دار مسلمان چیست؟ بهر حال می دانیم که حکم الهی از برای زنان مومنه استقرار در خانه است. ولی این استقرار در جریان عمل چگونه ممکن می شود؟ یک زن مسلمان خانه دار که تصمیم به استقرار در خانه دارد ساعات و اوقات روزمره اش را چگونه سپری می کند. این مهمترین معضله همه زنان خانه دار است که عموماً در تعامل و مدیریت سازنده و مومنانه با این امر عظیم در می مانند و دچار بحران روانی می شوند. برخی در خانه افسرده و دلمرده می شوند و برخی در همین خانه به انواع مفاسد اخلاقی دچار می گردند و برخی بالاخره از خانه می گریزند به بهانه های متفاوت شرعی و اقتصادی و علمی و هنری و …و 

259- استقرار باطنی و مومنانه در خانه که با عزت و لذت و سلامت و شکر باشد و موجب رشد و تعالی زن گردد واقعه ای بس بزرگ و کمیاب است

260- قرآن کریم زنان مومنه ای را که امر به استقرار در خانه می نماید تا پاک شوند و اهل بیت گردند به ذکر و تعلیم و حکمت الهی در خانه دعوت می کند. یعنی فقط بقدرت معرفت نفس و خداشناسی باطنی و تربیت حکیمانه نفس چنین مقامی از زن در خانه حاصل می آید 

262- بخصوص امروزه که عفت و عصمت خانواده حتی در درون چهار دیواری خانه ها هم از سیطره و رسوخ شیطان آریل مصون نیست و شیاطین بطور مستقیم و غیر مستقیم از طریق ابزارهای ارتباطی و امواج ماهواره ای در خانه ها فرو می ریزند بدون ذکر و حکمت و مراقبه عرفانی نفس امکان استقرار مومنانه و با عصمت در خانه وجود ندارد زیرا عصمت باطنی زن از طریق این ارتباطات غارت می شود

264- علاوه بر مسائل مذکور یکی از مهمترین مسائل بحران زا و فتنه آفرین برای بشر مدرن مسئله تورم زمان است که همان زمان اضافی و آزاد شده در زندگی تکنولوژیکی می باشد که فتنه این ربای دهری برای زنان صد چندان است همانطور که در فرهنگ عامه بشری معروف است که برای زن چیزی مخربتر از بی کاری نیست که بزرگترین مدخل شیطان است و این مهمترین مسئله زنان خانه دار در عصر جدید است و اگر فقط از همین منظر به مشکلات زنان خانه دار نظر کنیم منشأ همه این مشکلات را بیکای زن در خانه می یابیم که یا او را در درون خانه به جنون می کشاند و یا او را از خانه به بیرون می بر..د

266- بی تردید بهترین معلم و مربی بچه تا قبل از سن بلوغش مادر اوست ولی نه آن مادری که از سر بیکاری و بی عاری بچه اش را به مصرف می رساند و اسباب بازی خود می سازد و لذا شاهدیم که چه بسا به لحاظ شخصیتی زنان شاغل بیرون از خانه اکثراً کم مرضتر از زنان خانه دارند و همچنین بچه های مهد کودکی آنها هم کم مرضتر از بچه های خانگی هستند که مزبله نفس مادران خود گشته اند

و بدینگونه بهتر درک می کنیم که مناقشه فرهنگی و تربیتی بین این دو نظریه چه جدال بی پایان و بی پاسخی است که آیا زن خانه دار بهتر است یا زن شاغل بیرون از خانه؟ و همچنین آیا بچه مهد کودکی سالمتر است یا بچه خانگی؟ در اینجا دعوا بین بد و بدتر است و براستی معلوم نیست که کدام یک بدتر است تا زمانیکه حقیقت بحران عصر جدید خردمندانه و مومنانه شناخته نشود

267- مسئله اینست که اصلاً آیا زن با چه نیت بنیادی و بلند مدتی بین این دو گزینه انتخاب می کند. انتخاب بین هویت خانگی و هویت بازاری! همانطور که اصلاً به چه نیتی بسوی ادامه تحصیل می رود و نیز به چه نیتی ازدواج می کند و به چه نیتی بچه دار می شود و … . آیا هدف از ادامه تحصیل دانشگاهی یا ازدواج، رهائی از تعهدات و قید و بندهای اخلاقی در خانواده پدری است؟ آیا مقصود از ادامه تحصیلات عالیه همانا تور کردن شوهریست که بتواند بر وی مسلط گردد و سلطنت کند؟ و آیا هدف از بچه دار شدن یا نشدن اینست که از جانب شوهر پرستش بیشتری کسب کند؟  و آیا قصدش از خانه داری و در خانه ماندن اینست که فرزندش را بطور شش دانگ تصاحب نماید و وارث خودش سازد و دست شوهرش را کوتاه کند؟ و آیا هدف از اشتغال بیرون از خانه و کسب درآمد اینست که ولایت شوهرش را نپذیرد و بلکه بر شوهرش ولایت داشته باشد؟ و آیا هدف از ازدواج بستن دهان اطرافیان است؟ و یا هدف از ازدواج فرار از سلطه و تحقیر مادر و انتقام گرفتن از اوست زیرا بسیاری از مادران نامادر، دختران خود را هووی خود قرار می دهند و لذا در خانه مجال هیچ نوع بالندگی و احساس وجود به دختر خود نمی دهند و مستمراً کارهایش را تحقیر می کنند و بدینگونه خود احساس وجود می نمایند

همان مادرانی که شوهر را از حیات معنوی خانه طرد کرده اند و دختران خود را نیز مزاحم و هوو می یابند. مگر اینکه به بندگی و پرستش خود بکشانند که معمولاً اکثر دختران تن به این امر نمی دهند ولی پسران می دهند همان پسرانی که بزودی تبدیل به غول بچه ننه هائی زن صفت می شوند که همه این انگیزه ها و مقاصد شیطانی و بیمار دال بر فقدان حداقل ایمان و تقوای الهی در خانواده است هر چند که همگی نمازخوان باشند و شریعت را هم تبدیل به حربه ستم کرده باشن….د

268- پس مسئله اینست که اصلاً صورت مسئله پدید ازدواج غلط است. پس مسئله غلط هرگز پاسخی درست نخواهد داشت یعنی انگیزه های گوناگون ازدواج و زناشوئی بر خطا و ستم است و لذا به خطا و ستمی بزرگتر منجر می شود. که این خطاها و ستمها در جوامع جهان سوم و بخصوص جهان اسلام به مراتب پیچیده تر و هولناکتر است زیرا هنوز با بسیاری از مفاهیم سنتی و مذهبی عجین است که هرگز حقیقتشان را هم درک نکرده است و اصلاً به مرور تاریخ این مفاهیم وارونه گشته اند و اینک این ارزشهای وارونه که لباس قدسی بر تن دارند در دوزخ تکنولوژیزم و برابری ها محکوم به نابودی هستند که این نابودی در تن و جان انسانها عمل می کند و لذا انسانها مهلکه این ویرانی ها گشته اند. وصف ماجراهای خانواده های آخرالزمانی در جهان اسلام چیزی بسیار تلختر از تراژدیهای افسانه ای است که اسرارش امروزه جز در آثار ما عیان نگشته است تا شاید یکی به خود آید و خانواده اش را برهاند

269- پس تا زمانیکه صورت مسئله ازدواج و زناشوئی بر خطا و فریب و ستم استوار است نهایتاً فرقی نمی کند که زنی خانه دار باشد یا بازاری. این یکی در درون خانه ای روحش را به شیطان فروخته و خانه را تبدیل به دیوانه خانه کرده است که خودش سردسته دیوانگان است و آن دیگری مستقیماً با شیاطین بازار همزیستی می کند و خانه از برایش همچون یک هتل است. با این تفاوت که شاید این زنان بازاری که مستقیماً با شیاطین دست و پنجه نرم می کنند انرژی شیطانی نفسشان کاهش یافته و بواسطه عذابها شاید گوش شنوای بهتری برای حقیقت داشته باشند زیرا به انتهای جهنم رسیده اند و امید دیگری در این جهنم ندارند ولی اکثر این نوع زنان خانه دار هنوز در این آرمان شیطانی به حسرت و عزا نشسته که چرا کسی در این خانه قدرشان را نمی داند شاید در بازار کسی پیدا شود که قدرشان را بشناسد و آنها را بپرستد. که این نوع زنان به کمترین بهانه ای به دام مردان هرزه افتاده و از دست می روند

270- با توجه به این صورت مسئله نادرست ازدواج، دیگر تفاوتی هم بین ازدواج سنتی یا مدرن وجود ندارد که دختر یا پسری از کدام راه همسر گزیند از راه خانواده یا جامعه

271- نخست باید درک کرد که بنیاد هر ازدواجی در اراده به خروج از نژاد خویشتن استوار است و بمیزانی که چنین اراده ای در دختر یا پسری فعال است ازدواجی مختارانه و مطمئن تر دارد و بار مسئولیت بیشتری از این امر مقدس را به دوش می کشد و تجربه زناشوئی خلاقتری هم خواهد داشت که موجب رشدش خواهد بود. چنین کسانی زودتر هم ازدواج می کنند چون دارای اراده انتخاب هستند که اراده به خلق جدید است. ولی دختر و پسرهائی که نژادپرست تر هستند و به اصطلاح بچه ننه به بار آمدند در عرصه ازدواج و انتخاب همسر منفعل می گردند مگر اینکه خانواده انتخاب کند و مهر تضمین و تأیی بر این گزینه بزند تا این دختر یا پسر شهامت ازدواج کردن بیابد و همسر را بپذیرد. ولی از آنجا که امروزه دیگر بندرت خانواده ها چنین تضمینی در انتخاب همسر به فرزندان خود می دهند لذا شاهد پیدایش نسلی هستیم که در جامعه و بازار آزاد به دام می افتند و انتخاب می شوند و خانواده ها هم باطناً از این امر شادمانند زیرا هیچ بار مسئولیت مادی و معنوی برای آنها پدید نمی آورد

272- امروزه بدلیل زیاده طلبی های فزاینده بشر به وسوسه های تکنولوژیکی، نژادپرستی مستمراً پر هزینه تر شده و برای خانواده ها غیر قابل تحمل است و لذا نسل غول بچه ننه ها محکوم به بی همسری می شوند زیرا اراده انتخاب را ندارد که بدون حمایت خانواده همسر گزیند و لذا جهت ارضای غریزه جنسی در مفاسد بازار تباه می گردد. و لذا شاهد پیدایش نسل پیر بچه ننه ها هستیم که در عین حال به انواع امراض و مفاسد جنسی و اخلاقی مبتلایند و هنوز از نزد خانواده ارتزاق می شوند که اگر شغل و درآمدی هم داشته باشند صرف بازیهایشان می شود بازیهای پر هزینه دوران پیری 

273- نسل غول بچه ننه ها که اسوه های تمام عیار نژادپرستی در آخرالزمان هستند بهترین طعمه های بازار پورنوگرافیزم حاکم در بازارند چرا که این نسل مخلوق تمام عیار خودپرستی جنسی مادرانند یعنی فرزندان عورت هستند و عورت پرستی. پس این نسلی شیطان زده و شیطان پرست است که از اراده انسانی و هویت معنوی بیزار است پس چگونه توانائی انتخاب همسر داشته باشد. فقط توانائی انتخاب یک قطعه پورنو را دارد آنهم برای اندک مدتی. و این همان نسلی است که تمدن تکنولوژیکی آینده را رهبری می کند بسوی جهنم انهدام بشری

274- و اما امروزه که اکثر ازدواجها بر اساس روابط مشروع یا نامشروع قبل از ازدواج (دوست پسر و دوست دختر) بنا می شود دارای خیر و شری ویژه است. خیرش اینست که بازی عشق و پرستش قبل از تشکیل رسمی خانواده تجربه شده و پوچ می گردد و لذا این بازی بندرت دوباره در زندگی زناشوئی مجال بالندگی دارد و اساس شیطنت و نژادپرستی است. ولی شرش اینست که کسانیکه چنین تجربه تلخی را پشت سر دارند پس از آن ازدواج را فقط بر منافع اقتصادی و مادی محض بنا می گذراند و لذا یک خانواده سیاسی را پی ریزی می کنند که با موازین حاکم بر جامعه مدرن ادامه می یابد و طبعاً چنین خانواده ای همچون خانه عنکبوت است که هیچ دلی در آن نیست زیرا قبلاً خرج شده است و چه بسا لاک و مهر گردیده است

275- همه فجایع مذکور در یک کلام به این دلیل است که زن و شوهر بجای پرستش متحد خدای واحد و اطاعت از رسولش برای همدیگر نقش خدا را ایفا می کنند و چون این نقش رسوا گردید آنگاه به جان فرزندان خود می افتند که برای آنها خدائی کنند و مسئله این نیست که زن و شوهری در زندگی نام خدا را بر زبان آورند و نماز و روزه ای برگزار کنند مسئله اینست که آیا ایمان و معرفت آخرالزمانی در خود و زندگی زناشوئی و حیات اجتماعی دارند یا ندارند. زیرا امروزه دیگر اعتقادات موروثی قوت و حیاتی ندارد که در مقابل قهاریت تکنولوژی و مدرنیزم دوام آورد الا در مراسمهای نمایشی

276- و اما ازدواجهائی که حاصل روابط نامشروع قبل از ازدواج هستند که به نظر می رسد موفق ترین نوع ازدواج مدرن باشند دارای یک ضایعه و اختلال پنهان در رابطه زناشوئی هستند که چه بسا تا آخر عمر دوام می آورد و لذا هرگز امکان پیوند معنوی به این زندگی نمی دهد. و آن بدگمانی و بی اعتمادی این دو به همدیگر است. با این نجوای منطقی که کسی که با غیر همسر رسمی خود می خوابد پس می تواند هر زمان چنین کاری را مرتکب شود و خیانت کند. که در این مسئله یکبار دگر به حقانیت و وجوب سوگند و تعهد الهی در امر زناشوئی پی می بریم که مسئله ای اساسی تر از قرار داد و قانون و ثبت ازدواج است و نیز امری فطری است که در ورای کفر و ایمان قرار دارد که وجدانها را مخاطب قرار می دهد و تا خداوند نخواهد دو دل با هم قرار نمی گیرند و به هم اعتماد نمی کنن…د

277- پدیده بچه ننه در همه جای تاریخ وجود داشته است زیرا مخلوق زناشوئی فاقد ولایت است که در حقیقت به لحاظ معنای انسانی بی پدر و مادر است که در زیر بوته شیطان پرورش یافته است و از ولایت پدریت و مادریت محروم مانده است زیرا وقتی زن و شوهری در تعهد باطنی و روحی با یکدیگر نباشند در حقیقت برای فرزند خود هم پدر و مادر نمی شوند و چنین فرزندی از رابطه والدین خود تربیت و هویت نیافته است. و اگر چنین مولودی را بچه ننه می نامیم و نه بچه بابا، به این دلیل است که در چنین وضعیتی مرد از خانه طرد می شود (به لحاظ معنا) و خود به خود بچه به چنگال زنی متکبر و یاغی و قحطی زده و شقی می افتد که می خواهد بچه اش را به جبران شوهری که نتوانسته ببلعد و پرستنده خود کند به گروگان بگیرد و از این طریق شوهرش را قصاص کند. ولی در عصر جدید تکنولوژی بعنوان القارعه بر چنین رابطه ای نژادپرستانه فرود آمده و تقریباً همه زن و شوهرهای خودپرست را در هم کوبیده و شرایط را برای پیدایش یک جامعه بچه ننه فراهم کرده است و چه بسا زنانی که فقط بقصد بچه دار شدن ازدواج می کنند و پس از زایمان بچه شان را می ربایند و می گریزند تا از آن خود کنند. در حقیقت آن ولایت قهار زناشوئی که به جبر در دوران قبل بر خانواده ها حاکم بود امروزه دیگر به یاری تکنولوژی نه امکان بقاء دارد و نه به آن نیازی است. در حقیقت القارعه نازل شده تا بنیاد زناشوئی خودپرستانه را براندازد که بشر بین نابودی و حق پرستی انتخاب کند. پس باید گفت این نسل بچه ننه بالقوه به دلیل فقدان سیطره نژاد در جانش بیش از هر زمانی مستعد حق پرستی و خداجوئی است که برای نجات از این قحطی وجودی و بی هویتی بایستی با شیطان نفس خود به نبرد برخیزد و این نیازمند عرفان نفس است و خودآگاهی تاریخی بر ماهیت بی هویتی خود 

278- بنده در طول عمر معنوی خود دهها تن از این دختران و پسران بچه ننه را یاری نموده و تحت الشعاع نور عرفان نفس بسوی تشکیل خانواده مستقل و بدون سلطه نژاد سوق داده ام و سالها تحت تعلیم و تربیت عرفانی هدایتشان نموده ام که با همه مخاطرات و تهدیدهائی که از سمت جامعه و خانواده هایشان متوجه من بوده این رسالت عرفانی را به ثمر رسانیده و شاهد رشد و جهش معجزه آسائی در این افراد بوده ام و بوضوح شاهد بوده ام که چگونه این غول بچه ننه های دیوانه و مخرب با اندک بیداری وجدان و معرفت نفس سرنوشت خود را دگرگون ساخته اند که یکی دیگر از برکات معجزه آسا و ماندگار این تجربه این بوده که عرفان نفسی بر مبنای این نسل و به احساسات و منطق آنان پدید آوردم تا نور بیداری و نجات آینده خودشان و کل جامعه آخرالزمان باشد

279- پس باید گفت که نسل غول بچه ننه ها که از یک منظر تباه شده ترین و نابودگرترین نسل بشر در تاریخ است بالقوه حق طلب ترین و هستی جوترین نسل هاست. به بیان دیگر هر طبقه ای از دوزخ در بطن خود رحمتی از پروردگارش را نهفته دارد که شفاعت ارحم الراحمینی خداوند در دل طبقه هفتم دوزخ است که در آخرالزمان آشکار شده است و اینست که مجموعه آثار و معارف ما در عین حال که هولناکترین اخطارها و تنذیرها را داراست آشکار کننده بشارات ارحم الراحمینی پروردگار نیز می باشد که از بطن امامت رخ نموده است و آن رحمت مطلقه است که قبلاً در باره اش سخن گفته ایم

281- بی نژاد بودن این نسل بچه ننه امتیازی منحصر بفرد نسل های بشری در تاریخ است که در آخرالزمان رخ نموده است. که این نسل بی نژاد را به غایت دهر و ظلمات تاریخ کشانیده و مستعد خروج از آن ساخته است زیرا هیچ دلبستگی به آن ندارد چون عنصر انسانی دهر، نژاد و نژادپرستی است

282- این نسل از طریق بخودآئی عرفانی در آخرالزمان و بهمراه به قتل رسیدن ابلیس بدست مهدی و مسیح از سیطره شیطان می رهد

283- زن بدلیل ویژگی وجودیش در خلقت که از آدم پدید آمده است بمیزان دوری و عداوتش با مرد حامی خود به تسخیر شیطان در می آید و به سوز و گداز و نابودی دچار می شود. که جهت رهائی خود فرزندانش را طعمه شیطان می سازد. و این واقعیتی در آخرالزمان است که این بنده در صدها زن بی شوهر و ضد شوهر و فرزندانشان به عینه مشاهده کرده ام و شاهد بچه های معصومی بوده ام که در چنگال مادران بیرحم خود عین جن و شیطان شده بودند

286- همانطور که امروزه همه جنگها و جدالهای روی زمین ماهیت نژادپرستانه دارند این صورت اجتماعی و جهانی همان جنگ بین زن و مرد جهت سلطه نهائی است. مثلاً نهضت جهانی همجنس گرائی، یک جنگ زنانه بر علیه مردان است. صهیونیزم آخرین نبرد نژادپرستی مردانه بنی اسرائیل است همانطور که نهضت تکفیر در جهان اسلام هم یک نهضت مردسالارانه عربی است و بیهوده نیست که با صهیونیزم ارتباطی حیرت آور یافته است. طالبان نیز آخرین نبرد مردسالاری عربی-افغانی جهت بقا در تاریخ است بر علیه زن سالاری! تمدن غرب اساساً به سمت حاکمیت زن سالاری میرود و دموکراسی غربی نیز همین ماهیت را دارد. و بی تردید همه این نبردها نهایتاً به پیروزی جهانی زن سالاری می انجامد که همان حاکمیت جهانی نسل بچه ننه هاست. و این پیروزی کفر مطلق و شیطنت آشکار است که در نقطه مقابل امام زمان و مومنانش قرار می گیرد

287- باید درک کرد که ایمان و اخلاص در دین و توحید نه مردانه است و نه زنانه! این زن سالاری جهانی واکنش عادلانه تاریخی به هزاران سال مردسالاری کفر و کفر مردان است. مردانی که خواستند زنان را بنده و پرستنده خود سازند و بالاخره شکست خوردند بواسطه صنعت و علوم و فنونی که محصول دست خود مردان بوده است. زیرا تکنولوژی بطرزی رندانه مردان را از ستم تاریخی خود ساقط نمود و قدرت را به زنان سپرد و مردان را بنده زنان ساخت و زنان را هم بنده شیطان! ولی باید دریافت که این پیروزی جهانی زن همان سقوط و نابودی اوست. زیرا نه مرد بدون زن حیات و هستی و هویتی دارد و نه زن بدون مرد

288- زن و مردی که یکدیگر را دوست داشته باشند هرگز یکدیگر را بنده و پرستنده خود نمی خواهند. فقدان محبت که محصول فقدان ولایت زناشوئی است موجب پیدایش شیطان در این رابطه است. و حاکمیت تکنولوژی بر بشر مدرن قلبش را شقی و سنگ ساخته است که دیگر توان دوست داشتن ندارد و تکنولوژی نیز حاصل علوم شیطانی در بشر است که نفس اماره بشر را امکان برون افکنی و جولان داده است که مدرنیزم محصول این برون افکنی می باشد

289- باید به یاد آوریم که بنیاد عداوت و قتال در تاریخ از رابطه آدم و حوا و فرزندانشان آغاز شد و در تاریخ پیچیده تر گردید و صور و قلمروها و بهانه های کثیری یافت. پس از منظر معرفت دینی و عقل تجربی رابطه آدم-حوائی (زناشوئی) بنیاد هر جنگ و عداوت و ناهنجاری در جوامع بشری است و اگر هر امر دیگری را علت بدانیم این یک انحراف شعوری و گمراهی است. ما قبلاً نشان داده ایم که همه جنگهای طبقاتی و قومی و مذهبی و عقیدتی و سیاسی و امثالهم معلول جنگ آدم-حوائی است. همانطور که خانواده همواره سلول تشکیل دهنده جامعه بشری است. پس مکتب و حکمت آدم-حوائی به مثابه علم ذره های بنیادین جامعه و تاریخ و اقتصاد و مذهب و فرهنگ و سیاست و دانش و فن است و این را قرآن کریم بما تعلیم می ده…..د

290- آخرالزمان خانواده بمعنای پایان عمر تاریخی خودپرستی و نژادپرستی و عورت پرستی و شیطان پرستی در خانواده است و آغاز پیدایش اهل بیت خدا در خانه های بشری! پس بشارت باد که بزودی دورانی فرا می رسد که هر خانه ای یک خانه کعبه و بیت الله باشد و هر خاندانی نیز جلوه ای از پنج تن آل عبای الهی! و اینست تمدنی امامیه که جنات نعیم الهی را بر روی زمین ممکن می سازد که در آن دعا و شعار و ذکر و کلامی نیست الا اللهم صل علی محمد و آل محم!د 

www.khanjany.com

از کتاب دائرة المعارف عرفانی  جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی 

فلسفه خانواده 

خانواده در درجه اول مهد تولید مثل و استمرار بقای حیوانی بشر روی زمین است. و آنچه که عشق جنسی نیز نامیده می شود بهانه  و موتور محرکه ایجاد خانواده و استمرار آن است. این وظیفه غریزی را سایر حیوانات نیز هر یک به گونه ای دارا هستند . تفاوت خانواده بشری از این لحاظ فقط  در پر هزینه بودن و دردسر و غوغا و تشنج آن است و نیز منتی که اعضای یک خانواده از بابت این همزیستی بر یکدیگر می نهند و این وظیفه غریزی را تبدیل به حربه ای  جهت سلطه بر یکدیگر می کنند زیرا به واسطه کفر نفسانی بشر هیچ تربیت و ترتیب و ولایتی در سلسله مراتب افراد خانه بر حسب انجام وظیفه وجود ندارد، و بدین لحاظ خانواده های بشر از خانواده های سایر حیوانات پست تر است و عقب تر. نخستین تربیت و ولایت و نظم اینست که آنکسی که بیشتر زحمت می کشد  و وظیفه بیشتری برعهده دارد در مقام ولی و مربی باشد وسایرین در سلسله مراتب از او اطاعت کنند و حق وظیفه را ادا نمایند. این امر در حیوانات وجود دارد ولی در اکثر خانواده های بشری موجود  نیست و چه بسا معکوس است و این همان زن سالاری و بچه سالاری  در خانواده هاست  که موجب  واژگونسالاری ارزش ها و قوانین طبیعی می شود. وظیفه اقتصادی مرد و وظیفه  عاطفی زن و تربیت پذیری بچه ها همان وظایف طبیعی افراد خانواده است که امروزه مختل است و اما مقامی برتر و ارزشی ماندگارتر در خانواده اینست که هر فردی در از  خود گذشتگی و محبت به دیگران سبقت جوید البته بعد از ادای حقوق و وظایفی که بر عهده دارد و نه به قیمت زیر پا نهادن وظایف طبیعی خود. و این تنها ارزش فوق حیوانی و ماندگار و معنوی است که هر فردی به بهانه خانواده برای خودش ذخیره می کند که ذخیره و توشه معنوی و اخروی اوست که بعد از فروپاشی خانواده با مرگ افرادش تا ابد باقی می ماند. در خانواده بشر تنها محبت و ایثار  بعد از انجام وظیفه است که ارزش دارد و می ماند و مابقی فانی است

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد اول اثر استاد علی اکبر خانجانی

1264- عشق٬ اجری به عاشق است و صدقه ای به معشوق از جانب نور وجود به نار عدم

1265- فقط در عشق عرفانی و الهی است که برعاشق معلوم و معین می شود که او عاشق بر ذات خویشتن بوده است خاصه آنگاه که کمال دیدارش از جمال حق به صورت خودش می باشد. و از اینجاست که این سخن علی ع درست از آب در می آید که

 « خدا٬ خود خود انسان است »

1266- پس عشق ماجرای چشم و لب و ابرو و قد و بالا نیست بلکه ماجرای نور است که جمال و هیکلی خاکی و کثیف را تحت الشعاع خود قرار داده است تا آنجا که حتی رذایل و زشتی های معشوق را هم کمالات و زیبایی جلوه می دهد تا شاید دل چو سنگ معشوق تکانی بخورد. ولی معمولاً معشوق در واقعه دچار هزاران سودا و مکر و بازی می شود و تمامیت شیطنت خود را خلاق می سازد و برون افکنی می کند. و اين قيامت ناری معشوق است که او را به آستانه توبه ای نصوح می کشاند که اگر نکند دچار عذاب الناری هولناک می شود یعنی می گوید: ای کاش خاک می بودم و سپس خود را با صورت در آتش سرنگون می کند و مدتی بعد می بینی اش که براستی سوخته است و به کلی صورتی دگر گردیده است یک صورت دوزخی و بغایت قبیح! اين جزای آن زیبایی نوری است که با آن بازی و مکر و تجارت و شیطنت نموده بود

1285- آدمی در فراق عشق سنگ صبور خلایق می گردد و بهر کسی اجازه می دهد تا او را له کند و از اين له شدن فیض و تسکین و لذتی نامعقول می برد و گونی که دل آدمی در این له شدنها انبساط پیدا می کند و ظرفیتش افزوده می گردد و گشاده تر می شود و این سعه صدر است و گشايش ابعاد و آفاق جدید جان.

1278- انسان تا زمانیکه عاشق است خود خودش است یعنی یگانه است و موجود است. اين خلقت کونی ( کن ) و آنی است. و آنگاه که وصال رفت و فراق آمد آدمی دوباره و بلکه برای اولین بار غایت از خود بیگانگی را در خود می بیند یعنی فراق از ذات خویش را. و اين واقعه اگر به حق ادامه یابد و آدمی دچار خودفریبی و نسیان نشود و حقوق عشق را ادا کند و در عصمت و تقوا بماند خلقت فیکونی ( شدنی ) آغاز می شود تا اين بار با پای خودش به ذات خود ملحق شود و اين سیر و سلوک عرفانی و سیر الی الّه است تا مابقی عمرش را در راه رسیدن به خود (ذات) صرف نماید و سالک باشد. و اين همان طی صراط المستقیم است که راه از خود تا به خود است که مکتب معرفت نفس است که به نور و قوت عشق جمالی ممکن می شود تا عاشق به معشوق حقیقی برسد.

1279- تنها راه رسیدن معشوق به مقام عاشقیت اینست که مرید عاشقش باشد٬ در غیر اینصورت به غایت شقاوت و کبر می رسد و فرو می پاشد که این فروپشی سرآغاز 

نجات او از کبر و شقاوت قلب است و سرآغار هدایت قهری.

1288- عاشق در فراق گاه به مقامی رسد که در هر کسی٬ محبوبش را می بیند و اين مقام شهود و شهادت در عشق است.

1289- «تا همچون موی باریک نشده و از سوراخ سوزنی عبور نکنید بر بهشت من وارد نمی شوید »۱ و اين موی شدن در وادی فراق ممکن می شود. اين دل است که تبدیل به تار مونی می شود. یعنی وجودش تبدیل به تار مونی از زلف یار می شود

1300- در فراق٬ کل دنیا و اهلش از دل زدوده می شود و دل آنینه جمال حق می گردد و اینست مقام اخلاص که مقام خلافت اللهی است

1301- « خداوند بین مرد و دلش حائل است »۲ قرآن – یعنی نمی گذارد که مرد به مراد دلش برسد. پس علت فراق و ناکامی در وصال کسی جز خدا نیست و اگر آدمی بخواهد با مکر و روش های مذبوحانه به وصال برسد آن عشق را تباه کرده و تبدیل به عداوت ابدی می سازد

1302- عشق یک امر و نزول روح الهی است و در درجه ای از شب قدر و قدر وجود است که بر آدمی فرود می آید پس خود خدا آنرا هدایت و حراست می کند البته به شرط همراهی و یاری خود انسان که «یاری کنید مرا تا یاری کنم شما را »۳

1317- همه فلسفه ها٬ فلسفه عشق یا ضد عشقند. یعنی فلسفه پیروزی و یا شکست در عشق هستند. از جمله مذاهب همانطور که ذکرش رفت. و این حقیقت بایستی محور معرفت شناسی در مکاتب و مذاهب باشد که اگر نباشد به کنه و اصل آنها نمی رسد

1318- فی المثل ماتریالیزم و سوسیالیزم مارکسیستی یک فلسفه ضد عشق است مثل نیهیلیزم. همانطور که کاپیتالیزم و لیبرالیزم. و همه مذاهب فاشیستی چنین اند. زیرا آنگاه که آدمی در عشق شکست خورد و سپس حقش را هم انکار و عداوت نمود یا به خود براندازی های گوناگون می رسد مثل خود کشی و تخدیر و خود فروشی و یا برای ادامه زندگی و داشتن انگیزه و معنایی برای بودن به اراده قدرت می رسد و حقی جز زور و قدرت مادی نمی یابد. و تقریبا همه ایدنولوژیها و فلسفه های اجتماعی عصر جدید اینگونه اند

1319- همه اندیشه های فاشیستی مخلوق نبرد انسان با عشقند زیرا آدمی پس از شکست در عشق نمی تواند آنرا به سادگی انکار نموده و فراموش کند پس مجبور است که با آن بجنگد تا به گمان خویش آنرا از خود براندازد ولی خود را بر می اندازد

1320- همه آدمهای فاشیست که بر اين اعتقادند که امورات زندگی را جز با زور و زر و قدرت مادی نمی توان به پیش برد شکست خوردگان عشق هستند که مجبور به انکار و نبرد با آن شده اند

1324- به همین دلیل شاهدیم که افراد زورگو و قدرت طلب و فاشیست دارای حافظه مخدوشی هستند که بتدریج فزونی می یابد و همچنین در اراده و تصمیم گیریها هم سخت متزلزل و دمدمی می باشند و روز به روز اتکایشان به مادیات و حساب و کتابهای دقیق بیشتر می شود. و مستمراً عصبی تر و خشمگین تر و افسار گسیخته تر می شوند اين از نتایج انکار عشق و دل است که به انکار ایمان و اخلاق و وجدان منجر می شود

1325- دلی که عاشق شد یعنی زنده شده است و صاحبش روحانی گشته است یعنی انسانی شده است و دیگر نمی میرد. پس درست مثل موجودی زنده و هوشیار و لطیف و دقیق و بصیر است که در انسان شاهد و ناظر است و اين همان وجدان است یعنی وجود – دان! پس چگونه می شود انکارش کرد و ندیدش انگاشت پس باید با او جنگید او نیز با تو می جنگد. این جنگ با خود خداست. و این جنگ در عشق عرفانی هزار چندان شدیدتر است زیرا حیات و روح حاصل از آن شدیدتر است از عشق جنسی

1326- آدمی بزرگترین و شدیدترین خطاها و گناهان و خیانتهایش را در عرصه اراده به وصال عاشقانه مرتکب می شود که عاقبت هم ناکام می گردد. برای اينکه بتواند بار سنگین عذاب وجدانش را از خود بردارد و به گردن عشق بیندازد بایستی عشق را انکار و لعن نماید یعنی دلش را. و غافل از آنکه این طرد و لعن شدگی خود اوست که با او می ماند. و اینست دوزخی که در اين ماجرا سر می گشاید و آتشی که به جان آدمی می افتد و عزت و شرف و عقل و اراده اش را می سوزاند. و گاه از انسان یک دیو مجسم می سازد. این داستان همه تبهکاران و تبه شدگان حرفه ای است از قلمرو خانواده تا جامعه و سیاست و اقتصاد و علم و هنر و مذهب

1327- پس سه نوع زندگی و انسان و پدیده های انسانی داریم: بی عشق٬ با عشق و ضد عشق٬! زندگی جانوری٬ زندگی پیامبری و زندگی شیطان!ی

1328- مذهب بی عشق٬ مذهب عشق و مذهب ضد عشق. فلسفه بی عشق٬ فلسفه عشق و فلسفه ضد عشق. فرهنگ بی عشق٬ فرهنگ عشق و فرهنگ ضد عشق. اقتصاد بی عشق٬ اقتصاد عشق و اقتصاد ضد عشق. البته در آخرالزمان عرصه و عصر بی عشقی مستمراً کوچکتر و کوتاهتر می شود و به تحلیل می رود و اين همان انهدام نفاق است. پس آنچه که باقی می ماند عشق و ضد عشق است

1358- وقتی زن از ولایت شوهر پیروی نکند فرزند هم از ولایت مادرش پیروی نمی کند و اين اساس فروپاشی خانواده و رشد جهانی بزهکاری در کودکان و نوجوانان است

1359- فرمانروایی عشق و فرمانبرداری از عشق! این شاه معنای کل قلمرو حیات و هستی انسان و جهان و عرصه فرهنگ دینی و اسلامی و عرفانی است که خلاصه در واژه «ولایت» است که متأسفانه همچون دیگر معانی اسلامی و قرآنی سخت تحریف و تخدیر شده است و بلکه وارونه گردیده است. «براستی این کتاب در نزد مردمان چه مهجور است»۱ قرآن 

1365- نژاد غلیظ ترین ظلمت حاکم بر عشق است و لذا در نژاد هایی که دچار افراط در نژاد پرستی خویشند شاهد مصانب و فجایع و مرگ های غیر معمول هستیم تا شاید این ظلمت ترکی بردارد و شعاعی از نور عشق در قلب این تاریکی بتابد

1366- عشق در قلمرو نژاد و خاندان تبدیل به شقی ترین نوع مالکیت های عاطفی می شود و اشد ستم ها را پدید می آورد و نژاد را تبدیل به دوزخ کینه و انتقام می سازد تا اينکه به ناگاه خداوند آنرا بمباران مصیبت ها و حوادث فجیع و مرگهای دلخراش می سازد

 1368- در خانواده ای که نه زن ولایت شوهر می پذیرد و نه فرزندان ولایت مادر می پذیرند این خلا و بحران جز با پول و ثروت و امکانات و حق حساب دادن های بادآورده جبران نمی شود و مرد اين خانواده در جامعه به سوی ستمگری می رود تا چنین قدرت مادی فوق نیاز طبیعی را فراهم آورد. و اين اساس ستم اجتماعی است که بر نژادپرستی بنا می شود زیرا مردی که می خواهد خانواده اش را بهر قیمتی تحت فرمان آورد تا او را تبعیت کنند و بلکه بپرستند مبتلا به مرض نژادپرستی شده است. در اینجا آشکارا پول خلاً عشق را پر می کند. و این واقعه ای است که کل جوامع بشری را غرق در استثمار و ستم گری و ستم بری و هزاران پلیدی و دزدی و غارتگری و جنگ ها نموده است

1373- همه جهالتها و کفرها و ستمهای بشری در یک کلمه حاصل این اندیشه مالیخولیایی و احمقانه است که می پندارد پول و ثروت موجب ایجاد محبت و پرستش است

1374- بشر مدرن که مرفه ترین بشر کل تاریخ است بی محبت ترین و شقی ترین بشر کل تاریخ است. پس اندیشه ای که پول را موجب محبت می داند احمق است و بلکه واژگون پندار است

1375- حثی عشق های حقیقی هم عمری بس کوتاه دارد و مثل ماه عسل میراست و رویاست. پس خوش بحال کسی که محبت خدای را بدست آورد و از محبت خلق بی نیاز گردد تا مجبور نباشد برای تولید لحظات عشق دروغین کل هستی اش را نابود کند

1396- و لذا آنکه در عشق است و مقیم خویش است برای دیگران زیست می کند و این ایثار عشق است. ولی آنکه در عشق نیست و در دیگران زیست می کند برای خودش فعالیت می کند یعنی خودپرست است

1397- در عشق بودن در خدا بودن است و عاشقان برگزیدگان پروردگارند یعنی آنانکه پس از ناکامی در وصال و یا حتی خیانت محبوب هم عاشق می مانند و عشق را انکار نمی کنند

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق تألیف استاد علی اکبر خانجانی جلد اول

328- و اما آنچه که خصم عشق زناشویی است همان معضله موسوم به برابری می باشد که اصلاً امر ازدواج را محال ساخته است

329- اگر قرار است که زن و مرد در همه امور برابر باشند پس بایستی در اساس زندگی یعنی عشق هم برابر باشند یعنی عشق زن و مرد به یکدیگر یکسان باشد. و این امری محال و مهمل است زیرا عشق زن به مرد از حوادث نادر تاریخ است. زن اگر هم قرار باشد عاشق شوهر شود یا پس از طلاق است و یا مرگ

330- زن عاقل هرگز نمی خواهد با شوهر برابر شود تا کل مسئولیت درون و برون از خانه را بدوش بکشد. و مردی هم که زنش را دوست داشته باشد هرگز به این برابری رضایت نمی دهد و آنرا عین ظلم و خیانت می یابد 

www.khanjany.com

از کتاب حق الیقین اثر استاد علی اکبر خانجانی 

768– آنکه خود را روزی دھندۀ ھمسر و فرزندانش می داند به آنها خیانت می کند 

1118– بزرگترین دشمنِ ایمان اھل ایمان، فرزندانش ھستند

1356– ایمان ھر کس به فرزندانش محک زده می شود 

1448– مرد کامل، پدر کامل است و زن کامل، مادر کامل است با توجه به این حقیقت که پدر کامل پدر بشریّت است و فرزند خود را فقط یکی از ابنای بشر می بیند و مادر کامل ھم ھمینطور 

1595– والدینی که کافر باشند حتّی از مشاھدۀ آرامش فرزند با ایمان خویش در عذابند

1619– فرزندان از والدین خود پیرترند

1672– کانون عاطفه کودکان ھستند نه والدین

1917– عالیترین ایثار والدین و ریشه ای ترین تعلیم و تربیت فرزندان اینست که والدین خطاھای خود را در مقابل فرزندان اقرار داشته باشند 

www.khanjany.com

از کتاب حق الیقین اثر استاد علی اکبر خانجانی 

مهربانترین شوهر تاریخ 

پیامبر اسلام (ص) فقط مهربانترین پیامبر خدا بر خلقش نبود بلکه این مهر مطلقه اش نسبت به دوست و دشمن آشکار است. مهر و عطوفت وی درباره زن در ورای رسالت او امری خارق العاده و منحصر بفرد خود او در تاریخ بشر است. او در قومی ظهور کرد که زنانش از حیوانات هم پست تر بودند و حتی حقوق چهار پایان هم درباره آنان رعایت نمی شد. ماجرای زنده به گور کردن دختران یک افسانه نیست. او برای نخستین بار به زن به مثابه یک انسان نگاه کرد و برایش حق و حقوقی همتراز مرد قائل شد. او برای نخستین بار نه فقط در میان اعراب بلکه بر روی زمین به زن حق اظهار نظر داد، حق انتخاب شوهر داد، حق داشتن شغل و درآمد داد و حق تعلیم و تعلم بخشید و حتی در امر رابطه جنسی با شوهر، او را صاحب اختیار نمود و در همه امور معنوی و اقتصادی و سیاسی با وی مشورت می کرد. او برای نخستین بار در تاریخ بشر در خانه خودش زیر نظر خدیجه و فاطمه (ع) و سپس عایشه برای زنان کلاس درس بر قرار نمود و اولین فارغ التحصیلان علم و حکمت و فقه در حد اجتهاد از این مدرسه پدید آمدند که کلاسهای درس دایر نمودند. و اینها بدعتهایی در تاریخ زن است که به دست مبارک پیامبر ابداع گردید. وی ناجی تاریخ زن است و همو بنیان گذار آزادی زن از بردگی مرد است. ایشان حتی همسر عقدی خود را که در همخوابگی اکراه داشت با عزت و پرداخت کابین رها نمود. ایشان در خانه اش آسایش زن را بر خود ارحج می داد و هر گاه که همسرانش احساس ناراحتی می کردند در سکوت و با مهربانی خانه را ترک می کرد و شب را تا صبح در طویله به سر می برد. جز یکی و دو تا از همسرانش مابقی زنانی مطرود جامعه و رنجور بودند که به عقد خود درآورده و به آنان عزت و رفاه می بخشید و هیچ توقعی از آنان نمی داشت هر چند که اکثرشان مستمراً موجب آزار او بوده و زنانی عبوس و متکبر و بد اخلاق بودند و با اینکه خداوند بارها ایشان را مخیر نمود تا کابین این زنان را بدهد و از شرّ شان رها شود هرگز چنینن نکرد. به راستی محمد (ص) مظهر رحمت مطلق خدا بر بشر بود مخصوصاً بر ضعیفترین جنبه از بشریت یعنی زن. حق زن و شرافت و آزادگی او جز در مکتب محمد ادا نشده است. و لعنت خدا بر کسانی که این حق را وارونه جلوه می دهند. زن امروز در سراسر جهان هر حقی که دارد از دین محمد است و هر حقی که از آن محروم است به دلیل دوری اش از دین محمد است

www.khanjany.com

از کتاب فریاد زن از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

111- اگر زن دست و دل از پرستیده شدنش بشوید نیمي از راه كمال را طي كرده است. نیمه دیگر این راه ھم یافتن پیر و امام طریقت است و اطاعت خاشعانه و بي مكر و بازي 

112- ابلیس نفس زن داراي دل و مغزي است كه دلش ھمان اراده به پرستیده شدن است و مغزش ھم ناز اوست و انواع ھزار لاي مكرھایش! اگر بر این دو ركن ابلیسیت خود فائق آید رستگار است. در غیر اینصورت علامه دھر ھم كه باشد و اسوه عفاف و عصمت، ھنور مفلس و بنده بند تنبان است و واژگون!ه 

113- بنده به تجربه دیده و آزموده ام كه زن در تعالي روح و عرفان نفس ھزاران بار مستعدتر و باھوش تر از مرد است ولي اكثراً ھنوز گامي برنداشته بازیچه آن دو ابلیسیت مذكور مي شود و خود را مفت معامله مي كند به ھر مرد ھرزه چاپلوس زن صفتي تا خانم رئیس شو!د

114- ھیچ چیز در این دنیا زن را به شدت پول و پول پرستي و اشتغالات مالي و معیشتي تباه و دیوانه نمي سازد

www.khanjany.com

٨- بي تردید آنچه كه در عصر ما رخ نموده برپائي قیامت ھزار ساله ایست كه نهان روابط خانوادگي و زناشوئي را عیان كرده است و لذا بدنامي اش به پاي نسل جدید است حال آنكه نسل جدید پرده نفاق ھزار ساله را دریده است و دیگر نمي خواھد و نمي تواند این آبروي دروغین عشق و عاطفه آدم و حوائي را ادامه دھد. یعني قرنهاست كه زن از دل مرد بیرون افتاده است و آنچه كه در نهان حكومت مي كند ھمان فمینیزم و عداوت و انتقام بین زن و شوھر است كه پیدایش فاحشه خانه ھا در ھمه شهرھاي بزرگ جهان نشان آشكار از این بي خانماني و شقاوت است ولي در عصر ما شاھد از میان رفتن این اماكن ھستیم زیرا اكثر خانه ھا قلمرو حاكمیت آشكار این شقاوت و فحشا مي باشد و گوئي ھمه با این قیامت كنار آمده اند زیرا چاره اي دیگر نبوده است و این واقعه را عصر آزادي و برابري و بي ریائي نامیده اند كه زن و شوھر آشكارا براي ھمدیگر دلالي محبت مي كنند (جاكشي) ھمانطور كه والدین براي فرزندان خود و خواھر و برادر نیز براي ھمدیگر

www.khanjany.com

زن ضدّ زن کافر  مقاله ۳۳ خودشناسی تمثیلی از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی

زن ضدّ زن (کافر) حاضر است کلفت شود، تن فروشی کند و بهر خفّت و خواری در رابطه با هر مردی تن در دهد ولی ولایت شوهرش را نپذیرد

زن ضدّ زن حاضر است حتّی جراحی پلاستیک کند و جنسیّت خود را تغییر دهد ولی در قبال شوهر تمکین جنسی نکند

زن ضدّ زن از همنشینی با زنان نفرت دارد و عاشق همنشینی با مردان زن صفت است 

زن ضدّ زن فقط تسلیم فاسق خویش است و در رابطه با او احساس وجود می کند

زن ضدّ زن موجودی ضدّ خلقت خویش و دشمن خداست و لذا دینش تماماً نفاق و فریب و خرافه است اگر مجبور به دین شود 

پذیرش ولایت شوهر به معنای تصدیق محبّت اوست 

زن ضدّ زن، دشمن محبّت است و محبّت را ریاکاری و حقارت و بدبختی می داند و لذا اسوه شقاوت شده و حتّی فرزندانش از او منزجر می شوند 

زن ضدّ زن از لباسهای زنانه نفرت دارد و عاشق کت شلوار و کلاه و عینک و اطوار مردانه مثل سیگار کشیدن و شقّ و رق راه رفتن و پا بر زمین کوبیدن است 

زن ضدّ زن از صورت زنانه خود نفرت دارد و لذا مستمراً صورتش را بتونه کاری می کند تا خود را در آیینه نبیند 

زن ضدّ زن دشمن رحمت است و عاشق کسانی که به او رحم نمی کنند 

زن ضدّ زن همواره بیماری زنانگی دارد و دچار افسردگی جنسی است 

زن ضدّ زن نهایتاً روسپی می شود و این عذاب انکار زنانگی است 

www.khanjany.com

از کتاب فریاد زن اثر استاد علی اکبر خانجانی

110- در آخرالزمان فرھنگ مرد سالاري آخرین نفس ھایش را مي كشد و لذا به شقیانه ترین الطاف و حیل دست مي زند تا زن را از كمالش بازدارد تا اصالت نرینگي را اثبات كند. به ھمین دلیل شاھدیم كه اكثر زنان بیدار شده جوان مرگ مي شوند و به طریقي از بین مي روند تا كمال زن و زن كامل ھرگز محقق نشود. از فاطمه اطهر (س)  كه امام مطلق زنان تاریخ است تا رابعه عدویه كه به دست برادر بی غیرتش به تهمت ناحق شهید شد در جواني. و تا ژاندارك كه در آغاز جواني زنده در آتش سوخت و تا طاھره قرة العین كه زنده به گور شد و متأخریني كه ھنوز بیدار نشده از دنیا رفتند مثل پروین اعتصامي و فروغ فرخزاد و امثالهم ھمه جوانمرگ شدند و مجال شكوفایي كمال را نیافتند و لذا زن كامل ھنوز در پرده ابهام تاریخ و افسانه ھا باقیس!ت 

www.khanjany.com

 چند حکایت عرفانی مقاله ۳۱ خودشناسی تمثیلی از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی

از حکیمی پرسیدند: عشق چیست؟ گفت: بستگی و اسارت تو در غیر تا قدر خود بدانی و به خانه خود باز گردی و دیگر از خانه خروج نکنی و هرزگی ننمایی و به دزدی نروی. عشق عذاب خود نشناسی و کفران وجود خویشتن است. آدمی تا خدا را در خود نیافته عاشق است و آنگاه معشوق است. 

از زنی پرسیدند: چرا تا به آخر دست از ناز نمی کشی با اینکه می بینی که خریداری ندارد و جز فریب نصیبی به تو نرسانیده است. گفت: جز ناز کالایی ندارم که اگر از آن دست بکشم روسپی شده ام. هر چند که برای حفظ این کالا گاه مجبور به روسپی گری می شوم منتهی در خفا و با شوهرم 

زنی با حالت بغض به شوهرش گفت : آیا می دانی که چند وقت است نگفته ای که عاشق منی؟ مرد گفت: بگذار حقوقم را بگیرم بعد 

زنی با همکار زنش درد دل می کرد که گفت: شوهرم کلاه بزرگی سرم گذاشت. زن دوم گفت: شوهر من هم. درحالیکه مدتها فکر می کردم که من کلاه سر او گذاشته ام. زن اول گفت: من هم همینطور. دومی گفت: ما زنان چقدر ساده ایم 

 مردی به زنش اظهار عشق کرد. زن گفت:  اگر راست می گویی ثابت کن. مرد گفت: چگونه؟ زن گفت مرید من شو! مرد گفت حالا که خوب فکر می کنم عاشق تو نیستم چون نمی توانم مرید حرفهای تو باشم. زن گفت: پس من مرید حرفهای تو می شوم. مرد گفت: حالا که خوب فکر می کنم واقعاً عاشق تو هستم 

www.khanjany.com

حضرت ابراهیم را پدر ایمان بشری نامیده اند ولی معلوم نیست که چرا هاجر را مادر ایمان بشری ننامیدند. ایمان اگر قرار است پدر داشته باشد حتماً بی مادر نمی تواند بود. حذف مادر ایمان بزرگترین نماد مرد سالاری و نژاد پرستی آنهم در مکتبی است که ذاتش بر نژاد – بر اندازی می باشد. ایمان به معنای اعتماد به خداوند است و کلّ تاریخ بشر قلمرو این امتحان بوده است و کلّ بشریت و گروههای بشری محصول این آزمون و خطاست. ابراهیم و هاجر برای نخستین بار این امتحان را به تمام و کمال با موفقیت به ثمر رسانیده اند و شعار « خدا کافی است » را تحقّق بخشیدند بواسطۀ قربانی کردن عشق خود که قلمرو سلطۀ نژاد پرستی می باشد. در مرحلۀ نخست قربانی کردن عشق زناشویی آنهم به شقیانه ترین صورت ممکن یعنی تبعید کردن همسر و نوزادش در بیابان سوزان و بی سکنۀ عربستان. کلّ این واقعه دو روی دارد که متأسفانه فقط آن جنبۀ مردانه اش مورد توجّه بوده است. در کلّ تاریخ مذهب شاید دکتر علی شریعتی تنها کسی باشد که جنبۀ زنانه این ذبح عظیم را به خاطر آورده است. جنبۀ زنانه این قربانی اتفاقاً بسیار شاقّه تر است زیرا هاجر هم شاهد مرگ خویش است و بدتر از آن شاهد مرگ نوزادش. در حالیکه ابراهیم این دو را رها کرده و به وطنش فلسطین به نزد سارا بازگشته است. پس واضح است که این هجرت عظیم و قربانی کردن عشق برای هاجر سه جنبه دارد: اولی جدائیش از شوهر مهربان است دوم شاهد مرگ خویش بودن است و سوم شاهد مرگ فرزند خود بودن. و آنگاه پس از چهارده سال به عربستان باز می گردد که پسرش را از مادرش جدا کرده و ذبح نماید. این ذبح نیز برای ابراهیم که هرگز پسرش را ندیده و اینک همچون نوجوانی بیگانه است برای ابراهیم بسیار آسانتر است تا برای مادرش که فرزندش را از مرگ حتمی رهانیده و چهارده سال در کنارش زیسته است. و جدای این، واضح است که مادریّت حامل عشقی هزاران بار قلبی تر از پدریت است. تا همینجا بوضوح درک می کنیم که هاجر مظلوم ترین و مهجورترین انسان کلّ تاریخ بشر تا به امروز است. ذبح پسری چنان فرزانه و عارف که می گوید: « پدرم چرا دستت می لرزد مطمئن باش که این امر خداست و من هم تسلیم هستم » و این فرزند هاجر است و نه ابراهیم. پس چگونه است که این پسر اینچنین ارادتی عظیم به پدری دارد که او را از آغاز تولد به بیابان مرگ افکنده است و اینک آمده تا او را ذبح کند و گویی که رسالتی جز به قتل رسانیدن پسر ندارد. این عشق و ارادت حیرت آور اسماعیل به پدرش دال بر عشق جادوئی هاجر به شوهر است که نه تنها لقمه ای نانش نداده بلکه او و فرزندش را به کام مرگ فرستاده است و به کمتر از مرگ پسرش راضی نیست

این چه سرّی است. و این است که خانۀ هاجر تبدیل به خانۀ خدا می شود و نه خانۀ ابراهیم. و اینگونه است که اسلام و ایمان و امامت در خانۀ هاجر بنا نهاده می شود و این بزرگترین واقعۀ کل تاریخ هستی به نام شوهرش ابراهیم ثبت می گردد. امامت به معنای عرصۀ نزول خداوند از عرش بر دل بنده ای می باشد و این نزول، چند هزار سال به طول انجامید و در ظهور اسلام محمدی کامل شد و دیدیم که دین محمد نیز نه از نژادش ( پسر ) که از دخترش جاری شد و امامت آخرین مجرای توحید بر روی زمین گردید. و نیز دیدیم که اولین امام نیز برای زن و فرزندش نان به خانه نمی آورد. و آنگاه کسی به نام حسین که پدرش در خانه هاجر به دنیا آمده بود با تمام اهل و عیال و یارانش از خانه پدری خود روی گردانید و همه را در کربلا عاشقانه ذبح نمود و نیز هاجری دگر و برتر بنام زینب. آیا آدمی می تواند از شقی ترین دشمن خویشتن انتقامی بیش از این بکشد که ابراهیم کشید؟ این چه انتقامی بود که ابراهیم گرفت از که و از چه؟ از دل خویشتن که چرا غیر خالقش را در خودش جای داده است! این حج ابراهیمی هست ولی هاجریّت آن بسیار عظیم تر است. هاجر اولین زنی در تاریخ بشر است که عاشق شوهر است آن هم عاشق بیرحمترین شوهر!؟

و چنین زنی مهد پرورش امامت است چرا که امامت به مثابۀ کمال انسان و ظرف ظهور پروردگار از « امّ » به معنای مادر است. در واقع هاجر نخستین مادر حقیقی در تاریخ است زیرا نخستین همسر حقیقی در تاریخ است. پس خانۀ هاجر نه تنها خانۀ خدا که به قول قرآن خانۀ مردم نیز هست یعنی خانۀ تمدن بشری به روی زمین است که به عشق بنا شده است. در واقع هاجر و ابراهیم بانی تمدن بشری به روی زمین هستند و هزاران سال است که بشریت بر مدار این خانه استمرار یافته است. قربانی هاجر و ابراهیم پس از قربانی کردن عشق زناشویی همانا قربانی کردن پسرشان به عنوان نژاد بود. و خداوند برای این قربانی همۀ گوسفندان تاریخ را قربانی کرد. قربانی ابراهیم بخشوده شد زیرا در دل ابراهیم تردید بود ولی نه در دل هاجر که در یقین اسماعیل آشکار است که اسماعیل نه فرزند ابراهیم که فرزند هاجر است همانطور که علی (ع)، حسن و حسین و زینب را فرزندان فاطمه می نامید و این سرّ امامت است. مردان عاشق مولد پیامبرانند و شجرۀ انبیاء را به بار آورده اند ولی زنان عاشق مولّد امامانند. همانطور که همسر همۀ امامان ما عاشقشان بوده و شوهر خود را خواستگاری کردند بجز همسر امام حسن که امامت در او ادامه نیافت. بدینگونه دریایی از اتهامات ناحق به امام حسن (ع) منتفی می شود. همۀ گوسفندان روی زمین خونبهای تردید ابراهیم شدند. ولی قربانی حسین و زینب از روی عشق و یقین بود لذا پذیرفته شد و آنگاه خداوند خودش را به پای این ذبح کبیر قربانی نمود و خون خدا « ثارالله » به روی زمین ریخت و « جمال » رخ نمود که می گفت « هر که بجوید مرا می یابد مرا.» هرکه بیابد مرا می شناسد مرا. هر که بشناسد مرا عاشق می شود مرا. هر که عاشق شود مرا عاشق می شوم او را. و هر که را من عاشق شوم البته او را به قتل می رسانم و هر که را به قتل برسانم دیه اش بر من واجب است و دیه هر که بر من واجب شود من خود دیه او هستم.» عید قربان عید هجرت از خاندان و آنگاه هجرت از دل خویشتن بسوی اوست. هجرت ابراهیم از فلسطین بود به مکه. ولی هجرت حسین از  

 مکه بسوی ایران که در بین راه متوقف گردید و ذبح کبیر رخ نمود تا حسین به خانۀ دلش یعنی ایران نرسد. قربانی کردن خانمان و تبار و نژاد است و دل خویشتن. نه قربانی کردن چهار پایان رام و بی زبان برای فاضلابهای شاه سعودی. قربانی ابراهیم از دل خویشتن بود برای خدای نادیده ولی قربانی هاجر از دل خویشتن بود برای ابراهیم. ولی قربانی شیعه از دل خویشتن است برای امام که تجلّیگاه پروردگار در خاک است که خود را قربانی بنی آدم نموده است. حجّ مسلمانان شیعه در کربلاست. بهرحال شاهدیم که در آخرالزمان خانمان بشریت از پای بست در حال ویران شدن است از فرط خودپرستی و نژاد پرستی. و این مافات اطاعت نکردن از دین ابراهیم و محمد است پس بهرحال ذبح عظیم خواه ناخواه دامن گیر کلّ بشریت است پس آیا بهتر نیست که دل خود را از غیر امام بزداییم تا خانمان خود را به آتش نکشیم؟ 

www.khanjany.com

مذهب اصالت عشق جلد اول

۴۶۳- عاشق باید به يقین بداند که عشق برای وصال جسمانی نیست بلکه برای وحدت وجود روحانی و لقای جمال حق است.

۴۶۴- و اما عاشقی که حتی در وصال جسمانی هم بتواند عشقش را حفظ نموده و ارتقاء بخشد و به لقای الهی برساند بایستی عاشق عارف و کاملی بوده باشد.

www.khanjany.com

مذهب اصالت عشق جلد اول

۴۵۴- رابعه عدویه یکی از مشهورترین زنان عارف در تاریخ اسلام که دهها شیخ بزرگ در جرگه مریدانش بودند کنیزی بود در خانه اربابی که عاشق بر برده ای دیگر شد و چون حق ازدواج نداشت در فراق محبوبش که هرگز نمی دانست. به خدا رسید و از اولیای صاحب کرامات و معرفت شد و بالاخره بدست برادر جاهلش شهید شد 

۴۵۵- طاهره قرة العین که براستی بزرگترین زن عارف تاریخ جدید ایران و جهان است که شاعر و فیلسوف و فقیه طراز اول دوران خود بود در عشق عرفانی به مقامی رسید که ناصر الدین شاه جلاد را دیوانه ساخت و او را در چاهی زنده بگور کرد

۴۵۶- مریم مجدلیه که دورانی زنی تباه شده بود در عشق عرفانی به مسیح به مقامی رسید که وصی دین مسیح شد

۴۵۷- خرمه همسر مزدک ایرانی در عشق عرفانی به همسرش به مقامی رسید که بانی خرمدینی شد که پیروان این مذهب بنی عباس را به خاک سیاه نشاندند

۴۵۸- عشق ‏ زن و مرد و شاه و گدا و کافر و مسلمان نمی شناسد. ابن عربی در فتوحاتش زنانی را در مقام قطب و خلافت اللهی معرفی می کند و یکی از مراشد خود او زن بوده است

۴۵۹- ‏پس نخستین مقام عشق نبوت است و آخرینش هم امامت است‎ 

۴۶۰- پس عشق نه جنون است و نه مالیخولیا. جنون و مالیخولیا حاصل عشقی است که به فسق کشیده شده باشد و آن عذاب النار است که عقل و اراده را زایل می سازد که به عداوت و گاه جنایت می انجامد

www.khanjany.com

مذهب اصالت عشق جلد اول

۳۷۷- این بدان » که بی عشق٬ دین جز نفاق نیست و معنویت جز ریاکاری نیست و زندگی جز جان کندن نیست و عاطفه جز ظلم کردن نیست

۳۷۸- این نیز بدانکه عشقی هم جز در رابطه با اولیای الهی بر روی زمین حاصل نمی آید و مابقی یا شهوت جنسی است و یا گدانی محبت و یا تظاهر به عاشقی و شعر و شاعر!ی

www.khanjany.com

کتاب دائرة المشارق و المغارب ربوبی صفحه ۱۰۹ 

نژاد قدرتمندترین رقیب، ھوو و بلکه عدوی ایمان افراد خانواده به خداوند است و لذا ھر فرد براستی مؤمنی در قلمرو ھر نژادی مورد نفرت و خصومت ھمه اعضای آن نژاد قرار می گیرد و لذا امر اول خداوند به مؤمنین امر ھجرت است ھجرت از قلمرو نژاد! ھمانطور که آغاز ایمان اسلامی و تاریخ اسلام ھم ھجرت است. و بدون ھجرت پس از ایمان ھیچکس قادر به حفظ ایمانش نخواھد بود. این ھمان ھجرت و خروج از مذھب آباء اجدادی است که مذھب کفر است که اگر اسلام ھم باشد تازه مذھب نفاق است. ایمان مهلکه ای بدتر از نژاد و خانواده ندارد. و خانواده نیز دشمنی بدتر از دین موروثی ندارد. و آخرالزمان پایان عمر دین موروثی در خانواده ھاست که خانواده ھا یا از چنین مذھب نفاقی توبه می کنند وگرنه محکوم به فروپاشی ھستند! و آنچه که خانواده را در آخرالزمان متلاشی می کند شقاوت و ستم ناشی از اشد نفاق حاصل از مذھب موروثی است. تنها راه نجات خانواده در آخرالزمان ولایت و امامت و ارادت خانوادگی به یکی از اولیای الهی است و اینست ایمان آخرالزمانی! زیرا ایمان بدون امامی حی و حاضر ممکن نیست

www.khanjany.com

از کتاب مبانی عرفان عملی فصل ام المظالم (نژادپرستی) اثر استاد علی اکبر خانجانی

8- پس بدان كه حتي كاملترین مذاھب و مكاتب و نابترین شریعتها و عرفاني ترین و عاشقانه ترین علوم و حكمت و مذھب ھرگاه كه حربه سلطه بر دیگران شود و كسي بخواھد به واسطه اش دیگران را ھمسان خود سازد، آن فرد و آن مكتب شیطان زده شده است و این حقانیت جهانی لااكراه في الدین مي باشد كه خداوند این را میزان حق و باطل و رشد و تباھي در جامعه قرار داده است. و ھركه این میزان را نادیده انگارد به شیطان نژادپرستي مبتلا شده است حتي اگر عالم رباني و علامه دھر باشد  

9- پس بدانكه ھیچ كسي حق ندارد عقیده و سلیقه خود را به زور به ھمسر و فرزندانش تحمیل كند و اگر نپذیرفتند انتقام بستاند حتي اگر نظرش كاملاً برحق باشد

www.khanjany.com

مذهب اصالت عشق جلد اول

۲۹۲- اصلاً تفاوت اساسی مردان خدا و علما و عرفای بالله در همین جهاد اکبر است و نه در کثرت عباداتشان! که عبادتی برتر از جهاد با نفس خویشتن در رابطه با همسر و معشوق و فرزندان نیست که نمی گذارند عشقشان یعنی روحشان به بندپئین تنه همسرشان کشیده شود. از اینجاست که در می یابیم که مثلا چرا علی ع نان به خانه نمی برد و چرا عايشه دست به چنان جنونی تا سرحد جنایت زد که ازعاشق خود یعنی رسول خدا انتقام بستاند و رسالتش را زير پاهایش له کند و آبرویش را بر باد دهد زیرا محمدص عشق را به خدا سپرد نه به اراده همسر محبوبش تا با آن هر چه خواهد بکند. زیرا عشق محمد بی تردید سرور هر عشقی بود که معشوق را وسوسه به

تملک روح و نبوت و رسالت او می نمود. زیرا هر چه عشقی بزرگتر و نابتر باشد نیازمند حراست و مراقبه و تقوا و تقیه و جهاد بزرگتری بر علیه نفس خویشتن و نفس معشوق است

www.khanjany.com

مذهب اصالت عشق جلد اول

۲۷۶- عاشق اگر حق فراق را بداند و باور کند که در فراق چه عظمت روحانی و چه کرامت عرفانی و قدرت الهی و وصلت توحیدی و جاویدی حضور دارد هرگز آرزوی وصال نمی کند.

۲۷۷- باید درک کرد که حتی لقای الهی هم در قلمرو فراق عاشقانه ممکن می شود زیرا عشق به وصال معشوق زمینی در دل عاشق لحظه به لحظه نقب می زند تا به ذات می رسد و چشم ذات را می گشاید تا جهان ماورای طبیعت را مشاهده کند. همانطور که وصال جسمانی موجب توقف رسوخ و رشد عشق می شود.

۲۷۸- به یاد آوریم که کل نبوت خارق العاده حضرت یوسف سراسر محصول فراق در عشق با پدر و زلیخا است تا آنجا که زلیخا را هم به مقام اولیاء الله می رساند.

۲۷۹-  وصال در عشق حتی بصورت شرعی تا اين حد مضر است تا چه رسد به وصال نامشروع و خیانت به عشق.

۲۸۰- اگر جوانان که جمله در آستانه دمیده شدن روح خدا و تجلی عشق هستند حقوق عشق را بشناسند و ادا کنند یک جامعه عرفانی مبتنی بر عدالت الهی رخ می نماید. زیرا تعلیم و معرفت بر عشق عین تعلیم عدالت است. زیرا انسان در عشق است که مقیم در دل خویش است و خویش است یعنی مقیم بر حق وجودی خویشتن است و این همان عدل است.

۲۸۱- بنابراین رساله حاضر اگر در آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت عمومی وارد شده و تبدیل به فرهنگ عامه گردد جهش عظیمی در رشد جامعه بسوی تحقق مدینه فاضله امام زمانی و جامعه عدل جهانی پدید می آورد که اثرش از صد آنقلاب سیاسی برتر است.

۲۸۲- فراق بستر جاودانه سازی و تعمیق و توسعه و تعالی عشق است. اگر جامعه ای این حق را رعایت کند در طی مدت کوتاهی مبدل به جامعه عارفان خواهد شد و عارفان سلاطین عدل هستند.

www.khanjany.com

مذهب اصالت عشق جلد اول

۲۷۴- عشق جنسی و نژادی در وادی تقوا و فراق قلمرو یکی از خلاقترین عشق های عرفانی و کشف و شهود ماورای طبیعی است. حضرت آدم ع هم نبوتش با جدانی از حوا آغاز شد. امامت ابراهیم خلیل هم در تبعید همسر و فرزند محبوبش بمدت چهارده سال پی ریزی شد. مریم مجدلیه هم در تقیه عشقش به مسیح در تمام عمرش٬ به مقام وصایت و امامت مسیح رسید و دین مسیح از طریق او ادامه یافت

www.khanjany.com

مذهب اصالت عشق جلد اول

۲۶۳- آنچه هم که حرکت جوهری نامیده می شود جوهره اش عشق است. و عشق آدم – حوانی می تواند تمرین عشق الهی باشد اگر حقوقش طبق شرع مقدس ادا شود و گرنه آدمی در عشق جنسی نه تنها به حقی نمی رسد که مبدل به دیو می گردد و با شیطان هماغوش می شود

۲۶۴- عشق جنسی یا بایستی به ازدواج شرعی منجر شود و با به سمت تقیه و فراق حرکت کند و گرنه موجب سقوط است.

۲۶۵- ازدواج عاشقانه نیز بایستی دوصد چندان بیش از ازدواجهای عادی از حقوق الهی و تقوا پیروی کند و گرنه به نفرت و عداوت می انجامد.

www.khanjany.com

چرا زنا بد است؟ 

مقاله ۲۸ خودشناسی شرعی کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد دوم اثر استاد علی اکبر خانجانی 

اعمالی که گناه محسوب می شوند فقط به این دلیل نیست که دارای عذاب بعد از مرگ هستند بلکه خود نفس چنین اعمالی در حین انجام حامل عذاب است و این نوع اعمال معلول افکار و امیال ناحق هستند و عذاب باطن زشت می باشند و این زشتی را آشکار می کنند. زنا به رابطۀ جنسی ای گفته می شود که در آن هیچ عهد و وفا و الفتی نباشد بنابراین چه بسا رابطه زناشوئی که بر زنا باشد. چرا رابطۀ زنائی ایجاد عذاب می کند؟ مثل غذائی که آدمی هر چه که می خورد گرسنه تر و قحطی زده تر می شود و این شامل رزق حرام است. ولی رابطۀ حرام بین یک زن و مرد بسیار عذاب آورتر است زیرا نیاز جنسی یک نیاز کاملاً عاطفی و قلبی و روحی است و تلاشی برای رهائی از انزوا و حبس روح در تن است. مثل یک زندانیِ سلولِ انفرادی که هر چه که دیوار زندانش را می کَند تا خراب کند و آزاد گردد دیوار زندان ضخیم تر می شود و جداره های زندان به بدن زندانی نزدیکتر می شوند. عذاب زنا از این هم هولناکتر است. رابطه جنسی، مبادله و اتحاد دو روح است درحالیکه برای لحظه ای روح از تن فرا می رود. حال اگر چنین واقعه ای رخ ندهد در واقع روح مستمراً در اصطکاک تن قرار می گیرد و فرسوده و دیوانه می شود. اینست که آدمهای هرزه و   زنا کار بسوی تشنّج و جنون می روند و مستمراً هم هرزه تر و شهوتباره تر می شوند و ناکامتر و قحطی زده تر و زندانی تر. و این در حالی است که مستمراً به یکدیگر مبتلاتر و نیازمندتر و نومیدتر می شوند و لذا این رابطه بسوی نفرت تا سرحدّ انتقام می رود. درحالیکه در رابطۀ حلال، روح به سمت رهائی و بی نیازی میرود. زنا، بزرگترین عذاب روح است

www.khanjany.com

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی

138- خانواده آخرالزمانی همانطور که نشان دادیم آنگاه هم که شکل می گیرد مرکزیتی جز عورت سالاری زن ندارد که در این قلمرو زن بر محور عورتش خدائی می کند و مرد هم بندگی. که این رابطه به سرعت به سمت انواع بدگمانی ها و تهمت ها و عداوتها می رود زیرا به تصرف شیطان در می آید. پس در چنین عورت سالاری شیطانی (و نه حیوانی) طبعاً دختر خانه هم همچون مادرش جز سلطه سکس نمی آموزد که قبل از خروج از خانه این سلطه را بر برادرش تحمیل می کند و برادرش هم از آنجا که هیچ هویت مردانه ای را از پدرش نمی یابد جبراً تحت ولایت عورت سالار مادرش قرار می گیرد و تبدیل به یک نامرد می شود که جز عواطف سکسی در خود نمی یابد که بواسطه همین عواطف با مادر و خواهرش تعامل دارد….

140- این بندگی و سلطه جنسی ارتباطی مستقیم با تکنولوژی دارد. از یک سو علوم و فنون تکنولوژیکی از طریق تهی سازی مغز و معرفت بشری موجب نابودگری بالاتنه اش می شود و از آدمی جز پائین تنه باقی نمی گذارد و از طرفی دیگر تولید و مصرف تکنولوژیکی این تجارت جنسی را میسر و ممکن می سازد و از طریق تغذیه آتشین بشر، شهواتش را مستمراً افسار گسیخته تر و سیری ناپذیر می کند. و همچنین بواسطه همین تکنولوژی فلسفه برابری جنسی پدید آمده و زن را بسوی استقلال جنسی وسوسه می کند که توهمی شیطانی است. بنابر این بستر تاریخی انهدام خانواده و انقراض نسل بشر همانا تکنولوژی می باشد. از طرفی دیگر همین تکنولوژی معلول ستم زناشوئی در طول تاریخ بوده است زیرا زن و شوهر بواسطه نیاز متقابلی که به یکدیگر داشته سعی بر سلطه بر یکدیگر داشته اند و لذا خداوند این هر دو را به بند شیطان تکنولوژی کشیده است. بیهوده نیست که در سراسر جهان همواره تبلیغات بازرگانی و صنعتی در ارتباطی تنگاتنگ با سکس قرار گرفته است

142- شرک که اساس نفاق است طبق قول الهی همان ظلم عظیم می باشد پس نفاق بزرگترین ستمها را پدید می آورد و همین ستم است که خانواده یا جامعه ای را منهدم می سازد در حالیکه کفر قانونمند عمری بسیار طولانی دارد. این همان تفاوت خانواده غربی و اسلامی است. زیرا آنچه که هیچ قاعده و نظم و قانونی را نمی پذیرد شرک و نفاق است و این بزرگترین آفت و ستم حاکم بر جوامع اسلامی است بخصوص آن شرک و نفاق و ظلمی که لباس عشق و ایثار به تن دارد که ستمی مفتخرانه است. این ستم بزرگترین خصم جوامع سنتی و اسلامی می باشد

144- نمونه ای از شرک و نفاق و ستم حاکم در خانواده سنتی-مدرن: مادری که در شأن خود نمی داند که از شوهرش از بابت خانه داری حقوق ماهیانه ای مطالبه کند و در عوض کل مدیریت اقتصادی را به نفع بولهوسی های خود در اختیار می گیرد و گاه بطرزی محترمانه از درآمد خانواده دخل و تصرف می کند که عملی حرام و مصداق دزدی است. و یا پدری که بهر دلیلی حاضر نیست به همسرش از بابت خانه داری حقوقی بپردازد که از آن خود زن باشد و این ستم را لباس عشق می پوشاند که: ما خانواده ای عاشق هستیم و اصلاً این حرفها در شأن ما نیس…ت

145- معضله مهریه نمونه دیگری از شرک و نفاق و دروغی است که در خانواده های سنتی عصر جدید تبدیل به یک فاجعه ملی شده است. مهریه نجومی که در آغاز سند عشق و ایثار مرد به زن است و در پایان سند جنون و جنایت می شود. در آغاز سند استحکام خانواده است و در پایان سند انهدام!

147- کلاً دعوی عشق و ایثار در رابطه زناشوئی بزرگترین حیله شیطان جهت زیر پا نهادن هر وظیفه اخلاقی و شرعی و حقوقی است از جمله عدم تمکین جنسی زنان یا عدم پرداخت حقوق ماهیانه به زن و یا دعوی مهریه ای نجومی جهت توجیه زورگوئی به زن، و یا تن ندادن به حجاب و عفاف در روابط اجتماعی و یا عدم تعهد مرد در قبال امرار حداقل معیشت خانواده ….و

148-دعوی عشق مرد به زن دامی است که بتواند در قبالش از هر تعهد و وظیفه ای شانه خالی کند و حتی هیچ عقلانیتی را پاسخگو نباشد که اکثر زنان به چنین دامی گرفتار آمده و این ادعا را باور می کنند و لذا از همه مطالبات بر حق خود صرف نظر می کنند تا بواسطه مرد پرستیده شوند. در اینجا زن بر جای خدا می نشیند خدائی که حق توقع هیچ وظیفه ای از شوهرش ندارد زیرا خدا بی نیاز است!؟ و این بزرگترین کلاهی است که زن و شوهر متقابلاً بر سر یکدیگر می نهن…د

150- مسئله اینست که این برخلاف حق انسان است که زن و شوهر بخواهند همدیگر را ظرف تحقق آرزوهای خود سازند و از دیگری ابزاری برای خوشبختی خود بسازند و نه والدین حق دارند فرزندان خود را ابزار آرزوهای خود کنند و بواسطه آنها احساس جاودانگی در تاریخ نمایند. این همان ظلم نژادپرستی است که هر کسی از عضو خانواده می خواهد سائر اعضایش را ابزار سعادت و آرزوهای خود سازد و چون نمی تواند به عداوت و انتقامجوئی می پردازد. نژادپرستی خود بخود محکوم به عداوت و انهدام است 

152- نژادپرستی به معنای قرار دادن نژاد بر جای خداست بعنوان کانون تحقق آرزوها و نیازها و جاودانگی در جهان! ولی فقط کسی که خانواده را قلمرو خداپرستی و خداشناسی و لقای الهی قرار می دهد خانواده اش کارگاه خلق جدید انسان می شود. ولی آنکه خانواده را هدف نهائی خود می سازد تا کانون تحقق همه نیازهایش شود حتی حیات جانوری و خلقت قدیمش را هم تباره می سازد و خانواده را درب ورود به دوزخ ابدی خود می سازد

153- محبت در خانواده اجر حق پرستی و تقواست نه نتیجه پرستش همسر و فرزندان! پرستش همسر و فرزندان، آنان را تبدیل به شقی ترین دشمنان می سازد

154- هر کسی چند سال پس از ازدواجش بکلی انسان دیگریست. یا کافری شقی و یا مومنی سالک الی الله! بهر حال ازدواج ورود به خلق جدید رحمانی یا رجمانی است. زندگی زناشوئی یا غرفه ای از دوزخ است و یا غرفه ای از بهشت! و فرزندان هم یا میوه ای از دوزخند یا میوه ای از بهشت! و همسر هم یا آئینه حق است و یا آئینه د!ق

155- رابطه زناشوئی یا راهی است بسوی هویت الهی برای طرفین رابطه. و یا راهی بسوی منیت شیطانی است برای طرفین رابطه! و در نوع اول خداوند وعده به دیدارش نموده است در آیه 223 از سوره بقره! و در نوع دوم هر دو تبدیل به غل و زنجیری بر گردن یکدیگر می شوند که همدیگر را بسوی جهنم می کشانند و با شیاطین محشور می شوند

156- زن و شوهر در دعوی عشق علاوه بر مکرهای مذکور حامل کفر و انکار دیگری هم هستند و آن انکار غریزه و نیاز جنسی است که خود دال بر ادعای خدائی می باشد که مکمل ادعای پرستیده شدن از هر دو جانب است. در اینجا آن سخن معروف نیچه مصداق می یابد که: اگر آدمی پایین تنه نمی داشت در خدا بودن خود تردیدی نمی کر!د

157- دعوی عشق از هر دو جانب اساس تکبر و انکار هر تعهد و مسئولیت و وظیفه ای در زندگی زناشوئی است. زیرا این عشق مستلزم پرستش است و پرستش و پرستیده شدن هم آدمی را از هر وظیفه و تعهد بشری مبرا می سازد زیرا احساس خدائی می کند و خدا هم که به بشر تعهدی ندارد زیرا اصلاً نیازی ندارد!؟

158- پس درک می کنیم که دعوی عشق در زناشوئی اساس همه جنون و تباهیها و مفاسد و مظالم ممکن می شود که عاقبت به جنایت و خیانت منتهی می گردد. و این دعوی شیطانی چون لباس دین هم بر تن کند به اشد نفاق ممکن منجر می شود و زمینه هولناکترین تبهکاریهاست

159- مسئله اینست که زن و مردی که از دو فرهنگ و نژاد متفاوت بهم میرسند و ازدواج می کنند آن استکبار نژادپرستانه در آنها موجب دعوی عشق و اینهمه کفر و دروغ و ستم می شود و هر یک می خواهد برای طرف مقابل خدائی کند و لذا هر دو در این مسابقه شیطانی عشق، گوی سبقت را از هم می ربایند که سنت در استکبار نژادپرستانه است که زمینه روانی انکار هر وظیفه و تعهدی می باشد

160- این استکبار نژادپرستانه و برتری نژادی موجب می شود که هر یک نیازهای غریزی خود را انکار نماید تا خدائی کند و هیچ معنا و ادعائی بهتر از دعوی عشق و ایثار نمی تواند این انکار را مهیا سازد انکاری که روز به روز موجب پیدایش دروغها و ریاکاریها و عقده ها و عداوتهای نو به نو می شود و طرفین در دروغهای خود گم و دیوانه می شوند. که در این کبر و غرور شیطانی غریزه جنسی که شدیدترین نیازهاست دچار اشد پیچیدگی و فساد و تشنج و بازیها می گردد که زمینه کینه ها و انحرافات جنسی و خیانت جنسی است زیرا در چنین رابطه ای شیطانی نیاز جنسی مجال ارضائی سالم و با عزت و طبیعی نمی یابد. و باز آن سخن معروف نیچه را در اینجا می یابیم که: دعوی عشق، همخوابگی را هم به فساد کشیده اس!ت

163- بی تردید دعوی عشق که موجب عقده جنسی می شود به افسار گسیختگی شهوت جنسی دامن میزند و طرفین، این آتش شیطانی را عشق می پندارند

164- دعوی عشق و انکار نیاز جنسی به همسر در مردم اهل دین و نفاق مذهبی بمراتب شدیدتر بارز می گردد زیرا خرافه و جهل دینی می پندارد که انسان مومن نبایستی نیاز جنسی داشته باشد و لذا با ادعای عشق این نیاز را کتمان می کنند تا قداست نداشته خود را اثبات کنند ولی عقده جنسی حاصل از این دروغ آنها را رسوا می سازد

165- ظهور انواع انحرافات و مفاسد جنسی در جماعت ملایان مذهبی در طول تاریخ مشهور است که بدلیل همان کتمان نیاز جنسی در خویش است. این استکبار جنسی در جهان اسلام موجب پیدایش چند همسری افسار گسیخته و قاچاقی و زنان صیغه ای بوده است که به رسوائی می انجامد و این قداست کاذب را برملا می سازد. و این در حالی است که رسول اکرم در یکی از آخرین خطبه هایش بعنوان وصیت نامه به امتش فرموده: “به خدائی که جانم در دست اوست من هر شب هفته با یکی از همسرانم جماع می کنم…!” و این بمعنای ابطال چنین قداست کاذبی در امت است

166- این نیز یک القای شیطانی است که نیاز جنسی را در بشر طرد و لعن و مسخره می سازد تا او را به کفر و انکار و فساد بکشاند و در رابطه زناشوئی رسوخ نماید. در حالیکه رابطه جنسی زناشوئی اگر بر حق و تقوای الهی و عصمت بنا شود مقدسترین رابطه در جهان است زیرا قلمرو لقای پروردگار است چون وصال روح دو انسان است که از اوست

167- امروزه شاهدیم که ظهور مفتخرانه زنا و پورنوگرافیزم و روابط آزاد جنسی در تمدن غرب معلول چندین قرن تحقیر و طرد و لعن رابطه جنسی و رهبانیت دروغین به اسم دین مسیح بوده است. این مرض و کفر در جهان اسلام نیز به شیوه پنهانتر و پیچیده تری در جریان بوده است. در حالیکه ازدواج از ارکان و اساس دین محمد (ص) است و علمای اسلامی هرگز حقیقت و اسرار این واقعه مقدس و رابطه جنسی را برای مردمان تبیین نکرده اند و برای اولین بار در تاریخ اسلام این معارف در آثار ما تبیین شده اند

169- در آخرالزمان که عصر برون افکنی تمام و کمال نفس بشر است زیرا روز قیامت پنجاه هزار ساله است، نیازهای زناشوئی هم به اشد خود رسیده است پس نیازمند رعایت تمام و کمال حقوق و معارف این رابطه است. 

170- وقتی کلیه امیال و نیازها و اسرار طبقات نفس دو انسان در یک رابطه متمرکز و برون افکنی شود نیازمند مدیریت و همت تمامیت اراده و عقول و عواطف طرفین است و بهمان میزان نیازمند معرفتی تمام و کمال از خود و طرف مقابل و راز این رابطه است. و مجموعه آثار ما این نیاز را برآورده ساخته است

171- جز بواسطه بکارگیری جدی و تمام عیار عرفان زناشوئی، تمدن مدرن امکان نجات ندارد. و چنین عرفانی متأسفانه در طول تاریخ علوم اسلامی رخ نداده است الا در مجموعه آثار ما که موجب پریشانی بسیاری از علمای دینی گشته است که گوئی: اسرار را برملا ساخته ایم!؟

172- ما دو چیز را از ذات رابطه زناشوئی برملا کرده ایم: خدا و شیطان! آیا این برملاسازی به نفع و ضرر چه کسانی است؟ به نفع مردمان و به ضرر کسانی که در طول تاریخ نان خرافه و جهل و بدبختی های زندگی زناشوئی مسلمین را خورده اند

173- باز هم می گوئیم که امکان رابطه ای انسانی و معنوی و بالا تنه ای بین زن و شوهر نیست الا بر مبنای رابطه پائین تنه ای که بر صداقت و تواضع و همدلی و گفتگوی عقلانی دینی استوار باشد. و اجرای صادقانه شریعت محمدی ضامن این امر است

174- ما امروزه به هیچ چیزی به اندازه شریعت زناشوئی نیازمند نیستیم که بزبان واضح و مردمی تبیین گردد و جایگزین روانشناسی های شیطانی در رسانه های عمومی گردد. و آثار ما این شریعت را تبیین کرده است

175- تا سده های قبل رابطه زناشوئی عمدتاً قلمرو ظهور و بروز دو غریزه بود یعنی معیشت و جنسیت! ولی امروزه کل نفس آدمی در این رابطه منفجر شده است و این انفجار بدلیل فقدان معرفت و مدیریت لازم موجب انهدام خانواده بوده است. اراده به خلق جدید انسان مهمترین ظهور نوین است که در خانواده بروز نموده است و کسی آنرا در نمی یابد. و لذا توقعات انسانها از ازدواج و زناشوئی هزاران بار بیشتر از قرون قبل است و به همین دلیل انسانها از ازدواج هراسانند چون می بینند که توان تعامل و مدیریت آنرا ندارند چون ماهیت آنرا درک نمی کنند

176- بشر مدرن بطرزی جاهلانه می پندارد که هر چه شباهتهای مادی و معنوی و فرهنگی و عاطفی زن و مرد بیشتر باشد ازدواج موفقتری را ممکن می سازد. و این فکر وارونه حاصل هراس کورکورانه ای است که برخاسته از عمر کوتاه زناشوئی مدرن می باشد. که علت اصلی این مسئله، انفجار نفوس و قیامت باطن هاست

177- اگر آخرالزمان عصر ظهور پنهان نفوس بشری است این ظهور در زناشوئی به تمام و کمالش رخ می نماید چرا که همسر هر کسی ظهور جسمانی باطن اوست طبق قول الهی! پس واضح است که این ظهور ماهیتی تماماً عرفانی دارد پس بدون عرفان نفس و عرفان زناشوئی زندگی زناشوئی راه نجاتی ندارد و انسانهای مدرن مستمراً از ارتکاب ازدواج گریزان تر می شوند زیرا انفجاراتش را در جامعه شاهدند که روز به روز مهلکتر بروز می کند و کار به قتال و جنایت رسیده است

178- حال بهتر در می یابیم که چرا در دین اسلام ازدواج تا این حد مهم و مقدس جلوه کرده است تا آنجا که پیامبرش مفتخرانه از رابطه جنسیش در هفت شب هفته با همسرانش سخن می گوید و در حقیقت اسوه کامل یک زناشوئی اسلامی را معرفی می کند زیرا محمد اسوه حسنه است. زیرا آخرالزمان که عصر ظهور باطنهاست نیازمند حریمی امن و مطمئن و مقدس است تا این ظهور و بروز باطن امکان معرفت و مدیریت داشته باشد و این حریم الهی همان زناشوئی است که در آخرالزمان قرار است قلمرو ظهور نزادی انسان باشد و لذا قرآن تنها کتاب آسمانی است که رابطه زناشوئی را قلمرو معراج و لقای پروردگار معرفی کرده است و آداب و حقوق چنین واقعه بزرگی در خانواده همان شریعت محمدی است که خود محمد اسوه کامل آن است و این همان سنت است سنتی که قرار است مهد ظهور بدعت باشد یعنی انسان جدید الهی

179- پس همسر که تا قبل از این فقط ابزار ارضای دو غریزه حیاتی یعنی معیشت و جنسیت بود اینک مهد ظهور ذات و برپائی قیامت است و انسان مدرن فقط با چنین معرفتی می تواند زندگی خانوادگی خود را نجات دهد و عرصه نابودی خود نسازد و تبدیل به جهنم خود نکند

180- و اهل بیت عصمت و طهارت و در رأس آن بیت الله اعظم یعنی پنج تن آل عباء سرچشمه جاودانه قیامت بهشتی آخرالزمان در خانواده است. که امروزه ما را مأمور به تبیین این حق عظیم نموده است و بر این بیت الهی وارد کرده تا همه حقوق این خانه را که خانه خلق جدید انسان است به بشر آخرالزمان معرفی نمائیم

181- پس انسان مدرن خواه ناخواه در حال ظهور و زایش است و اگر زایشگاه امنی نداشته باشد سقط جنین می شود در بازار سیطره شیاطین. و این زایشگاه امن جز خانواده نیست. و لذا امروزه فرزندی که به دنیا می آید یک خلق جدید است که یا الهی است یا شیطانی، یا رحمانی است و یا رجمانی. که این فرزند نیز آئینه جمال واحد رابطه زناشوئی می باشد. و لذا یک بچه آخرالزمانی دیگر حامل و وارث نژاد خود نیست و درست به همین دلیل انسانهای این عصر اکثراً از داشتن فرزند بیزار و هراسانند زیرا دیگر نمی توانند او را وارث نژاد خود سازند و این معنای دیگری از حقیقت آخرالزمان می باشد. آخرالزمان بمعنای پایان عمر نژادپرستی و تاریخی بشر. و مسئله نازائی بشر مدرن نشانه دیگری از این حقیقت است

183- پس واضح است زن و شوهر بمیزانی که از وراثت نژادی خودشان در رابطه سرمایه گذاری می کنند و میزان ازدواج را ارزشها و عادات و رسوخ نژاد خود قرار می دهند در زندگی به بن بست و ابطال دچار می شوند و بمیزانی که بر این ارزشها پافشاری می کنند خانواده را بسوی انهدام می برند

184- تاریخ، قلمرو ظهور بیرونی-مادی-تکنولوژیکی بشر است که در آخرالزمان بغایت و پایانش رسیده و تبدیل به دوزخ هلاکت بشر شده است. و اینک عصر ظهور باطنی-روحانی-عرفانی بشر است. آن ظهور حجری است که ظهور روح از سنگ است و لذا موجب پیدایش تکنولوژی است که از سنگ هم سخت تر می باشد. و این ظهور هجری است بمعنای هجرت از تاریخ و نژاد و خروج از مکان و زما!ن

185- پس زن و شوهری که زندگی مشترکشان را به موازین و ارزشهای حجری یعنی علوم و فنون دهری و تکنولوژیکی بنا می کنند خانه بر آتش و انهدام بنا کرده اند زیرا عصر آخرالزمان است.

186- پس ارزشهای مبتنی بر همسانی ها و برابریها و معادلات ریاضی که ارزشهای دهری هستند امروزه در قلمرو خانواده بسرعت دچار ابطال شده و بناگاه رابطه زناشوئی دچار بحران معنا و هویت می گردد

187- یکی از علل بنیادین شعار و دعوی عشق در ازدواج و زناشوئی در این دوران همان اراده به ظهور روح است که اراده ای خلاق و خودجوش در انسان آخرالزمان است. و انسان مدرن این جوش و خروش و انفجار درونی را درک نکرده و آنرا حمل بر عشق جنسی به جنس مخالف می کند و لذا با تمامیت آن به بن بست می رسد زیرا عشق جنسی و جنسیت ظرفیت چنین انفجار و ظهور عظیمی را ندارد.

188- آیا ظرف بر حق انفجار و ظهور روح در آخرالزمان کجاست؟ مسلماً هر کجا که باشد در پائین تنه نیست! ولی در رابطه ای قلبی و روحانی بین زن و شوهر که دچار تنش و عقده ها و امراض جنسی هستند هم نیست

189- می دانیم در سده های گذشته هرگز یک هزارم اینهمه دعویهای عشق جنسی که در عصر ما غوغا می کند وجود نداشته است و براستی تعداد عشق های جنسی در تاریخ گذشته بشری همان افسانه های عاشقانه رایج در فرهنگهای ملل جهان است از شیرین و فرهاد، رمئو و ژولیت و امثالهم. ولی چرا امروزه تقریباً همه عاشقند از پیر و جوان، متأهل و مجرد و کافر و مومن و زن و مرد!؟ آیا براستی مسئله چیست؟

190- از آنجا که اراده ظهور روح فطرتاً در رابطه با دیگران رخ می دهد این جنبش ظهور روح در آخرالزمان تحت عنوان “عشق” تعبیر و تفسیر شده است بدون آنکه حقیقت آن درک شده باشد که آیا اصلاً چه واقعه ای در حال وقوع است و دارای چه حقی می باشد و اینکه واقعه ظهور روح عین واقعه قیامت و لقای پروردگار است. فقدان چنین معرفتی سرچشمه همه مفاسد و مظالم قلمرو عشق جنسی است

197- در خلقت ازلی و قدیم، حوا بعنوان تجسم و ظهور باطن آدم از کالبد آدم جدا شد و این دو تا مدتی در بهشت الهی بر حقیقت این جدائی آگاه و بینا بودند ولی بتدریج به یاری شیطان از هم بیگانه شده و به لحاظ معنوی یکدیگر را گم کردند. ولی در آخرالزمان و خلق جدید انسان یکبار دگر قرار است که این دو به وصال روحانی و یگانگی جان برسند و جنت جان را احیاء کنند: “آیا پنداشتید که بر بهشت پروردگار وارد می شوید. بدانید که ما شما را از علمتان می آفرینیم.” قرآن- و این سخن از خلق جدید است که خلقتی علمی و عرفانی می باشد

199- سن بلوغ که دوره احیا و جنبش روح ازلی در انسان است سراسر مملو از احساسات عاشقانه است که متأسفانه بدلیل فقدان خودآگاهی عرفانی و حکمت روحانی بازیچه شیطان شده و بستر تباهی انسان می گردد و بشر را به کفر و انکار این عشق می کشاند و از رابطه زناشوئی جز تجارت رذیلانه نان و سکس باقی نمی گذارد

204- یعنی ظهور آخرالزمانی روح در زندگی زناشوئی یا از بطن تکنولوژی رخ می نماید که ظهوری فاسقانه و جهنمی است که به سمت نفرت و عداوت می رود و یا از وجود امامی زنده متجلی می گردد. یعنی زن و شوهر یا از چشم شیطان به هم می نگرند که همان تکنولوژی است و یا از چشم امام هدایت. زیرا امام مظهر یگانگی روح آدم-حوائی است و این همان معنای انسان کامل اس….ت

205- ظهور جهانی زن مردوار و مرد زن صفت و پیدایش فزاینده همجنس گرائی واضحترین نشان خلق رجمانی انسان و وحدت پورنوگرافیکی زن و مرد در آخرالزمان است. ولی ظهور خلق جدید رحمانی و وحدت روحانی آدم و حوا هنوز تا قبل از ظهور انسان کامل در پرده تقیه است که خروج از این تقیه بمعنای سقوط است

206- انسان کافر و جاهل این اراده به وحدت و ظهور یگانگی روح آدم-حوائی را جز در جمع و وحدت سکسی نمی یابد و به لحاظ معرفت دینی می دانیم که بزرگترین درب رسوخ شیطان در انسان همانا سکس است و لذا عرفان شیطانی و وحدت وجود کافرانه در این دوران ظهوری جز همجنس گرائی و فمنیزم و برابری جنسی ندارد و این همان فرق عظیم بین یگانگی و برابری است. در حالیکه یک عارف موحد دارای التقاط جنسی نیست و شخصیتش معجونی از مرد و زن نیست بلکه مظهر یگانه هویت الهی است که ورای مذکر و مونث است. همانطور که در گزارشات تاریخی شاهد مدعیان دروغین عرفان و وحدت وجود هستیم که همگی هویتهای شیطانی و همجنس گرایانه داشته اند که بزرگترین لکه ننگ بر تاریخ عرفان و تصوف حقه است

208- اگر صادقانه به سرنوشت تباهی و فروپاشی خانواده ها نظر کنیم بوضوح خواهیم دید که چگونه با خرید نخستین اتومبیل و ماهواره و اینترنت و تلفن همراه این سقوط آزاد آغاز شده است. آن خوشبختی که قرار است سوار بر ماشین تکنولوژی، آدمی را به بهشت برساند جز دوزخ عداوت و خیانت حاصلی به بار نمی آورد. حتی یک عالم ربانی و عارف بالله هم با داشتن یکی از این ابزارهای جدید شبانه روز بر سر ایمان خود چو بید می لرز….د

209- این حقیقت را نیز بارها نشان داده ایم که تکنولوژی پرستی به مثابه قلب دنیا پرستی بشر، عمری چند هزار ساله دارد که سرآغازش همان عصر حجر است که بشر بواسطه سنگ سلاح می ساخت و نخستین انسانی که به دست برادرش به قتل رسید بواسطه یک سلاح سنگی بود. پس نقد انسان تکنولوژیکی عصر جدید بمعنای تصدیق انسان کمتر تکنولوژیکی عصر سنت نیست. انسان مدرن همان انسان سنتی است که فقط ابزار دنیاپرستی و ظلمش کاملتر شده است. پس ریشه ظلم نهفته در زندگیهای مدرن را بایستی در همان خانواده های سنتی جستجو کرد

210- انقلابات صنعتی و جهشها و انفجارات علمی و تکنولوژیکی در طی یکی دو قرن اخیر موجب شده که روند رشد تکنولوژیکی حیات بشری در اندک مدتی از احاطه و کنترل بشر خارج شود و تکنولوژی بر انسان مسلط گردد. فرق عصر سنت و مدرنیته جز این نیست. زیرا تا حدود یک قرن پیش افراد و جوامع بشری هنوز بر مصنوعات دست خود احاطه و کنترل داشتند ولی در این عصر واقعه ای وارونه رخ نموده است و آن بدلیل مکاشفات نوین علمی و فنی بوده است که از اعماق زمین و ذات ماده و سلولها پدید آمده است مثل علم شیمی و فیزیک اتمی و علم میکروب شناسی و ژنتیک و امثالهم. که موجب غلبه تکنولوژی بر اراده انسانی بوده اس..ت 

211- پس باید دید که آیا از منظر حکمت الهی و معرفت دینی بشریت به چه مرحله ای از شقاوت و کفر و ظلم در حیات زناشوئی رسید که منجر به غلبه شیطان و دوزخ تکنولوژی بر انسان گردید. زیرا طبق کلام الهی شیطان به امر خدا بسوی انسان می آید و بر وی مسلط می گردد. پس در حقیقت عصر مدرنیزم و تکنولوژیزم جزای یک ظلم مزمن زناشوئی در تاریخ است. و اما اصل این ظلم چیست؟

212- این ظلم مزمن زناشوئی در طول تاریخ که همان کفرشان است اینست که به جای آنکه متحداً به پرستش و تسبیح پروردگار مشغول باشند و از نزد او روزی برند مشغول خودپرستی و پرستش همدیگر بوده اند که شیطان هم از راه همین کفر بر آنان وارد شده و کل رابطه شان را در پائین تنه و عورتشان محدود می سازد و از این محدودیت ظلم و عداوت آغاز می شود و ادعای عشق و پرستش دروغین نیز برملا می گردد. و این سرآغاز هبوط از بهشت خدا و حیات طبیعی و ورود به عرصه دنیاپرستی و ابزار محوری و جهنم تکنولوژی است که بتدریج در طول تاریخ تکامل یافته تا امروزه جهنم از بطن این کفر رخ نموده است که سلطه تکنولوژی بر انسان است

213- زن و شوهری که در تجارت بین شکم و زیر شکم (معیشت و سکس) تلاش می کنند که همدیگر را بنده و پرستنده خود کنند بتدریج از لحاظ عاطفی و روحی از هم بیگانه شده و زن بنده معیشت شوهر می شود که بواسطه تکنولوژی مستمراً متنوع تر می گردد و مرد هم بنده شیطان عورت زن می شود. در این کفر مشترک شیطان و تکنولوژی همزمان رخ می نمایند که ماده و معنای این کفرند. که این روند بتدریج به سمت عداوت می رود و فتنه ها و خیانتها پدید می آید

214- ولی زن و شوهری که پرستنده خدای یگانه و خدمتگزار دین اویند بتدریج به وصال روحانی رسیده و پروردگارشان را دیدار می کنند و این قلمرو خلق جدید رحمانی است که زندگی این دو را غرق در رحمت و محبت می سازد و از نزد خداوند روزی می خورند و لایق حیات طیبه طبیعی هستند و بتدریج از زندگی صنعتی جدا می شوند

215- پس محبت و عشق زناشوئی اجر نهائی زندگی حق پرستانه است همانطور که شقاوت و نفرت و خیانت هم جزای زناشوئی کافرانه است. پس باید دانست که عشق آتشین قبل از ازدواج و زناشوئی یک جنون شیطانی و شهوانی می باشد که عمرش بسیار کوتاه و عذابش عظیم است و اکثر این نوع عشق ها حاصل القائات و تلقینات شیطانی و خناسی ناشی از رسانه ها بخصوص سینما و تلویزیون و ادبیات رمانی و روابط آریلی تلفنی و اینترنتی می باشد و احساسی ظلمانی و ویرانگر است و مصداق عشق ضد عشق! زیرا این عشاق سینه چاک به محض طرح ازدواج و زناشوئی از میدان بدر می روند و در زندگی خانوادگی کمترین بردباری و از خود گذشتگی ندارند و اسوه های خودپرستی می باشند

216- تنها عنصر زندگی مشترک زناشوئی که در هیچ رابطه دیگری جز زناشوئی ممکن نمی آید همان رابطه جنسی است. زیرا خوردن، خوابیدن، بازی کردن و هر عیش و نیاز دیگری را می توان در غیر از زندگی زناشوئی هم به طریق مشروع و حلال حاصل نمود. و اینست که با بن بست رسیدن جماع جنسی زندگی زناشوئی هم بسرعت به بن بست و طلاق می رسد و هیچ علاج و جبران و معادل دیگری ندار….د

217- همانطور که نشان دادیم رابطه زناشوئی جامعترین رابطه دو انسان است که کمال این رابطه هم جماع جنسی است که در آن کلیه حواس و هوش و عواطف و اراده و اعضاء و جوارح و انرژی حیاتی دخیل می گردد. و تمامیت وجود طرفین به مشارکت نهاده می شود. پس رابطه جنسی مشارکت تمام و کمال دو انسان است به لحاظ مادی و معنوی و غریزی و روان!ی 

و این واقعه براستی قلمرو وصال و اتحاد دو انسان است که می تواند به وصال روحانی انجامد. که در این صورت منجر به لقای الهی می شود اگر در این رابطه به لحاظ باطنی هیچ خناس و جن و شیطانی دخیل نباشد و رابطه ای صادقانه و همدلانه و با حرمت و عزت میسر شود و در آن کبر و انکار و مکر و مرض نباشد

218- در رابطه جنسی سالم و صادق تمامیت جسم و روح طرفین و کلیه غرایز بخدمت اتحاد بالاتنه و پائین تنه قرار می گیرد و تجربه ای خاص از وحدت و یگانگی همه عناصر تشکیل دهنده وجود را برای هر یک از طرفین ممکن می سازد. پس رابطه جنسی قرار است که قلمرو اتحاد و احضار یگانه جان انسان باشد. و دو جان در کمال این حضور به وصال روح برسند. پس رابطه جنسی در زندگی زناشوئی مقدس ترین و عرفانی ترین و توحیدی ترین واقعه وجودی برای هر انسانی است

223- خانوده و در هسته مرکزیش یعنی رابطه زناشوئی مبدأ و معاد خلقت جهان و محور دین خدا و مقصود آفرینش است. و فقدان چنین اهمیتی در علوم رسمی دینی و فقاهتی ما بزرگترین علت شکست و رکود این علوم در آخرالزمان است و رویکرد مراکز دینی و حوزوی ما به علوم انسانی و تربیتی ملحدانه غر!ب

225- علم توحید و عرفان عملی در جهان اسلام فقط بر اساس علم و عرفان خانواده و فقاهت عرفانی رابطه زناشوئی امکان پیدایش و بالیدن دارد و در غیر اینصورت یک علم و عرفان اشرافی است که جز در خدمت توجیهات شیطانی قرار نمی گیرد و پرورنده استکبار نفس می باشد و خادم برابرسازیهای عصر مدرنیز!م

226- طبق تجربه تاریخی بشر می دانیم که ظلمانی ترین و پیچیده ترین و تشنج آفرین ترین قلمرو زندگی همانا رابطه آدم-حوائی است. پس علوم دینی و عرفان و علم توحیدی بایستی تمامیت هم و غمش را متوجه این نقطه کور و تاریک حیات بشر نماید و خانواده که مهد تولید تمدنهاست را از این ظلمات برهاند. ولی افسوس که تمام هم و غم این علوم متوجه امور روبنائی و سطحی حیات اجتماعی و اقتصادی است و چون به امور باطنی روی می کند نیز به جستجوی توهمات و آرمانهای ظلمانی بشر است و از واقعیات حیات خانواده رویگردان است و گوئی این قلمرو سر مگو است که حتی ورود به آن معصیت دارد. در حالیکه معارف اهل بیت عصمت خلاف این معنا را نشان می دهد زیرا آنها از خصوصی ترین مسائل درون خانواده سخن گفته اند و حتی امور جنسی را بوضوح بیان کرده اند

228- بی تردید رسانیدن این حقایق و اسرار عرفانی و قدسی خانواده و رابطه زناشوئی به مردان و زنان و جوانان در جامعه موجب بیداری و بخودآئی و قیامت روح خواهد بود و کمترین خاصیت آن اینست که این سقوط آزاد خانواده در آغوش دجال تکنولوژی را متوقف می سازد. و امروزه خدمتی بزرگتر از این به جامعه بشری ممکن نیست و شکر و حمد خدای را که ما را لایق چنین خدمتی قرار داده و در این راه حمایت و هدایت فرموده است

229- جماع زناشوئی در صورتی تبدیل به قلمرو وحدت وجود و وصال روحانی و واقعه توحید عرفانی شده و منجر به لقای الهی می گردد که رابطه قلبی و فکری و عقیدتی و عقلانی هم بین آن دو برقرار شده باشد یعنی بالا تنه ها هم در رابطه ای همسو باشند و یکدیگر را دفع و نفی نکنند. و این شرایط اجر عمری تعامل معنوی و دیالوگ صمیمانه و صادقانه در همه امور مادی و معنوی زندگیست. و اهمیت این واقعه وقتی بهتر درک می شود که بدانیم که زن و شوهر در عین حال که تجسم نفس یکدیگرند مخالف و خصم ایمان همدیگر نیز هستند. پس رسیدن به رابطه ای همسو از هر حیث مادی و معنوی در رابطه زناشوئی از بزرگترین وقایع عرفانی در جهان است

230- نشان دادیم که کفر و عداوت و شیطنت رابطه زناشوئی حاصل اراده به سلطه آنها بر یکدیگر و به بندگی کشانیدنشان نسبت به یکدیگر است تا هر کسی خدای طرف مقابل باشد. و این اراده ای ضد ایمانی و ضد توحیدی و ظالمانه است. و اینکه چرا زن و شوهر دشمن ایمان یکدیگرند. پس رسیدن مشترک و متحد به پرستش خدای واحد و پیروی از رسول واحد در زناشوئی عالیترین اتفاق در نظام آفرینش است زیرا بمعنای صلح و اتحاد بین کفر و ایمان است زیرا زن و شوهر مظهر کفر یکدیگرند و لذا هر یک خصم ایمان و هدایت الهی در طرف مقابل می باشد

235- محال است که زن و شوهری بتوانند بر محور نفسانیت خودشان به وحدت و همدلی و وصال روح نائل آیند زیرا نفوسشان بطور طبیعی در انکار و عداوت با یکدیگر قرار دارد و لذا خصم ایمان یکدیگرند بقول الهی! پس بایستی در ارادت و اطاعت صادقانه از امام و رسولی زنده باشند در غیر اینصورت خصم یکدیگرند و بر یکدیگر حرامند زیرا رابطه شان قلمرو حضور اجنه و شیاطین و خناسان می شود

236- بمیزانی که زن و شوهر و فرزندی اسرار نهان خود را صادقانه در میان می نهند و با یکدیگر در هر امری صمیمانه گفتگو می کنند لایق وصال روحانی و اهل بیت الهی می شوند: چون سه نفر راز در میان نهند چهارمی خداست و با آنها در هر کجا هست قرآن کریم-

237- ولی بمیزانی که زن و شوهر در سودای ریاست و سلطه بر یکدیگرند تا خدای همدیگر باشند امکان صداقت و صمیمیت و همدلی و وحدت روحانی محال است و توان کمترین راز دل گوئی و گفتگو را ندارند و کار به دعوا و عداوت می کشد

238- و مخوفترین نوع سلطه گری و به بندگی کشیدن یکدیگر در رابطه زناشوئی در لباس دین و شریعت رخ می دهد تا آنجا که یکدیگر را تکفیر می کنند و فتوای قتل یکدیگر را صادر می کنند. همانطور که در جوامع اسلامی نیز شاهد چنین فاجعه مرگباری بین فرقه ها و قبایل هستیم که بازتاب آن جریانی است که در درون خانواده ها و نژادها می گذرد.

240- آنگاه که سلطه و استکبار در لباس دین پنهان شود عین شیطان است همانطور که ابلیس هم بر اساس دین مداری و عبادت به خدایش به جدال و انکار برخاست.

241- بمیزانی که زن و شوهر به تعامل و گفتگوئی صادقانه در همه امور می پردازند و قصد همسوئی و وحدت دارند در دین خدا هدایت می شوند و لایق اهل بیت شدن هستند وگرنه همه از خانه گریزان و تارومار می گردند و در بازار به دام می افتند و هلاک می شوند

249- همانطور که ازدواج حتی برای کافرترین افراد و جوامع بشری تنها عملی است که علیرغم میلشان پای خدا و مذهب را به میان می آورند که این واقعیت جهانی دال بر حقیقتی فطری است که اجازه نمی دهد هیچ ازدواجی بی نام خدا و عهدی الهی رسمیت یابد بگونه ای که حتی خود زن و شوهر هم بدون این مراسم احساس زناشوئی نمی کنند و خود را محرم یکدیگر نمی دانند. پس براستی ازدواج که تماماً بر عنصر رابطه جنسی بنا شده است، الهی ترین اتفاق در سرنوشت انسان است که هیچ کس را توان انکار این حقیقت نیست. حتی جوامع کمونیستی نیز بالاخره نتوانستند مراسم دینی را از ازدواج 

بکلی حذف کنند

253- نیاز به رابطه جنسی برای زنان بسیار عمیق تر و قلبی تر از مردان است یعنی مردان می توانند با ارگازم شهوانی خود موقتاً نیازشان را برطرف سازند ولی زنان تا به یک حداقل وصال قلبی نرسند کمترین رضایت جنسی نخواهند داشت. بنابر این ارگازم جنسی برای زن یک ثانوی و مستحبی تلقی می شود. در حقیقت زن در این رابطه نیازمند دریافت روح و ولایت مردش می باشد پس اگر مردش دارای این قابلیت نباشد زن در قحطی جنسی و عاطفی قرار می گیرد و به سمت افسردگی و یا فحشا می رود. هر چند که به لحاظ تعداد ارتباط جنسی هیچ کمبودی نداشته باشد. پس آنچه که ولایت زناشوئی نامیده می شود اساساً در این رابطه امکان تحقق دارد

254- پس اگر نیاز جنسی زن بسیار عمیق تر از مرد است پس منطقی است که زن هم از این بابت به همسرش رجوع نماید و تکبر نورزد که چنین تکبری سرنوشت او را تباه می سازد و اتفاقاً مومنانه ترین رابطه جنسی حاصل رجوع زن به مرد است زیرا زن از این طریق به جهاد اکبر نائل می شود یعنی نبرد بر علیه اراده به پرستیده شدن که منشأ کفر اوست. پس ناز و انکار و عدم تمکین و تعامل جنسی زن با شوهرش اساس تمامیت کفر و شیطنت و افسردگی و فحشای باطنی اوست که عاقبتی فجیع به بار می آورد

255- حتی از منظر مصالح زندگی زناشوئی و شوهرداری هم برای زن حماقتی بزرگتر از ناز و تمارض در رابطه جنسی با شوهر نیست که به سرعت شوهر را از خانه فراری می دهد و به فحشاء می کشاند و آنگاه نوبت خود اوست بخصوص امروزه که اکثر مردان، بچه ننه و زن صفت هستند که خود برای زنانشان ناز می کنند و زنان خود را به جای مادران خود قرار می دهند

256- زنی که نیاز جنسی خود به همسرش را انکار می کند در حقیقت عورتش را تبدیل به حربه ای نموده تا شوهرش را تحقیر کند و بی نیازی دروغین خود را به او اثبات نماید که چنین زنی تا ابد در پایین تنه خود محبوس می ماند و دامگه شیطان می شود که این مسئله رایجترین کفر و استکبار شیطانی زن در جهان است که علت همه امراض زنانگی اوست. در حقیقت چنین زنی هرگز نمی خواهد از پایین تنه خود بالاتر رفته و رابطه ای معنوی و روحانی با شوهرش برقرار کند. چنین زنی بتدریج دچار افسردگی و دلمردگی شده و اسوه شقاوت می گردد و امکان مادریت را بر خود حرام می کند و فقط بلعنده فرزندان خویش است

257- امروزه شاهد پیدایش نسلی هستیم که دخترانش در خیابانها و اینترنت در جستجوی شوهرند و هیچ مردی نمی یابند الا بچه ننه هائی که فقط طالب دخترانی جوان و شاغل و پولدارند که جای خالی مادران پیرشان را پر کنند  

www.khanjany.com

از کتاب حکمت حکومت استاد علی اکبر خانجانی 

٣٢٠- والدینی که به مرگ و تباھی فرزندانی که پرستنده اش نباشند راضی است و بلکه خود دست اندر کار نابودیشان می شود یکی از ارکان ستم و شقاوت بشر در کل تاریخ است 

٣٢١- زنی که جز به قیمت بندگی شوھرش با او تمکین جنسی نمی کند یکی دیگر از ارکان ستم و شقاوت بشری و باعث و بستر روسپی گری در تاریخ است 

٣٢٢- مردی که به خاطر نانی که به خانه می آورد اھالی خانه را بنده خود می خواھد رکن دیگری از ستم و شقاوت بشر بر روی زمین است 

٣٢٣- و فرزندانی که حرمت و قدر والدین خود را پاس نمی دارند رکن چهارم شقاوت و ظلم دائمی بشرند 

٣٢۴- پس ظلم والدین به فرزندان و بعکس و ظلم زن و مرد به یکدیگر چهار رکن مستمر کفر و ستم و شقاوت بشر بر روی زمین است و در چنین جامعه ای بدترین این ستم ھا و ستمکاران به حکومت می رسند تا عدل را به جامعه بازگردانند و این عدل قهار پروردگار است

www.khanjany.com

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

123- امروزه در جامعه ما تقریباً اکثر قریب به اتفاق زنان و مردان، همسران خود را در شأن خود نمی دانند به لحاظ مادی یا معنوی. و این واضحترین نشانه حاکمیت کفر پنهان در خانواده هاست که منشأ همه مفاسد است که طبق آیات مورد بحث درک می کنیم که تنها راه قرار روانی در خانه علاوه بر تقوا و عفت و عبادت همانا ذکر و حکمت است یعنی معرفت نفس. و فقط از راه خودشناسی عرفانی هرکسی به یقین در می یابد که نه تنها همسرش هم شأن اوست بلکه تنها کسی است که می تواند با او همزیستی کند. که این حقیقت متأسفانه معمولاً پس از طلاق آشکار و اعتراف می شود.

124- بنابر این باید گفت کسی که از ایمان حقیقی و معرفت باطنی بهره ای ندارد و انگیزه و اراده ای هم برای برپائی خلق جدید در زندگیش ندارد بهترین ازدواج همان ازدواج در حمایت خانواده و نژاد خویش است که اگر همسر هم از میان نژاد باشد به مراتب مطلوب تر است. زیرا انسانی که هنوز بولهوس و کافر و نژادپرست است همین زندگی کافرانه اش هم در بطن نژاد دوام بیشتری دارد و تجربه هم همین حقیقت را نشان می دهد که ازدواج آزاد و بی واسطه نژاد عموماً بی بنیاد است و عمری ندارد

125- امروزه همه انگیزه های غریزی و تجاری و جنسی ازدواج در حال از میان رفتن است و لذا سن ازدواج مستمراً بالاتر می رود. مثلاً زنی که تا دیروز بخاطر استقلال از خانواده و معیشت خود، شوهر می کرد دیگر نیازی به این کار ندارد زیرا خود امکان کار کردن و کسب درآمد دارد. و مردی هم که فقط برای ارضای جنسی خود ازدواج می کرد دیگر نیازی به ازدواج ندارد زیرا این رضایت را بدون ازدواج هم برآورده می کند از طریق همان دخترانی که در بازار اشتغال بکار مشغولند

126- پس بوضوح شاهدیم که دیگر ازدواجی متعهدانه در زیر سقف یک خانه ممکن نمی شود الا بر ایمانی روشن و معرفتی پایدار و برای رضای خدا و احیای حق او در خویشتن که همان برپائی خلق جدید الهی است از زندگی زناشوئی! و مابقی در درک اسفل تکنولوژی و دموکراسی و برابری و فمنیزم و همجنس گرائی ساقط می شوند و این عرصه نابودی حیات و هستی تاریخی و نژادپرستانه است.

128- امروزه از ازدواج سنتی و بر محور خانواده و نژاد فقط نمایشاتی مالیخولیائی و شیطانی باقی مانده که هزینه اش بقدری کمرشکن است که جز تبهکاران و دزدان بزرگ از پس این نمایش بر نمی آیند نمایشی که شب آخرش همان واقعه عروسی است و از فردایش دوزخ عداوت و انتقام شعله می کشد و همه چیز را فنا می کند.

130- امروزه هر جوانی که ازدواج می کند سوگند یاد می کند که تکرار و ادامه خانواده و نژاد خویش نباشد ولی شاهدیم که پس از چند سالی نادمانه و دست از پا درازتر به سمت نژادش باز می گردد تا وی را خوشبخت سازد که اینک نوبت انتقام نژاد است. این بدان معناست که آحاد بشری در سراسر جهان از فرهنگ و مذهب و راه و رسم نژاد خود با تمام وجود منزجر است و هیچ چیز روشن و زیبائی در آن نمی یابد و این عین واقعیت است ولی کافی نیست بلکه برای رهائی از ظلمت نژاد و نژادپرستی که امروزه تبدیل به جهنم عداوت و نفرت شده است بایستی همتی الهی نمود و با علم و معرفتی دگر و با جهادی اکبر دست به کار آفرینشی برتر شد.

132- امروزه بخصوص در جوامع اسلامی که آخرین روزهای نژادپرستی سنتی خود را سپری می کنند وضعیتی برزخی و بغایت منافقانه ای پدید آمده و آن تذبذب و التقاطی از ارزشهای سنتی و مدرن است. یعنی ازدواج و زناشوئی تکنولوژیستی و فمنیستی با رنگ و لعاب سنت و مراسم مذهبی. که این نوع زندگی ها دارای عذابها و مفاسد پنهان خاصی هستند که بسرعت بسوی شقاق و فروپاشی می روند در سردرگمی و پریشانی کامل. 

133- تنها احساسی که در این نسل غوغا می کند میل به رهبری بر عالم و آدمیان است. این غول بچه ننه ها بسرعت در آستانه تشکیل زندگی به سمت همه انواع تباهی ها سقوط می کنند از ابتلای به انواع مخدرات و روانگردانها تا ابتلای به انواع مکاتب و مذاهب عرفانی-شیطانی و تا گرایش به گروههای تروریستی و جریانات شیطان پرستی و از سوئی دیگر گرایش به خودکشی و نابودگری و همجنس گرائی و …! این جماعت اکثراً حتی تاب تحمل یک روز زندگی مشترک زناشوئی را ندارند زیرا هر یک از طرفین مستکبری تمام عیار و شیطانزده اند. 

134- جوانان این عصر از تماشای جهنم زناشوئی والدین خود تا ابد از ازدواج توبه می کنند و فقط مسئله ارضای جنسی باقی می ماند که آنهم در اینترنت و بازار آزاد بی هیچ هزینه و زحمتی مهیاست. و این قلمرو سیطره شیطان آریل و پورنوگرافی است و آنچه که از این قلمرو تولید می شود شیاطین انسی است. و چنین نسلی مجرای رسوخ شیطان در جوامع بشری می باشد.

www.khanjany.com

کتاب حدیث وجود اثر استاد علی اکبر خانجانی 

442- بزرگترین و محوری ترین و جهانی ترین و بحران زاترین مسئله انسان آخرالزمانی انهدام خانواده و روابط زناشوئی است که بدلیل نزول و ظهور انسان کامل غیر نژادی در درک اسفل السافلین مدرنیزم است که نژادپرستی را روز به روز محالتر می سازد و نژادپرستان را با تمامیت خودشان به بن بست می رساند. و این قلب حکمت واقعه است که بیانگر این حقیقت است که دیگر جز آئین ابراھیم حنیف در حیات نژادی و خانوادگی، ھیچ راه و روش دیگری برای ادامه حیات بشر مدرن بر زمین باقی نمانده است و فقط پیروان این آئین می توانند خانواده و رابطه آدم- حوائی را حفظ کنند و مابقی محکوم به انقراض نسل بر روی زمین ھستند! ھمانطور که شاھد پیدایش نسل ھائی ھستیم که زنانش مردند و مردانش ھم زن صفت. و این بمعنای عقیم شدن و نابودی نژاد در ھویت نژادپرستان است. این نزول عذاب یوم عقیم است که اندیشه ھا عقیم، دلها عقیم و ژن ھا نیز عقیم می شوند و اعمال چنین انسان عقیمی نیز محکوم به نابودی است و این ظهور “حبط” است یعنی ظهور نیهیلیزم از نفس انسان کافر و ظالم و نژادپرست که ھمان ظهور شیطان است. و لذا امروزه در سراسر جهان و از بطن و متن ھمه مذاھب روی زمین شاھد پیدایش آشکار فرقه ھای شیطان پرستی ھستیم حتّی از جهان اسلام! و این ظهور شیطان از انسان است که ناشی از ظهور حق در آخرالزمان می باشد

www.khanjany.com

 از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

119- در قرآن کریم خداوند مکرراً زنان مومنه را موکداً توصیه فرموده که در خانه هایشان بمانند و از رحمت و حکمتی که دائماً در این خانه نازل می شود بهره گیرند تا هدایت شوند و در این باب احادیث کثیری نیز از پیامبر و معصومین نیز وجود دارد. ولی مسئله اینست که بخصوص در عصر حاکمیت شیطان آریل فقط در خانه ماندن زن به تنهائی کفایت نمی کند و چه بسا در زیر سقف خانه نیز زنان به انواع شیاطین مبتلا می شوند و یا دچار افسردگی می گردند

120- در آیات مذکور از سوره احزاب سخن از استقرار زن در خانه است و این همان کیمیای سعادت در زن مدرن است که بکلی از دست رفته است و این بیقراری زن در خانه علت همه بدبختیهای اوست. ولی آیا جایگاه معنوی استقرار زن در خانه کجاست و چگونه حاصل می آید. بی تردید استقرار زن در خانه عین قرار زن در خودش می باشد زیرا زن چیزی جز خانه خویش نیست و اصلاً خانه از آن زن است که مرد در آن اساساً یک میهمان است مگر اینکه همسرش در این خانه قرار گرفته باشد. و قرار زن و شوهر در دل یکدیگر است و آن واقعه عظیمی است که اجر تقوا و ولایت زناشوئی می باشد

120- زنی که نتواند همسرش را در خود مستقر نماید در خانه خود قراری ندارد زیرا که معمولاً این خانه را شوهر است که مهیا می سازد و مسئول اداره آن است و رزق الهی را به خانه می آورد ولی این زن است که این رزق را حلال یا حرام می کند، نوری یا ناری می سازد. بواسطه پذیرش قلبی ولایت شوهر و قوانینی که در آیات مذکور بیان گردید یعنی تقوا، عفت ظاهر و باطن بهمراه ذکر و تعلیم حکمت است که رزق در خانه حلال و نوری شده و موجب قرار و آرام و عزت زن در خانه می شود

 121- زنی که استقرار در خانه را در شأن خود نمی داند اصلاً همسرش را در شأن خود نمی داند و چنین زنی آشکارا کافر است و مشغول جنگ با خداست. پس عذابش خروج از خانه است و تن دادن به حمالی و بیگاری و جلوه گری و هرزگی در بازار تحت هر عنوانی که باشد اشتغال یا تحصیل علم و هنر و امثالهم. زیرا زنی که براستی شوهرش را در شأن خودش نمی داند بایستی طلاق بگیرد و برود دنبال شوهری که لایقش باشد نه اینکه بماند و دسیسه و خیانت کند آنهم تحت عنوان ایثار بخاطر فرزندان که دروغی بزرگتر است. زیرا زنی که شوهرش را لایق خود نمی داند بی تردید به فرزندانش هم کمترین عاطفه ای ندارد و این یک قانون طبیعی است. این قاعده در باره مردان نیز صادق است

122- معنای آخرالزمان در قلمرو خانواده اینست که عمر نژادپرستی بشر به سر رسیده است و مهلت خداوند در باره این شرک عظیم به پایان آمده است: “آنانکه بجای خدا مادینگی را می پرستند و پیروی می کنند مشرکانند و پیروان شیطان.” قرآن کریم- یعنی مردی که از زن فقط مادینگیش را می خواهد بزودی مرید شیطان می شود و این شیطان به امر الهی در این دوران دیگر مجال این شرک را به بشر نمی دهد و زن و شوهر را از قلمرو رحمت خدا یعنی خانواده بیرون می کند و در دوزخ صنعت و مدرنیزم به غل و زنجیر می کشد و فرزندانشان را خصم جانشان می کند و اینست آخرالزمان خانواده!

www.khanjany.com

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

و امروزه بسیاری از علمای اجتماعی این واقعه را بس مبارک و رشد دهنده می نامند که افراد بشری از محدوده کوچک روابط خانوادگی بر جامعه ای بزرگتر وارد می شوند که بسوی جهانی شدن می رود. این همان توهم و مالیخولیای موسوم به جهانی شدن است که در این واقعه تنها چیزی که جهانی می شود شیطنت و دروغها و مظالم بشری است که به سمت فتنه ای جهانی و جنگهای جهانی در حرکت است. و این انفجار و رشد خانواده در جامعه نیست بلکه انهدام خانواده است

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

108- آدمی در دوره بلوغ بتدریج حضور روح را در خود درک و احساس می کند و این آمادگی برای تعامل روحانی با یک انسان بالغ و صاحب روح دیگر بنام همسر است. ولی انسان مدرن این روح را صرف تعاملات فاسقانه و تاجرانه و مادی و دنیاپرستانه و بولهوسی می کند و اکثراً آنرا از دست می دهد و آنگاه به فکر ازدواج می افتد و لذا ازدواجهای مدرن در آغاز پایان یافته اند چون روحی برای برقراری رابطه در میان ندارند و آنرا در جاهای دیگری از دست داده اند. و لذا فقط رابطه پائین تنه ای محض باقی می ماند که قلمرو رسوخ شیطان می شود و چنین رابطه ای مهد پرورش شیاطین است 

109- اصلاً ازدواج واقعه تغییر نژاد و خروج از نژاد و سرآغاز خلق جدید و آفرینش نزادی است. پس پر واضح است که ازدواجهای درون نژادی از این منظر بسیار مسئله دارتر و ثقیل هستند و بسرعت بسوی طلاق عاطفی می روند. از این منظر عظمت ازدواج و زناشوئی علی (ع) و فاطمه(ع) و جهاد کبیری که صورت بخشیدند واضح تر می شود که بنای خلق جدید را نهادند که خلقی حاصل نژادزدائی از رابطه است همچنین ازدواج و زناشوئی حضرت ابراهیم(ع) و سارا که فامیل بودند که نخستین بانی این خلق نزادی بودند

110- قبلاً نشان داده ایم که چگونه دموکراسی و لیبرالیزم مخلوق فروپاشی خانواده در جوامع غربی هستند که بتدریج کل جهان را فرا گرفته اند و از نتایج برابری جنسی زن و مرد محسوب می شوند و خروج زن از خانه! ولی با اندک تأملی می توان دریافت که اصلاً تکنولوژی مدرن و زندگی تکنولوژیستی هم معلول فروپاشی خانواده و نابودی رابطه ولائی بین زن و شوهر بوده است همانطور که بسیاری از بزرگترین بانیان و دانشمندان و مخترعین عصر تکنولوژی از مردان شکست خورده در زندگی زناشوئی و بچه ننه ها بوده اند همچون راسل، انیشتن و ادیسو!ن

116- برخی می پندارند که منظور از جهاد اکبر و نژادزدائی بمعنای فرار از خانه است در حالیکه اتفاقاً آنچه که نهایتاً موجب فرار از خانه می شود همان نژادپرستی است زیرا نژادپرستی خانواده را به آتش می کشد و اعضایش را فراری می دهد بخصوص نژادپرستی مادران که بنیاد رحمت در خانه هستند که این رحمت را تبدیل به حربه سلطه و شوهرخواری و فرزندخواری می سازند و همه را فراری می دهند

www.khanjany.com

فلسفه قانون (خودشناسی کلامی) مقاله ۱۹ از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم 

اثر استاد علی اکبر خانجانی 

قانون به لحاظ لغت همان کانون است و کانون به مرکز و نقطه ثقل  و محور هر چیزی گفته می شود مثل مرکز دایره. پس قانون آن امری است که حیات افراد و جوامع بشری را بر مدار و مرکز خود به گردش می آورد و نظم و سامان و اتحاد و استمرار می بخشد و انسان بی قانون و قانون گریز انسانی منحرف شده از مدار حیات و هستی است و مثل سیاره ای که از مدار خارج شده ساقط خواهد شد. قانون چند دسته کلی دارد: غریزی، عرفی، شرعی و قضایی. همه حیوانات دارای قدرت تبعیت از قوانین غریزی هستند و لذا از سایر قوانین بی نیاز شده اند ولی از آنجا  که بشر دارای غرایزی نامحدود و افسار گسیخته و وحشی است نیازمند قوانین دیگر شده است و این ضعف بشر را نسبت به سایر حیوانات نشان می دهد که به قول قرآن اکثر مردمان از حیوانات هم پست ترند. و بشربارعایت قوانین عرفی و شرعی و قضایی تازه می تواند به مقام حیوانیت خود صعود کند که بقول قرآن برخی از مردمان چون حیوانات هستند. و اما با رعایت قانون دیگر، به نام عشق و عرفان قادر می شود تا به مقام انسانی و اشرف مخلوقات برسد که قانون از خود گذشتن است  پس گروهی از خود پست ترند، گروهی خود هستند و اندکی هم برتر از  خود هستند ( پست تر از حیوان، حیوان، برتر از حیوان) ولی از آنجا که انسان موجودی مختار  است لذا هر چه که قوانین محکمتر  و بیشتر می شوند انسان هم تبهکارتر و مکارتر و رذلتر  می گردد. انسان آن است که  خود اراده اش را به دست کسی بسپارد که عاشق و عارف باشد یعنی امام و پیر داشته باشد

www.khanjany.com

از کتاب کندوکاوی در اصول جلد دوم اثر استاد علی اکبر خانجانی 

تا زمانیکه مرد، خود را علت العلل معیشت ھمسر و فرزندان می داند و یا زن نیز شوھر خود را به این دلیل می خواھد، رابطه ای قلبی وجود ندارد و سراسر ریا حاکم است و این رابطه به بادی می لرزد و در خطر می افتد. در رابطه ای که اساس آن معیشت است ھرگز معرفت و محبّت و رشدی وجود ندارد و خواه ناخواه به سمت فساد می رود و به عذابی مادام العمر تبدیل می شود

www.khanjany.com

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۱۴

نانش می دهی گازت می گیرد. آبش می دهی فحش می دهد. محبتش می کنی تو را محتاج و دریوزه خود می پندارد. در قبال زشتی هایش سکوت و ستّاری می کنی تو را احمق می خواند در قبال جفایش وفا می کنی تو را ترسو می نامد. تیمارش می کنی طلبکارت می شود و تو را نهایتاً تنها دشمن خودش می یابد و انتقام می ستاند. حال اگر فریبش دهی، به او ستم کنی او را به لجن بکشی و به ذلّت بیندازی آنگاه قدر تو را می داند و از تو سپاسگزار است و تو را دوست خود می داند و خود را به پای تو می اندازد. این همان بشر کافر است. پس چنین موجودی ذاتاً طالب عذاب است و با عذاب آرام می گیرد و تاب تحمّلِ رحمت و عزّت را ندارد. این نیاز بشری موجب پدید آمدن دوزخ است که بدست خودش بنا می شود. به همین دلیل بهشت طبیعت بدست بشر ویران شد و دوزخ صنعت در این ویرانی پدید آمد و بشر را از همه سو فرا گرفت. دوزخ، فلسفه کفر ذاتی بشر است. بشری که تاب تحمل بهشت عزّت و سلامت و رحمت را ندارد و دیوانه می شود و بجان کسانی می افتد که این بهشت را برای او ممکن کرده اند. کفر همان عداوت ذاتی بشر نسبت بخودش می باشد. کفر همان نبرد بشر بر علیه هستی خویشتن است. کفر همان اراده به تخریب و تباهی و نابودی جهان و خویشتن است و دوزخ تنها درمان آن است

www.khanjany.com

(کندوکاوی در اصول جلد ۲(پدیده شناسی عناصر فرهنگ و تمدن

واقعیت دیگر اینست که آنچه که خا صه در تمدن مدرن بین زن و شوھر در کلیۀ امور حکم می راند تکنولوژی است. و این حاکمیت به طور فزاینده ای به ھمه ابعاد و اجزاء و اعماق مسائل زناشوئی رسوخ می کند. تکنولوژی به معنای فنّی شدن (پیچیده شدن)، ابزاری شدن و حسابی شدن، امری است که اراده و انتخاب وعاطفه را در گرو خویش می گیرد و از بیرون از حیات زناشوئی بر امور آن حکم می راند. بیگانه ای که حتّی در زیر لحاف حضور دارد و حائل است. به بیان ساده می توان تکنولوژیکی شدن زناشوئی را ھمانا زنائی شدن زناشوئی دانست که زناشوئی را در ھمۀ مسائل عاطفی و جنسی و رفتاری و گفتاری و اقتصادی و فرھنگی می رباید و در خود حل میکند و ھر دو را به خدمت می گیرد و از یکدیگر بیگانه می سازد: حرام می سازد. بیزاری جنسی در میان زن و شوھرھای جوان یک پدیدۀ کاملاً مدرن و از محصولات تکنولوژیسم در عرصه خانواده است. فروشگاھهای زنجیره ای ابزارآلات جنسی یکی از نشانه ھای بیرونی این جداسازی می باشد و نیز مطبوعات مربوط به امور و مسائل جنسی و نیز آموزشهای جنسی نمود دیگری از تکنولوژیکی شدن رابطۀ زناشوئی است. و وضع به سوئی می رود که بدون داشتن این آموزشها و ابزار و فنون جنسی ھر نوع رابطۀ جنسی ناممکن می شود و عاقبت چنین وضعی آنجاست که حتّی برای ارضای جنسی محض نیازی به ھمسر نیست و بلکه خود این تکنولوژی و کالاھایش کفایت می کند و تولید آدمکهای ژنتیکی میتواند این خود کفائی را کامل کند، آدمکهائی که فقط برای ارضای_جنسی محض تولید می شوند و دیگر زن و شوھر برای نیاز جنسی خود مجبور به دھها نوع معامله و ریا و اکراه نمی باشند و در واقع دیگر به یکدیگر نیازی ندارند و بعلاوه مشکل جلوگیری و سقط جنین و ایدز و امثالهم نیز برطرف می شود. و این واقعیتی است که پیش روی داریم

www.khanjany.com

 کتاب دائره المعارف عرفانی جلد دوم اثر استاد علی اکبر خانجانی 

در حدیث معروفی از رسول اکرم (ص) آمده که عشق های مجازی نردبان عشق حقیقی هستند. دربارۀ وقایع مجازی و حقیقی سخن فراوان است. اخیراً آقای جوادی آملی در این باب سخن عجیبی از طریق تلویزیون ایراد نمودند که عشق حقیقی را فقط عشق به پروردگار نامیدند و عشق های مجازی را هم عشق به انبیاء و اولیاء و امامان او خواندند. و این بعنوان یک تفسیر شیعی جای بس تأمل است. چرا که عشق های مجازی، عشق های خیالی و آرمانی هستند یعنی ذهنی می باشند. و در قرآن کریم می خوانیم که پرستش خدای خیالی شرک و ظلم عظیم و پرستش هوای نفس است و بلکه عشق و اطاعت از رسولان و مخلصین همان راه هدایت و حق است. بنابراین وجود مردان خدا تجلّی عشق حقیقی بر روی زمین است و به مثابۀ کمال عشق می باشد. ولی  عشق های مجازی مثل عشق به معنای تخیلی و بهشت های آرمانی و عشق های جنسی جملگی مجازی می باشند که آدمی بواسطۀ صدق و معرفت می تواند از این عشق های دنیوی به عنوان نردبانی بسوی عشق حقیقی که امام است بالا رود و امام خود را درک نماید زیرا وجود امام آئینه ذات باریتعالی می باشد. « ای مؤمنان ، خداوند از شما سئوال می کند و آن اینکه آیا تبعیّت از خود خدا حقّ تر است یا تبعیّت از کسی که خدا او را هدایت کرده است ( امام ) ». قرآن_ در ادامۀ این آیه بلافاصله می فرماید که « آنان که خدای خیال خود را میخوانند، پیرو هوای نفس هستند و این شرک و گناه عظیم است ». در واقع پاسخ آن سئوال داده شده است. بنابراین عشق حقیقی همانا عشق به وجود یک امام زنده و پیر و مراد عرفانی است و نه عشق و اطاعت از خدای ظن. جز عشق به یک امام زنده و اطاعت از او مابقی،عشق های مجازی تلقی می شوند که اگر حقوقشان ادا شود بسوی امام هدایت می شوند. چنان تفاسیری که ذکرش رفت از معرفت امامیه بعید است

www.khanjany.com

از کتاب سرّ ایمان(THE secret of faith)

دل تنها کانونی از وجود است که مال صاحبش نیست مال غیر است

!این غیر یا حق است و یا ناحق 

!یا خداست یا شیطان! یا نژاد است یا نزاد

www.khanjany.com

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی

85- متأسفانه امروزه ازدواج آخرین کار هر جوانی است آنگاه که جوانی در انواع مفاسد و فسق و فجورها تباه گردید و دل و جان بواسطه انواع خناسان تسخیر شد. و این ازدواج بین خناسان و شیاطین است نه دو انسا!ن 

86- حال بهتر درک می کنیم این حدیث گهربار رسول خاتم(ص) را که فرمود خداوند همه گناهان آن والدینی را می بخشد که دخترشان را در آستانه بلوغ جنسی به خانه شوهر بفرستند. اگر همین یک کلام رسول رحمت در میان مسلمانان به فعل در آید دوزخ آخرالزمانی بر خانواده ها وارد نمی شود. ننگ بر آن علمای دینی که این نوع کلام رسول خدا را بر منابر به مردم ابلاغ نمی کنند تا مبادا متهم به تحجر شوند

87- امروزه حقوق بشر و حقوق مدنی اکثر کشورهای جهان، زنای با محارم را خلاف حقوق بشر نمی داند، روابط نامشروع دختران قبل از سن قانونی را خلاف حقوق بشر نمی خواند ولی ازدواج دختران قبل از سن قانونی (18 سال) را جرم و جنایت و نقض حقوق انسانی معرفی می کند. وقتی حقوق اسلامی در جوامع اسلامی نادیده گرفته می شوند این جوامع چاره ای جز پذیرش “حقوق بشر” ندارند که مدافع ازدواج همجنس گرایان است ولی ازدواج دختر قبل از 18 سال و بلکه قبل از تحصیلات دانشگاهی و قبل از تباه شدن عصمت و بکارت را جرم و جنایت می داند

88- چرا دختران عصر ما هیچ میلی به تحصیلات دانشگاهی پس از ازدواج ندارند الا اینکه همسرشان مطلوب از آب در نیاید یعنی تحت سلطه شان در نیاید و برتری آنها را نپذیرد. تحصیلات دانشگاهی در انگیزه عمومی دختران جز یک حربه شیطانی برای زندگی زناشوئی نیست حربه استکباری! و اینست که اکثر قریب به اتفاق دختران تحصیل کرده در زندگی زناشوئی ناکام و افسرده و وحشی می شوند چون به مقصود خود نمی رسند

89- زنی که می خواهد دستش در جیب خودش باشد منظورش اینست که رزق الهی را از نزد شوهر نخورد تا ولایتش را هم نپذیرد. اراده به اشتغال و تحصیل دانشگاهی برای زنان اراده ای کاملاً شیطانی است و واقعیت این ادعا را اثبات کرده است زیرا همه زناشوئی هائی که زن شاغل و تحصیل کرده دارد از هم پاشنده و جهنمی هستند.

90- زنی که نتواند در خانه خدائی کند و شوهر را بنده خود سازد میل به ادامه تحصیل و اشتغال پیدا می کند و این واقعیت را همه زنان تصدیق می کنند اگر اهل صدق باشند

91- اشتغال و ادامه تحصیل یک زن شوهردار آشکارا جایگزین زندگی زناشوئی و آلترناتیو شوهر است و حربه ای بر علیه ولایت زناشوئ!ی

92- از ویژگی مردان بچه ننه اینست که مشتاقند که همسرشان هم شاغل باشد و به آنان روزی بدهد درست مثل مادرشان! “زنان خود را مادر خود قرار مدهید…” قرآن- 

93- ولایت زناشوئی بر محبت زناشوئی استوار است. مردی که زنش را دوست می دارد (ولی نه بعنوان یک قطعه پورنو) و زنش هم محبت شوهر را قلباً می پذیرد ولایت زناشوئی استوار شده است و مابقی حقوق الهی بطور طبیعی بین آنها جریان می یابد.

94- ولی مردی که به انگیزه پورنوئی همسر می گزیند نمی تواند وی را قلباً دوست بدارد و بر او ولایتی داشته باشد. این ازدواج پیشاپیش محکوم به واژگونی است یعنی ولایت پورنوئی زن بر مرد که همان ولایت شیطان است

95- نگرش پورنوگرافیکی (سکسی) به همسر همان راه ورود شیطان بر رابطه زناشوئی است و مدخل همه خناسان و اجنه و فاسقان! این نگرش ضد انسانی و همگانی است و به آسانی جایگزین می یابد. در چنین نگرشی در هر رابطه جنسی، هر خناس و شیطانی بر رابطه وارد شده و این رابطه را به آتش می کشد و زنائی می سازد. این همان زنای باطنی است که در قرآن کریم اخطار شده است

96- زنی که ولایت شوهرش را قلباً نمی پذیرد در تسخیر شیطان قرار می گیرد و در هر رابطه جنسی شیطانی را بر خود وارد می کند. و این عین زنای باطنی است

97- زنی که دارای اراده استکبار و سلطه بر شوهر است و شوهرش را پرستنده خود می خواهد نمی تواند ولایت شوهر را قلباً پذیرا شود و این اساس شیطنت و تسخیر شدگی زن شوهردار است

98- امروزه انگشت شمارند زنانی که دارای هویت جنی و شیطانی نباشند که این مسئله از دوره قبل از ازدواج آغاز شده و در زناشوئی کامل می گردد. چنین جن زدگی و شیطنتی در مردان کمتر و خفیفتر است چرا که زن فطرتاً پذیرنده است که اگر ولایت شوهر را نپذیرد نمی تواند از تسخیر اجنه و شیاطین مصون بماند. آنچه که به قلب و روان زن عصمت می بخشد ور دربهای وجودش را حفاظت می کند ولایت و محبت پدر، همسر و یا یک مرد خداست در جریان اطاعت و نه عاطفه مح!ض

اینست که حتی در شریعت اسلامی اگر زنی هیچکس را نداشته باشد باید از پسر خردسالش پیروی کند. و این بدان معناست که زن بخودی خود کمترین اراده ای از نزد خود ندارد که خود را مدیریت کند و لذا بسرعت تحت القائات اجنه و شیاطین و خناسان قرار می گیرد. و این واقعیت در جوامع مدرن و زندگی زنان به اصطلاح مستقل و فمنیست بوضوح آشکار است که بسرعت به سمت هرزگی و لاابالیگری و جنون و پریشانی می روند و دچار انواع امراض روحی می شوند که سرنوشت زنان مطلقه یکی از این نمونه ها می باشد

99- برای علاج و نجات زنان و خانواده های آخرالزمانی هیچ راه حلی بجز اجرای شریعت اسلامی وجود ندارد. منتهی این احکام بایستی به لحاظ عقلانی و اجرائی تبیین و تفهیم شوند و اغنای ذهنی حاصل گردد در غیر اینصورت دیری نمی پاید که تحریف و ملغی می شود. و این کار عظیم در مجموعه آثار ما محقق گشته است

100- زن، زاینده و پرورنده تن و جان حیوانی بشر است ولی مرد زاینده و پرورنده اندیشه و روان و هویت روحانی بشر است: سوگند به پدری که می زاید. قرآن- که این زایش روحانی و عرفانی است و البته چنین پدری از اولیای الهی است که نژاد را از اسارت تاریخ و دهر نجات داده و حیات و هستی سرمدی و نوینی می بخشد در حالیکه زن فطرتاً حامی و پرستنده نژاد و وراثت است زیرا خودش مهد تولید نژاد می باشد. اینست که زن بدون ولایت مردی اهل ایمان جز پرستش و تقدیس ارزشها و عادات و عقاید نژادی انگیزه ای ندارد. زن زاینده نژاد خویش است. و لذا محور نژادپرستی، زن است که عین خودپرستی اوست

101- خداوند آشکارا زن را مهد آفرینش بنی آدم قرار داده است. نه اینکه این زن است که می آفریند بلکه بنی آدم در رحم زن و بدست و اراده الهی آفریده می شود پس زن مهد بدعت و رحمت مطلقه است و اگر این رحمت خدا را بر خود و در خودش دریابد و شاکر باشد آنگاه مادر و ام حیات بشری می شود ولی اگر این رحمت را بر علیه فرزندان خود بکار گیرد تا آنان را بنده خود سازد آنگاه مهد اشد شقاوت می شو….د

102- خالق اصلی و پس پرده جهان خداست ولی آنچه که در صورت بیرونی و دهری جهان بنظر میرسد اینست که موجودات در سلسله مراتب علیت بواسطه یکدیگر پدید می آیند و علت و معلول و والد و مولود یکدیگر بنظر می رسند و این امتحان عظیم خدا بر بشر است که جز به علم و عرفان نفس درک نمی شود

www.khanjany.com

حکمت هایی در باب زن کافر (خودشناسی جاوید) مقاله ۱۶ از کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی 

زن کافر فقط زور را درک می کند

مکر زن معلول زور مرد است 

زن به شوهرش کینه نمی کند الا اینکه مرد به وی پشت کند

زن ریاست طلب فقط در روسپی گری به مقصود می رسد 

زن بد دهن زنانیِّت ندارد

برای دوستی زناشویی هر یک از طرفین باید خودش باشد

زن ریاکار، عبوس است 

زن کافر اگر عالم شود عقیم می شود 

زن کافر، محبت را چاپلوسی می فهمد 

زن مؤمن فقط یک مرد می شناسد 

صداقت زن کافر ، فحاشی است

مردی که مرید حق باشد زنش خواه نا خواه مریدش می شود 

زن کافر همواره خود را حیف شده می داند

زن کافر از کار  خانه داری احساس بدبختی می کند

دفتر تجارت زن کافر، اطاق خواب است 

زن کافر از مردی که او را دوست می دارد کینه می کند

(مقر سلطنت زن کافر چشم اوست (آرایش چشم

زن کافر دشمن قسم خورده مرد خردمند است 

www.khanjany.com

82- رعایت تقوای الهی در رابطه زناشوئی که اساس هدایت زناشوئی بسوی پروردگار و لقای رب و خلق جدید عرفانی است بمعنای چیست؟ بمعنای مد نظر داشتن خداوند و یاد و حضورش در همه مراحل و مسائل رابطه است. یعنی همه تعاملات کلامی و رفتاری و جنسی و معیشتی و عاطفی و تربیتی و اجتماعی بین زن و شوهر از برای خدا باشد هوئی باشد نه من-توئی! و این چگونه ممکن است؟ آیا انجام فرایض دینی کفایت می کند؟ چه بسا زن و شوهری متدین و متشرع که دعوای بین خدایشان زندگیشان را به آتش کشیده است که خدای کدامیک خداتر و برتر است

زیرا می دانیم که منیت های مذهبی بمراتب عمیق تر و شدیدتر و حق بجانب ترند و مستکبرتر! زیرا شریعتی که در رابطه تبدیل به منیت شد قلمرو حکومت شیطان است. بسیاری از زنان در سنگر شریعت از پذیرش ولایت شوهرانشان ابا دارند و اصلاً شوهر خود را تکفیر می کنند. قبلاً نشان داده ایم که رابطه تقوائی بین زن و شوهر جز از طریق رابطه ولائی ممکن نیست یعنی هر دو در ولایت یک آموزگار روحانی و پیر عرفانی واحدی زندگی کنند و من و تو تحت فرمان یک او قرار گیرند اوئی که شعاعی از نور امامت است و حقانیت آن به اثبات رسیده باشد در احیاء و اصلاح رابطه زناشوئی! و جز این تقوائی ممکن نیست

83- در قرآن کریم در سوره بقره نیز خداوند زن و شوهری را که اهل تقوای الهی هستند بشارت داده که بزودی “او” را دیدار می کنند که “او” همان امامی حی و عارفی صدیق است که آئینه دیدار الهی می باشد زیرا خود یک وجه از وجوه خداوند است

84- اگر زن و شوهر آئینه نفس همدیگرند بی تردید نخستین طبقه نفس که نفس اماره است جز کبر و غرور و کفر و جهل و جنون و فسق و دروغ و سلطه گری و ستم را بر نمی تابد و اینست که امروزه که عصر قیامت نفوس است همه جوانان از فردای ازدواجشان پشیمانند زیرا با چنان دیوی روبرو می شوند که تصورش را هم نمی کردند. بخصوص نفس بشر مدرن که معدن همه شهوات شیطانی و امیال مالیخولیائی و خناسان رنگارنگ است که در رابطه زناشوئی به عرصه ظهور و فعالیت می رسند. پس اگر علم عرفان نفس در میان نباشد جز فرار و فریب و دروغ و ظلم و فسق و خیانت چاره ای نمی ماند بخصوص امروزه که سن ازدواج مستمراً بالاتر می رود و به همین اندازه نفوس، قبل از ازدواج به همه انواع مفاسد و جنون و خناسان و شیاطین محشور می شود و لذا دو نفر که ازدواج می کنند گوئی که دو گردان شیطان گرد هم می آیند. فقط امروزه می توان به راز گهربار ازدواج در سرآغاز سن بلوغ پی برد که از ارکان شریعت محمدی است و عجبا که در جوامع اسلامی کمترین توجهی به این اصل نمی شود و بلکه این اصل را هم همچون سائر اصول دین به پای حقوق بشر شیطانی قربانی کرده اند

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

رسوخ شیطان در خانواده

81- گرایش شهوانی بین والدین و فرزندان نخستین جرقه های رسوخ شیطان در خانواده است که در این دوران در سراسر جهان غوغا می کند که معلول فقدان رابطه تقوائی-ولائی بین زن و شوهر است.

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

طلاق عاطفی

79-…و این تراژدی طلاق عاطفی است که بمراتب ظالمانه تر و مهلکتر از طلاق فیزیکی می باشد. طلاق فیزیکی مجال تعمیق چنین فاجعه ای را کاهش می دهد. طلاق عاطفی که در جهان سوم و جهان اسلام غوغا می کند دوزخی ترین خانواده ها را ببار می آورد که عذاب ریای گریز از طلاق صادقانه است

80- زن و شوهری که بر اساس تقوای الهی و پذیرش ولایت زناشوئی و حقوق شرعی زندگی نکنند فرزندانی ببار می آورند که خار چشمان و آتش جانشان و رسوائی دنیایشان می شوند. 

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

رحمت), از کتاب انوار حکمت نبوی) 

326- وقتی زن و شوھری به رحمت به ھم می نگرند خداوند ھم به آنها می نگرد

www.khanjany.com

آنچه که زن را هلاک می کند (خودشناسی جاوید ) از کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم

اثر استاد علی اکبر خانجانی 

آنچه زن را نازن می کند ناز او در قبال شوهر است

آنچه که زن را ناز دار می کند بی وفائی است

آنچه که زن را بی وفا می کند هرزگی اوست 

آنچه که زن را حق نشناس می کند بولهوسی اوست 

آنچه که زن را بولهوس می کند فقدان مرد یا شوهری مؤمن است که تحت ولایت آنها باشد 

www.khanjany.com

چند حکمت زنانه (خودشناسی جاوید) مقاله ۱۱

از کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم, اثر استاد علی اکبر خانجانی 

از زنی پرسیدم: چرا همش از شوهرت قهر می کنی؟ گفت: برای اینکه بیهوده می گوید دوستت دارم فکر می کند نمی فهمم

از زنی پرسیدم: چرا هر روز خودت را برای شوهرت یکجور آرایش می کنی؟ او که بدون آرایش تو را دیده است. گفت: برای اینکه هر روز برایش یک زن دیگر باشم. گفتم : مگر اینجا … خانه است

از زنی که دچار بیماری افسردگی شده بود پرسیدم: چرا اینطور شدی تو که زنی واقعاً خوشبخت هستی؟ گفت : از بس که در رختخواب خود را به افسردگی زدم یک دفعه افسرده شدم

از زنی پرسیدم: آیا واقعاً شوهرت را دوست داری؟ گفت : خودش را نه بلکه ناز کشیدنش را. یعنی حماقتش را

از زنی پرسیدم: ناز یعنی چه؟ گفت: یعنی اینکه تظاهر کنی نیاز نداری و شوهرت نیز این تظاهر تو را باور کند و برای برآورده شدن نیاز تو نازت را بکشد

از زنی پرسیدم: چرا طلاق گرفتی؟ گفت چون نازم را باور نکرد

از زن تحصیل کرده ای پرسیدم: چرا اینقدر تحصیل کردی وخودت را پیر ساختی و شوهر نکردی؟ گفت: راستش می خواستم نازم را گران کنم. ولی آنقدر گران شد که دیگر مشتری نداشت

73- پس در آخرالزمان هر ازدواج، زناشوئی و خانواده ای ذاتاً یک بیت الله است زیرا کانون ظهور کلمة الله است و اینست که بدون نور ولایت امام زمان که خود سرچشمه این ظهور می باشد خانواده بجای بیت الله شدن بیت شیاطین می گردد. و اینست که طبق روایات شیعی زن و شوهری که فاقد امامی حی هستند بر یکدیگر حرامند. این حرامیت همان حضور خناسان و اجنه و شیاطین در رابطه است

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

61- زنی که بخاطر همخوابگی مردش را بنده خود می خواهد در واقع خود را خدا نمی کند بلکه روسپی می سازد. و مردی هم که رزق آوری زن را بنده خود می خواهد خدا نمی شود بلکه اربابی منفور می گردد.

62- اکثر پدران و مادرانی که در این دوران با وجود داشتن فرزندان سر از آسایشگاهها و خانه سالمندان در می آورند خدایانی بودند که بواسطه فرزندان خود طرد و لعن شدند چون خود این فرزندان اینک تبدیل به خدایان گشته اند

63- در عصر مدرنیزم بقدرت تکنولوژی و دموکراسی نبرد خدایان در خانه ها منجر به انفجار و فروپاشی خانواده شده است. تکنولوژی ماشین القارعه است که بر چنین خانواده هائی فرود آمده و این ظلم عظیم را ختم می کند

64- آنچه که امروزه ازدواج را اینسان شاقه و ناممکن ساخته و سن ازدواج را بالا برده و مفاسد را به غایت رسانیده است و انسانها وقتی تن به ازدواج می دهند که دیگر روح زندگی را از دست داده اند بدلیل تکنولوژی پرستی در قلمرو خانه است. وقتی قرار است که خانه ای مدرن با آخرین تکنولوژی روز مهیا شود تا دو نفر توان همزیستی داشته باشند پس این تکنولوژی است که بر روابط این دو حکم می راند یعنی شیطان! و لذا این ازدواجها هنوز شروع نشده پایان یافته اند با آتش عداوت و شقاوت تکنولوژی (شیطان) حاکم بر روابطشان که ضامن سعادت آنها گشته است

65- وقتی قرار است که طلا (مهریه) ضامن بقای زناشوئی باشد چنین ازدواجی پیشاپیش بر آتش ربا بنا شده است زیرا ذات طلا رباست

66- دختر و پسری که جهت اثبات خدائی خود در زندگی مشترک کل جوانیشان را صرف کسب پول بیشتر، مدرک بالاتر، جهیزیه گرانقیمت تر و تکنولوژی برتر می کنند وقتی بهم می رسند دیگر نه دلی برای خود باقی گذاشته اند نه عصمت و عزت و شرفی که بخواهند سرمایه معنوی زندگی سازند و لذا با مراسم عروسی که بایستی مابقی عمرشان بدهیش را بپردازند فقط بر جهنم وارد می شوند. و لذا ازدواج در این عصر بسرعت تبدیل به یک کابوس و دوزخ فرهنگی در سراسر جهان گشته و میرود که برای همیشه منقرض شود

67- امروزه هیچکس جرأت پرداختن به این سئوال بزرگ را ندارد که همه جوانان شعارش را می دهند که: اصلاً چرا باید ازدواج کرد! امروزه پیر و جوان در خفا معتقدند که ازدواج بزرگترین حماقت و جنون است. و این عین واقعیت است مگر اینکه برای ازدواج تعریف و مقصد و فلسفه دیگری داشته باشیم و راه و روش دیگری از ازدواج عرضه کنیم که اینهمه فساد و ظلم و جنون و جنایت و شیطنت و پلیدی را از این واقعه مقدس بزداید. و عجبا که جوامع اسلامی و شیعی از این لحاظ به فجایعی هولناکتر از جوامع غیر اسلامی دچارند. در هیچ جای دنیا شروط جنونی و شیطانی که برای ازدواج در جامعه ما پدید آمده وجود ندارد. این بمعنای سقوط از رحمت محمدی است زیرا حق ازدواج در دین محمد در جامعه مغفول مانده و تبدیل به کثیف ترین تجارتها گشته است که قابل توصیف نیست

68- بر سر سفره عقد هر مسلمانی این کلام رسول رحمت خوانده می شود که: ازدواج نیمی از دین است…ازدواج سنت من است و هر که از آن روی برگرداند از من نیست و …!؟ حیرتا و اسفا از اینهمه غفلت و وقاحت و ریاکاری و بازی با رحمت خدا! و اینست که جوامع اسلامی دارای شقی ترین و فاسدترین ازدواجها و زناشوئیها در جهان گشته و شهره عالم شده اند. ازدواج در میان اعراب، افغانیها و نیز جامعه خود ما هر یک آئینه ای از این رسوائی در جهان است. تا کی می خواهیم چشم خود را بر اینهمه رسوائی و دروغ و ستم و معصیت در دین خدا ببندیم و تازه به مسلمانی خود ببالیم و همه را کافر بخوانیم! از تکفیریها سخن نمی گوئیم که این فاجعه را به غایت رسانیده اند

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

زایش و آفرینش عرفانی

53- کسی که به نیت تخلیه شهوت و فرار از تنهائی و تولید مثل خود برای ابدیت خود، ازدواج می کند پیشاپیش امکان خلق جدید و ظهور حق وجودش را از دست داده است. “سوگند به پدری که می زاید.” قرآن- این است مردی که براستی پدر می شود یعنی “ولی” که از صفات پروردگار است. کسی که خود جاودانه اش را از خود زایمان کند که این زایش و آفرینش عرفانی خویشتن است. و مادری که به بهانه بارداری، گوهره مادریت و امیت و رحمت را در خود کشف نماید و زایمان کند و “رحیم” گردد. وگرنه فراوانند زنانی که ده شکم زائیده و عاقبت دیوی بچه خوارند و از همه فرزندان خود در نفرت و عداوتی جاویدند! و اینست جهنم نابودی و جاودان!ه

54- پس مرد ازدواج می کند تا ولی شود و زن هم رحیم شود و این گوهره آفرینش جاودانه خویشتن است

55- مرد ازدواج می کند تا پدریت و ولایت را تجربه و کشف کند و زن هم امیت و رحمت را. ولی نه فقط نسبت به خانواده خود!  خانواده آزمون تعالی الهی روح زن و شوهر است. خانواده باید دانشگاه و آزمایشگاه خداشناسی باشد که چگونه خداوند کل بشریت و موجودات جهان لامتناهی را می آفریند و رزق می بخشد و حفاظت و هدایت می کند بی آنکه از آنها توقعی داشته باشد

56- تجربه آفرینش فرزندان از رابطه زناشوئی و روزی دادن به فرزندان و تعلیم و تربیت آنان جملگی قلمرو تمرین الهیت است و خداشناسی تجربی! و اینکه آیا زن و شوهر استحقاق خلقت جدید رحمانی را دارند تا همچون پروردگارشان خالق خود و جهان برتری باشند. یعنی ازدواج و زناشوئی و تولید مثل تجربه و تمرین الوهیت و امتحان ورود به دانشگاه خلقت جدید و حیات الهی است که آیا استحقاق مقام خلاف اللهی را دارند و یا بایستی به دشمنان خود یعنی شیاطین ملحق شوند

57- پس بیهوده نیست که ازدواج در دین محمد، به مثابه نیمی از دین است و نیز سنت محمدی محسوب می شود زیرا سنت محمدی بعنوان رسول خدا فقط سنت معراج و لقاءالله و خلق جدید و حصول به مقام خلافت اللهی است

58- پس در هیچ دینی ازدواج چنین مقام و قداست و رفعتی ندارد که در دین محمد(ص)! در واقع ازدواج کارگاه معراج و لقاءالله است و آیه 223 از سوره بقره آشکارا تأیید کننده این ادعاست. حال اگر چنین عمل مقدسی به حقش ادا نگردد و مورد سوء استفاده قرار گیرد موجب ابتلای به شیطان و ورود به جهنم می شود. ازدواج نردبان تعالی و معراج است و نیز می تواند موجب سقوط در درک اسفل گردد. و لذا فرموده کسی که از ازدواج روی گرداند از دین محمد نیست. کسی که به عمد ازدواج نکند حتی اگر علامه دهر هم شود هنوز پا از قلمرو غرایز حیوانی بیرون ننهاده است و رشد و تکامل روح را درنیافته است و اصلاً با روح آشنا نشده است

59- همسر کاملترین آئینه خودشناسی است پس زناشوئی قلمرو ظهور و بروز نفس ناطقه است و لذا بزرگترین مجاهدین و صابران سیر الی الله اهل معرفت نفس هستند که زندگی زناشوئی را کارگاه دائمی این صبر و جهاد می دانند. صبر و تقوا و گذشت و توکل در زندگی زناشوئی عین صبر با خداست زیرا خداست که برای هر کسی همسری بر می گزیند. پس کسی که همسر خود را لایق خود نمی داند در حال کفر و انکار و جنگ با خداست. آیا براستی چند درصد مردمان همسر خود را لایق خود می دانند و بلکه عین خود؟ این بهترین میزان کفر و ایمان و خودشناسی دینی است. کسی که خود را برتر از همسرش می داند نسبت به خداوند استکبار ورزیده است

60- وظایفی را که شرع مقدس برای زناشوئی تعیین نموده است جهت درک و کشف و تجربه الوهیت و خالقیت و ربوبیت و رزاقیت پروردگار در خویشتن است تا خدا در خود شناخته شده و پرستش شود تا آستانه دیدار! تا او پرستش شود نه خود! نه اینکه زن بخاطر زایمانش خود را خدا سازد و همه را به پرستش خود وادارد و مرد هم بدلیل اینکه رزق الهی را به خانه می آورد خود را رزاق بخواند و سائرین را به پرستش خود بکشاند و سپس نبرد بین دو خدا در خانه! و اگر زن مدرن هم می زاید و هم روزی را به خانه می آورد قصد دارد که خدائیت خود را به تمام و کمال مصادره کند و مرد را از این رقابت بیرون راند. بچه ننه ها معلول چنین مادرانی هستند که خلفای شیطان می شوند و نخستین انتقامشان را از مادر می ستانند!

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

روانشناسی قطّامه (فلسفه شخصیتها ) مقاله ۱۳ دائره المعارف عرفانی جلد سوم 

کفر زنانه دارای یک ذات پایدار و عمومی است و آن ناز و انکار در قبال مردان محرم و شوهر است و دلبری و زنا در قبال نامحرمان. آنگاه که این صفت دوگانه برنفس زنی مسلط گردد او در مقام قطّامه است یعنی قاتل مردان مؤمنی که در جنبه شوهر از نفس او پیروی نکرده و آنرا سرکوب و ناکام می کنند و در جنبه نامحرمان نیز او را طرد و لعن می نمایند. اینان زنانی محبّت ناپذیر و در عطش پایمال شدن عصمت خویش هستند. یعنی دشمن دوست خویش و دوست دشمن خویش. چنین مقام جنون آمیزی البته یک شبه پدید نمی آید بلکه به تدریج به واسطه اصرار درآن دو صفت مذکور حاصل می آید تا آنجا که زن از محبّت و عزّت زجر می کشد و از خفّت و ذلّت خود لذّت می برد. و امّا قطّامه به لحاظ زیبایی و افسونگری زنانه معروف به عروس کوفه بود و از مردی نبود که دل نبرده باشد و او را مفتون خود نساخته و بازیچه مکرهایش نکرده باشد. او حتی همین فتنه گری را نسبت به پدر و برادرانش به انجام رسانید و همه آنها را تباه نمود و به مقابله با علی (ع) کشانید و برخی را هم در جنگ با علی به کشتن داد در حالی که روزی از پیروان با وفای علی (ع) بودند و همین امر بر بخل و عداوت وی افزوده بود چرا که علی (ع) تنها مرد مقتدر کوفه بود که به دام دلبری و فتنه های قطامه نیفتاده و او را بارها و بارها در کوی و برزن طرد و انکار کرده بود و مکرهایش را خنثی نموده بود. وی توانسته بود که مردان صاحب قدرتی مثل خالدین ولید را افسون کرده و تا مدتّها مفتون و بلکه دیوانه ساخته بود. قطامه به لحاظ فضل و ادب دینی وشریعت نیز دختر معروف و یکه تاز بود و با بسیاری از مردان فاضل کوفه مباحثه می نمود و در مجالس عمومی موعظه می کرد. و خلاصه اینکه از هر حیث صاحب شهرتی استثنایی بود و حتّی به لحاظ حجاب و عفّت عمومی از سنّت حضرت فاطمه تقلید می کرد و با وی رقابت می نمود و می خواست همتای او باشد و لذا چشم طمع به علی داشت و برای به دام افکندن آن حضرت خدعه های فراوان نمود و ناکام شد. همانطور که ابن ملجم مرادی هم بدین لحاظ همچون وی بود و با علی(ع) رقابت می کرد و شدیداً آداب آن حضرت را تقلید می نمود تا اینکه به واسطه ناکامیها ورسواییهایش از آن حضرت کینه کرده بود و در عطش انتقام بود. که خداوند این دو منافق ریاست طلب و مکّار را به هم رسانید و به دام فتنه های یکدیگر انداخت و مشترکاً طرح قتل علی(ع) را فراهم آوردند. این دو قربانی نفاق و مکری آگاهانه تحت عنوان ایمان و اخلاص بودند و به مقامی کمتر از سلطنت قانع نبودند. این ریای در دین آنهم با تقلید از علی (ع) این دو را دیوانه کرده بود. قطامه به گمان اینکه ابن ملجم با قتل علی(ع) به قدرت برسد و چه بسا برجای علی (ع) تکیه زند وی را اغفال کرد و وعده به ازدواج نمود ولی با اینکه توطئه آنها موفق شد هر دو ناکام شدند و جسد قطعه قطعه شده قطّامه در بیرون از شهر کوفه پید اشد. قطامه قربانی ناز زنانه و مکر در دین شد و بزرگترین درس عبرت برای همه زنان منافق در تاریخ اسلام گشت هرچند که اندکی بعد زن دیگری به دام همان شیطان افتاد و او نیز به سرنوشتی به مراتب بدتر مبتلا گردید که «جعده» همسر امام حسن (ع)بود. زیرا برای زنان کافر دو صفت مرد مطلقاً غیر قابل تحمل است: خرد و عصمت. و کلام آخر اینکه آنچه که یک زن را غفلتاً و به عنوان عذاب به سوی زنا می کشاند ناز و انکار در قبال پدر و مخصوصاً همسر است. هیچ زنی نمی خواهد زنا کند و فاحشه شود بلکه این عذاب ناز و عدم تمکین و اطاعت او در قبال شوهر است که به ناگاه به او فرود می آید درست در هنگامیکه غرق در بازی و مکر خویشتن است.

www.khanjany.com

قلمرو هویت الهی انسان 

52- هیچکس ظرف ظهور حق وجود دیگری نمی شود همانطور که هیچکس خودش هم نمی تواند ظرف ظهور حق وجود خویشتن گردد. این خودپرستی و غیرپرستی دو روی سکه کفر و جهل بشر است. ظهور همواره از رابطه ای متقیانه و رحمانی برمی خیزد از بین (بینهن)! و این همان قلمرو هویت الهی انسان است. نه من نه تو فقط او !و تجسم این هوی الهی همان وجود امام و عارف امامیه است. و بدون چنین اوئی هیچ من-توی زناشوئی عاقبت بخیر نمی شوند و لاجرم ظهور تباهی و نفرت و نابودگری یکدیگر می گردند و برای جبران این خسران عظیم فرزندان را طعمه تباهی خود می سازند تا تباهی خود را در وجودشان به پرستش بکشانند به زر و زور و یا تزویر و زار!

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

ازدواج بچه ننه ها و فاز دوم خانواده آخرالزمانی

42- پس پیدایش خانواده آخرالزمانی دو مرحله دارد که مرحله اولش رجوع مرد بسوی تکنولوژی و جامعه تکنوسالار جهت پیدا کردن خلق جدید و حیات جاوید خویش است و رجوع زن خانه هم به فرزندش بعنوان مظهر خلق جدید و حیات جاوید خویش! از چنین خانه ای نسلی بچه ننه پدید می آید که ازدواج بچه ننه ها با یکدیگر مولد فاز دوم خانواده آخرالزمانی است که قلمرو سیطره شیطان است در باطن و سیطره تکنولوژی بر همه اعضای خانواده در ظاهر! و این ظهور دجالیت است که باطنش شیطان و ظاهرش تکنولوژی است

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

حکمت هایی در باب زن کافر (خودشناسی جاوید) مقاله ۱۶

زن کافر فقط زور را درک می کند 

مکر زن معلول زور مرد است 

زن به شوهرش کینه نمی کند الا اینکه مرد به وی پشت کند 

زن ریاست طلب فقط در روسپی گری به مقصود می رسد

زن بد دهن زنانیِّت ندارد

برای دوستی زناشویی هر یک از طرفین باید خودش باشد 

زن ریاکار، عبوس است 

زن کافر اگر عالم شود عقیم می شود 

زن کافر ، محبت را چاپلوسی می فهمد 

زن مؤمن فقط یک مرد می شناسد

صداقت زن کافر، فحاشی است

مردی که مرید حق باشد زنش خواه نا خواه مریدش می شود 

زن کافر همواره خود را حیف شده می داند 

زن کافر از کار  خانه داری احساس بدبختی می کند 

دفتر تجارت زن کافر ، اطاق خواب است

زن کافر از مردی که او را دوست می دارد کینه می کند

(مقر سلطنت زن کافر چشم اوست (آرایش چشم

زن کافر دشمن قسم خورده مرد خردمند است 

از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم -حکمت جاوید (جملات قصار)- اثر استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com

مصاحبه ای با زنان خوشبخت تاریخ 

خودشناسی تمثیلی) مقاله ۱۲ کتاب دائره المعارف عرفانی جلد  سوم)

از مرده ای در قبرستان پرسیدم: آیا هیچ حسرتی از گذشته داری گفت: آری ای کاش در زندگی دنیایی می توانستم یک روز مثل الان سر جای خودم بنشینم و لخت خودم را بی آرایش ببینم.

از زنی که به خوشبختی شهره شهر بود پرسیدم: آیا هیچ آرزویی دیگر داری؟ گفت: آری ای کاش هرگز خوشبخت نمی شدم

از زن هنرپیشه مشهوری پرسیدم: سینما چیست؟ گفت: فحشای مقدس! 

از قطّامه پرسیدم: علت آنهمه کینه تو از علی(ع) چه بود؟ گفت: از این بود که در تمام کوفه تنها مردی بود که نتوانستم از او دل ببرم

از عایشه پرسیدم: علت آنهمه کینه تو از علی(ع) چه بود؟ گفت: از آن بود که او تنها کسی بود که می دانست که من در باطن کافرم ولی با این حال مرا رسوا نکرد بلکه من خودم را رسوا نمودم

از کلئوپاترا پرسیدم: آیا به راستی تو عاشق کدام یک از آن دو امپراطور رومی بودی. گفت: هیچکدام من فقط عاشق پسرم بودم و می خواستم او را به سلطنت برسانم 

از همسر ملکشاه سلجوقی (ترکان خاتون)پرسیدم :آنهمه عداوت تو با حسن صباح از چه بود؟ گفت: از اینکه هر چه کردم به خواستگاری من نیامد

از معشوقه اسکندر مقدونی پرسیدم: بزرگترین مکر زن چیست؟ گفت: اینکه عشق مردش را انکار می کند و از او اثبات می طلبد

www.khanjany.com

محبّت و هدایت (خودشناسی قرآنی) مقاله ۱۶

در قرآن کریم می خوانیم که خداوند خطاب به رسول می فرماید که « مپندار آن کسانی هدایت می شوند که تو دوستشان می داری بلکه آن کسانی که من می خواهم ». در این آیه امر محبت و هدایت در نقطۀ مقابل یکدیگر قرار گرفته اند. این واقعیت در همۀ تجربیات بشری در قلمرو تعلیم و تربیت نیز صدق می کند. بچه ها هرگز بواسطۀ مهر و محبّت والدین تربیت و هدایت شدنی نیستند. هر ارزش نیکوئی که در افراد و جوامع یافت می شود نه حاصل محبت و مهر و ترحم اولیای امور که محصول قهر و جدیّت است. وقتی محبـّت رسولان خدا که محبتّی خالص و الهی است موجب هدایت نمی شود تکلیف سائر محبت ها ی بشر روشن تر است. درست به همین دلیل هر انسان حق پرستی در حریم عواطف فامیلی خود مطرود واقع می شود زیرا انسانهای حق پرست اسوه های محبت نیز هستند و گوئی محبت این مردان خدا موجب ایجاد ظلمتی عظیم در حریم وجودشان می شود که نزدیکان از درک و تصدیق حقشّان عاجز می مانند. به همین دلیل شقی ترین کفر و انکار از میان شدیدترین عواطف و محبت ها بر می خیزد. و لذا اشدّ کفر و عداوت نسبت به مردان حق از میان نزدیکترین کسان آنها رخ می دهند. درست به همین دلیل در قرآن می خوانیم که زن، دشمن آشکارِ ایمانِ مردش می باشد زیرا مورد شدیدترین محبتِ مردش می باشد

لذا قهرِ برخاسته از عشق و محبت است که هدایت می کند و نه مهر و رحمت و اغماض و تساهل. آن وجه از محبت که خارها را گل می کند قهر و غیرت آن است و نه رحمت و تساهل آن. کسی که قهر نمی داند مهر هم نمی داند

کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد دوم _ فلسفه قرآنی_ خودشناسی قرآنی اثر استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com

تجربه رابطه جنسی قبل از ازدواج 

36- با شروع زندگی زناشوئی هر یک از طرفین همسرش را مظهر خلق جدید و ظهور حق وجود خودش می پندارد و لذا خود را در طرف مقابل می پرستد. ولی این جریان عمری بس کوتاه دارد که همان عمر ماه عسل است یا حداکثر سال عسل! هر چند که عمر این عسل امروزه بسیار کوتاهتر هم شده و گاه به یک شب هم نمی رسد زیرا اکثراً تجربه رابطه جنسی قبل از ازدواج دارند و دوره عسل را پیشاپیش سپری کرده اند.

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com

34- درست است که اراده ذاتی ازدواج و زناشوئی و خانواده همان اراده به ظهور و خلق جدید الهی و رسیدن به حق حیات و هستی انسان است ولی عامه بشری به انگیزه ارضای نیاز جنسی و رهائی از تنهائی و تولید مثل ازدواج می کنند که اینها هدف ازدواج نیستند بلکه شرایط و امکانات ظهور ذات وجود یکایک اعضای خانواده است. پس عامه مردم وسیله را هدف قرار می دهند و لذا بسرعت با کل زندگی خانوادگی خود به بن بست رسیده و به روشهای مکارانه و نادرست راههای خروج از خانواده را جستجو می کنند که خود موجب مفاسد و مظالم جدیدی می شود مثل چند همسری، خیانت و طلاق عاطفی یا فیزیک!ی

از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه) تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

31- رابطه جنسی فقط برای مبادله روح است تا هر فرد بتواند باطن خود را در آئینه روحش که در طرف مقابل نهاده رویت نموده و بشناسد. پس اهل ایمان و معرفت کسی است که هر آنچه را که از خود در طرف مقابل می بیند خوب و بد نکند و بلکه جمعاً بپذیرد و در آن تأمل و تفکر نماید و از بدیهای خود توبه کند. و احمق کسی است که صفت خوب را از خود و بدش را به همسرش نسبت دهد: “از نفس خود شما برایتان همسری آفریدیم.”قرآن- پس زن و شوهر بتدریج در یکدیگر آفریده می شوند و این خلق جدید است که یا الهی و یا شیطانی است. و این بستگی به درجه تقوا و ایمان و معرفت دارد

32- و آنانکه از شناخت و خلق جدید الهی خویش در رابطه با همسر ناتوان و مأیوس می شوند (بواسطه فسق و جهل خود) فرزندان را ابزار و طعمه این کار می سازند و اینان ظالمترین و شقی ترین والدین هستند و بزودی فرزندان خود را به بدترین دشمنان خود بدل می سازند

از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه) تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

بدبخت ترین زنان کیستند؟ 

کسانی که محبت مرد را دلیل عظمت خود می پندارند 

کسانی که محبت مرد را جنون او می پندارند

کسانی که محبت مرد را بر علیه او به کار می گیرند  

کسانی که محبت مرد را به پول محک می زنند 

 کسانی که محبت مرد را انکار می کنند تا به آن پاسخ گو نباشند

کسانی که محبت مرد را به سخره می گیرند 

کسانی که محبت مرد را به خدمت بلهوسی خود می گیرند  

کسانی که محبت مرد را دلیل نیازش می پندارند  

کسانی که محبت مرد را در رختخواب تحقیر می کنند 

کسانی که محبت مرد را چاپلوسی می دانند 

کسانی که محبت مرد را در فرزندان خود نابود  می کنند 

www.khanjany.com

25- و آنکه می خواهد در تن خود(سکس) ظهور کند تن خود را محل ظهور شیطان کرده است

26- اصولاً کسی که می خواهد در خودش و از خودش ظهور کند به تسخیر ابلیس در می آید حتی اگر اهل دین و فلسفه و عرفان و هنرها باشد. حق ظهور خود در غیر خود است و این سنت خدا در کار آفرینش انسان است که انسان را مظهر تجلی خود ساخته است و این همان گوهره رحمت و محبت الهی است.

27- زنی که می خواهد خود محل ظهور خود باشد و بواسطه همسر و فرزندانش تعریف و تمجید و پرستش شود محل ظهور شیطان می شود و این داستان اکثر زنان در این دوران است.

از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه) تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

17- و خداوند در کتابش بما تعلیم می دهد که رابطه زناشوئی بایستی قلمرو لقای الهی باشد (سوره بقره-223). یعنی زن و شوهر بایستی آئینه ظهور حق وجود یکدیگر شوند و حقی جز خدا نیست. و اینست حکمت زناشوئی و خانواده در اسلام که بدون وجود امام مقدور نمی شود زیرا امام همان نور این ظهور است و بدون آن زناشوئی در تاریکی بسر می برد که قلمرو رسوخ اجنه و شیاطین می شود.

از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه) تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

پس درک می کنیم که تشکیل خانواده و رابطه آدم-حوائی ذاتاً قلمرو برپائی قیامت بوده است یعنی عرصه لقاءالله! و لذا با آفرینش آدم و حوا زمان شش روزه خلقت بسر رسید که این همان معنای آخرالزمان است. و تجلی زمینی و خاکی این خلقت شش روزه همان تمدن شش هزار ساله از آدم تا خاتم است و لذا با ظهور پیامبر خاتم مواجه با ظهور آشکار قیامت در عالم و آدمیان هستیم که امروزه به نقطه عطفی رسیده است

از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه) تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

19- انسان بمیزانی که می تواند و می بیند که در انسان دیگری به عرصه ظهور و خلاقیت می رسد و موجب خلق جدید دیگری گشته است نسبت به آن انسان احساس مالکیت و سلطه ندارد و آنچه که در این رابطه حاکم است ولایت و محبت الهی است که قلمرو اختیار و رحمت مطلقه است. پس جدالها و تملک عاطفی در خانواده ها و ستمها و شقاوتها و آدمخواریهای عاطفی تماماً حاصل ناکامی افراد در ظهور و خلاقیت است که به جان یکدیگر می افتند تا یکدیگر را ببلعند و به زور و زر و تزویر نمایشات عشق و ظهور بر پا نمایند

20- آیا براستی گوهره ظهور و بروز و خلاقیت انسانها در رابطه با یکدیگر چیست؟ همان دین و تقوای الهی و محبت و گذشت و معرفت است نه زر و زور و تزویر و زار و ایثاربازیهای شیطانی! همانطور که خطاب به زن و شوهرها فرموده که اگر تقوای الهی را رعایت کنید او را دیدار می کنید. بقره 223-

از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه) تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

22- زن و شوهرها بواسطه انجام وظایف دینی و تقوا و محبت و گذشت عرصه ظهور یکدیگرند و در غیر اینصورت چاه سقوط همدیگر می شوند و از هم انتقام می ستانند

از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه) تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

23- انسانی که می خواهد بواسطه علوم و فنون و هنرها در اشیاء و اجسام و جمادات ظهور نماید این همان ظهور شیطانی و دجالی است و این ظهور روحانی نیست بلکه سقوط روح در عالم جمادی و نباتی و جانوری است و این همان واقعه ظهور درک اسفل است

24- آنکه می خواهد در خانه و اتومبیل و تکنولوژی ظهور کند در درک اسفل سقوط می کند

از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه) تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

راز مگوی عشق از کتاب عشق شناسی اثر استاد علی اکبر خانجانی 

109- انسان به میزاني كه با كسي شباھت و اشتراك دارد قلباًنميتواند او را دوست بدارد. به ھمین دلیل دعوي واحساس محبّت وعشق در میان افراد یك خانواده و فامیل دروغترین دعوي هاست و لذامتشنّج ترین روابط در خانواده و فامیل و نژاد دیده ميشود. به ھمین دلیل ازدواج هاي فامیلي عموماً ناكامترین ازدواجها ھستند. ھرچه اشتراكات بیشتر باشد دوستي ناممكنتر است. ازدواج بر اساس اشتراكات قومي، طبقاتي، علمي، فرھنگي،عقیدتي و سلیقه اي غیردوستانه ترین ازدواج هاست

www.khanjany.com

از کتاب محبت نامه اثر استاد علی اکبر خانجانی 

١- محبت یعنی چه؟ دوست داشتن بی مزد و منّت و توقع و انتظار دوستی متقابل! اینست محب!ت

٢- و اما نشانه ھای چنین دوست داشتنی چیست؟ بخشش بی مزد و منت و توقع و انتظار بخشش متقاب!ل

www.khanjany.com

حق عشق از کتاب حقوق عرفانی اثر استاد علی اکبر خانجانی  صفحه ۴۸ تاریخ تالیف: ۱۳۸۸

اراده به محبوب بودن و معشوق بودن است که عشق را تبدیل به عورت می کند و عورت را ھم تبدیل به پول معامله می کند واینست که پول و سکس دو پایه این تمدن است. با ورود ایدز و انواع دیگر عذابهای جنسی بی تردید سکس و عورت پرستی نابود می شود و این آستانه انهدام پول است

آیا اینک معنای این بحران مالی را در جهان درک می کنید که مهدش آمریکا است و به سراسر جهان اشاعه می یابد و این تازه آغاز واقعه است این آستانه انهدام عورت پرستی است که لباس عشق بر تن کرده بود. این بحران عشق عورتی است. این سقوط بازار عورت است که به سقوط نظام سرمایه داری جهانی منتهی می شود. این است پایان فلسفه تاریخ عورت پرستی بشر که ھمان خود پرستی و نژاد پرستی بشر است

کتاب حقوق عرفانی –کتاب مذهب اصالت عشق جلد اول- کتاب عشق شناسی

www.khanjany.com

عشق شناسی) از کتاب عشق شناسی اثر استاد علی اکبر خانجانی)

217- زن عاشق بودن خود را نفرت دارد. او عاشق معشوق بودن خویش است و این ذات کفر زنانه است که مذھب اصالت ناز است. زنان عاشق در تاریخ انگشت شمارند و ھمان زنان معروفند: ھاجر، مریم، خدیجه، فاطمه، رابعه عدویه، طاھره قره العین و …

از کتاب فلسفه آدم و حوا اثر استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com

13- غریزتاً هر فردی از اعضای خانواده میل دارد که سائر اعضاء را بطور دربست و تمام و کمال قلمرو ظهور و بروز و خلق جدید خود سازد و لذا تاب تحمل ظهورات دیگران را در خارج از قلمرو خانواده ندارد به همین دلیل والدین از عاشق شدن فرزندان خود در خارج از خانواده دچار هراسی مرگبار می شوند زیرا عشق شدیدترین عرصه ظهور انسانهاست و این مسئله در مادران صد چندان شدیدتر است زیرا فرزندان خود را دربست قلمرو ظهور خود می خواهند بخصوص اگر مادری خانه دار باشد و در بیرون از خانه روابطی جدی نداشته باشد. و این معنای فرزندخواری مادران است که فرزند خود را بطور دربست جولانگه ظهور خودشان می خواهند. معمای عداوت مادر با عروس و داماد خودش از همین منظر است 

(از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه

www.khanjany.com

12- آنچه که عشق نامیده می شود عرصه ظهور انسانها در یکدیگر است و عرصه خلق جدیدشان در همدیگر! ظهور زن و شوهر در یکدیگر و ظهور والدین در فرزندان! و برای زنان خانه دار که محدوده ظهورشان فقط خانه است شدت این عشق و ظهور و مالکیت و عوارض ناشی از آن بمراتب شدیدتر است. و لذا زنانی که امکان چنین ظهوری در داخل خانه نمی یابند میل به خروج از خانه می یابند به بهانه تحصیل علم و هنر و اشتغال و امثالهم!

(از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه

www.khanjany.com

11- احساس مالکیت اعضای خانه نسبت به یکدیگر به دلیل آنست که قلمروهای ظهور همدیگرند. و باید درک کرد که ظهور انسان در سائر انسانها قلمرو اشد ظهور معنوی و قلبی و روحی اوست و لذا مهمترین قلمرو ظهور انسانی هر بشر است. و لذا روابط بین انسانها از همین منظر است که هر چه شدیدتر می شود عشق نامیده شده و منجر به شدیدترین ظهورات باطن می گردد از خیر و شر! یعنی روابط عاشقانه، ظهوریترین قلمرو حیات انسانهاست و نیز مالکیتی ترین رابطه هاست که گاه از مالکیت انسان بر اشیاء هم شدیدتر می شود که گاه برای حفظ آن کار به جنون و جنایت هم می کشد 

(از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه

www.khanjany.com

9- باید درک نمود که اراده به ظهور در انسان بطور کلی همان اراده به توسعه و رشد و خلاقیت است. برای زن و شوهرهائی که فعالیت اجتماعی دارند محدوده این ظهور وسیعتر است ولی برای کسانی که عمده فعالیتهایشان در خانه است کل اراده به ظهور در حریم خانه محدود شده و به اشد خود می رسد که این وضعیت برای زنان خانه دار مصداق دارد که شوهر و خانه و فرزندانش قلمروهای ظهور و رشد و خلاقیت اویند و لذا نسبت به آنها دچار شدیدترین احساس مالکیت می شود و بزرگترین مانع ظهورشان می گردد. و این همان مسئله مادرسالاری و زن سالاری پنهان در خانه هاست که در باره زنان خانه دار به شدیدترین حد می رسد

(از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه

www.khanjany.com

8- و اما محدوده و قوانین ظهور در خانواده چیست؟ ظهور زن، ظهور شوهر و ظهور فرزندان! این همان محدوده مالکیت هاست مالکیت عقیدتی، فکری، عاطفی، اقتصادی و اداری و اراد!ی

(از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه

www.khanjany.com

3- خانواده همچون حفاظ و حجاب و ظلماتی است که مانع ظهور و بروز و برون افکنی نفوس اعضای خویش است. و به بیان دیگر هر که قصد ظهور و برون افکنی نفس خود را داشته باشد به جبر یا اختیار از خانواده خروج می کند که حداقل این ظهور و بروز بصورت ازدواج رخ می نماید بخصوص اگر ازدواج با کسی در خارج از نژاد خود باشد.

(از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه

www.khanjany.com

درباره عشق

“عشق” وضعیتی از وجود است که وجود از قوانین مادی سرپیچی می کند و از زنجیره علت-معلولی جهان فرا می رود و میل به متافیزیک دارد. عشق، وضعیتی از وجود است که وجود را به فراسوی خودش می برد. لذا بارزترین صفت عشق در وجود عاشق، ایثار و از خود-گذشتگی است….

پس علت العلل و منشأ عشق عاشق، معشوق نیست بلکه معشوق کسی است که تحت الشعاع نور عشق عاشق قرار گرفته است: تحت الشعاع متافیزیک، روح، نور، رستگاری و آزادی از تن….

از کتاب کند و کاوی در اصول تألیف استاد علی اکبر خانجانی جلد دوم

www.khanjany.com

اصلاً ازدواج یکی از فطری ترین اراده به ظهور در انسان است، اراده به ظهور در انسانی دیگر به نام همسر! به همین دلیل است که براستی بقول قرآن کریم همسر هر کسی عین نفس خود اوست و لذا ازدواج بمعنای ازدواج هر کسی با باطن خویش است ازدواج بین ظاهر و باطن!

(از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه

www.khanjany.com

اصلاً مدرنیزم و تکنولوژیزم که در لغت بمعنای عیان شدگی و برون افکنی انسان می باشد چیزی جز برون افکنی خانواده نیست و اساس هر برون افکنی دیگری از برون افکنی خانواده است که همان واقعه تدریجی فروپاشی و انحلال خانواده می باشد

(از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه

www.khanjany.com

۲مردی که بتواند دلش را از عشق ھمسر و فرزند پاک کند و خانه خدا سازد تازه می تواند آنها را برای خودشان دوست بدارد که نژاد پرستی و خودپرستی نباشد و بلکه محبت راستین ھمین است و لذا خداوند می فرماید که: اگر کسی دیگری را دوست بدارد و راست بگوید خداوند را بسیار شدیدتر دوست می دارد. ودر غیر این صورت او عاشق نفس خودش می باشد و ھمسر و فرزندش فقط ابزارھای خودپرستی او ھستند.

از کتاب فلسفه آدم و حوا اثر استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com

عشق حقیقی و عشق مجازی (خودشناسی شیعی) مقاله ۱۷ – استاد علی اکبر خانجانی

در حدیث معروفی از رسول اکرم (ص) آمده که عشق های مجازی نردبان عشق حقیقی هستند. دربارۀ وقایع مجازی و حقیقی سخن فراوان است. اخیراً آقای جوادی آملی در این باب سخن عجیبی از طریق تلویزیون ایراد نمودند که عشق حقیقی را فقط عشق به پروردگار نامیدند و عشق های مجازی را هم عشق به انبیاء و اولیاء و امامان او خواندند. و این بعنوان یک تفسیر شیعی جای بس تأمل است. چرا که عشق های مجازی، عشق های خیالی و آرمانی هستند یعنی ذهنی می باشند.

و در قرآن کریم می خوانیم که پرستش خدای خیالی شرک و ظلم عظیم و پرستش هوای نفس است و بلکه عشق و اطاعت از رسولان و مخلصین همان راه هدایت و حق است. بنابراین وجود مردان خدا تجلّی عشق حقیقی بر روی زمین است و به مثابۀ کمال عشق می باشد. ولی عشق های مجازی مثل عشق به معنای تخیلی و بهشت های آرمانی و عشق های جنسی جملگی مجازی می باشند که آدمی بواسطۀ صدق و معرفت می تواند از این عشق های دنیوی به عنوان نردبانی بسوی عشق حقیقی که امام است بالا رود و امام خود را درک نماید زیرا وجود امام آئینه ذات باریتعالی می باشد. « ای مؤمنان، خداوند از شما سئوال می کند و آن اینکه آیا تبعیّت از خود خدا حقّ تر است یا تبعیّت از کسی که خدا او را هدایت کرده است ( امام ) ». قرآن در ادامۀ این آیه بلافاصله می فرماید که « آنان که خدای خیال خود را می خوانند، پیرو هوای نفس هستند و این شرک و گناه عظیم است ». در واقع پاسخ آن سئوال داده شده است . بنابراین عشق حقیقی همانا عشق به وجود یک امام زنده و پیر و مراد عرفانی است و نه عشق و اطاعت از خدای ظن. جز عشق به یک امام زنده و اطاعت از او مابقی ،عشق های مجازی تلقی می شوند که اگر حقوقشان ادا شود بسوی امام هدایت می شوند. چنان تفاسیری که ذکرش رفت از معرفت امامیه بعید است

کتاب دائره المعارف عرفانی جلد دوم تالیف ۱۳۸۴-۱۳۸۶

www.khanjany.com

نامه شانزدھم(نامه های عرفانی): محرم و نامحرم

٣٢٨- ھر که شهوت انگیزد نامحرم است و نامحرمی نسبت به او. چرا که غیرخودی است چون تو را از خود بی خود و بی قرار می کند. حتی اگر او ھمسر رسمی تو باشد. گرچه رابطه جنسی با او شرعاً گناه نیست ولی موجب بدگمانی و سوء ظن و نفرت و کینه می شود و گوئی که تجاوزی صورت گرفته است که براستی چنین ھم ھست. و اینست که ھمسران شهوت انگیز، نفرت انگیز نیز ھستند

٣٢٩- آنکه در حریم دل نیست نامحرم است. و کسی در حریم دل و محرم است که در رابطه ای صادقانه و قلبی و صمیمانه باشد و دل داده باشد. و کسی که دل داد خودی می شود و دیگر شهوت انگیز نیست زیرا بیگانه نیست. و رابطه جنسی یک رابطه قلبی و روحانی است و نه صرفاً جسمانی و زنائی

٣٣٠- بسی زن و شوھرانی که نامحرم ھستند. بسی والدین و فرزندانی که نامحرم ھستند

٣٣١- ھر کجا که دلی در میان نباشد یعنی صدق و صفا و وفائی نباشد و ھمدلی و ھم سرنوشتی نباشد محرمیت ھم نیست

٣٣٢- زن و شوھری که ھمدل و ھم سرنوشت نیستند یعنی محرم نیستند در ھر رابطه ای نسبت به ھمدیگر بدبین تر و متنفرتر می شوند و احساس تجاوز و فریب دارند و این عین حقیقت است. پس ملاک محرمیت صداقت است نه صیغه عقد. صیغه عقد می تواند بستر صداقت و محرمیت بیشتر شود و یا به عکس

www.khanjany.com

چند حکمت زنانه (خودشناسی جاوید) مقاله ۱۱

از زنی پرسیدم: چرا همش از شوهرت قهر می کنی؟ گفت: برای اینکه بیهوده می گوید دوستت دارم فکر می کند نمی فهمم

از زنی پرسیدم: چرا هر روز خودت را برای شوهرت یکجور آرایش می کنی؟ او که بدون آرایش تو را دیده است. گفت: برای اینکه هر روز برایش یک زن دیگر باشم. گفتم: مگر اینجا … خانه است؟

از زنی که دچار بیماری افسردگی شده بود پرسیدم: چرا اینطور شدی تو که زنی واقعاً خوشبخت هستی؟ گفت: از بس که در رختخواب خود را به افسردگی زدم یک دفعه افسرده شدم

از زنی پرسیدم: آیا واقعاً شوهرت را دوست داری ؟ گفت: خودش را نه بلکه ناز کشیدنش را. یعنی حماقتش را

از زنی پرسیدم: ناز یعنی چه؟ گفت : یعنی اینکه تظاهر کنی نیاز نداری و شوهرت نیز این تظاهر تو را باور کند و برای برآورده شدن نیاز تو نازت را بکشد

از زنی پرسیدم: چرا طلاق گرفتی؟ گفت چون نازم را باور نکرد 

از زن تحصیل کرده ای پرسیدم: چرا اینقدر تحصیل کردی وخودت را پیر ساختی و شوهر نکردی؟ گفت: راستش می خواستم نازم را گران کنم. ولی آنقدر گران شد که دیگر مشتری نداشت

از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم -حکمت جاوید (جملات قصار)- اثر استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com

دین زنانه (خودشناسی دینی) مقاله ۱۱

اکثریت زنان حتّی آنگاه هم که جداً روی به دین وزندگی با معرفت می نمایند برای جلب نظر یک مرد و یا مردانی است. یعنی این رویکرد هم خود جلوه ای برتر از جلوه گری وعشوه و ناز است بدین معنا که: من که دین را نمی خواهم حالا که تو می خواهی پس بخاطر تو! و طبیعی است که هدف این نوع از دین داری هم طبق معمول بدست آوردن دل مرد وسپس بر او مسلط شدن و اراده اش را در اختیار گرفتن است جهت یک بولهوسی بسیار اساسی تر. در این نیت از دین داری زن، دین وسیله ای برای دین براندازی در مرد است. این دین ضدّ دین و معرفت ضدّ معرفت است وعاقبتی بس فجیع دارد. اگر مرد تسلیم هوس زن شود که مجبور است هم خود از دین خارج شود یا منافق گردد و به زنش هم این امکان را بدهد. و اگر تسلیم هوس زن نشود بدون تردید زن از طریق رها کردن احکام دین و مخصوصاً زیر پا گذاشتن حجاب و عفت از مرد انتقام می ستاند. این حربۀ زنان در قبال مردان متدیّن است. یعنی می گوید: اگر تسلیم من نشوی فاحشه می شوم و آبروی تو و دین تو را هم می برم. از این وقایع در جوامع دینی و اسلامی بسیار فراوان رخ می نماید. و این بزرگترین امتحان مرد در دین خداست. در اینجا مرد بایستی بین خدا و زنش انتخاب کند. این واقعه در صدر اسلام هم دربارۀ عایشه زن رسول خدا رخ نمود و خداوند این تهدید عایشه را خنثی کرده وعایشه پس از رحلت رسول یکبار دگر در ماجرای «جمل» از دین شوهرش انتقام گرفت وبسیاری از مؤمنان را فریفت و به کشتن داد و مبدّل به بزرگترین فتنۀ زن در تاریخ دین شد. داستان جعده همسر امام حسن (ع) نیز دقیقاً بر همین اساس رخ نمود و نیز همسر امام جواد(ع). این بزرگترین درس عبرت برای زنان اهل دین و مردان مؤمن در قبال زنانشان می باشد

از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد دوم فصل فلسفه دین اثر استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com

شبی در عین دلبری زنی به شوهرش گفت آیا واقعاً عاشق منی و جز خوشبختی برای من نمی خواهی مرد گفت: همینطور است. زن گفت: اگر راست می گویی مهریه ام را تماماً و نقد بپرداز و طلاقم بده. مرد نیز همین کار را کرد. زن به هنگام خداحافظی گفت: اگر به راستی عاشقم می بودی این کار را نمی کردی. تو عاشق نبودی احمق بودی. مرد گفت: احمق خودتی من از تو بیزار بودم و فقط اینگونه می توانستم از شرّت راحت شوم

روزی دختری به دوست پسرش گفت: این را بدان که تو نه اولین دوست من هستی ونه آخرین آن. پسره گفت منظورت اینست که اصلاً نگران هیچ چیزی نباشم مرسی خیلی لیبرالی

از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم فصل حکایات عرفانی – خودشناسی تمثیلی اثر استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com

(گامی بسوی مردانگی)

۱۰- اراده مرد آفت و دزد و شیطانی جز زن ندارد که قلب اراده اش را از پایین تنه اش یعنی از بیضه اش بیرون می کشد. این مرید نیست بلکه یک موجود تسخیر شده به واسطه شیطان است که در پایین تنه زن در کمین است و لذا جان می کند و به عداوت و کینه و انتقام می افتد

١٢- پس مرد برای عارف شدن نخست بایستی اراده اش را از زن باز پس بگیرد و این ھسته مرکزی «سیر من الخلق الی الله » است که در اینجا حق ھمان حق روح و آزادگی مرد است و مردانگی اوست و بازگشت به خویشتن خویش است و سپس سیر از خود به خداست. پس عرفان مدرن بایستی راه و روش معرفت و حق این معرفت را بیابد و بیاموزاند تا اراده و روح مرد را از بیضه اش به سوی قلبش بالا بکشد و اراده اش را قلبی کند. اراده مرد مدرن اراده بیضوی است و روحش ھم روحی عورتی و در اسارت عورت است و در متعفن ترین دخمه عالم مدفون و در زنجیر است. یعنی اراده مرد را باید از پایین تنه به بالا تنه اش ارتقا داد تا مرد شود و صاحب اراده گردد و این یعنی مرید و آستانه ارادت عرفانی. زیرا ھیچ مردی نیست که اراده اش قلبی و روحانی باشد و مرید حق نباشد و خدا را نجوید. دل اگر در سینه باشد بر آستانه حق است. دلهایی که در تنبان سقوط کرده است بالاخره می گندد و از دست می رود و مردانگی نابود می شود و به ھمراھش زنانگی زن ھم نابود می شود و اینست درک اسفل السافلین انسان مدرن! زیرا ھمه پستی و پلیدیها و بی غیرتی ھا و خود فروشی ھا و جنون و جنایات مرد مدرن حاصل این سقوط در تنبان خویش است و لذا کل حیات و ھستی این مرد به بند تنبان وصل است. مردی که مرید زن باشد بنا به قول خداوند مرید شیطان است. واین وضع مردان مدرن است

١٣- مردی که محبوس و معتکف سوراخ عورت زن است بالاخره فروخته می شود. اینک اگر زن نرخش را بالا برد که مرد توان پرداختنش را نداشته باشد چه رخ می دھد؟ خانه مرد خویش (عورتش ) را تحویل مرد گرانقیمت تری می دھد. و آن مرد بی چاره بی خبر از این معامله در اعماق این غار نشسته است که به ناگاه مورد تجاوز عورت مرد گران قیمت تری قرار می گیرد و روحش به گایش می رود و نابود می شود و ھمجنس گرایی آغاز می گردد. آیا فهمیدید! اگر فهمیدید تا دیر نشده از این دخمه متعفن که خانه ابدی خویش ساخته اید ھرچه زودتر خارج شوید و خارج نمی توانید شد الا به یاری یک عارف که مرید خداست و اراده اش نزد خداست. یعنی فقط خدا می تواند چنین مردی را از زندانی آن سلول انفرادی متعفن نجات بخشد و اینست نجات انسان مدرن!

و اینست عرفان انسان مدرن

مقاله مسئولیت مدرن عرفانی ( گامی بسوی مردانگی) از کتاب مجموعه مقالات عرفانی اثر 

استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com

حکایت: حلّ یک مشکل شرعی (خودشناسی جاوید) مقاله ۱۰

روزی مؤمنی به نزد شیخ آمد و گفت یا شیخ مشکلی دارم

مسئله من اینست که زنی دارم کافر ولی خیلی دوستش می دارم و می دانم که پس از مرگ، او به جهنّم خواهد رفت و من در فراق او بهشت من جهنّم می شود. آیا این معمّا راه علاجی دارد؟ شیخ گفت: یا تو هم باید کافر شوی و به جهنم بروی تا با او باشی و یا او باید توبه کند تا با تو در بهشت باشد. مؤمن گفت: من که کافر بشو نیستم او هم توبه کن نیست. شیخ گفت: انشاءالله خداوند به خاطر ایمان تو زنت را هم مورد عفو و شفاعت قرار دهد تا مشکل تو حل شود. مؤمن اندکی فکر کرد و سپس گفت: ای شیخ این که تبعیض و ظلم است من که عمری تقوا پیشه کرده و اینهمه خیرات داده ام با اویی که جز گناه نکرده و لقمه ای به کسی نداده است در یکجا باشیم؟ شیخ در خود فرو رفت و گفت: بنشین تا مشکل تو را حل کنم. رفت و از پستوی حجره اش شمشیری عریان آورد و گردن مؤمن را از تن جدا کرد. و گفت: اینست جزای کافری که خود را مؤمن می پندارد و برای خدا هم تعیین تکلیف می کند. به راستی که مشکل منافقان جز با شمشیر حل نمی شود

www.khanjany.com

(آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه 

5- اصلاً ازدواج یکی از فطری ترین اراده به ظهور در انسان است اراده به ظهور در انسانی دیگر به نام همسر! به همین دلیل است که براستی بقول قرآن کریم همسر هر کسی عین نفس خود اوست و لذا ازدواج بمعنای ازدواج هر کسی با باطن خویش است ازدواج بین ظاهر و باط!ن 

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

حق عشق از کتاب حقوق عرفانی اثر استاد علی اکبر خانجانی صفحه ۴۸ تاریخ تالیف: ۱۳۸۸

اراده به محبوب بودن و معشوق بودن است که عشق را تبدیل به عورت می کند و عورت را ھم تبدیل به پول معامله می کند واینست که پول و سکس دو پایه این تمدن است. با ورود ایدز و انواع دیگر عذابهای جنسی بی تردید سکس و عورت پرستی نابود می شود و این آستانه انهدام پول است

آیا اینک معنای این بحران مالی را در جهان درک می کنید که مهدش آمریکا است و به سراسر جهان اشاعه می یابد و این تازه آغاز واقعه است این آستانه انهدام عورت پرستی است که لباس عشق بر تن کرده بود. این بحران عشق عورتی است.  این سقوط بازار عورت است که به سقوط نظام سرمایه داری جهانی منتهی می شود. این است پایان فلسفه تاریخ عورت پرستی بشر که ھمان خود پرستی و نژاد پرستی بشر است

www.khanjany.com

فریادِ زن

1- اصولاً چرا در عصر ما جایگاه زن و مرد در حال تغییر است یعنی زنها میل دارند مرد شوند و مردها هم به سمت زن واری می روند مثلاً اینکه چرا مردها از ازدواج می گریزند و این دختران هستند که دربدر به جستجوی شوهر می باشند و از مردها خواستگاری می کنند و مردها هم تمایل دارند که از آنها خواستگاری شود و …

از کتاب فریادِ زن تألیف استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com

بد بخت ترین زنان کیستند؟ (خودشناسی جاوید) مقاله ۶

*کسانی که محبت مرد را دلیل عظمت خود می پندارند

*کسانی که محبت مرد را جنون او می پندارند

*کسانی که محبت مرد را بر علیه او به کار می گیرند

*کسانی که محبت مرد را به پول محک می زنند 

*کسانی که محبت مرد را انکار می کنند تا به آن پاسخ گو نباشند 

*کسانی که محبت مرد را به سخره می گیرند

*کسانی که محبت مرد را به خدمت بلهوسی خود می گیرند

*کسانی که محبت مرد را دلیل نیازش می پندارند

*کسانی که محبت مرد را در رختخواب تحقیر می کنند

*کسانی که محبت مرد را چاپلوسی می دانند

*کسانی که محبت مرد را در فرزندان خود نابود  می کنند 

www.khanjany.com

اگر این غیرت از جانب مرد در زن پذیرش نگردد و به صورت غیریّت نسبت به دیگران آشکار نشود مرد هم طبعاً از وظایف خود نسبت به زن سر باز می زند و چه بسا از آنجا که شهامت طلاق ندارد این بی مسئولیتی را تحت عنوان آزادی به زن می دهد تا او را مدیون خود نیز بنماید و زن نیز در قبال تجارت به غایت مکّارانه، شوهر خود را نیز تطمیع می کند و لذا برای مدتی یک رابطۀ عاشقانه بغایت ریایی پدید می آید که به ناگاه به بهانه ای گندش در می آید. و خانواده فرو می پاشد. غیرت مرد و عفّت زن امّ المعانیِ کلّ اخلاق بشر است. و در هر جامعه ای این امر تحت هر عنوانی کتمان شود آن جامعه به سمت بی اعتمادی و لذا تبهکاری و توحّش و حاکمیّت قهّارانۀ قانون به پیش می رود. ارزشهای اخلاقی و همه حقوق مدنی تماماً بیانگر حدود و افتراق و تفکیک مرز بین انسانهاست که انسانها را ملزم به رعایت وظیفه و مسئولیت می کند. به تجربه شاهدیم که دزدی و هیزی و خیانت و خشونت تماماً ازمحصولات فقدان غیرت و عفت در زناشویی است. و اینکه چرا افراد متعهّد در هر سازمان و تشکیلاتی از اعتبار بیشتری برخوردارند و قانونمند ترند

آن محبت ویژه ای که منجر به قرارداد زناشویی می شود فقط بواسطۀ غیرت مرد و عفت زن قابل اثبات است. غیرت محصول خویشیّت نسبت بخود و مسئولیت نسبت به همسر است و دژ محکمی است که از ارزشهای فطری دفاع میکند پس بی غیرتی عین بی هویتی است. بی غیرتی و کفر دو صفت همسو و علت و معلول یکدیگرند. مردان بی غیرت مردانی بولهوس و هرزه هستند و لذا به زنان خود نیز آزادی روابط نامشروع می دهند تا دهانشان را ببندند این تجارت زناست که تحت عنوان آزادی و استقلال تقدیس می شود. در حالیکه به تجربه نیز می دانیم زن به میزانی که دارای احساس امنیت و ضمانتِ معیشتی است می تواند در جامعه از اعتقادات و عزت خود بی هیچ نگرانی دفاع کند در غیر این صورت در همه جا مجبور به پذیرش ستم است. ستم پذیری زن مدرن در جوامع سرمایه داری به دلیل فقدان امنیت معیشتی است که زن را تبدیل به شئ محض سکسی می کند. پس آن آزادی که از بی غیرتی مرد بر می خیزد ضدّ آزادی زن است. این آزادی که مرد به زنش اعطاء می کند تماماً برخاسته از نفرت و مکر و بی مسئولیتی او نسبت به زندگی است. علی (ع) می فرماید « بی غیرتی مرد همان کفر اوست » و این عین واقعیت است. یک خانواده یا جامعۀ بی غیرت دارای هویتی ظالمانه و هرج و مرج طلبانه است و حکومتی دیکتاتور و خشن را بر خودش واجب میکند. آنچه که زن را نسبت به محبت و مسئولیت مردش به یقین می رساند و به روحش احساس امنیت و لذا استقلال می بخشد مشاهده غیرت مرد است و دال بر تک همسری می باشد. حتی حیواناتی که تشکیل خانواده می دهند در جهان طبیعت باهوش ترین و قدرتمندترین حیوانات هستند

www.khanjany.com

خانه و میخانه(میخانه ای بر خرابات خانه)(خودشناسی آخرالزمانی) مقاله ۱۳

به یک لحاظ کلّ تمدن مدرن امروز محصول فروپاشی خانواده بعنوان کانون گرم آرامش و محبت و صمیمیت و اتّحاد است. سیر پیدایش و توسعۀ احزاب، کلوبها، اتحادیّه ها، اصناف، می خانه ها، عشرتکده ها، فاحشه خانه ها، قمارخانه ها و دهها انجمن فرهنگی و ادبی و هنری و سیاسی و… با سیر تخریب و تباهی خانه و خانواده رابطه ای مستقیم دارد. با یک مقایسه بین کشورهای غربی و شرقی می توان این واقعیت را درک نمود. مثلاً اگر تحزّب و دموکراسی در کشورهائی که هنوز خانواده دارای استحکام است، چندان جدیّتی ندارد و به ثمر نمی رسد به همین دلیل است. و اتفاقاً در کشورهائی که خانواده در حال نابودی است قویترین احزاب خودنمائی می کند بهمراه صدها انجمن و اتحادیّه دیگر و میخانه ها و فاحشه خانه ها و کاباره ها و کافه های شبانه روزی که مبدّل به نهادهایی مستحکم شده و از ارکان بقای چنین جوامعی محسوب می شوند. در یک کلام لیبرالیزم و دموکراسی با همه فرآورده هایش محصول درجۀ اول انهدام ازدواج و خانواده می باشد. پس طبیعی است که یکی از مسائل اصلی جنگ بین تمدن غرب و جوامع اسلامی بر سر آزادی زنان و دفاع از روسپی گری باشد. روسپی گری وامپریالیزم علت و معلول یکدیگرند. تا زن از خانه بیرون نرود و ضدّ خانه و ضدّ شوهر و بچه نشود این نظام پا نمی گیرد ومستحکم نمی شود. در واقع همه این گروههای اجتماعی به مثابه میخانه هائی هستند که زنان و مردان و کودکانِ رانده شده از خانه را جذب نموده و تسکین می بخشند و به انواع شیوه ها تخدیرشان می کنند تا درد غربت و بی محبتی و بی هویتی را التیام بخشند. و به معنای دیگر اینهمه آدمهای بی خانمان اگر در این انجمن ها جذب نشوند و سامان دهی نگردند و به مصرف اهداف نظام امپریالیستی در نیایند به جان این نظام می افتند. به زبانی دگر خود این نظام آدمخوار با هزاران حیله و هنر، خانواده ها را نابود کرده است تا از اعضایش بعنوان مواد اولیه بقا و رشد خود بهره گیرد این همان آدمخواری جهانی است و راز جهانی شدن این آدمخواری می باشد. این نظام بر قبرستان خانواده بنا شده است: میخانه ای است بر خرابات خانه

از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد دوم فصل فلسفه قیامت و آخرالزمان

www.khanjany.com

(مصاحبه ای با یک زن مطلّقه(خودشناسی تمثیلی

س: آیا شما خودتان طلاق خواستید یا شوهرتان؟

ج: راستش من کاری کردم که مرا طلاق دهد در حالیکه تظاهر می کردم که طلاق نمی خواهم

س:چرا چنین مکری کردید مگر چه مشکلی داشتید؟

ج: البته مشکلات زیادی داشتیم ولی هیچکدام موجب نشد که قصد جدایی کنم. همه اش منّت می گذاشت همه اش احساس ایثار داشت همه اش متلک می پراند و غر میزد و…. ولی آنچه که مرا جداً به فکر طلاق انداخت توقع او در پرستیدن او بود و من هر چه که تلاش کردم نتوانستم قلباً او را بپرستم. او مرا دوست می داشت ولی می خواست که من هم او را مثل خودش و به روش خودش دوست داشته باشم و من هرچه کردم او را راضی نکرد و نهایتاً یا مرا بی عاطفه می خواند و یا ریاکار. تا اینکه تصمیم گرفتم کاملاً طبیعی باشم که کم کم به من مظنون شد و رابطۀ جنسی اش نیز با من مختل گردید و در بهانۀ طلاق بود و مرتباً از من دربارۀ احساس قلبی ام دربارۀ خودش سوال میکرد و منظورش این بود که از من بشنود که او را دوست ندارم. بالاخره این رابطه دچار عذاب جنسی و عاطفی شد و من هم علیرغم احساس قلبی ام به او گفتم که دوستش ندارم و هرگز هم نداشته ام. از آن پس در رابطۀ جنسی نیز مثل جسدی بیروح تسلیم بودم که او نیز دچار عذاب می شد تا اینکه بالاخره پیشنهاد طلاق داد و من هم با هزار منّت پذیرفتم در واقع به او کمک کردم تا تصمیم خودش را بگیرد با این کار هر دو را راحت کردم این بود مکر من

س: آیا او دقیقاً چه رفتاری را از شما طلب می کرد که شما نمی توانستید؟

ج: در یک کلام او همان رفتار عاطفی و جنسی را از من توقع داشت که خودش با من داشت وقتی هم که از او تقلید می کردم آن را ریا می دانست

س: آیا چنین مشکلی را از همان آغاز زندگی داشتید؟

ج: خیر. این اواخر مسئله دار شده بود در واقع خودش در محبت به من کم آورده بود و در میل و توان جنسی نیز مسئله دار شده بود و تقصیرش را به گردن بی محبتی من می انداخت

س: آیا علت اصلی طلاق شما مشکل جنسی بود؟

ج: همینطور است ولی او سعی می کرد علت عاطفی پیدا کند آنهم در من و نه در خودش. من هم تقصیر را به گردن گرفتم و هر دو را راحت کردم زیرا خود من هم واقعاً مسئله دار شده بودم و علتش را نمی دانستم 

www.khanjany.com

ازمادینه گی تا مادریت

برخی می پندارند هرزنی که زانید مادر شده است. این قاعده شامل حال حیوانات و انسانهانی که هنوز از غریزه حیوانیت خود نیز ساقط نشده اند مصداق دارد ولی درباره بسیاری از زنان مدرن فمینیست وآزادیخواه اين قاعده مصداق ندارد. مادر شدن یکی از نتایج معنوی همسر و هم سر نوشت بودن با شوهر است. کسی که ولایت شوهر را در شأن خود نمی داند و در همخوابگی با او تمکین ندارد الا با هزار مکر وتجارت٬ نمی تواند نطفه ای را که از او می ستاند به لحاظ روحی و قلبی پذیرا باشد و چنین نطفه ای در معنا یک نطفه ناخلف و حرام است و لذا هرگز او را مادر نمی کند و بلکه آنچه که بیرون می آید مستمرا نامادریت اورا با تمام وجود به وی خاطر نشان کرده و لذا آنینه دق اوست و عذاب روحش. زنی که از محبّت شوهر حربه ای بر علیه شوهر پدید می آورد و یا آنرا تبدیل به یک کالای تجاری می کند دارای هیچ رحم و رحمتی نیست و لذا رحم او بی ذات است و آنچه که می پرورد یک بیگانه است و فرزند او نیست. وچنین فرزندی هم هرگز اين زن را مادر خود نمی یابد و از وی گریزان و بیزار است. زنی که حقوق همسریّت و زنانّت خود را درک و تصدیق و ادا نکرده باشد با صد شکم زانیدن هم مادر نمی شود.و زنی که مادر نشود یک برزخ است و هیچ وجودی ندارد و زن هم نیست یی اصلا نیست. او یک موجود مفروض است که هنوز موجود نگشته است . همه زنان ضد مرد و ضد ازدواج و استقلال طلب و مردوار امروز اینگونه اند که اگر بچه ای هم داشته باشند هیچ رابطه ای قلبی با اين بچه ندارند و از او بیزارند و لذا شبانه روز در صدد هستند تا او را به گونه ای گم و گور کنند در تلویزیون و بازیهای کامپیوتری وکلاسهای هنری و اسباب بازی و قاقا لی لی. بدون این ابزارها لحظه ای قادر به تحمل فرزند خود نیستند. این زنان را براستی دلی نیست روح اينان مصداق «عذاب عقیم» است واسوه پوچی وهیچی. مادریّت که مظهر یک وجود بهشتی است اجر ادای حق محبّت مرد و رعایت حدود و حقوق الهی می باشد. مادریّت همان هدایت زن است. کسی که شوهر را پذیرا نیست فرزندش را نمی تواند پذیرا شود و مادر گردد. این فرزند بر او حرام است

دائرة العارف عرفانی جلد اول ص ۱۶۶ از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

راز عداوت زناشوئي

همانطور که علت و کانون پیدایش عشق و انس زناشوئی واقعه زیر لحاف است، منشأ کینه و عداوت بی پایان زناشوئی نیز در رختخواب است. زن و شوهر از نیاز شدید همیدیگر در رابطه جنسی بعنوان وسیله و حربه و نقطه ضعفی بر علیه همدیگر استفاده می کنند و این عرصه پیدایش کینه و عداوتی بین این دو می شود که عمیقترین کینه و خصومت بین دو انسان است. استفاده از نیاز جنسی بعنوان حربه ای در سائر امور و نیازهای زندگی منشأ تباهی زناشوئی است و همه مفاسد زندگی خانوادگی از این سوء استفاده بر می خیزد و علت نهائی طلاق نیز جز این امری نیست. کینه حاصل از این نوع تحریم، بغایت شدید و قلبی و نفرت انگیز است و از قلمرو کنترل و مهار خارج می شود و به جنون می رسد ناز و نخوت و تجارت جنسی از جانب زن و انتقامجوئی متقابل مرد از این بابت منشأ عداوت تاریخی زن و شوهر است. در چنین وضعی یا مرد به تجارت می پردازد و یا به زور دست می زند و در واقع به زن خود تجاوز می کند و یا نهایتاً به سراغ زنان دیگری می رود تا نیازش را برآورده کند. زن نیز در بلند مدت به سمت انحرافات جنسی و اخلاقی می رود زیرا رابطه جنسی آنگاه که مبدل به معامله و تجارت و حق حساب و حربه گردید رابطه عاطفی و غریزی را ارضاء نمی کند و مولد برزخ عاطفی و امیال منحرف جنسی و اخلاقی می شود و زناشوئی را نابود کرده و تبدیل به جهنم می سازد و زن و شوهر برای فرار از این دوزخ به سمت فسق می روند. زنی که از سکس خود بعنوان حربه استفاده می کند محکوم به روسپی گری می باشد و مردی هم که سکس زن خود را می خرد او را به روسپی گری و خود را به فساد اخلاقی می کشاند. این همان عاملی است که بهشت آدم و حوائی را مبدل به دوزخ می سازد

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۵۶

www.khanjany.com

خود – آئی زن

زن تحت الشعاع نگاه مردش به انسانیت و روح انسانی زنده می شود ولی هنوز موجودی برزخی است و خودی ندارد بلکه به تازگی طالب خود و هویت ذاتی شده است. در خلقت ازلی به روایات دینی، زن از سینه مرد بیرون آمده است. لذا جایگاه حقیقی و ازلی و جاودانه زن دل مرد است. سینه مرد، خانه روح زن است. همانطور که فقط یک زن محبوب است که احساس وجود می کند. بنابراین زن بایستی راه دل مرد را بیابد و بر آن وارد شود. این کل راه دین و سیر و سلوک عرفانی و روحانی زن است. یعنی بخود – آئی زن همانا رجعت به سینه مردش می باشد تا در آنجا آرام و قرار گیرد و تعالی یابد. این راه و روش رجعت به خانه ازلی در آداب و معرفت دینی همان امری است که عصمت نامیده می شود که از طریق حفظ حجاب پوششی و عفت نگاه و رفتار و پندار است که جز همسرش به هیچ مرد دیگری نگاه نکند و بر هیچ مرد دیگری وارد نشود و نیز امکان ورود هیچ مرد بیگانه ای را هم به نفس خود ندهد. زیرا آدمی در آن واحد نمی تواند در دو یا چند دل باشد و چند تا خانه داشته باشد این همان صفت روسپی گری و زنای نفسانی است که راه هلاکت و تباهی زن است. زنی که بواسطه نگاه شوهر بخود آمد و بیدار شد اگر راه دل شوهر را بواسطه انجام وظیفه و ادای حق محبت و ولایت شوهر پیدا نکند و مقیم دل او نشود دچار برزخ بیقراری شده و به فساد و هلاکت میرود

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۵۳

www.khanjany.com

www.khanjany.com

عشق، ماقبل و مابعد آن

آدمی تا قبل از تجربه يک رابطه عاشقانه به لحاظ هويت باطنی يک جانور شديد است. و در قلمرو روابط بیرونی هم موجودی اسیر عرف و عادات و قوانین و جبرها. و با عشق به قلمرو ارزشهای فطری وارد شده و برای نخستین بار صاحب اراده مختار و خلاق می گردد و در حیات اجتماعی نیز موجودی انقلابی می شود و می تواند پای بر بسیاری از جبرها بنهد و سرنوشت جديدی را برای خود رقم زند که منحصر بفرد خود اوست. لذا عشق عرصه هويت و انتخاب فردی است. فقط در عشق است که انسان با معنا و گوهره انتخاب در دل خود آشنا می شود زيرا عشق قلمرو حیات روحانی است. از عشق است که درب بهشت و دوزخ گشوده می شود. عاشق و معشوق هر چند که تحت الشعاع يک واقعه و نور واحدی قرار دارند ولی هر يک جهان و هويت مختص بخود را دارا می باشند که بسیار متفاوت و بلکه متضاد است. عاشق در مقام خالق است و معشوق هم در جايگاه مخلوق واقع شده است. و لذا هر يک عاقبتی مختص بخودش را دارد. رسالت عاشق تماماً از خود گذشتن بی مزد و منّت است و رسالت معشوق هم تماماً خود را يافتن توأم با شکر و ارادت است. هستی نوين معشوق همان هستی ايثارگرانه عاشق است. آفت و مرض مربوط به عاشق چیزی جز طلب مزد و منت نهادن نیست و آفت و مرض معشوق هم همانا احساس غرور و طلبکاری و سوءاستفاده از محبت و ايثار عاشق است. ولی کجاست عاشق و معشوقی که از اين امراض مبرا باشند. و لذا عمر عشق بر روی زمین کوتاه است. و بعد برزخ بی عشقی آغاز می شود که اگر عرصه کسب معرفت و توبه از کفران عشق نباشد بدون شک به دوزخ تباهی و فسق می انجامد و به جبر تزکیه حاصل می گردد. بهرحال آنکه عاشق نشده باشد

انسانیت را در نیافته است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۶۳

www.khanjany.com

عشق و ایثار

تصوّرعامّه بشری بر اينست که ايثار محصول عشق است و هر عاشقی نسبت به محبوبش ايثار می کند و باید چنین کند. درحالیکه اين معادله کاملًا معکوس است. آيا مادر از فرط عشق به نوزاد خويش است که اينهمه خدمت می کند و از آسايش خود نسبت به او ايثار می کند؟ عامّه مادران و مخصوصاً مادران جوان از نوزاد خود بیزارند زيرا از آنها سلب آسايش می کند. مادران در سنین کهولت است که ممکن است که عاشق فرزندان خود شوند. اين عشق محصول خدمت و ايثاری است که در تمام عمر خود نسبت به فرزندان مبذول داشته اند. يعنی عشق و محبّت محصول خدمت و ايثار است و نه بالعکس. و اين اجر خداوند است زيرا انسان عاشق انسانی رستگار و ذاتاً بهشتی است و اينست که گفته شده که بهشت زير پای مادران است. همانطور که مادران مدرن به دلیل خودپرستی و گريز از مسئولیت خود در قبال فرزندان هرگز به چنین مقامی نمی رسند که همان مقام مادريت به لحاظ معنوی می باشد. انجام وظیفه و خدمت مولّد محبت است. همانطور که انسانی که در قلمرو دين و معرفت به خدايش خدمت می کند و عبادت می نمايد بتدريج به قلمرو محبت الهی وارد می شود که قلمرو عزّت و لطف و عزّت روح است. آنانکه از وظیفه و خدمت می گريزند و حاضر به از خود گذشتگی نیستند هرگز عشق و محبّت را درک نمی کنند يعنی از بهشت روح بیگانه اند و از قلمرو معنويّت بری می باشند. عشق قلمرو بی نیازی روح و عزّت نفس می باشد که محصول خدمت و انجام وظیفه بی مزد و منّت است.

همانطور که عشق و محبت به مثابه حیات و تعالی دل و محصول خدمت خالصانه است شقاوت و سنگدلی هم محصول گريز از خدمت و مسئولیت نسبت به ديگران می باشد. عشق همان حیات روحانی است و شقاوت هم مرگ روح می باشد

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۶۲

www.khanjany.com

(فلسفه کینه عاشقانه)

محبّت و فقدان آن

کینه و انتقامهای ريشه ای و بلند مدت همواره يک صفت معشوقانه است آنگاه که بهر دلیلی ديگر محبتی مورد نیاز يا توقع را از عاشق خود نمی يابد. پس کینه و انتقام بازتاب فقدان محبت است. اين فقدان يا علت از بین رفتن عشق و محبت و دوستی در فرد دوست دارنده است و يا اينکه فرد محبوب قدرت دريافت محبت را از دست داده است. مثلًا والدين بالاخره تا دم مرگ غريزتاً فرزندان خود را دوست دارند ولی فرزندان در مرحله ای از

عمرشان قدرت دريافت محبت والدين را از دست می دهند. بهرحال در هر دو وضعیت هیچ تقصیر و گناهی بر فرد عاشق و فاعل محبت نیست زيرا اولًا فرد محبوب از برایش هیچ زحمت و هزينه ای نکرده و آنرا تولید ننموده است که طلبکار باشد و ثانیاً محبت يک امر ارادی نیست آنچه که ارادی است نه محبت قلبی بلکه يک نمايش به قصد فريب است. محبت قلبی يک وارده و لطف الهی بواسطه وجود يک فرد بر فرد ديگری می باشد. آنچه که موجب از دست رفتن محبت می شود عدم ادای حقوق آن است و ناسپاسی در قبال آن و طلبکاری و توقعات از هر نوعی. زيرا از محبت نمی توان توقعی غیر از محبت داشت مثلًا محبت بعلاوه ثروت. کسی که حقوق محبت را ادا نمی کند بتدريج در قبال آن دچار عقده و احساس حقارت هم می شود و در واقع از آن بیزار می شود و طبعاً آنرا از دست می دهد. چنین کسی محبت را مبدّل به حربه ای بر علیه اهل محبت می کند و نهايتاً محبت را لعن می کند. اين مسئله در رابطه بین والدين و فرزندان دارای يک سنت و قدمت تاريخی

است. ولی آنچه که معمولًا مبدّل به کینه ای در حد انتقام می شود محبت غیر غريزی و خارج از فامیل اسیت زيرا اين نوع محبت دارای اخلاص و مقامی برتر و انسانی تر است لذا ادای حقوقش هم واجب تر می باشد و عدم اين حقوق موجب قحطی و عذابی هولناکتر است که گاه معشوق را به جنون تا سرحد انتقام می کشاند گوئی که روح خود را از دست داده است زيرا واقعاً هم محبت است که موجب خلقت و هستی روحانی بشر است. هر چه محبتی عمیقتر و نابتر باشد فقدانش نابود کننده تر است و کینه حاصل از آن نیز همینطور است. کینه از عاشقان ناحق ترين کینه بشر است و لذا اين کینه موجب اشد جنون و تباهی در معشوق است. هر چند که اين کینه بالاخره معشوق را به محبت می کشاند. زيرا آدمهائی که شديداً محبوب کسی واقع می شوند معمولًا آدمهای سنگدلند و اين محبت از جانب خداست که از طرف عاشق بر معشوق وارد می شود تا دلی را زنده و نرم کند. معشوق اگر با ادای حقوق محبت، دل زنده نشود لاجرم در قلمرو قحطی محبت و کینه توزی دچار

سوختن دل می گردد و دلش نرم می شود. محبت بالاخره کار خودش را می کند يا از درب معرفت و ادب و انجام وظیفه که درب بهشت است و يا از درب کینه و عذاب که درب دوزخ است. از محبت بالاخره سنگ هم نرم می شود يا به نور معرفت و خدمت متقابل و يا در آتش عذاب کینه. معشوق يا عاشقش را مريد می شود تا دلش اهل محبت می گردد و يا با انکار و کبر و طلبکاريها به قحطی می افتد و در گرسنگی محبت و داغ فراق دلش می سوزد و از شقاوت خارج می شود و اهل می گردد

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۶۰

www.khanjany.com

معمای عشق دوجانبه

بسیاری بر اين باورند که عشق دو جانبه ذاتاً امری محال است در غیر اينصورت ديگر عشق نیست بلکه معامله است. ولی درستی چنین باوری بهر حال حتّی برای داعیانش هم مشکلی را حل نکرده و اتفاقاً بیش از سائرين در عطش عشق دو جانبه هستند. هر عاشقی، عشقی جز عشق متقابل معشوق خود ندارد و عشق اصلًا يعنی همین و بس. و کل راز ناکامی و تراژدی عشق بشر همین است. گوئی که عشق در اين جهان پاسخی مثبت ندارد و همواره طرد و لعن و متهم شده و مورد خیانت واقع می شود. گوئی که عشق، دشمنی شقی تر از

خود معشوق ندارد. گوئی که برای انسان گناهی برتر از عاشق بودن نیست هر چند که عاشق شدن امری ارادی نیست و بلکه شديدترين و کاملترين جبرهاست زيرا کل وجود عاشق را در بر می گیرد و به وجود معشوق می بندد و اسیر او می سازد. و اينکه معشوق ذاتاً کافر است و کفر او هم دقیقاً رابطه مستقیم با شدت عشق عاشق دارد. گوئی که عشق همان برون افکنی ذات کفر بشر است. و امّا به تجربه می دانیم که مخلص ترين و شديد ترين عاشقان تاريخ همانا مؤمنان بوده اند. بسیاری از عارفان بر اين باورند که مؤمن يعنی عاشق و همه عاشقان مؤمنانند و بالعکس. اين نیز با امر قبلی موافقت دارد زيرا ايمان انسان در قلمرو برون افکنی کفرش پاک و ناب می گردد. از آنجا که مؤمن، يکتا پرست است و لذا کل علائق دنیوی اش در عشق به وجود يک نفر متمرکز و برون افکنی می شود و بدين طريق وجود معشوق به مثابه عصاره دنیا مأمور است تا مؤمنین را ناکام کرده و به او خیانت کند تا ايمان پاک شده و جز خدا باقی نماند. و امّا در طول تاريخ گهگاهی عشق دو جانبه رخ نموده است که موجب نقطه عطفی در تاريخ بشر بوده است و آن عشق دو جانبه در وجود اولیای خدا بوده است. مثل عشق ابراهیم و هاجر، عشق مسیح و مريم مجدلیه، محمد و خديجه، علی و فاطمه و امثالهم. و نیز عشق های غیر جنسی مثل عشق محمد و علی، علی و سلمان، مولوی و شمس و غیره. عشق دو جانبه تجلّی بهشت زمین است و هر عشقی دو جانبه دربی از دربهای جنّت است و لذا موجب تغیری عظیم در سرنوشت بشر بوده است

در قرآن کريم بزرگترين اجر اهل ايمان همانا عشق دو جانبه است که بزرگترين آرمان ذاتی انسان بر روی زمین است. لذا عشق دو جانبه بر روی زمین درب آخرت و مدخلی بر جهان ماوراء طبیعت و مکاشفات روحانی است و اجر اخلاص در دين در همین دنیا می باشد بمصداق «براستی که متّقین در جنات نعیم هستند» اکثر جوانان بواسطه پاکی اين دوران قبل از عرصه تقوا چند صباحی عشق دو جانبه غريزی را تجربه می کنند ولی بسرعت بواسطه جهل به فسق و تباهی می کشد و نابود می گردد. اين عشق غریزی مصداق عشق ازلی آدم و حوا در بهشت است که پايان می يابد. ولی عشق و جنّت اخروی و ابدی فقط از آن مخلصین در دين و معرفت است و اجر اخلاص و توحید می باشد. عشق يکطرفه بمانند انگشتر سلیمان بدست شیطان است. ولی عاشقان بايد بدانند که معشوق مأمور و معذور است. او بايد عاشقان را نابود کند و می کند. و سپس نوبت معشوق است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۳۶

www.khanjany.com

عشق پاک یعنی چه؟

عشقی خالص و محبت پاک يعنی کسی را برای خودش دوست داشتن: اين يک تعريف بسیار کلی و گنگ و بی محک است زيرا معلوم نیست که خود هر کسی چیست که آن خود را دوست داشته باشیم. آيا خود هر کسی را برای خودش دوست داشتن يعنی مريد امیال او بودن؟ اگر عشق خالص به اين معنا باشد دارای چه حق و ارزشی است؟ زيرا هر کسی آرزوئی جز اين ندارد که کسی را بیابد تا مريد خواسته هايش شود و همه امیال و آرزوهايش را برآورده نمايد. اين آرمان همه افراد بشری می باشد و منشأ همه تزوير و فريبکاريهاست پس نمی تواند امری بر حق باشد و بلکه ناحق ترين میل بشر می باشد. و لذا همه با هزاران نمايش و ترفند در صدد هستند که کسی را عاشق بر خود نمايند و برده امیال خود سازند و لذا ادعای عشق خود بخود برانگیزنده چنین توقعی در معشوق است که: اگر راست می گوئی چرا خواسته هايم را ارضاء نمی کنی و از من توقع داری؟ عشق مظهر اشد نیاز است و لذا مدعی عشق در واقع می گويد که: لطفاً بمن توجّه کن، مرا بپرست و امیالم را ارضاء نما و فقط تو می توانی مرا خوشبخت کنی! اين حرف دل عاشق است ولی معلوم نیست که در جريان چه مالیخولیا و واژگون سالاری روانی اين واقعیت وارونه می شود و لذا کل ماجرا عاشقی غرق در جنون و سوء تفاهمی فزاينده تا سر حد جنايت است و به عداوتی ابدی ختم می شود. اگر عاشق نیاز قلبی خودش را آنگونه که گفتیم بیان و عیان نمايد هرگز معشوقی به میان نمی آيد و بلافاصله همه می گريزند. عاشق که غرق در اشد نیاز است کل واقعیت روانی خودش را در نظر معشوق وارونه می کند و می گويد که: آمده ام تا تورا به محبت تمام وجودم خوشبخت کنم، من فرشته نجات و سعادت ابدی تو هستم …! اينست که معشوق را ديوانه می کند و به هزار سودای جنون آمیز مبتلا می سازد. در حالیکه هر يک طرف مقابل را مرید خود می پندارد يا می خواهد و او را يک طعمه و صیدی خارق العاده می پندارد تظاهر به ايثار می کند. اينست که در عشق جز جنون و مالیخولیا و توقعات حیرت آور و افکار پلید و عداوتهای پنهان و کینه های مخوف پديد نمی آيد. هر

يک از طرفین فرد مقابل را پرستنده و مريد بی چون و چرا و بی توقع از خود می خواهد ولی تظاهری کاملًا معکوس می نمايد. هر فردی عاشق بر پرستیده شدن خويش بواسطه ديگری است. هر کس می پرستد تا پرستیده شود: اينست کل ماجرای عشق! آدمی هیچ کاری نمی کند الا اينکه بواسطه کسی پرستیده می شود و اين ذات کفر بشر است زيرا فقط خدا لايق پرستش است. عشق پاک حاصل بی نیازی است و بی نیاز خداست و لذا فقط خداست که عاشق است و قابل پرست. پس عشق پاک نه تنها ممکن نیست بلکه عشق قلمرو بروز همه پلیديها و جنون و جنايات و مکرها و خیانت هاست الا عشق به خدا و پرستش او که آنهم معنای واضح و تعريف شده و محسوس دارد و انسان برای ارضای نیاز هايش خدا را می پرستد که آخرين و عا لیترين نیازها همانا حیات جاويد و بهشتی است. و کسی که خدا را بپرستد می تواند ديگران را بی توقع دوست بدارد زيرا بی نیاز شده است. و اما عشق بخدا مستلزم معرفت و شناخت يقین بخداست يعنی ايمان. و اما اين ايمان کافی نیست و برای محقق شدن نیازها بايستی از احکام خدا که همان اصول و موازين دين رسولان است اطاعت نمود. يعنی خداوند به نیازهای کسی پاسخگوست که از وی اطاعت عملی کند و نه اينکه فقط بواسطه نمازها بیانگر نیازهای خود باشد. نیازهايش را بگويد و راه و روش دينی در پی داشته باشد. و امّا حیات جاويد در اين دنیا حاصل دوستی و محبوبیت در نزد خداست و هر که از وی اطاعت کند طبق قول خودش مورد محبت او واقع می شود و لذا آن نیاز انسان به محبوبیت که او را به دريوزگی و مکر و مالیخولیائی بنام عشق مبتلا می کند در اين اطاعت برآورده می شود و چه بسا خداوند از نزد خودش انسان حق پرست و مخلصی را می فرستد تا از جانب او القای محبّت خود را به ديگران بنمايد و اين فرد همان امام يا پیر عرفانی است که مظهر محبت الهی می باشد. و او می تواند تو را برای سعادت و عزّت و جاودانگی ات دوست بدارد و خودت را دوست بدارد زيرا بواسطه اطاعت از خدا دارای هويت و خوديت حقیقی که همان ايمان است شده ای زيرا فقط خداست که خوداست و لذا «مؤمن» هم از اسماء خداست. و لذا يک امام و پیر معنوی، ايمان تو را که همان خوديت حقیقی توست دوست دارد و به ايمان تو خدمت می کند تا تو را به خدا برساند که

حق خود است. اين خود همانا منظر خداست. کسی که دارای خوديت پايدار و هويت روحانی نیست اصلًا خودی نیست که قابل دوست داشتن باشد و لذا عشق به چنین کسی همانا عشق به بوالهوسی و جنون است و لذا چنین عشقی جز به غول شدن نفس اماره و ديوانگی نمی انجامد و اين عاقبت همه عشقهای عاری از ايمان و معرفت است که معشوق را به بلعیدن و نابود سازی عاشق می کشاند و عاشق را به نفرت

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۳۳

www.khanjany.com

دوستی با دشمن

اصولًا دوستی در معنای حقیقی آن يعنی دوستی با دشمن. وگرنه بقول مسیح (ع) دوست داشتن کسانی که شما را دوست دارند تجارت است نه محبّت، پس اگر می خواهید اهل محبت خدا باشید دشمنان خود را دوست بداريد زيرا خداوند هم عدوترين مخلوق خود يعنی آدم را جانشین خود قرار داد که اشد عشق او به شقی ترين دشمن بود. يعنی همان کاری که ابلیس را سر لج آورد و به عداوت با خدا کشانید زيرا ابلیس نمی توانست عشق را درک کند زيرا آنرا غیر منطقی می دانست و لذا به جهنم رفت. و اينست که همه آدمهای منطقی و حسابی پیرو ابلیس هستند همه آنهائی که عشق را نمی پذيرند و طرد می کنند.

نخستین تمرين و تجربه دوستی با دشمن همانا دوستی با دشمنی است که نیازمندش هستی و آن دوستی با همسر است زيرا بقول قرآن زنان شما دشمن ايمان شما هستند يعنی دشمن آرامش و عزّت و اتکاء به نفس و شرافت و گوهره حیات جاويد و بهشت موعود. دوست داشتن همسر بدون زير پا نهادن ايمان. پس از پیروزی از اين نخستین تجربه غريزی نوبت دوستی با دشمنانی است که هیچ نیازی به آنها نداری ولی با اينحال دوستشان داری و هرگاه از تو طلب ياری نمودند ياريشان می کنی بی آنکه ا يمانت را بربايند و تو را ملعبه خود کنند

بنابراين واضح است که معضله خیانت و خودفروشی به دشمن امری دگر است. آنکه دشمنان را دوست بدارد و حتی خدمتشان کند تازه دشمنی و کفر خود را نسبت به پروردگارش درک می کند و می يابد و بر آن فائق می آيد و با خداي که تنها دوست حقیقی است به دوستی می رسد

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۲۸

www.khanjany.com

عشق چیست؟

عشق به زبان ساده همان نیاز ذاتی انسان به برقراری رابطه ای قلبی و روحانی و تمام عیار با يک انسان ديگر است. عشق همان راز گريز و نجات انسان از زندان تن خويشتن است، راه خروج روح از حبس تن است. راز خروج از خويشتن و ورود به ديگری است و ديگری را برجای خويشتن نشاندن و جانشین «خود» ساختن. اين همان راز خلقت انسان است که خداوند هم انسان را خلق کرد تا او را جانشین خود سازد. پس عشق همان قدرتی است که عالم و آدمیان را آفريد. پس عشق منشاٌ قدرت کن فیکون است. و امّا به زبانی دگر بايستی عشق را منشاٌ همه جنونها و مالیخولیای بشری دانست که خود را بجای ديگری و ديگری را بجای خود می گیرد. عشق همان راز از خود بیگانگی انسان و راز انسانیّت انسان است. پس در واقع همه حقوق و اصول و قوانین جهان هستی و عالم بشری از عشق است و آداب عشق محسوب می شود. دين خدا نیز تماماً آداب و حقوق اين واقعه است. انسان ذاتاً عاشق است چون انسان است. ولی اگر بواسطه معرفت، حقوق عشق را نشناسد و بواسطه تقوی، اين حقوق را رعايت نکند در اين جنون الهی ساقط و هلاک می شود که بقول

رسول اکرم (ص) «العشق کلّها آداب». اين عشق است که انسان را به بهشت و يا دوزخ میرساند، به مقام اعلی العلیین و يا درک اسفل السافلین می کشاند. و اين بستگی به میزان معرفت و تقوای انسان دارد. حق محوری عشق همان ايثار است و همه آداب دين خدا بر همین اساس قرار دارد. هر که اين حق را رعايت کرد به حق انسانی خود يعنی خلافت اللّهی میرسد و در غیر اينصورت خلیفه شیطان می شود. بدين ترتیب عشق به دو نوع متفاوت و بلکه متضاد تقسیم می شود: عشق ايثاری و عشق تصرّفی! عشق ايثاری همان راه هدايت است و عشق تصرّفی هم راه ضاللت. در میان همه عشق ها مثل عشق به انسانها، عشق به قدرت و ثروت و شهرت و رياست و شهوت و …. عالیترين عشق همان عشق به يک انسان ديگر است و عالیترين عشق نیز عشق به يک انسان مؤمن و صديق و عارف است که همان عشق عرفانی می باشد که صراط المستقیم هدايت است. ولی هیچکس از همان آغاز به چنین عشقی و معشوقی نمی رسد بلکه بمیزانی که در همان عشق های غريزی و مادّی، حقوق آنرا رعايت نمود و تقوی پیشه کرد بتدريج به عشق ها و معشوق های برتر میرسد که کمال عشق به يک عارف است که همان امام می باشد که تجلّی پروردگار است و اين عشق الهی می باشد و راه رسیدن انسان به ذات خويشتن است و مقام توحید که مقصود خدا از خلقت انسان می باشد. زيرا عشق به معنای تحويل دادن روح خود به ديگری است حال اگر اين ديگری در مقامی پست تر و يا پلید باشد پر واضح است که با آدمی چه می کند. پس واضح است که سرنوشت هرکسی منوط به معشوقهای اوست. در واقع آدمی معشوق و محبوب و مطلوب خود را می پرستد. و آدمی هر چیزی را که بپرستد همان می شود. بقول مولانا ، گر در طلب لقمه نانی، نانی! بنابراين پرستش پول و اتوموبیل و خانه و تکنولوژی و کلًا ماديات موجب سیاهی و ثقل و مرگ روحانی انسان می شود و دل را می میراند. و يا آنکه انسان پستی را می پرستد پست می شود. به همین دلیل عالیترين عشق ها، عشق به خداست و بهترين پرستش از آن اوست منتهی نه خدای خیال و هوی و هوس. به همین دلیل پرستش واقعی خدا جز در عشق به يک انسان عارف و خداپرست ممکن نیست. چون آدمی به هر حال عاشق جمال است و هرگز عشق به

خیال ممکن نیست و لذا عشق به خدای خیالی توهّم و خود- فريبی است. به همین دلیل در دين اسلام عشق و سلام و صلوات بر جمال محمّد، يکی از عالیترين عبادات تلقی می شود و نیز عشق به جمال امام و مخلصین. زيرا مخلصین مظهرِ جمال کمال حق هستند و اين جمال پرستی موجب دريافت کمالات آن صاحب جمال می شود. زيرا جمال هر کسی همان صورت کمالات اوست. «هیچ چیزی در سیرت نیست الّا اينکه در صورت آشکار است .» علی (ع

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۱۹

www.khanjany.com

دو راز مگوی عشق

*روزی عاشقی از معشوق پرسید: چرا اينقدر نسبت به من کافر و متنفری؟ معشوق گفت: سه علت دارد اول اينکه تو به جای خدا مرا می پرستی و اين علت کفر دل من نسبت به توست چون صاحب دل خداست. دوم اينکه تو حتی مرا هم نمی پرستی بلکه می خواهی که من تو را بپرستم و اين علت نفرت من است و سوم اينکه تو فقط بدن مرا می پرستی آنهم کثیف ترين جاي را. پس تو هم کافری هم رياکار وهم احمق

*از بابا آدم پرسیدم: آيا براستی موضوع مشاجره تو و ننه حوا چه بود که شما را از بهشت بیرون کردند؟ گفت در بهشت نوشته شده بود که: مشاجره ممنوع! و اين همان شجره ممنوعه بود که به آن مبتلا شديم و در فرار از آن به شجره پرستی (نژاد پرستی و بچه پرستی) پناه برديم

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۱۳

www.khanjany.com 

افسانه عشق دو جانبه

به يک لحاظ بايد گفت که اگر عشق متقابل و دو طرفه بین افراد بشری و هر عاشق و معشوقی بر روی زمین ممکن می شد شايد زمین بهشت بنی آدم می گشت و براستی که بهشتی جز اين نیست همانطور که در بهشت موعود هم غايت عزّت و لذّت همانا رابطه عشق دو جانبه بین اهالی بهشت است. وعده حور و غلمان و بیان ماهیت اين عشاق در قرآن کريم مصداق کامل عشق دو جانبه است در اوج وفا و صلح و سلامت و تسلیم و رضا و عصمت و بکارت و قداست. همه چه بايد کردها و آرمانشهرها و ايدئولوژيهای بشری محصول فقدان عشق متقابل در میان ابنای بشر

است. و عجب اينکه هیچ مصلح و فیلسوفی آرمانشهر و مدينه فاضله ای را بر اساس عشق متقابل ترسیم و تبیین نکرده است. يعنی راه حلی ارائه نداده است که براساس آن عشق متقابل ممکن شود و هیچ معشوقی به عاشق خیانت نکند. همین امر دال بر اين حقیقت است که اين فلاسفه و مصلحین جوامع بشری در طول تاريخ به ذات مشکل و معما و بدبختی های بشر معرفت نیافته اند و لذا همه ايدئولوژيها و مکاتب نجات دهنده جوامع بشری در عرصه عمل پوچ از آب در آمده و بلکه مبدّل به ستم و شقاوت شديدتری می شوند. براستی که دوزخی جز بی معرفتی نیست. عشق، فرزند معرفت است بهشت محصول عشق است. بیوفائی و حقّ نشناسی فرزندان نسبت به والدين، زن و شوهر نسبت به يکديگر، عشّاق نسبت به همديگر، ياران، همفکران و… علت العلل همه بدبختی ها و احساس درد و اندوه و کینه و انتقام و جنون و جنايات است. همه بدبختی ها و ستم ها و تبهکاريها و ناکامیها و امراض و مفاسد بشری معلول و روبنای فقدان محبت متقابل و بیوفائی به عهد و حق نشناسی در عشق می باشد. آنانکه زيربنای همه بدبختی ها را تبعیض طبقاتی يا ستم سیاسی می دانند براستی غافل و جاهلند. آدمی جز عشق هیچ کمبود ديگری ندارد. امروزه که عصر رفاه و شکم سیری و انواع آزاديهاست و همه آرزوهای

غريزی بشری به کام رسیده است بیش از هر دوره ای حقّ ضايع شده عشق و علت العلل ناکامی و بدبختی بشر در جهان واضح تر شده است و لذا همه نعره يا عشق می کشند. بدون آنکه هنوز اندک معرفتی بیش از قبل درباره عشق و حقّ و آداب آن پديد آمده باشد. گوئی که همه عشق را می شناسند. درحالیکه فقدان عشق معلول حقّ نشناسی بشر درباره عشق و جهل او دربارە حقوق و آداب عشق می باشد که عشق از میان ها رخت بربسته است. بشر امروز اتفاقاً بیش از هر دورانی حق عشق را تباه کرده و ناموس خلقت و هستی اش را لگد مال نموده و همه مصائب مدرن بشر حاصل اين معصیت کبیر است. آنجا که عشق نیست روح نیست و زندگی نیست فقط تن لشی است که جان می کند و عربده می کشد و انتقام می سیاند و نابود می کند. عشق محصول حقّ شناسی و ادای حقوق حقّ است: حقّ حیات و هستی! فقدان عشق بزرگترين نشان کفر و جهل و کبر و انکار بشر درباره حقّ حیات و هستی خويش است. آنکه خدا را نمی شناسد و يا خدا را به زعم خودش به بازی گرفته است چگونه عشق را می شناسد. هستی انسان مظهر

اشدّ عشق است. و خداوند خود حضور و نور و مظهر عشق است و بقول خودش چگونه کسی که خدا را عاشق نیست اصلًا می تواند کسی را اندکی دوست بدارد حتّی فرزندان را و يا والدين را. فقدان عشق حاصل فقدان حضور خدا در زندگی ماست. حاصل جنگ و مکر و معصیت ما با خدا و رسولان و اولیای اوست. عشق محصول معرفت است نه هوس و بازی و مکر

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۳۱

www.khanjany.com 

چرا بخت من سیاهه… تو میدونی؟

تاکنون هنوز انسان خوشبخت و سفيدبختی گزارش نشده است و آنانکه تأتر خوشبختی ايفا می کنند نيز به تجربه ثابت شده که اتفاقاً بدبخت ترند که بناگاه پرده کنار می رود و همه تماشاچيان را حيران می کند. و نيز همه می دانيم که سياه و سفيدبختی تماماً برخاسته از افسانه پس پرده زناشوئی است که افسون همه افسانه هاست و سرّاالاسرار همه رازهای مگوی بشر می باشد. کل حکايات عرفانی و ماندگار در تاريخ ادبيات جهان همه بر همين اساس پديد آمده است. هر عاشقی يا به عرفان می رسد و يا به مرفين

و اين داستان زندگی انسانی است که خوشبختی و کل بخت هستی خود را در همين حيات خاکی نقد می خواهد و همسر و محبوبش را کانون خوشبختی خود می پندارد. عشق فقط برای اينست که انسان را متوجه جهان دگر و برتر نمايد و به وجود خداوند و حيات بعد از مرگ و بهشت و دوزخش مؤمن و متوجه سازد. عشق صورتی از جهان غيب و عالم ماوراء طبيعی بر روی زمين است و بهشت و دوزخی هم جز در اين تجربه درک و تصديق نمی شود. و همه کسانی که خدا را در جهان خود دريافته و به او مؤمن شده اند از ماجرای عشق شناخته اند. همه بخت ها در اين دنيا سياه است منتهی بعد از اين سياهی يا آدمی حق را در می يابد و روی به حق و منشأ خوشبختی می کند و جان و دلش را منور می سازد و يا با کفران به حق عشق و لعنت معشوقش دل خود را هم سياه نموده و براستی بخت ابدی خود را هم سياه می نمايد. بخت همه سياه است الا کسی که در جفای معشوق وفای خدا را بيابد و در عداوت محبوب محبت خدا را کشف کند و در فنای عشق بقای حق را دريابد

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۶۷

يکی ديگر از صفات ابليس به بردگی کشانيدن مرد به دست زن است و اين هم از ويژه گی تکنولوژیزم است که شعار برابری زن و مرد و بلکه برتری زن می دهد. يکی ديگر از صفات ابليس در قرآن اينست که پاکی و پليدی و حق و باطل را در نزد بشر مساوی می سازد. و عصر تکنولوژيزم عصر برابری همه ارزش های خوب و بد است. و خود تکنولوژی همان تکنولوژی همسان سازی همه امور است. يکی ديگر از صفات انسانهای شيطان پرست در قرآن اينست که بظاهر متحدند و به باطن قلوبشان از هم نفرت دارد. و اين ويژگی انسان تکنولوژيست و مدرن است: همه با هم و منزجر از هم! يکی ديگر از صفات ابليس در بشر ايجاد عداوت بين زن و شوهر است. و اين از ويژگی انسانهای تکنولوژی پرست می باشد و جوامع پيشرفته صنعتی که خانواده را منهدم کرده اند. تکنولوژی برابرسازی زن و مرد باعث انهدام خانواده و نهايتاً انهدام تمدن بر روی زمين است

بنابراين تکنولوژی شناسی عين ابليس شناسی در قرآن است 

www.khanjany.com 

زن و اعتیاد 

ھر امر واحدی در مرد و زن دو نتیجۀ معکوس دارد

مرد ذاتاً برون گرا است و مخدارات وی را بسوی درون خودش می کشاند و لذا صبور و چه بسا فکور می کند. ولی زن موجودی درون گراست و مستی و نشئگی موجب برون گرائی زن می شود و او را بسوی ھرزگی و فحشاء می برد و اینست که اعتیاد زن در ھمه جا بھمراه فاحشگی و فساد اخلاقی بوده است و در مورد مردان لزوماً چنین نیست مگر اینکه مواجه با نیاز اقتصادی شدید شوند. مستی و نشئگی در زن موجب تخریب عقل و حیا و فطرت است و او را بسوی شقاوت و لاابالیگری ھائی میکشاند که سرنوشت او را تباه می کند و چه بسا راه نجاتی ندارد زیرا اولّ چیزی که زن در این وادی از دست می دهد عفّت و سلامت اخلاقی است و چنین زنی ھیچ مأوائی ندارد و حتّی خانواده اش او را تحمل نمی کنند. گرایش به مخدرات در زن به نوعی دگر یک معلول است معلول جدال او با اخلاق و عفّت و تقواست. زن در حالات مستی و بیخودی راحت تر می تواند مرتکب فحشاء گردد و لذا مواد مخدر ابزاری در جهت تسهیل ھرزگی زن است زیرا ھوشیاری و وجدان را در وی از بین می برد. پس باید گفت خانوادھائی که دارای فرھنگ مذھبی نیستند دخترانشان یا به افسردگی مبتلا می شوند و یا به مواد مخدر می گرایند. افسردگی معلول فقدان امکان برون افکنی فحشاء است و مخدر ھم این امکان را پدید می آورد. اعتیاد عذاب بی عفّتی است

برگرفته از کتاب دائرةالمعارف عرفانی _ جلد اول _ فصل چهارم _ فلسفه بهداشت و درمان

 www.khanjany.com

ـ آیا می دانید هیچ زنی بخاطر فقر به تن فروشی نمی پردازد؟

ـ آیا میدانید که بدون تلویزیون اکثر زناشویی ها از هم می گسلد؟

ـ آیا می دانید که عشق حاصل اشدّ ضدیت است؟

از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم -حکایات عرفانی- خودشناسی تمثیلی اثر استاد علی اکبر خانجانی

 www.khanjany.com

(راز عشق صنعانی (افلاطونی

داستان عشق شیخ صنعان در منطق الطیر عطار نیشابوری يکی از قلیل حکمتهای عرفانی در ادبیات ایران و جهان است همانطور که داستان عشق يوسف و ذلیخا هم در قرآن به مثابه «احسن القصص» است. این دو بیان يک واقعه در وادی عشق عرفانی می باشد. اين نوع وقايع عاشقانه در قلمرو زندگی حکیمان و عارفان و اولیای خدا همواره وجود داشته و نقطه عطف کل سیر و سلوک روحانی آنها محسوب می شود. اين نوع عشق در حکمت يونانی موسوم به عشق افلاطونی است. کل ماجرا مربوط به عشق عرفانی يک حکیم يا عارف و سالک الی الله به يک زن معمولی و عموماً کافر می باشد: عشق يک مرد قديس به يک زن کافر و چه بسا فاسق: عشق کمال ايمان به غايت کفر، عشق کمال طهارت به غايت فسق، عشق نور به ظلمت، عشق وجود به عدم. اين نوع عشق را بطرزی اسرارآمیز و افسانه ای در زندگانی همه بزرگان دين و معرفت به گونه ای شاهديم: بودا، ابراهیم، موسی، عیسی، سقراط، افلاطون، بوعلی، شمس تبريزی، عطار، حافظ شیرازی و ابن عربی . و در تاريخ جديد مثل کی يرکه گارد، نیچه ، کافکا، پو، ون گوگ و امثالهم. بدون شک اين عشق ها در يک سطح و مقام روحانی قرار ندارند ولی هر يک به مثابه سکوی پرش يک متفکر، قديس يا عارف و هنرمندی به

عالم برتر و جهانی نابتر محسوب می شود و نوعی معراج روحانی می باشد. بسیاری از بزرگان توانسته اند از اين آزمون عظیم سربلند بیرون آيند و برخی عمری در آن مانده و چه بسا هلاک شده اند. و برخی در آن لغزيده و ساقط گشته ولی مدتی بعد رستگار شده اند. ولی مشهورترين اين عشق ها همان عشق يوسف و ذلیخا می باشد که در همه جهان شناخته شده است. بقول حافظ در اين امتحان است که دل و ايمان و قداست و معرفت مرد عاشق در گرو معشوقی کافر کیش است. بی ترديد معشوق کافر از تمام مکر خود بهره می گیرد تا ايمان مرد عاشق را نابود کند و وصال خود را به شرط نابودی ايمان عاشق قرار می دهد و در واقع کفر مرد کابین وصال می شود. مرد بايستی دين و عصمت و معرفت و قداست خود را بسوزاند تا به وصال معشوق آيد و يا بايد از وصال درگذرد که بهرحال دل در گرو معشوق است و ديگر ايمانی از نزد خود ندارد زيرا دل که خانه خداست فعلًا خانه معشوقی کافر و فاسق و بیرحم شده است چه در وصال و چه در فراق. و اين بزرگترين امتحان ايمان مردان خداست. کل ادبیات عشق عرفانی و عرفان عاشقانه در سراسر تاريخ جهان تماماً برخاسته از اين امتحان الهی می باشد که مرد قديسی به دام عشق زنی کافر می افتد و تمامیت ايمان و معرفت و حکمت به محک زده می شود و در محاق وصال می افتد. بدون شک عشق آدم حوائی تماماً بر همین امتحان استوار است که کل بشريت را عرصه فعالیت خود قرار داده است ولی اين امتحان برای مردان حق و عارفان به اوج کمال رخ می نمايد و گاه تاريخ جوامع بشری را دگرگون می سازد. اينست که اسرار اين عشق عرفانی و عرفان عاشقانه را همه افراد و گروههای عامی هم کمابیش درک و احساس می کنند و اينست که مثلًا ديوان حافظ يک حکمت خانگی و جهانی است و راز مگوی همه عشق های آدم حوائی می باشد. در حقیقت سرنوشت هر انسانی در اين امتحان رقم می خورد. و انبیاء و اولیاء و حکیمان بزرگ که سرنوشت کل تاريخی بشر را رقم می زنند در همین امتحان سربلند بیرون آمده اند و تفاوت آنها از سائر بشريت جز در همین امر نیست. رستگاری انسان جز رستگاری در عشق نیست. و کل دين خدا آداب و اصول و راه و رسم رستگاری در عشق است. هر جهش عرفانی و هر مرتبه از سلوک روحانی بواسطه يک عشق آدم حوائی به محک می خورد و ترخیص می شود. عشق کارگاه امتحانات عرفانی است. عرفان در عشق صیقل می خورد و روحانی می شود

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۵۰

 www.khanjany.com

فلسفه دوری و دوستی(ارتباط روحانی)

آنگاه که ارتباط از نزدیک به سوء تفاهم و تشنج و عداوت می رسد راهی جز دوری و دوستی باقی نمی ماند که فلسفه زناشونی های از هم گسسته و دوستی های بریده شده و ارتباط با عالم اموات است. در واقع فلسفه دوری و دوستی نوعی ارتباط اخروی با دیگران است زیرا بدن در میان نیست و بتدریج آشنانی های حسی و فکری هم پاک و فراموش می شود و فقط ارتباط قلبی باقی می ماند که ارتباط با ارواح دیگران است زیرا دل درب روح انسان است. و این خالصانه ترین و الهی ترین ارتباطات است که متاسفانه در نزد بشر خاصه بشر مدرن در حال منسوخ شدن است زیرا زناشونی ها با طلاق مبدل کینه ای ابدی و انتقام می گردد و دوستی های بریده شده هم بنوعی همینطور می شود و اموات هم که چند روزه از یاد می روند و کسی دیگر انگیزه حفظ ارتباط قلبی و ادامه رابطه بواسطه روح را ندارد الا اندکی. در حالیکه فقط و فقط با چنین نوعی از رابطه است که وصال و تفاهم روحانی حاصل می آید و حق ارتباطات بشری ادا شده و آدمی به حق رابطه که کارگاه وجودیابی است می رسد. زیرا آدمی از جنبه ماده و معنای وجودش تماماً محصول رابطه است و هیچکس بخودی خود وجودی ندارد و آنچه که «خود» نامیده می شود توهمی بیش نیست الا اینکه انسان بتواند روابط خود با دیگران را به ثمر نهانی برساند و به صلح و اتحاد با دیگران برسد و نهایتاً وجود خودی یابد که تنها برداشت انسان از حیات دنیاست. دوری و دوستی نهایت همه ارتباطات است.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۶۴

 www.khanjany.com

خانواده محوری

آیا مسائل و واقعیت هائی مثل علم، تکنولوژی، سیاست، امپریالیزم، صیهیونیزم، انقلاب ،ظلم، اعتیاد، جنایت، ربا، تورم، جنون، بیماریها، تروریزم، ایدز، خودکشی، روسپی گری، جنگها و …. چه ربطی به خانواده و رابطه زناشوئی دارد. یکی از رسالتها و ویژگیهای فکری این نشریه نشان این ارتباط است که بقول معروف سرنخ همه چیز زیر لحاف است و ریشه در جهان اسرار آمیز رابطه آدم و حوا دارد. اگر بانی مکتب خاصی باشیم می توان آنرا مکتب اصالت رابطه آدم و حوا نامید یا مذهب اصالت خانواده. ما این حقیقت را در دهها مقاله و نیز آ ثار منتشر شده ای بنام «ماده وجود» و «خود آموز تربیت عرفانی» بوضوح تبیین نموده ایم. بی تردید اگر ازدواج نمی بود تمدنی رخ نمی داد و هیچیک از فرآورده های مادی و معنوی بشر در تاریخ آشکار نمی شد. همانطور که ساختار و اسرار عالم ماده تماماً در علم و رمز و راز هسته اتم و پیوند پروتون و نوترون بطور فشرده حضور دارد و کل جهان هستی سر بر آورده از آن است کل تاریخ و تمدن و فرهنگ و بشریت بر روی زمین ریشه در خانواده دارد و لذا خانواده نگری و زناشوئی محوری به مثابه ژرف اندیش ترین نگاه بهر مسئله ای می باشد و لذا همه علوم اجتماعی و انسانی بدون چنین نگرشی علومی بی ریشه و بیفایده و بلکه فریبنده اند. این یک دکترین و فلسفه نظری نیست بلکه ما این حقیقت را در جریان حل مشکلات مردم و علاج دردها و امراض به تجربه کشف کرده و بر این مبنا موفق به حل لاینحل ترین مشکلات و بیماریها شده ایم. این یک حکمت تجربی است که البته ریشه در معرفت دینی ما نیز دارد. همانطور که کل مجموعه احادیث قدسی که سخن خدا به بشر است. فرزند آدم و حوا را مخاطب ساخته است و بهشت موعود نیز بهشت آدم و حوائی است.

 www.khanjany.com

همانطور که ساختار و اسرار عالم ماده تماماً در علم و رمز و راز هسته اتم و پیوند پروتون و نوترون بطور فشرده حضور دارد و کل جهان هستی سر بر آورده از آن است کل تاریخ و تمدن و فرهنگ و بشریت بر روی زمین ریشه در خانواده دارد و لذا خانواده نگری و زناشوئی محوری به مثابه ژرف اندیش ترین نگاه بهر مسئله ای می باشد و لذا همه علوم اجتماعی و انسانی بدون چنین نگرشی علومی بی ریشه و بیفایده و بلکه فریبنده اند. این یک دکترین و فلسفه نظری نیست بلکه ما این حقیقت را در جریان حل مشکلات مردم و علاج دردها و امراض به تجربه کشف کرده و بر این مبنا موفق به حل لاینحل ترین مشکلات و بیماریها شده ایم. این یک حکمت تجربی است که البته ریشه در معرفت دینی ما نیز دارد. همانطور که کل مجموعه احادیث قدسی که سخن خدا به بشر است. فرزند آدم و حوا را مخاطب ساخته است و بهشت موعود نیز بهشت آدم و حوائی است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۵۲

 www.khanjany.com

معمائي بنام درد دل زناشوئي

چرا تقریبا هیچ زن و شوهری قادر به درد دل گفتن با همدیگر نیست، با هر کسی الا با همیدیگر؟ چرا؟ چه بسا آدمی حتی بدترین دشمن خود را برای راز دل گفتن بر همسرش ترجیح می دهد. چرا؟ گوئی که زن و شوهر جد ی ترین دشمنان هستند که قرار نیست این عداوت را پایانی باشد. بقول قرآن بواسطه همین عداوت بود که از بهشت ازلی بیرون شدند تا بتوانند عداوتشان را علنی نموده و سازماندهی کنند و سپاهی فراهم آورند

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۴۶

www.khanjany.com

زن کامل

 مرد با طرد و لعن زنانیت زن به زن بارگی و زن واری و زن صفتی مبتلا شد و زن هم با خود پرستی زنانه اش و لعنت کردن مردانگی مرد به مردباره گی و مردواری مالیخولیایی مبتلا شد و این هر دو عذاب حاصل از این کفر و انکار است که علیرغم میل خود به آن مبتلا شدند. و بدینگونه بود که زن با تکبر در قبال مرد و طرد و لعن وی از خانه خارج شد تا بی نیازی اش را به مرد ا ثبات کند و حاصل چنین نبرد خونینی زنانی مرد صفت و سرگردان بین زن و مرد پدید آمدند. در حالیکیه زن در صورتی می تواند مردانگی را که همان عاشقیت است در خود ایجاد کند که در قبال عشق مرد تکبر نکند. تکبری که به شکل ناز در قبال مرد بروز می کند و پا گذاشتن بر ناز همان زیر پا

نهادن معشوقیت است و در محبت و توجه به مرد است که زن می تواند به مقام عاشقیت در خود دست یابد

و اینگونه به کمال می رسد. در طول تاریخ زنان اندکی توانستند با تواضع در مقابل عشق مرد و تسلیم کردن تمام وجود خود در قبال مرد بر ناز نشأت گرفته از محبوبیت خود فائق آیند و به مقام عاشقیت دست یابند و اینان همان زنانی می باشند که اسوه کمال زن در تاریخند. و تنها چنین زنی است که به امیت وجود خود دست می یابد و به مقام مادریت در قبال فرزندان خود می رسد و فرزندان حاصل از این رابطه همان امامان تاریخند و به همیین دلیل رحِم این زنان پرورش دهنده امامت ( امیت ) در تاریخ بوده اند. امامت ظهور امیت زن عاشق است و این همان زن کامل است. مثالهایی از زنان عاشق در طول تاریخ عبارتند از: هاجر که عاشق برحضرت ابراهیم شد و اسماعیل حاصل چنین عشقی است. حضرت خدیجه عاشق بر حضرت محمد شد و فاطمه حاصل چنین عشقی است که ام الائمه می باشد. حضرت فاطمه عاشق بر حضرت علی شد که امام حسن و امام حسین و حضرت زینب حاصل چنین عشقی هستند. شهربانو عاشق بر حضرت حسین شد و او را خواستگاری نمود که مابقی امامان حاصل این ازدواج هستند. و اما اگر امامت از امام حسن جاری نشد به سبب این بود که جعده همسر امام حسن تسلیم ولایت او نشد یعنی بر او عاشق نشد و لذا قاتل او شد و امامت در این رابطه نابود گردید. پس امامت حاصل عشق زن به همسر مؤمن خویش است همانطور که رسالت حاصل عشق مرد به همسر مؤمن خویش است. که در حضرت ابراهیم هر دو صورت رسالت و امامت در این دو نوع عشق بوجود آمد: اسحاق حامل رسالت حضرت ابراهیم بود که نتیجه عشق حضرت ابراهیم به ساره بود و اسماعیل حال امامت حضرت ابراهیم بود که نتیجه عشق هاجر به حضرت ابراهیم بود

 www.khanjany.com

معنای ازدواج

ازدواج در معنای لغتش عبارت است از دو تا شدن و دوتائی زیستن. این همان هستی من – توئی است. آدمی تاقبل از ازدواج یک هستی منی دارد و فقط من است و در خویش زندگی می کند و برای خویشتن. همه اعمال و روابطش برای خودش می باشد و در قلمرو روانش جز خودش کسی وجود ندارد الا اینکه در خدمت خودش باشد. زندگی قبل از ازدواج یک زندگی خود – محور است یعنی یک زندگی کافرانه و کور و دربسته است. و خدای یک فرد مجرد هم چیزی جز هوای نفس و شیطان او نیست. خدای «من» ابلیس است. ازدواج یعنی دو تا شدن و برای همسر زیستن. این همان هستی برای دیگری است و در همه امور «من» بایستی برای دیگری و موافق با دیگری باشد. پس ازدواج قلمرو خود شکنی و از خود گذشتگی است لذا ازدواج دارای ماهیتی تماماً دینی می باشد و متکی بر تقوا و خویشتن داری است و لذا ازدواج از بنیادهای اصلی دین است و عرصه خودآزمائی و تزکیه نفس و خودشناسی می باشد تا اینکه اوی رابطه (هو – خداوند) آشکار شود. کسی که این حق را در ازدواج درک و تصدیق نکرده باشد از همان آغاز با همسرش درگیر می شود و به بن بست و ندامت می رسد و هرگز به قلمرو و هویت (الهیت) رابطه نمی رسد و خدا را نمی شناسد. این حیات و هستی در دیگری از همان نخستین رابطه جنسی بطرزی حیرت آور رخ می دهد و هر یک از طرفین دچار احساس از خود بیگانگی در دیگری می شود. این از خود بیگانگی عرصه آزمون خویشتن در دیگری و با حضور دیگری است. و لذا ازدواج را بایستی جدی ترین قلمرو خودشناسی دانست و آنکه حق این امر را نداند ازدواج را امری بیهوده و بلکه خطرناک و تماماً عذاب می یابد و پشیمان می شود و این زندگی هنوز آغاز نشده به پایان خود میرسد. کسی که فقط به قصد آرزو و برنامه های شخصی خود ازدواج می کند هرگز ازدواج نکرده است. زن و مرد هر یک به مثابه آئینه نفس همدیگرند و هر یک در نیازی که به طرف مقابل دارد به محک زده می شود که تا چه حدی صادق است و وظایف انسانی و اخلاقی خود را می شناسد و دارای عهد و وفای به همسر خود و نیازهای خویشتن است. آنچه که در ازدواج به محک می خورد کبر و غرور و منیت طرفین است پس این یک واقعه تماماً دینی و اخلاقی است و فقط انسان متعهد به آداب و اصول اخلاقی و دینی می تواند از پس این واقعه بر آید و لاغیر. ازدواج کارخانه ای است که بایستی از بطن رابط من – توئی موفق به کشف او (هو – خدا) شود. کسی که همسرش را فقط وسیله ای برای خوشبختی خود پنداشته ازدواج را درک نکرده و در حد آن به عذاب می افتد و دچار کینه و نفرت می شود و ازهمان آغاز در طلاق است. ازدواجی که بر اساس حقوق و اصول و ارزشهای دینی و اخلاقی بنا نشود محکوم به شکست است. ازدواجی که در آن هر یک از طرفین عز ت و ارزش خود را بر از خود گذشتن بنا نکند این واقعه سرنوشت ساز را درنیافته است. در ازدواج هر یک از طرفین بایستی در مسابقه ایثار و از خود گذشتگی باشد. آنکه ایثارگرتر و متواضع تر است ولایت رابطه را بدست می گیرد و امام خانه می شود. تنها حقی که ازدواج را تبدیل به واقعه ای بهشتی می کند ایثار متقابل است. حق زناشوئی بر محور از خود گذشتگی قرار دارد و این حق هر چه وسیع تر و خالصتر شود این رابطه پایدارتر و عزیزتر می شود و قلمرو رشد و تعالی معنوی می گردد بشرط اینکه ایثار بر مبنای اصول دین و اخلاق باشد نه بر اساس بولهوسی و فسق و فجور. در هر ازدواجی معمولًا یک نفر در مقام عاشق قرار دارد که معمولًا مرد است و آنکه عاشقتر است بایستی ایثارگرتر باشد تا بتواند ولایت و رهبری معنوی و دنیوی زندگی را بر عهده گیرد. خانه ای که امام و رهبر ندارد بی صاحب و بی اراده و بازیچه است. ولایت و رهبری معنوی و عاطفی فقط محصول از خود

گذشتگی و ایثار و تقوا می باشد و لا غیر. بهرحال آنچه که ماهیت این رهبری را تعیین می کند نه افکار و باورهای شخصی بلکه اصول و موازین عقلی و دینی و اخلاقی است. بمیزانی که این اصول در طرفین رابطه ادا می گردد این ولایت معنوی از جانب خداوند بر این رابطه واقع می شود و رابطه را هدایت می کند. در هیچ رابطه ای همچون ازدواج

حضور خداوند درک نمی شود یا بواسطه رحمت و برکات و یا از طریق غضب و عذاب. ازدواجی که بر اساس هوسبازی و فسق و فجور بنا شود مشمول عذاب الهی می گردد و عذاب النار بر پا می شود و هر خانه ای یک قطعه از دوزخ می شود که همه اعضایش را می سوزاند. حق و لزوم دین و اخلاقیات در هیچ جائی به اندازه خانواده بارز و واجب نیست

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۴۰

www.khanjany.com

  تفاهم

تفاهم بیواسطه بین دو انسان هرگز ممکن نیست. در هر رابطه ای همواره یک «او» وجود دارد در پنهان یا آشکار. عامل و نقطه اتصال یا تفاهم هر رابطه ای اوست. هر منی بواسطه یک او به تو متصل می شود و هر گاه که اين «او»(هو) از رابطه رفت آن رابطه هم به پایان می رسد و یا برای ادامه اش مستلزم یک اوی جدیدی است. هر گاه که اوی رابطه ای از میان می رود هر تفاهم و اشتراک و علت رابطه هم پوچ می گردد و دلیلی برای اين رابطه نیست. عمیقترین اوی هر رابطه ای خداست که هوی مطلق است و فقط چنین رابطه ای ابدی و در تفاهم کامل و سالم و بیواسطه است که مختص رابطه بین دو انسان موّمن و عارف است. این تفاهمی دانمی و جاودانه

و تمام عیار است و مابقی تفاهمات مشروط و نسبی و سطحی و بی ريشه است. به غیر از خداوند٬ یک انسان موّمن و خردمند هم می تواند به مثابه هوی یک رابطه باشد بشرط اینکه طرفین رابطه هر دو این «هو» را تصدیق نموده و پذیرا باشند. این هو همان امام و هدایتگر و روشنانی رابطه و کانون اتصال و تفاهم است. رابطه عامه مردمان با یکدیگر تماماً متکی به اوهای دنیوی و سطحی و دمدمی است مثل امور اقتصادی٬ حقوقی٬ قانونی٬ عرفی٬ شرعی٬ سیاسی٬ نژادی٬ شغلی٬ جنسی و غیره. بمیزانی که هوی یک رابطه به مثابه یک وسیله است روح آن رابطه ابزاری و بی ريشه است و کل آن رابطه برای هر یک از طرفین نیز یک وسیله است و نه هدف. و لذا غایت ندارد. تنها رابطه ای پایدار و سرنوشت ساز و عاقبت به خیر است که هویش یا خود خداوند باشد و يا یک مومن حقیقی و عارف به مثابه امام. تفاهم بین دو انسان همان میزان عمق رابطه و اتصال آن دو می باشد و از آنجا که خود جاودانه آدمی خداست لذا فقط می توان بر اساس خدا به تفاهمی پایدار رسید

www.khanjany.com

جمال و کمال, آدم و حوا 

راز جنگ بی پایان زناشوئی

حوا به مثابه باطن آدم است یعنی صورت معنای اوست. این واقعه در راز خلقت آدم در قرآن کریم مذکور است. و آدم به مثابه کمال و معنای غیبی حوا است. این دو به مثابه صورت و سیرت وجود انسان هستند. حوا بدون آدم یک صورت محض است بی هیچ معنا و کمال و صفتی. آدم بدون حوا نیز یک معنای محض است که در جستجوی ظرف وجود خویشتن است تا در آن قرار گیرد. حوا ظرف قرار آدم است و آدم هم معنای فرار حواست. این همان داستان نیاز و عشق آدم و حوا به یکدیگر است. مرد معنای وجود است و زن هم مادۀ آن. معنا بر ماده وارد می شود و این وجود کامل می گردد. و اما راز این ورود و حلول معنا در ماده همان ماجرا عشق آدم به حواست، عشق کمال به جمال. هر چه که این کمال بیشتر باشد قدرت نفوذ بیشتری را در جمال دارد و عشق عمیقتری رخ می دهد. این عشق همانا عشق به جمال است. پس جمال همان مدخل ورود معنا و کمال مرد است در زن. همانطور که در وصال جنسی نیز چنین واقعه ای رخ میدهد. ولی اگر این ورود جنسی مرد بر زن بواسطه (عشق بر جمال) صورت نباشد و مرد نتوانسته باشد بر جمال زن وارد شود این رابطه نامشروع و یا زنا محسوب می شود و یا بهرحال رابطه ای ناقص و رنجور با اکراه و ریا خواهد بود و وصالی رخ نخواهد نمود. و اما زن نیز بایستی امکان این ورود و وصال را برای همسرش فراهم آورد و این همان مسئله «تمکین» است که در قلمرو معنویت همان پذیرش ولایت مرد می باشد و دربهای ورود وجود خویش را بر غیر از همسرش بستن. زیرا بر یک زن بیش از یک مرد وارد نمی تواند شد. در اینجا سخن بر سر حفظ حجاب و عفت زن است که هیچ مرد دیگری را بر جمال خود راه ندهد. مصداق این سخن حافظ است که: زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم۰ زنی که زیبائیهای وجودش را بر غیر از همسرش ممنوع می سازد و دربهای ورود وجودش (فروج) را بر نامحرمان مسدود می سازد و جز از امر و معنا و کمال و صفات همسرش پیروی نمی کند می تواند وصالی سالم و خلاق را ممکن سازد (تمکین) و در غیر این صورت این رابطه در عذاب است و دچار انواع و درجات طلاق می گردد در حین زناشوئی. که این وضعیت اگر هم به طلاق منجر نشود به انواع

فسق و مفاسد اخلاقی و جنسی میرسد. عناصر و مناطق زیبای وجود زن همان دربهای ورود مردان بر اوست که در قرآن کریم موسوم به «فروج» (دربها) است که زنان بایستی این دربها را بر نامحرمان مسدود نمایند. این زیبائیها شامل صورت و همه اعضای بدن از جمله نگاه و کلام و رفتار و اطوار می باشد که نهایتاً به ارگان جنسی ختم می شوند. زنی که این دربها را بر نامحرمان باز می گذارد در رابطه جنسی و عاطفی و رفتاری و کلامی با شوهرش دچار درگیری و تناقض و جدال می شود و این همان جنگ بی پایان زناشوئی است که به هلاکت می انجامد. پس آنچه که از حفظ حجاب و عفت اساسی تر است رویکرد به شوهر و تمکین جنسی می باشد. بنابراین عشوه و جلوه گریهای زن در رابطه با نامحرمان علت العلل همه سوء تفاهمات و تضادهای فکری و عاطفی و جنسی زناشویی می باشد. چنین زنی حتی در عادی ترین امور زندگی با شوهرش دچار درگیری است و به مردش امکان ورود نمیدهد و نمی تواند بدهد که غایت این جدال در رابطه جنسی خود نمایی می کند. زنی که جمال و جذابیتهای خود را در خانه بر شوهرش مسدود و منع می کند لاجرم بر نامحرمان می گشاید و لذا با شوهرش در تضاد می افتد. قدرت کمال مرد و حفظ جمال زن، راز سلامت زناشوئی است. قدرت جمال زن از عفت و عصمت اوست و قدرت کمال مرد هم از ایمان و تقوی و معرفت و جوانمردی اوست

 www.khanjany.com

“چند دستور العمل برای بهبوذ رابطه زناشویی”

-چیزی خانمانسوزتر از دروغ مصلحتی در رابطه زناشویی نیست.

− برای تحریک غیرت و انتقام از همدیگر هرگز تظاهر به فسق و خیانت نکنید که از خود عمل فسق خانمانسوزتر است.

− ناز و بی رغبتی در رابطه جنسی منشاً اصلی اکثر بدبینی هاست,

− عمل جنسی را وجه المصالحه هیچ امری نسازید.

− محبت تنها امری است که تظاهر به آن منجر به محبت قلبی می شود,

− هرگز از فرزندان به عنوان حربه و جبهه ای بر علیه طرف مقابل استفاده نکنید.

− هرگز وظیفه نان آوری به خانه و وظیفه همخوابگی را منتی بر یکدیگر نسازید.

− هرگز وظایف خود را تبدیل به ایثار نکنید.

− برای طلاق گرفتن هرگز بهانه گیری و زمینه سازی نکنید. نفرت و زجر کفایت می کند.

− جز برای همسر خود زیبا و لطیف نباشید,

− محبت همسر را انکار نکنید که از دست می دهید.

− اطاعت مرد از احساس زن است و اطاعت زن از منطق مرد: اینست حق تفاهم متقابل.

− نظافت و نزاکت در خانه موجب آرامش و حرمت و محبت است.

− فرزندان آیینه خود شناسی رابطه زناشویی هستند.

− آنکه با همسرش صادق نیست با هیچ کس صادق نیست.

− دوستی با همسر از نشانه کمال است.

− ازن و شوهری که یک دوست مشترک ندارند در واقع دوستی ای بایکدیگر ندارند.

www.khanjany.com

آنچه که باعث شد حوا به شیطان اجازه دهد که به او نزدیک شود ناز او در قبا ل عشق آدم بود. او با ناز خود می خواست آدم را وا دارد تا ببشتر عشق خود را به او ابراز کند و همین ناز آرام آرام تمام عشق را نا بود کرد. پس نخستین گناه زن همان ناز او در قبال عشق آدم است. و هزاران سال است که آدم برای اثبات عشق خود به حوا مرتکب گناها ن فراوانی شده است تا او را خوشبخت کند اما این گناهان هیچگاه یقینی را در دل حوا پدید نیاورده است. زیرا حوا روز بروز بر تقاضاهایش می افزاید و آدم نیز مجبور است گناهان بیشتری را مرتکب شود. حوا این را نمی دانست که تمامی عشق آدم به او حاصل ایمان آدم به خداوند است و تمامی بهشت رابطه بر خاسته از همین ایمان است و این همان احساس جاودانگی است. شیطان ابتدا حوا را نسبت به عشق آدم مردد ساخت و سپس خداوند را رقیب حوا معرفی کرد و تنها راه اثبات عشق آدم را پشتکرد آدم به خداوند نشان داد و بدینگونه آدم به جهان منکرات وارد شد و با هر گناهی که انجام داد هم ایما ن خود را نسبت به خدا از دست داد وهم عشق خود را به حوا. زیرا این همان بود. بدینگونه بود که دیگر تمامی بهشت و آرامش میان آدم و حوا از میان رفت و بجای آن بدبینی و تردید و بی قراری حاکم شد که البته حضرت آدم و حوا خیلی زود به فریب شیطان پی بردند و توبه کردند اما متأسفانه فرزندان حضرت آدم وحوا هنوز حاضر به توبه نیستند. هنوز حواهای تاریخ تقاضای اثبات عشق از آدم می کنند و آدم های تاریخ برای اين اثبا ت تن به هر گناهی می دهند و در این راستا دست به هزاران تلاش زده و اکتشافات و اختراعات بسیار دلفریب و متدوعی آفریده تا بتوانند حوا را از خود راضی کنند اما نتیجه معکوس بوده تا جایی که بنظر می رسد رابطة آدم و حوا در حا ل نابودی است و این نابودی نتیجه پشتکرد آدم و حوا به خداوند است. کفری که هر دو را بی قرار و از یکدیگر بیزار کرده است. بیانید با توبه از ناز حوا و حرص آدم بار دیگر عشق و آرامش و جاودانگی و اعتماد را به خانه خود باز گردانیم و بهشت را به یکدیگر ارزانی کنیم و نسل بشر را از نابودی بر هانيم. تا زن بر ناز خود در قبال همسرش فائق نیامده و تا مرد بر تلاش مذبوحانه برای اثبات عشق خود فائق نیامده اين رابطه از وسوسه ابلیس رهایی ندارد و کانون گرم خانواده کوره آتش دروخ است و عشق همان عذاب النار

 www.khanjany.com

بنابر این شیطان برای از میان بردن بهشت فقط باید حوا را نسبت به عشق آدم مردد می کرد و همین تردید آرام آرام آنان را از بهشت می راند.شیطان به نزد حوا رفت و به او گفت: آیا به جاودانگی عشق آدم نسبت به خود مطمننی؟ حوا پاسخ داد: آری » او مرا خیلی دوست دارد. شیطان گفت: چگونه مطمننی۰ آیا او را آزموده ای؟ حوا پاسخ داد: او خود چنین می گوید. شیطان گفت: اگر راست می گوید باید این عشق را در عمل ثابت کند. گفتن هیچ ارزشی ندارد. حوا در حالیکه به اطمینان خود نسبت به عشق آدم مردد شده بود پرسید چگونه می توانم یقین یابم که او مرا دوست دارد؟ شیطان گفت: به او بگو اگر تو را دوست دارد باید به شجره ممنوعه نزدیک شود حوا گفت: اما خداوند ما را از نزدیک شدن به شجره ممنوعه باز داشته است. شیطان گفت: نکته همینجاست. زمانی عشق او به تو ثا بت می شود که او برای حفظ خوشبختی تو از هیچ کاری ابا نکند. حوا که دیگر تمامی باور خود را نسبت به عشق آدم از دست داده بود به نزد آدم رفت و در حالیکه در اشدٌ ناز گریه می کرد به او گفت: آیا هنوز مرا دوست داری؟ آدم پاسخ داد: آری٬ تو قلب من هستی حوا گفت: اگر راست می گویی به درخت ممنوعه نزدیک شو. آدم گفت: اما خداوند ما را از نزدیک شدن به آن بر حذر داشته است حوا در حالیکه گریه اش شدیدتر می شد گفت: پس دروغ می گویی که مرا دوست داری زیرا اگر مرا دوست داشتی هر کاری برای من می کردی. آدم نيز براى اثبات عشق خود به حوا به شجرة ممنوعه نزديك شد و به ناكاه آدم و حوا يکديگر را چيزى جز عورت زشت نديدند و از يكديگر بيزار گشتند. شجرة ممنوعه همان اعمالى است كه از جانب خداوند براى بشر ممنوع شده است: دزدى٬ دروغ٬ ريا و…. و بدينگونه بود كه آدم به گناه نزديک شد و خداوند آدم و حوا را از بهشت اخراج كرد

 www.khanjany.com

زن و نخستین گناه: ناز

«گفتیم که ای آدم با همسرت در بهشت بی هیچ زحمتی زندگی کنید و از نعمات آن از هر چه خواهید بر خوردار باشید و فقط به این درخت (ملعون) نزدیک نشوید که به ظلم مبتلا خواهید شد. پس شیطان هر دو را وسوسه و گمراه نمود و از بهشت بیرون کرد و گفتیم که هر دو از بهشت من خارج شوید که زین پس دشمنان همدیگرید.» سوره بقره.

همه جا آرام و فضا از عشق آدم به حوا سرشار بود. آدم به حوا می نگریست: به محبوب خود. چقدر او را دوست می داشت و با نگاهش تمامی عشق خود را به او منتقل می کرد و حوا نیز در زیر نگاه آدم خود را خوشبخت و جاودانه می یافت و هیچ هراس و نگرانی معیشتی در میان نبود. آدم عاشق حوا بود و حوا نیز با تمام وجود عشق او را باور می کرد. اما شیطان اجازه نداد که این بهشت ادامه یابد. او مأموریت داشت که این زوج را بفریبد و از بهشت بیرون کند. ابتدا باید کدامیک را فریب می داد آدم یا حوا را ؟ فریب دادن آدم کار ساده ای نبود زیرا او عاشق بود و برگزیده خداوند و همین امر او را از فریب مستقیم شیطان مبرا می کرد اما حوا معشوق بود و به همین دلیل او بیشتر مستعد فریب بود. شیطان چگونه می توانست آنان را از بهشت براند و بهشت چه بود؟ بی شک بهشت فقط باغ و گل و بلبل نبود، بهشت حاصل عشقی بود که میان آدم و حوا در جریان بود. عشقی که ایجاد کننده اعتما د و باور است. حوا به میزانی که عشق آدم را باور کرده بود به او اعتماد داشت و همین اعتماد باعث شد که او از امنیت بهشتی بر خوردار شود. او در خوشبختی خود تردیدی نداشت زیرا: آدم قدرتمند بود، آدم توانا بود، آدم عاقل بود و آدم برگزیده خداوند بود و از همه مهمتر آدم عاشق حوا بود. پس دیگر دلیلی برای نگرانی و هراس وجود نداشت و فقط کافی بود که حوا به آدم اعتماد داشته باشد و همین باور به آدم قدرت می داد تا دنیای زندگی را بپذیرد و آن را به سمت خوشبختی برتر هدایت کند. بهشت همان اعتماد بین زن ومرد است و به میزانی که این اعتماد وجود دارد رابطه آدم و حوا بهشتی

است و به میزانی که اعتما د از میان می رود رابطه برزخی می شود. بنابراین شیطان برای از میان بردن بهشت فقط باید حوا را نسبت به عشق آدم مردد می کرد و همین تردید آرام آرام آنان را از بهشت می راند. شیطان به نزد حوا رفت و به او گفت: آیا به جاودانگی عشق آدم نسبت به خود مطمئنی؟ حوا پاسخ داد: آری، او مرا خیلی دوست دارد. شیطان گفت: چگونه مطمئنی، آیا او را آزموده ای؟ حوا پاسخ داد: او خود چنین می گوید. شیطان گفت: اگر راست می گوید باید این عشق را در عمل اثبات کند، گفتن هیچ ارزشی ندارد. حوا در حالیکه به اطمینان خود نسبت به عشق آدم مردد شده بود پرسید چگونه می توانم یقین یابم که او مرا دوست دارد؟ شیطان گفت: به او بگو اگر تو را دوست دارد باید به شجره ممنوعه نزدیک شود. حوا گفت: اما خداوند ما را از نزدیک شدن به شجره ممنوعه باز داشته است. شیطان گفت: نکته همینجاست. زمانی عشق او به تو ثابت می شود که او برای حفظ خوشبختی تو از هیچ کاری ابا نکند. حوا که دیگر تمامی باور خود را نسبت به عشق آدم از دست داده بود به نزد آدم رفت و در حالیکه در اشد ناز گریه می کرد به او گفت: آیا هنوز مرا دوست داری؟ آدم پاسخ داد: آری، تو قلب من هستی. حوا گفت: اگر راست می گویی به درخت ممنوعه نزدیک شو. آدم گفت: اما خداوند ما را از نزدیک شدن به آن بر حذر داشته است. حوا در حالیکه گریه اش شدیدتر می شد گفت: پس دروغ می گویی که مرا دوست داری زیرا اگر مرا دوست داشتی هر کاری برای من می کردی. آدم نیز برای اثبات عشق خود به حوا به شجره ممنوعه نزدیک شد و به ناگاه آدم و حوا یکدیگر را چیزی جز عورت زشت ندیدند و از یکدیگر بیزار گشتند. شجره ممنوعه همان اعمالی است که از جانب خداوند برای بشر ممنوع شده است: دزدی، دروغ، ریا و…. و بدینگونه بود که آدم به گناه نزدیک شد و خداوند آدم و حوا را از بهشت اخراج کرد. آنچه که باعث شد حوا به شیطان اجازه دهد که به او نزدیک شود ناز او در قبال عشق آدم بود. او با ناز خود می خواست آدم را وا دارد تا بیشتر عشق خود را به او ابراز کند و همین ناز آرام آرام تمام عشق را نابود کرد. پس نخستین گناه زن همان ناز او در قبال عشق آدم است. و هزاران سال است که آدم برای اثبات عشق خود به حوا مرتکب گناها ن فراوانی شده است تا او را خوشبخت کند اما این گناهان هیچگاه یقینی را در دل حوا پدید نیاورده است. زیرا حوا روز بروز بر تقاضاهایش می افزاید و آدم نیز مجبور است گناهان بیشیتری را مرتکب شود. حوا این را نمی دانست که تمامی عشق آدم به او حاصل ایمان آدم به خداوند است و تمامی بهشت رابطه بر خاسته از همین ایمان است و این همان احساس جاودانگی است. شیطان ابتدا حوا را نسبت به عشق آدم مردد ساخت و سپس خداوند را رقیب حوا معرفی کرد و تنها راه اثبات عشق آدم را پشتکرد آدم به خداوند نشان داد و بدینگونه آدم به جهان منکرات وارد شد و با هر گناهی که انجام داد هم ایما ن خود را نسبت به خدا از دست داد و هم عشق خود را به حوا. زیرا این همان بود. بدینگونه بود که دیگر تمامی بهشت و آرامش میان آدم و حوا از میان رفت و بجای آن بدبینی و تردید و بی قراری حاکم شد که البته حضرت آدم و حوا خیلی زود به فریب شیطان پی بردند و توبه کردند اما متأسفانه فرزندان حضرت آدم وحوا هنوز حاضر به توبه نیستند. هنوز حواهای تاریخ تقاضای اثبات عشق از آدم می کنند و آدم های تاریخ برای این اثبات تن به هر گناهی می دهند و در این راستا دست به هزاران تلاش زده و اکتشافات و اختراعات بسیار دلفریب و متنوعی آفریده تا بتوانند حوا را از خود راضی کنند اما نتیجه معکوس بوده تا جایی که بنظر می رسد رابطه آدم و حوا در حال نابودی است و این نابودی نتیجه پشتکرد آدم و حوا به خداوند است، کفری که هر دو را بی قرار و از یکدیگر بیزار کرده است. بیائید با توبه از ناز حوا و حرص آدم بار دیگر عشق و آرامش و جاودانگی و اعتماد را به خانه خود باز گردانیم و بهشت را به یکدیگر ارزانی کنیم و نسل بشر را از نابودی برهانیم. تا زن بر ناز خود در قبال همسرش فائق نیامده و تا مرد بر تلاش مذبوحانه برای اثبات عشق خود فائق نیامده این رابطه از وسوسه ابلیس رهایی ندارد و کانون گرم خانواده کوره آتش دروخ است و عشق همان عذاب النار.

www.khanjany.com 

جنگ بی پایان آدم و حوا, رابطه جنسی

در داستان آدم و حوا در قرآن می خوانیم که ابلیس موجب القای شهوت جنسی در حوا شد و حوا هم آن را به آدم منتقل کرد و این امر موجب عداوت آن دو گشت و این عداوت موجب خروج آن دو از بهشت شد: از بهشت من خارج شوید که دشمن یکدیگرید! در این باب در مقاله «فلسفه لباس» مفصل تر بحش کرده ایم. این جنگ در رابطه هر زن و شوهری حضور دارد و علت همه مشکلات زناشویی است. به زبان ساده عداوت بین زن و شوهر از منت و معامله ای است که در رابطه جنسی رخ می دهد. زن می گوید: چون تو نیازمندی پس بایستی نازم را بکشی و همه امیال مرا در زندگی ارضاء نمایی تا با تو تمکین جنسی کنم. ولی مرد می گوید: اگر من به لحاظ پایین تنه ام به تو محتاجم تو نیز محتاجی هر چند که آن را کتمان می کنی. و علاوه بر این تو احتیاج دیگری هم به من داری و آن نیاز به معیشت است. مگر تو از بابت این نیازهایت منت مرا می کشی و من برایت ناز می کنم که قرار باشد من هم برای نیازم منت بکشم و تو ناز کنی. این است بگو مگوی پنهان و آشکار زناشویی که در تمام عمر استمرار دارد و بتدریج پیچیده تر و مزمن شده و اصلش به نسیان رفته و تبدیل به دهها بهانه می گردد و خانه را تبدیل به دوزخ می کند. حقیقت امر این است که کل این جنگ بی پایان برخاسته از عشق مرد به زن است که در زن چنین ناز و توقعی ناحق پدید میآورد و این وضع آنقدر ادامه می یابد تا این محبت نابود شده و بر جای آن در دل مرد نفرت و در دل زن کینه پدید می آید و انتقام آغاز می شود. فقط زن مؤمن است که حق محبت را می شناسد و از آن حربه ای بر علیه شوهر نمی سازد و مرد مؤمن است که حاضر نیست فقط برای نیاز جنسی اش پا بر حقوق و حدود الهی بگذارد. مردی که بخاطر امرار معیشت بر زنش منت نگذارد و زنی که بخاطر تمکین جنسی بر مردش منت نگذارد و از عشق حربه نسازد این جنگ را پایان داده و لایق رجعت به بهشت است

 www.khanjany.com

در معرفت اسلامی نار و نور دو تجلّی از حضرت حق است: تجلّی دوزخی و تجلّی بهشتی. و نیز می دانیم که به لحاظ فیزیکی آتش همان نور فشرده و ثقیلِ ذخیره شده در عالم جمادی و نباتی و حیوانی است که از خورشید جذب شده است. در حقیقت پس از خروج آدم و حوا از عرصه نوری یعنی جنّت آدمی دچار فراق نسبت به پروردگارش شد و ابلیس هم البته به امر خدا آتش را به انسان نمایاند تا راه ناری را برگزیند و در جلوه ناری خدا زندگی کند. از اینجاست که در قرآن می خوانیم که ابلیس می گوید که «پروردگارا من جمیع آدمیان را بر دوزخ وارد خواهم کرد» – و این همان مدنیّت و صنعت است که شامل حال کلّ بشریت بوده است. روابط مدنی هم دارای باطنی آتشین است و لذا کلّ تاریخ چیزی جز تاریخ کینه و آتش حسد و جنگها نبوده که البته از رابطه آتشِ شهوتِ آدم و حوائی آغاز شده است و اصلًا رابطه آدم و حوائی نیز رابطه ای آتشین و خصمانه است و خداوند این دو را دشمنان آشکار یکدیگر نامیده است. بنابراین آتش زناشوئی و آتش تمدن (گرد همائی) و آتش صنعت جملگی همان آتش دوزخ است و حیات دوزخی بر روی زمین است به مصداق این آیه قرآن که: «دوزخ آشکار شد»! آدم و حوا در نزدیکی به شجره ممنوعه دچار نفس آتشین شدند و لذا دیگر در بهشت که قلمرو برودت و خنکی است تاب نیاوردند و خروج کردند. لذا تاریخ تماماً تاریخ آتش نفس انسان است. آتش عنصر ذاتی و یگانه تاریخ بشر است. علم تاریخ علم آتش نفس است که در برون نیز کشف شد  

www.khanjany.com 

در معرفت اسلامی نار و نور دو تجلّی از حضرت حق است: تجلّی دوزخی و تجلّی بهشتی. و نیز می دانیم که به لحاظ فیزیکی آتش همان نور فشرده و ثقیلِ ذخیره شده در عالم جمادی و نباتی و حیوانی است که از خورشید جذب شده است. در حقیقت پس از خروج آدم و حوا از عرصه نوری یعنی جنّت آدمی دچار فراق نسبت به پروردگارش شد و ابلیس هم البته به امر خدا آتش را به انسان نمایاند تا راه ناری را برگزیند و در جلوه ناری خدا زندگی کند. از اینجاست که در قرآن می خوانیم که ابلیس می گوید که «پروردگارا من جمیع آدمیان را بر دوزخ وارد خواهم کرد» – و این همان مدنیّت و صنعت است که شامل حال کلّ بشریت بوده است. روابط مدنی هم دارای باطنی آتشین است و لذا کلّ تاریخ چیزی جز تاریخ کینه و آتش حسد و جنگها نبوده که البته از رابطه آتشِ شهوتِ آدم و حوائی آغاز شده است و اصلًا رابطه آدم و حوائی نیز رابطه ای آتشین و خصمانه است و خداوند این دو را دشمنان آشکار یکدیگر نامیده است. بنابراین آتش زناشوئی و آتش تمدن (گرد همائی) و آتش صنعت جملگی همان آتش دوزخ است و حیات دوزخی بر روی زمین است به مصداق این آیه قرآن که: «دوزخ آشکار شد»! آدم و حوا در نزدیکی به شجره ممنوعه دچار نفس آتشین شدند و لذا دیگر در بهشت که قلمرو برودت و خنکی است تاب نیاوردند و خروج کردند. لذا تاریخ تماماً تاریخ آتش نفس انسان است. آتش عنصر ذاتی و یگانه تاریخ بشر است. علم تاریخ علم آتش نفس است که در برون نیز کشف شد

www.khanjany.com 

 محک زناشویي

می دانیم که بدون وجود غریزه و نیاز جنسی، ازدواج و تشکیل خانواده ممکن نمی شود پس این امر به مثابه ذات یگانه هسته مدنیت یعنی خانواده است. تجربه بشر نیز نشان داده است که رابطه جنسی همواره علت العلل همه موافقت ها و مخالفتهای این رابطه است. اگر رابطه جنسی رضایت بخشی برای طرفین وجود داشته باشد همه اختلافات و مشکلات قابل حل است و تفاهم بطور ذاتی رخ می نماید ولی اگر این رابطه مختل و معذب باشد هر امری بهانه ای مرموز برای تشنج است و هیچ علم و فن و منطقی قادر به پدید آوردن تفاهم نیست الا اینکه اصل رابطه علاج شود. و اما علاج رابطه جنسی بخودی خود و بدون حل و فصل کلی رابطه به لحاظ اعتقادی و عاطفی و اجتماعی ممکن نیست و بلکه وضع را بغرنجتر می سازد همانطور که هیچ دارو و فوت و فن مشاوره ای و روانشناختی تا به امروز نتوانسته کمترین کمکی به مشکل جنسی زناشویی بنماید. رابطه جنسی نمادی محسوس و جسمانی از رابطه قلبی است و نمایش اجتناب ناپذیر باطن پنهان این رابطه است یعنی رابطه پایین تنه زناشویی بطور جبری آینه تمام نمای رابطه بالاتنه ای آنها است که به دو جنبه عقلی و قلبی تقسیم می شود. زن و شوهری که به لحاظ نگرش به زندگی و ارزیابی امیال و اعمال بشری و اصول اعتقادی با هم در اختلاف و جدال باشند نمی توانند احساس همسویی داشته باشند و لذا این ناهمسویی عاطفی خواه و ناخواه در رابطه جنسی آشکار می شود۰ هر چند که زن و شوهر به عقل و تجربه و نیاز درمی یابند که به مصلحت استمرار زناشویی است که رابطه جنسی را مستحکم سازند ولی بطرزی عجیب این رابطه مختل و معذب است و این بدان معناست که رابطه جنسی بکلی از ارادۀ شخصی و مصلحتی طرفین خارج است و گویی که یک امر متافیزیکی و الهی است . همانطور که اصولا امر ازدواج و طلاق هم همواره واقعه ای متافیزیکی تلقی شده است و با معنایی به نام سرنوشت گره خورده است. و این است که اکثریت طلاقها معلول نابودی رابطه جنسی هستند و تا این رابطه وجود دارد طلاق امری بسیار شاقه است. در قرآن کریم می خوانیم که بایستی مؤمن با مؤمن و کافر با کافر و مشرک با مشرک ازدواج کند. این امر دال بر حقیقتی است که اساس رابطه روانی و قلبی زناشیویی می باشد. می دانیم که ایمان و کفر دو وضعیت کاملا قلبی و متافیزیکی است همانطور که رابطه جنسی هم چنین است. رابطه جنسی هرگز نمی تواند بر اساس مصلحت و وظیفه و به صرف نیاز شهوانی و از روی اکراه ممکن شود تا رابطه ای عزیز و لذیذ باشد و عطش و بی قراری قلبی را تسکین دهد و زن و شوهر را در زیر یک سقف قرار بخشد. این گمان که با بالا رفتن سن رابطه جنسی هم کاهش می یابد و یا از بین می رود گمانی بغایت نادرست است اتفاقاً بدلیل اینکه با ادامه زندگی زناشویی مشکلات و مسئولیتها هم بیشتر می شود این رابطه نیازمند عمق بیشتری است. سخن بر سر تعدد و آتشین بودن رابطه جنسی نیست بلکه عمق و صمیمیت رابطه است که در مسیر عمر بایستی رشد یابد همانطور که آدمی در دوران کمال و کهولت محتاج تعمق و معنویت بیشتری است رابطه جنسی نیز نیازمند این رشد می باشد. رابطه جنسی تجلی فیزیکی قلبی ترین رابطه بین زن و شوهر است هر چند که دریافت جنسی برای هر

یک از طرفین متفاوت است و این دو رابطه به لحاظ ظاهری همسان نیست. به همین دلیل در روابط نامشورع بدون استفاده از مخدرات و محرکات جنسی رابطه ممکن نمی شود و لذا در رابطه زناشویی هم

اگر رابطه قلبی نباشد یا کار به استفاده از انواع داروها می کشد که علاجی ناکارآمد و کوتاه مدت است و در غیر این صورت موجب انواع بیماریهای عصبی و روانی و یا انحرافات جنسی و اخلاقی در طرفین می شود. زنهای افسرده و مردان بزهکار و یا معتاد یکی از صورتهای چنین وضعیتی هستند و یا زن و شوهرهایی که فقط تئاتر زناشویی ایفا می کنند. برخورداری با عزت و لذت در رابطه جنسی یکی از اجرهای الهی است همانطور که در بهشت دین هم یکی از وعده های خدا به مؤمنانش چنین رابطه پاک و بی غش است پس این رابطه دارای حقی ابدی است و محدود به گذر جوانی نیست. یک برخورداری سالم جنسی که موجب احیای دل و شعف روحانی می شود اجر یک زندگی مؤمنانه و اخلاقی است. به همین دلیل انسانهای لامذهب در رابطه جنسی دارای اشد عذابها هستند. پیامبر اسلام در آخرین خطبه زندگیش می فرماید «بخدا سوگند که شبی نبوده با یکی از همسرانم جماع نکرده باشم» این کلام رسول خدا آن هم بعنوان آخرین پیام به امتش دال بر یک حقیقت بزرگ در امر سلامت و هدایت بشر است که خط بطلان بر رهبانیت میکشد. در واقع پیامبر اسلام رابطه جنسی را با دین پیوند میزند و هموست که ازدواج را نیمی از دین و سنت خود خوانده است و پیامبران خدا و مخلصان را همچون خروس سفید صاحب اشد قدرت جنسی نامیده است. پس قدرت جنسی همسو با قدرت ایمان است و نه برخلاف آن. همانطور که دین و ایمان موجب حیات روحانی می شود قدرت جنسی نیز از نشانه های حیات است همانطور که شاهدیم که زنان افسرده و مردان دارای ناتوانی جنسی در

واقعیت زندگی نیز از قلمرو دین و اخلاق خارجند. در کلام آخر باید گفت هر که در رابطه جنسی منفعل و ناکام و معذب است و برخورداری ندارد از ثقل گناه است که دل را به سمت مرگ کشانیده است بنابراین علاج این عذاب عظیم که منجر به نابودی خانواده می شود و تمدن را نیز به هلاکت می کشاند چیزی جز توبه از گناهان و اصلاح راه و روشهای زندگی بر اساس اخلاق و معنویت نیست. این حقیقتی جهانی است که سرنخ هر مشکلی در زیر لحاف است

  www.khanjany.com

در میان تمامی عشق های بشر به جهان بیرون، بدون شک عشق به جنس مخالف بالاترينمقام را دارد. که اين مقام بالا نیز بر حقی استوار است و آن حق اين است که راز بقای بشر در طول تاريخ بر رابطه آدم و حوا استوار بوده است. تمامی عشق های ديگر بشر نیز معلول چنین عشقی است. بطور مثال مردی که عاشق پول است اين پول را برای رسیدن به معشوق خود و محبوبیت در نزد او می خواهد و يا اينکه وی به میزانی که در تصاحب معشوق شکست خورده است رو به عشق های دنیوی می کند تا بواسطه تصاحب دنیا برای خود احساس وجود بیابد. و ديگر اينکه تنها در عشق به جنس مخالف است که عشق پايین تنه (شهوت جنسی) با عشق بالا تنه (عاطفه و دل) مربوط می گردد و در يک سمت و سو قرار می گیرد

www.khanjany.com

راز نهان تاریخ تمدن, فلسفه تاریخ

اگر يک عروس و داماد برای تمام عمرشان در بهشتت غريزی خود باقی می ماندند و اين بهشت بسرعت به پايان نمی رسيد و خانه آرامش و سعادت غريزی آتش نمی گرفت و آدم و حوا از بهشت اخراج نمی شدند تاريخ بشری بدينگونه که آغاز شده و تا بدين مرحله رسيده و ادامه يافته استت هرگز بوقوع نمی پيوست و تمدن با فرآورده هايش از قبيل حکومت، قانون، مذهب، تجارت، ميکده، فاحشه خانه، زندان، ارتش، احزاب، فرقه ها، مدرسه، صنعت، ديوانه خانه و … پديد نمی آمد و چه بسا آدم و حوا هرگز از غار و يا از بالای درختها پائين نمی آمدند زيرا چيزی کم نداشتند. لذا کل تاريخ و تمدن بشری از آغاز تاکنون مديون جنگ و عداوت بين زن و شوهرهاست از آدم و حوا تا فرزندانشان. يعنی مديون نابودی عشق غريزی بين مرد و زن است. چون عشق غريزی نابود شد حيات غريزی و طبيعت هم ديگر کفاف نيازهايشان را نکرد و جان کندن و زراعت و صنعت و سياست و ثروت اندوزی و اخلاق و جزا و جنگ آغاز شد زيرا با نابودی عشق غريزی، احساس جاودانگی و امنيت روانی هم نابود شد و اين احساس نابود شدن موتور محرکه تاريخ بوده است. همانطور که علی (ع) می فرمايد: اگر همه انسانها مؤمن می بودند هرگز شهری برپا نمی شد. پس اگر کل اين تمدن و تاريخ بشری بر کفر پنهان و آشکار استوار است و جز کفر توليد نمی کند امری طبيعی است. چون اين کفر و عداوت پايان يابد اين تاريخ هم به پايان می رسد

www.khanjany.com

معمای شجره ممنوعه

شجره یا میوه ممنوعه آن چیز نهی شده ای در بهشت ازلی بوده که موجب عداوت بین آدم و حوا شده و نهایتاً موجب خروج آنها از بهشت گردیده و همچنین ببن آن دو جدایی افکنده است. این معنا در اکثر کتب آسمانی به گونه ای آمده است و تفاسیر گوناگونی بر آن وارد شده است و هنوز به راستی آن معنای واحد و جام این راز ازلی کشف نشده است. برخی آنرا میوه ای می دانند که موجب ایجاد شهوت جنسی بین آدم و حوا شده که علت عداوت است زیرا این شهوت هرگز ارضا نمی شود و وصال روحی را پدید نمی آورد و بلکه موجب نفاق و فراق می شود. برخی هم به طور سمبلیک این درخت را خود شهوت جنسی می دانند. برخی از متأخرین هم آن را شجره علم و دانایی می دانند که موجب بخود –آیی از آن مدهوشی و مستی بهشت شد و عشق روحانی بین آدم و حوا از بین رفت و در عوض نبوت (با خبر شدن) پدید آمد. به هرحال هر یک از این تفاسیر عامل وجهی از حقیقت است. و برخی نیز این شجره را زنجیره ای از اعمال نادرست و منکرات می دانند. و ما هم معنای دیگری بر آن افزوده ایم و آن شجره پرستی نژاد و نژاد پرستی و فرزند پرستی است که البته نتیجه طبیعی پیدایش شهوت جنسی است که بوجود آورنده احساس مالکیت عاطفی و سپس مالکیت های دیگر است که پدید آورنده خانواده و نژادسرستی و خودپرستی و سلطه و هر نوع ستمی است. تعبیر این شجره به دانایی و به خود –آیی هم حاصل شهوت جنسی است همانطور که مسئله بلوغ جنسی سرآغاز بیداری وجدان نیز می باشد. و اما اینکه ابلیس از طریق حوا موجب پیدایش این امر شده است زیرا ابلیس منکر حقانیت و ولایت آدم است و حوا را به انکار آدم کشانید و بین آنها فراق انداخت و این فراق عاطفی و روحی موجب تحریک میل جنسی جهت احیای وصال باطن شد که امری کاذب بود

www.khanjany.com  

معمای شجره ممنوعه

شجره یا میوه ممنوعه آن چیز نهی شده ای در بهشت ازلی بوده که موجب عداوت بین آدم و حوا شده و نهایتاً موجب خروج آنها از بهشت گردیده و همچنین ببن آن دو جدایی افکنده است. این معنا در اکثر کتب آسمانی به گونه ای آمده است و تفاسیر گوناگونی بر آن وارد شده است و هنوز به راستی آن معنای واحد و جام این راز ازلی کشف نشده است. برخی آنرا میوه ای می دانند که موجب ایجاد شهوت جنسی بین آدم و حوا شده که علت عداوت است زیرا این شهوت هرگز ارضا نمی شود و وصال روحی را پدید نمی آورد و بلکه موجب نفاق و فراق می شود. برخی هم به طور سمبلیک این درخت را خود شهوت جنسی می دانند. برخی از متأخرین هم آن را شجره علم و دانایی می دانند که موجب بخود –آیی از آن مدهوشی و مستی بهشت شد و عشق روحانی بین آدم و حوا از بین رفت و در عوض نبوت (با خبر شدن) پدید آمد. به هرحال هر یک از این تفاسیر عامل وجهی از حقیقت است. و برخی نیز این شجره را زنجیره ای از اعمال نادرست و منکرات می دانند. و ما هم معنای دیگری بر آن افزوده ایم و آن شجره پرستی نژاد و نژاد پرستی و فرزند پرستی است که البته نتیجه طبیعی پیدایش شهوت جنسی است که بوجود آورنده احساس مالکیت عاطفی و سپس مالکیت های دیگر است که پدید آورنده خانواده و نژادسرستی و خودپرستی و سلطه و هر نوع ستمی است. تعبیر این شجره به دانایی و به خود –آیی هم حاصل شهوت جنسی است همانطور که مسئله بلوغ جنسی سرآغاز بیداری وجدان نیز می باشد. و اما اینکه ابلیس از طریق حوا موجب پیدایش این امر شده است زیرا ابلیس منکر حقانیت و ولایت آدم است و حوا را به انکار آدم کشانید و بین آنها فراق انداخت و این فراق عاطفی و روحی موجب تحریک میل جنسی جهت احیای وصال باطن شد که امری کاذب بود

www.khanjany.com

ماده و معنای وجود

“وجود” همان خداوند است والا غیر. که آن را به انسان محول نموده و او را جانشین خود ساخته است. و اما وجود حق تعالی در آدم و حوا تجلی گشته است که حوا تجلی ماده وجود است و آدم نیز تجلی معنایش. و هرگاه که این دو به اتحاد رسیدند ذات حق آشکار می شود و دین او زنده می گردد همانطور که در رابطه محمد (ص) با خدیجه و سپس در رابطه علی (ع) با فاطمه (ع) رخ نمود. هر کجا که دین زنده است آدم و حوائی به وحدت رسیده است

www.khanjany.com

فلسفه حدود آزادی

آزادی یعنی رهانی از زندان تن خویش و غواصی در دیگران و نه بازی با دیگران. آنچه که حدود آزادی عمل نامیده می شود که با قواعد و قوانین عرفی و شرعی و اخلاقی و عقلی و جزانی مشخص شده است همان مرزهانی هستند که اگر از آنها عبور کنیم براستی به اسارت می افتیم. حدود آزادی براستی همان غایت آزادی هستند و اگر در همان محدوده های عملی که داریم هنوز هم احساس آزادی نمی کنیم بدان دلیل است که از همان آزادیهای موجود استفاده ای عمیق نمی بریم و در قشر اعمال خود اسیریم و در روابط خود با دیگران عمیق و متعهد و جدی نیستیم. فسق در رابطه ها قلمرو اسارتها هستند. آزادی روح حاصل عشق متعهد است. احساس آزادی دقيقاً همان احساس وجود است و وجود آدمی دارای یک معنا و گوهره عمیق و باطنی و لامتناهی است و بواسطه کمیّت ها و مادیت قابل حصول و وصول نیست همانطور که مثلاً ما بواسطه وزن خود وجودمان را دریافت نمی کنیم بلکه با معنانی که در اين مادیت حضور دارد وجود می یابیم. آدمی هر چه که سطح و تنوع اعمال خود را توسعه دهد قشری تر و بی محتواتر شده و بیشتر دچار قحطی وجود و احساس اسارت و نابودی می شود. یک عمل و تجربه عمیق داشتن بیشتر از صد تا عمل سطحی به انسان احساس وجود و آزادی می بخشد. شکستن حدود اخلاقی که حدود وجودی هستند آدمی را دچار احساس نابودی ساخته و لذا حریص و افسار گسیخته و دیوانه می کند. تنوع پرستی و کثرت گرانی بزرگترین دشمن احساس آزادی روح است. آزادی در عمق پدیده ها حضور دارد و انسان بواسطه برقراری رابطه ای عمیق با سائر موجودات و بخصوص انسانها از اسارت تن خود رها می شود. عمق در یک رابطه و وفای در آن و عشق به آن و تعهد و تلاش در آن رابطه است که روح ما را از اسارت تن می رهاند و بما احساس وجود می بخشد. آزادی روح محصول عشق در یک رابطه است نه بازی با صدها انسان            

www.khanjany.com

آیا زن مهربان ممکن است؟

زنان اهل محبت و دل زنده و مهربان در طول تاریخ به تعداد انبیای اولوالعزم انگشت شمارند و همانند که تحت عنوان پنج زن معروف در معارف اسلامی می شناسیم. اینان نخستین زنان عاشق در تاریخ بشرند که مهد امامت بوده اند: هاجر، آسیه، مریم، خدیجه و فاطمه. زن مظهر اراده به پرستیده شدن است و این همان ذات کفر زن است زیرا دعوی خدائی دارد و لذا هر که او را بپرستد کافر می شود و او را هم تباه می سازد. در زن دوست داشتن و محبت و عشق یک امر عاریه ای است و زن بایستی در جهت آن جهاد کند و کمترین آن انجام وظیفه و اطاعت صادقانه از عاشق خویش (شوهر) است. اینکه زن باید تحت ولایت شوهر باشد یعنی از عشق شوهر فرمان برد تا عشق پذیر گردد. این امر جهادی بر علیه کفر ذاتی اوست و جز این هیچ راه نجات و خروجی از کفر خود ندارد. این کفر هم زن سالاری است. زن فقط در انجام وظیفه خالصانه و خدمت و اطاعت فزاینده بهمراه معرفت نفس و جهاد بر علیه ناز خویشتن است که می تواند دل خود را به نور ایمان و محبت روشن کند و براستی همسر و همدل شود و مادری واقعی گردد. زن تا قبل از رسیدن به این مقام حتی با دهها زایمان هم قلباً مادر نمی شود و بچه در نزد او یک اسباب بازی محض است که بزودی از دستش خسته می شود. به همین دلیل این نوع مادران عاریه ای اینقدر بر فرزندان خود منت می نهند و خود را خدا و مالک او می پندارند چون قلباً دارای محبت نیستند و بچه داری نوعی ریاضت محسوب می شود. زن واقعاً با محبت و عاشق یک زن حقیقی و کامل است و موجودی بس کمیاب 

www.khanjany.com

“زن”

بزرگترین امتحان الهی برای مرد

بزرگترین ابتلا و امتحان خدا برای هر مردی همسر کافر و نا موافق و ابله است که محبت را چاپلوسی می داند و صداقت را وقاحت می پندارد و گذشت را بزدلی و حق حساب می نامد و وظیفه را ایثار می یابد و تعهد را خفت و خواری می فهمد و حرمت را رشوه. این نوع انسانها را به قول قرآن گویی که دلی نیست زیرا دل آدمی کانون شعور و ادراک است. چنین همسری همچون خاری در چشم و استخوانی در گلو و میخچه ای در پا و غده ای در مغز و موئی در دماغ و دریچه مسدودی در قلب است. نه می ماند و نه می رود نه هست و نه نیست. نه دوست است و نه حتی دشمن. خداوند این نوع زنان را برای مهربانترین مردان قرار می دهد تا مهرشان را به کمال برساند که همان قهاریت عادلانه است که چنین زنانی را هم بالاخره بیدار و صاحب دل می سازد. و لذا چنین زنانی همچون عایشه نصیب رحمه للعالمین و یا همچون جعده نصیب امام حسن می شود که صورتی از رحمت جدش بود و یا نصیب حکیمانی چون سقراط و شیخ خرقانی می شود که می گفت: هرچه از کرامت الهی دارم از صبرم بر این عفریته کسب نموده ام. صبر بر همسر در همه حال به مثابه عمیق ترین و کاملترین امتحان خدا و قلمرو اشد تجربه و خود آزمایی و انسان شناسی و کسب معرفت است که نهایتاً به خدا شناسی می انجامد. صبر بر همسر صبر بر نیمه پنهان خویشتن است و صبر بر حق است البته تا آنجا که موجب تباهی ایمان و عقل و عصمت نگردد. هیچکس بر چنین صبری زیان ندیده است. و بدانیم که مقام صبر در قاموس قرآن به مثابه کمال ایمان است (سوره عصر). و این را نیز بدانیم که خداوند می فرماید که: از جنس نفس هر کسی برایش همسری قرار می دهد. پس صبر بر همسر صبر و تحمل بر خویشتن است و قلمرو اشد خود شناسی و خدا شناسی. و این را نیز بدانیم که زن را عموماً دلی نیست و به همین دلیل همواره مرد است که عاشق است. و عشق زن چیزی جز عشق به عشق مرد و به خودش نیست. فقط زنان مخلص و عارفه هستند که صاحب دلند که تحت ولایت مردی مخلص به توبه ای نصوح رسیده اند. و کلام آخر اینکه زن خود به مثابه دل مرد است و لذا مرد عاشق بر دل خویشتن است که هر گاه حقوقش را ادا نمود رستگار است و این رستگاری همانا گذشتن از دل خویش است در غایت گذشت: دل کندن از خویشتن خویش. اینست کمال

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۸

www.khanjany.com

طلاق: بهترین یا بدترین اقدام؟

طلاق اگر به نیت نجات دین و عصمت و اعتلای شرف و معرفت باشد بهترین و نجات بخش ترین اقدام زندگی فرد است. ولی اگر برای بولهوسی و اشاعه هرزگی باشد تباه کننده ترین واقعه د ر زندگی محسوب می شود. و هر طلاقی بر یکی از این دو اساس رخ می دهد. و نیز در هر طلاقی آن طرفی که طلاق می خواهد و بر آن اصرار می ورزد مسئولیت واقعه راخواه ناخواه بر دوش می گیرد. لذا هر فردی در واقعه طلاق یا براستی خوشبخت و سعادتمند در دو دنیا می گردد و یا تباه شده و در غایت شقاوت ساقط می شود. طبق آمار و روان شناسی طلاق در اکثریت قریب به اتفاق موارد زنان خواهان و باعث طلاق می باشید زیرا غریزتاً مرد در مقام عاشق و دلداده و مسئول زندگیست و بندرت خواهان طلاق است مگر اینکه برای نجات عصمت و شرف و احیای دین باشد. و چون زن اصولًا در مقام محبوب قرار دارد طرح طلاق همواره بعنوان یک ناز و باج گیری و تهدید مورد استفاده است و چه بسا در یکی از این نازها و تهدیدها براستی طلاق رخ می دهد و زن تا به آخر عمرش توان باور این واقعه را ندارد و بوضوح می بیند که بعنوان عذاب نازش مبتلا به این واقعه شده است. در اکثریت قریب به اتفاق طلاق ها، اصولًا زن بازنده است زیرا یک زن مطلقه آن گوهره محبوبیت را ذاتاً از دست می دهد و از چشم ها و دل ها می افتد و این راز بدبختی زن است زیرا تمام احساس وجود زن در محبوبیت او در دل یک مرد نهفته است و زن مطلقه اصولًا این احساس را از دست می دهد مگر اینکه براستی برای نجات عصمت خود طلاق گرفته باشد که امری بسیار نادر است. هر طلاقی برای هر یک از طر فین یا برای نجات دین و عصمت و شرف فطری است و یا برای رهائی از آن و توسعه هرزگی. و از این دو حالت خارج نیست. لذا طلاق یا بهترین واقعه و اقدام در زندگی است و یا بدترین آن. یا سعادت بخش است و یا ویرانگر و تباه کننده

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۵۴

www.khanjany.com

«نهضت زنان و مردان واقعی»

امروزه درغرب نهضتی آغاز شده که موسوم به «زنان واقعی» است این زنان همانهایی هستند که در طی چند نسل تحت الشعاع ایدئولوژی برابری به تقلید از راه و روش مردان پرداختند و پنداشتند که بدینگونه همچون مرد به آزادی و قدرت می رسند ولی آنچه که در عمل رخ نمود بردگی و روسپی گری دو صد چندان و رایگان زن بود و زن مبدل به ارزانترین کارگر و ابزار محض سکس مردان شد و بی خانمان گردید و استثمارش کامل شد و مادریت خود را نیز باخت. این زنان به زنانیت خود بازگشته اند و درسیر آغاز توبه از برابری هستند. حقیقت اینست که همه تلاشهای مردوار زن مثل تحصیل علم و فن و هنر و اشتغال بیرون از خانه و فعالیتهای سیاسی و امثالهم جملگی به نیت محبوبیت بیش از پیش در نزد مردان بوده است و این امر را هر زنی تصدیق می کند. زن ندانست آنچه که او را در دل مردش محبوب می کند عصمت و وفا و صمیمیت اوست نه قدرت نمائی و کسب پول و تقلید میمون وار از ارزشهای مردانه. زن ندانست که ارزشهای مردانه زن، دل مردان را بیزار می کند همانطور که زن واری مردان مدرن هم موجب نفرت زنان است. لذا به موازات نهضت «زنان واقعی» شاهد پیدایش نهضت «مردان واقعی» هستیم. این بخود آئی تاریخی آنهم در غرب نشانه امیدی به نجات این تمدن از نابودی است. امیدواریم که زنان و مردان غرب زده ما لااقل این نهضت را هم مورد تو جه و تأمل قرار داده و عبرت بگیرند.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۳۷

www.khanjany.com

زنانیکه مردانگی را احیا ء کردند

همه زنان مؤمن و خردمند تاریخ موجب احیای مردانگی بوده اند و این عجب است: هاجر، مریم، خرمه، خدیجه، فاطمه، زینب، نرجس خاتون، ژاندارک، رزا لوکزامبورک، رابعه عدویه، جمیله بو پاشا و غیره. آنگاه که مردانگی منقرض می شود و آن اندکی مردان واقعی هم از میان می روند بناگاه زنی مرد می شود تا نامردی مردان را به آنان خاطر نشان سازد و لذا همه مردان نامرد دوران به خونشان تشنه می شوند و همچنین همه زنان نازن. زیرا زن واقعی به مثابه وجدان مرد است. می دانیم که در محفل شام، زینب، یزید را به گریه انداخت. همانطور که مادرش فاطمه هم اصحاب سقیفه را به گریه انداخت و لذا او را به قتل رسانیدند. و می دانیم که مریم مجدلیه همه حواریون مرد را پس از مصلوب شدن مسیح ، به گریه انداخت و بیدار کرد و ژاندارک هم کشیشهای فرانسه را به گریه انداخت که در آتش انداختنش. امروزه نیز بشریت در عطش ظهور زنانی است که مردانگی را نجات دهند و مردان را

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۳۰

www.khanjany.com

ابلیس و عشق

ابلیس حائل است بین آدم و جمال حوا. و در این رابطه وسوسه ای می دمد در جان آدم از جمال حوا که عشق جنسی نامیده می شود. ابلیس سوار بر این عشق است که از جمال حوا بر دل آدم رخنه می کند تا عقل و ایمان آدم را بازیچه هوس و مکر حوا کند و عاقبت این عشق را تبدیل به کینه و نفرت سازد و با این عداوت هر دو را از بهشت عشق غریزی خارج نماید. و با اینحال این عشق و شکست در آن موجب بیداری آدم و نبوّت او می شود و این مقام معنوی به قیمت از دست دادن بهشت بدست می آید. حوا جمال دل آدم است و لذا عشق آدم به حوا کمال خودپرستی آدم است و اینست منشأ کفر ابلیس در آدم. عشق جنسی بدنه شجره ممنوعه است و میوه هایش فرزندان هستند. و اما مکر بعدی ابلیس همانا عشق به فرزندان (نژاد) است که موجب فتنه و عداوت بین آدم و حوا می گردد زیرا فرزند محصول وصال در عشق جنسی است. و اینست که برای پاک شدن از وسوسه ابلیس، آدم بایستی عشق حوا و فرزندانش را از دل بیرون کند و حضرت ابراهیم نخستین کسی بود که این کار را به تمام و کمال انجام داد با واقعه تبعید هاجر به سرزمین برهوت حجاز و سپس ذبح اسماعیل. و لذا بانی ایمان و پدر اسلام شد و به کمال نبوّت یعنی امامت رسید. امامت به معنای تبدیل دل آدم به خانه خداست. یعنی خدا مقیم در دل آدم می شود و دیگر به دل آدم امکان عشق به حوا را نمی دهد زیرا دلش را مالک شده و دلبر یگانۀ اوست. و برای سائر انسانها تنها راه رهائی از وسوسه ابلیس در زن همان دل دادن به امام است. و بدینگونه حوا تحت ولایت آدم قرار می گیرد که امر خداست. ابلیس زشتی های حوا را در چشم آدم زیبا نموده و آدم را به بردگی حوا می کشاند

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۳۸

www.khanjany.com

در معرفت دینی زن حلقه اتصال بین آدم و ابلیس است و در مراوده ای که با ابلیس دارد تحت ولایت او قرار گرفته و القائات ابلیسی را به مرد منتقل می کند. در واقع زن تنها راه ارتباط مرد با ابلیس است. و فقط زنی از احاطه و وسوسه ابلیس در امان است که تحت ولایت و اطاعت صادقانه و بی چون و چرای مردی مؤمن باشد. زنی که از ولایت مردش (پدر یا همسر) خارج شود تماماً در تسخیر ابلیس است و گاه مجسمه شیطان می شود و کاری جز شیطنت در جامعه ندارد. چنین زنی تعین و تجسم شیطان در رابطه با مردان است و نابود کننده بهشت خانواده هاست. میزان تبهکاری و فساد و جرم و جنایت در هر جامعه ای به تعداد وجود زنانی است که تحت ولایت مردی نیستند. زنانی که تنها زندگی می کنند اسوه کامل و آشکار کانونهای فساد در جامعه هستند و مروج هر نوع تبهکاری و جنون و جنایت و اعتیاد می باشند. شیطان مرد همانا زن است و خدایش در دل اوست

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۵۵

www.khanjany.com

همه زنان ضد مرد و ضد ازدواج و استقلال طلب و مردوار امروز اینگونه اند که اگر بچه ای هم داشته باشند هیچ رابطه ای قلبی با این بچه ندارند و از او بیزارند و لذا شبانه روز در صدد هستند تا او را به گونه ای گم و گور کنند در تلویزیون و بازیهای کامپیوتری و کلاسهای هنری و اسباب بازی و قاقا لی لی. بدون این ابزارها لحظه ای قادر به تحمل فرزند خود نیستند. این زنان را براستی دلی نیست روح اینان مصداق « عذاب عقیم » است و اسوه پوچی و هیچی. مادریت که مظهر یک وجود بهشتی است اجر ادای حق محبت مرد و رعایت حدود و حقوق الهی می باشد. مادریت همان هدایت زن است. کسی که شوهر را پذیرا نیست فرزندش را نمی تواند پذیرا شود و مادر گردد. این فرزند بر او حرام است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۶۷

www.khanjany.com

لانه حیوانات فقط محل استراحت و امنیت آنهاست ولی خانه انسانها محل سلطنت آنهاست. و از این منظر، خانه همان بت خانه و کارخانه کفر بشر است همانطور که در هر خانه ای صدها بت (اشیاء) پرستیده می شود. آدم و حوا در بهشت ازلی از خانه بی نیاز بودند و کل بهشت، خانه آنها بود. ولی چون در بهشت به واسطه وسوسه ابلیس در حوا و سپس در آدم، احساس جاودانگی خدشه دار شد و ایمنی از دست رفت، بشر به فکر خانه سازی افتاد و این سرآغاز خروج از بهشت طبیعت بود. ولی امروزه که عصر آخرالزمان است همه ارزشها از خاصیت تاریخی خود تهی شده از جمله خانه نیز دیگر محل احساس امنیت و هویت و خانیّت و خدائیت بشر نیست. و این به معنای فروپاشی بنیاد کفر تاریخی بشر است که به صورت فروپاشی خانه و خانواده خودنمایی می کند. زیرا در این خانه ها خدا پرستیده نشد بلکه خود و اشیا و نژاد پرستیده شد. و اینگونه است که اینهمه خانه های عاریه ای پدید آمده است تحت عناوین متفاوتی همچون حزب،کلوپ، میخانه، فاحشه خانه، شیره کش خانه، میهمان خانه و…. و نیز اماکن مقدسی مثل مسجد و معبد و مدرسه و غیره. این اماکن جملگی محصول فرار از خانه است به انگیزه های گوناگون. خانه ای که در آن خدا پرستیده شود خانه خداست همانطور که خانه کعبه زمانی خانه هاجر و اسماعیل و آدم و حوا بوده است همانطور که معابد و مساجد را نیز خانه خدا می دانند. هر خا نه ای که محل پرستش و یاد خدا باشد خانه خداست همانطور که در قرآن می خوانیم که مؤمنان به هنگام ورود به خانه خود باید سلام کنند حتی اگر کسی در خانه نباشد. و نیز اینکه چنین خانه هایی محل نزول رحمت و برکت است و لذا مؤمنان امر شده اند که تا حد امکان در خانه بمانند و بیرون نروند تا هم سفره خدا باشند و در نزد او روزی برند. ولی امروزه اکثر خانه ها به واسطه اجنّه و شیاطین تسخیر شده و لذا صاحبان خانه را فراری می دهند و کسی در آن احساس امنیت و عزّت و رحمت ندارد. ولی به هرحال اقامت طولانی مدت در یک خانه موجب احساس مالکیت و احساس خان گری و خدائیت می شود و به تدریج امنیت و رحمت از آن خانه می رود و لذا امر هجرت به مؤمنان همواره امری جاری است. بدین لحاظ جماعت اجاره نشین

دارای یک توفیق اجباری هستند

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۱۲۷

www.khanjany.com

آخرالزمان ابرانسان ابن عربی اسرار صلوة اسلام شناسی اگزیستانسیالیزم امام شناسی اوشو اشراق امامت امام زمانایدز برزخ بهشت بوبر تأویل قرآن تناسخ تشیع جهنم حافظ حکمت حکومت اسلامی حکمت الاشراق خاتمیت خودکشیخودشناسی خلق جدید دجال دکتر علی شریعتی زرتشت شفاعت صادق هدایت طب اسلامی ظهور امام زمان علائمظهور عرفان عرفان اسلامی عرفان شیعی عرفان حلقه عذاب علم توحید غیبت فاطمه شناسی، فلسفه فلسفه دینفلسفه زندگی فلسفه سینما فلسفه ظهور فلسفه گناه فلسفه مرگ، فلسفه ملاصدرا فلسفه نماز فمینیزم قیامت کرامتکریشنامورتی لقاءالله متافیزیک منجی موعود معراج منجی آخرالزمان مولوی مولانا مهدی موعود معرفت شناسینجات نیچه وحدت وجود وجه الله ولایت وجودی هایدگر هرمنوتیک یاسپرس

آدم و حوا, آفرینش جدید عرفانی، ادگار آلن پو، انسان کامل، امراض لاعلاج، پدیده شناسی، تئوسوفی، حقیقتمحمدی، حلاج، خداشناسی، روزبهان بقلی، رجعت حسینی، زایش عرفانی، شناخت شناسی، شیطان شناسی، عشقعرفانی، عرفان درمانی، علی شناسی  فلسفه ازدواج و زناشویی، فلسفه بیماری، فلسفه طلاق، فلسفه عشق، ماورایطبیعت، معرفت نفس، ناجی موعود، ناجی آخرالزمان، 

 پدیده شناسی بوبر یاسپرس حلاج زایش عرفانی حقیقت محمدی

www.khanjany.com

فریادِ زن

1- اصولاً چرا در عصر ما جایگاه زن و مرد در حال تغییر است یعنی زنها میل دارند مرد شوند و مردها هم به سمت زن واری می روند مثلاً اینکه چرا مردها از ازدواج می گریزند و این دختران هستند که دربدر به جستجوی شوهر می باشند و از مردها خواستگاری می کنند و مردها هم تمایل دارند که از آنها خواستگاری شود و …

از کتاب فریادِ زن تألیف استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com

بد بخت ترین زنان کیستند؟ (خودشناسی جاوید) مقاله ۶

*کسانی که محبت مرد را دلیل عظمت خود می پندارند

*کسانی که محبت مرد را جنون او می پندارند

*کسانی که محبت مرد را بر علیه او به کار می گیرند

*کسانی که محبت مرد را به پول محک می زنند 

*کسانی که محبت مرد را انکار می کنند تا به آن پاسخ گو نباشند 

*کسانی که محبت مرد را به سخره می گیرند

*کسانی که محبت مرد را به خدمت بلهوسی خود می گیرند

*کسانی که محبت مرد را دلیل نیازش می پندارند

*کسانی که محبت مرد را در رختخواب تحقیر می کنند

*کسانی که محبت مرد را چاپلوسی می دانند

*کسانی که محبت مرد را در فرزندان خود نابود  می کنند 

www.khanjany.com

اگر این غیرت از جانب مرد در زن پذیرش نگردد و به صورت غیریّت نسبت به دیگران آشکار نشود مرد هم طبعاً از وظایف خود نسبت به زن سر باز می زند و چه بسا از آنجا که شهامت طلاق ندارد این بی مسئولیتی را تحت عنوان آزادی به زن می دهد تا او را مدیون خود نیز بنماید و زن نیز در قبال تجارت به غایت مکّارانه، شوهر خود را نیز تطمیع می کند و لذا برای مدتی یک رابطۀ عاشقانه بغایت ریایی پدید می آید که به ناگاه به بهانه ای گندش در می آید. و خانواده فرو می پاشد. غیرت مرد و عفّت زن امّ المعانیِ کلّ اخلاق بشر است. و در هر جامعه ای این امر تحت هر عنوانی کتمان شود آن جامعه به سمت بی اعتمادی و لذا تبهکاری و توحّش و حاکمیّت قهّارانۀ قانون به پیش می رود. ارزشهای اخلاقی و همه حقوق مدنی تماماً بیانگر حدود و افتراق و تفکیک مرز بین انسانهاست که انسانها را ملزم به رعایت وظیفه و مسئولیت می کند. به تجربه شاهدیم که دزدی و هیزی و خیانت و خشونت تماماً ازمحصولات فقدان غیرت و عفت در زناشویی است. و اینکه چرا افراد متعهّد در هر سازمان و تشکیلاتی از اعتبار بیشتری برخوردارند و قانونمند ترند

آن محبت ویژه ای که منجر به قرارداد زناشویی می شود فقط بواسطۀ غیرت مرد و عفت زن قابل اثبات است. غیرت محصول خویشیّت نسبت بخود و مسئولیت نسبت به همسر است و دژ محکمی است که از ارزشهای فطری دفاع میکند پس بی غیرتی عین بی هویتی است. بی غیرتی و کفر دو صفت همسو و علت و معلول یکدیگرند. مردان بی غیرت مردانی بولهوس و هرزه هستند و لذا به زنان خود نیز آزادی روابط نامشروع می دهند تا دهانشان را ببندند این تجارت زناست که تحت عنوان آزادی و استقلال تقدیس می شود. در حالیکه به تجربه نیز می دانیم زن به میزانی که دارای احساس امنیت و ضمانتِ معیشتی است می تواند در جامعه از اعتقادات و عزت خود بی هیچ نگرانی دفاع کند در غیر این صورت در همه جا مجبور به پذیرش ستم است. ستم پذیری زن مدرن در جوامع سرمایه داری به دلیل فقدان امنیت معیشتی است که زن را تبدیل به شئ محض سکسی می کند. پس آن آزادی که از بی غیرتی مرد بر می خیزد ضدّ آزادی زن است. این آزادی که مرد به زنش اعطاء می کند تماماً برخاسته از نفرت و مکر و بی مسئولیتی او نسبت به زندگی است. علی (ع) می فرماید « بی غیرتی مرد همان کفر اوست » و این عین واقعیت است. یک خانواده یا جامعۀ بی غیرت دارای هویتی ظالمانه و هرج و مرج طلبانه است و حکومتی دیکتاتور و خشن را بر خودش واجب میکند. آنچه که زن را نسبت به محبت و مسئولیت مردش به یقین می رساند و به روحش احساس امنیت و لذا استقلال می بخشد مشاهده غیرت مرد است و دال بر تک همسری می باشد. حتی حیواناتی که تشکیل خانواده می دهند در جهان طبیعت باهوش ترین و قدرتمندترین حیوانات هستند

www.khanjany.com

خانه و میخانه(میخانه ای بر خرابات خانه)(خودشناسی آخرالزمانی) مقاله ۱۳

به یک لحاظ کلّ تمدن مدرن امروز محصول فروپاشی خانواده بعنوان کانون گرم آرامش و محبت و صمیمیت و اتّحاد است. سیر پیدایش و توسعۀ احزاب، کلوبها، اتحادیّه ها، اصناف، می خانه ها، عشرتکده ها، فاحشه خانه ها، قمارخانه ها و دهها انجمن فرهنگی و ادبی و هنری و سیاسی و… با سیر تخریب و تباهی خانه و خانواده رابطه ای مستقیم دارد. با یک مقایسه بین کشورهای غربی و شرقی می توان این واقعیت را درک نمود. مثلاً اگر تحزّب و دموکراسی در کشورهائی که هنوز خانواده دارای استحکام است، چندان جدیّتی ندارد و به ثمر نمی رسد به همین دلیل است. و اتفاقاً در کشورهائی که خانواده در حال نابودی است قویترین احزاب خودنمائی می کند بهمراه صدها انجمن و اتحادیّه دیگر و میخانه ها و فاحشه خانه ها و کاباره ها و کافه های شبانه روزی که مبدّل به نهادهایی مستحکم شده و از ارکان بقای چنین جوامعی محسوب می شوند. در یک کلام لیبرالیزم و دموکراسی با همه فرآورده هایش محصول درجۀ اول انهدام ازدواج و خانواده می باشد. پس طبیعی است که یکی از مسائل اصلی جنگ بین تمدن غرب و جوامع اسلامی بر سر آزادی زنان و دفاع از روسپی گری باشد. روسپی گری وامپریالیزم علت و معلول یکدیگرند. تا زن از خانه بیرون نرود و ضدّ خانه و ضدّ شوهر و بچه نشود این نظام پا نمی گیرد ومستحکم نمی شود. در واقع همه این گروههای اجتماعی به مثابه میخانه هائی هستند که زنان و مردان و کودکانِ رانده شده از خانه را جذب نموده و تسکین می بخشند و به انواع شیوه ها تخدیرشان می کنند تا درد غربت و بی محبتی و بی هویتی را التیام بخشند. و به معنای دیگر اینهمه آدمهای بی خانمان اگر در این انجمن ها جذب نشوند و سامان دهی نگردند و به مصرف اهداف نظام امپریالیستی در نیایند به جان این نظام می افتند. به زبانی دگر خود این نظام آدمخوار با هزاران حیله و هنر، خانواده ها را نابود کرده است تا از اعضایش بعنوان مواد اولیه بقا و رشد خود بهره گیرد این همان آدمخواری جهانی است و راز جهانی شدن این آدمخواری می باشد. این نظام بر قبرستان خانواده بنا شده است: میخانه ای است بر خرابات خانه

از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد دوم فصل فلسفه قیامت و آخرالزمان

www.khanjany.com

(مصاحبه ای با یک زن مطلّقه(خودشناسی تمثیلی

س: آیا شما خودتان طلاق خواستید یا شوهرتان؟

ج: راستش من کاری کردم که مرا طلاق دهد در حالیکه تظاهر می کردم که طلاق نمی خواهم

س:چرا چنین مکری کردید مگر چه مشکلی داشتید؟

ج: البته مشکلات زیادی داشتیم ولی هیچکدام موجب نشد که قصد جدایی کنم. همه اش منّت می گذاشت همه اش احساس ایثار داشت همه اش متلک می پراند و غر میزد و…. ولی آنچه که مرا جداً به فکر طلاق انداخت توقع او در پرستیدن او بود و من هر چه که تلاش کردم نتوانستم قلباً او را بپرستم. او مرا دوست می داشت ولی می خواست که من هم او را مثل خودش و به روش خودش دوست داشته باشم و من هرچه کردم او را راضی نکرد و نهایتاً یا مرا بی عاطفه می خواند و یا ریاکار. تا اینکه تصمیم گرفتم کاملاً طبیعی باشم که کم کم به من مظنون شد و رابطۀ جنسی اش نیز با من مختل گردید و در بهانۀ طلاق بود و مرتباً از من دربارۀ احساس قلبی ام دربارۀ خودش سوال میکرد و منظورش این بود که از من بشنود که او را دوست ندارم. بالاخره این رابطه دچار عذاب جنسی و عاطفی شد و من هم علیرغم احساس قلبی ام به او گفتم که دوستش ندارم و هرگز هم نداشته ام. از آن پس در رابطۀ جنسی نیز مثل جسدی بیروح تسلیم بودم که او نیز دچار عذاب می شد تا اینکه بالاخره پیشنهاد طلاق داد و من هم با هزار منّت پذیرفتم در واقع به او کمک کردم تا تصمیم خودش را بگیرد با این کار هر دو را راحت کردم این بود مکر من

س: آیا او دقیقاً چه رفتاری را از شما طلب می کرد که شما نمی توانستید؟

ج: در یک کلام او همان رفتار عاطفی و جنسی را از من توقع داشت که خودش با من داشت وقتی هم که از او تقلید می کردم آن را ریا می دانست

س: آیا چنین مشکلی را از همان آغاز زندگی داشتید؟

ج: خیر. این اواخر مسئله دار شده بود در واقع خودش در محبت به من کم آورده بود و در میل و توان جنسی نیز مسئله دار شده بود و تقصیرش را به گردن بی محبتی من می انداخت

س: آیا علت اصلی طلاق شما مشکل جنسی بود؟

ج: همینطور است ولی او سعی می کرد علت عاطفی پیدا کند آنهم در من و نه در خودش. من هم تقصیر را به گردن گرفتم و هر دو را راحت کردم زیرا خود من هم واقعاً مسئله دار شده بودم و علتش را نمی دانستم 

www.khanjany.com

ازمادینه گی تا مادریت

برخی می پندارند هرزنی که زانید مادر شده است. این قاعده شامل حال حیوانات و انسانهانی که هنوز از غریزه حیوانیت خود نیز ساقط نشده اند مصداق دارد ولی درباره بسیاری از زنان مدرن فمینیست وآزادیخواه اين قاعده مصداق ندارد. مادر شدن یکی از نتایج معنوی همسر و هم سر نوشت بودن با شوهر است. کسی که ولایت شوهر را در شأن خود نمی داند و در همخوابگی با او تمکین ندارد الا با هزار مکر وتجارت٬ نمی تواند نطفه ای را که از او می ستاند به لحاظ روحی و قلبی پذیرا باشد و چنین نطفه ای در معنا یک نطفه ناخلف و حرام است و لذا هرگز او را مادر نمی کند و بلکه آنچه که بیرون می آید مستمرا نامادریت اورا با تمام وجود به وی خاطر نشان کرده و لذا آنینه دق اوست و عذاب روحش. زنی که از محبّت شوهر حربه ای بر علیه شوهر پدید می آورد و یا آنرا تبدیل به یک کالای تجاری می کند دارای هیچ رحم و رحمتی نیست و لذا رحم او بی ذات است و آنچه که می پرورد یک بیگانه است و فرزند او نیست. وچنین فرزندی هم هرگز اين زن را مادر خود نمی یابد و از وی گریزان و بیزار است. زنی که حقوق همسریّت و زنانّت خود را درک و تصدیق و ادا نکرده باشد با صد شکم زانیدن هم مادر نمی شود.و زنی که مادر نشود یک برزخ است و هیچ وجودی ندارد و زن هم نیست یی اصلا نیست. او یک موجود مفروض است که هنوز موجود نگشته است . همه زنان ضد مرد و ضد ازدواج و استقلال طلب و مردوار امروز اینگونه اند که اگر بچه ای هم داشته باشند هیچ رابطه ای قلبی با اين بچه ندارند و از او بیزارند و لذا شبانه روز در صدد هستند تا او را به گونه ای گم و گور کنند در تلویزیون و بازیهای کامپیوتری وکلاسهای هنری و اسباب بازی و قاقا لی لی. بدون این ابزارها لحظه ای قادر به تحمل فرزند خود نیستند. این زنان را براستی دلی نیست روح اينان مصداق «عذاب عقیم» است واسوه پوچی وهیچی. مادریّت که مظهر یک وجود بهشتی است اجر ادای حق محبّت مرد و رعایت حدود و حقوق الهی می باشد. مادریّت همان هدایت زن است. کسی که شوهر را پذیرا نیست فرزندش را نمی تواند پذیرا شود و مادر گردد. این فرزند بر او حرام است

دائرة العارف عرفانی جلد اول ص ۱۶۶ از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com

راز عداوت زناشوئي

همانطور که علت و کانون پیدایش عشق و انس زناشوئی واقعه زیر لحاف است، منشأ کینه و عداوت بی پایان زناشوئی نیز در رختخواب است. زن و شوهر از نیاز شدید همیدیگر در رابطه جنسی بعنوان وسیله و حربه و نقطه ضعفی بر علیه همدیگر استفاده می کنند و این عرصه پیدایش کینه و عداوتی بین این دو می شود که عمیقترین کینه و خصومت بین دو انسان است. استفاده از نیاز جنسی بعنوان حربه ای در سائر امور و نیازهای زندگی منشأ تباهی زناشوئی است و همه مفاسد زندگی خانوادگی از این سوء استفاده بر می خیزد و علت نهائی طلاق نیز جز این امری نیست. کینه حاصل از این نوع تحریم، بغایت شدید و قلبی و نفرت انگیز است و از قلمرو کنترل و مهار خارج می شود و به جنون می رسد ناز و نخوت و تجارت جنسی از جانب زن و انتقامجوئی متقابل مرد از این بابت منشأ عداوت تاریخی زن و شوهر است. در چنین وضعی یا مرد به تجارت می پردازد و یا به زور دست می زند و در واقع به زن خود تجاوز می کند و یا نهایتاً به سراغ زنان دیگری می رود تا نیازش را برآورده کند. زن نیز در بلند مدت به سمت انحرافات جنسی و اخلاقی می رود زیرا رابطه جنسی آنگاه که مبدل به معامله و تجارت و حق حساب و حربه گردید رابطه عاطفی و غریزی را ارضاء نمی کند و مولد برزخ عاطفی و امیال منحرف جنسی و اخلاقی می شود و زناشوئی را نابود کرده و تبدیل به جهنم می سازد و زن و شوهر برای فرار از این دوزخ به سمت فسق می روند. زنی که از سکس خود بعنوان حربه استفاده می کند محکوم به روسپی گری می باشد و مردی هم که سکس زن خود را می خرد او را به روسپی گری و خود را به فساد اخلاقی می کشاند. این همان عاملی است که بهشت آدم و حوائی را مبدل به دوزخ می سازد

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۵۶

www.khanjany.com

خود – آئی زن

زن تحت الشعاع نگاه مردش به انسانیت و روح انسانی زنده می شود ولی هنوز موجودی برزخی است و خودی ندارد بلکه به تازگی طالب خود و هویت ذاتی شده است. در خلقت ازلی به روایات دینی، زن از سینه مرد بیرون آمده است. لذا جایگاه حقیقی و ازلی و جاودانه زن دل مرد است. سینه مرد، خانه روح زن است. همانطور که فقط یک زن محبوب است که احساس وجود می کند. بنابراین زن بایستی راه دل مرد را بیابد و بر آن وارد شود. این کل راه دین و سیر و سلوک عرفانی و روحانی زن است. یعنی بخود – آئی زن همانا رجعت به سینه مردش می باشد تا در آنجا آرام و قرار گیرد و تعالی یابد. این راه و روش رجعت به خانه ازلی در آداب و معرفت دینی همان امری است که عصمت نامیده می شود که از طریق حفظ حجاب پوششی و عفت نگاه و رفتار و پندار است که جز همسرش به هیچ مرد دیگری نگاه نکند و بر هیچ مرد دیگری وارد نشود و نیز امکان ورود هیچ مرد بیگانه ای را هم به نفس خود ندهد. زیرا آدمی در آن واحد نمی تواند در دو یا چند دل باشد و چند تا خانه داشته باشد این همان صفت روسپی گری و زنای نفسانی است که راه هلاکت و تباهی زن است. زنی که بواسطه نگاه شوهر بخود آمد و بیدار شد اگر راه دل شوهر را بواسطه انجام وظیفه و ادای حق محبت و ولایت شوهر پیدا نکند و مقیم دل او نشود دچار برزخ بیقراری شده و به فساد و هلاکت میرود

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۵۳

www.khanjany.com

www.khanjany.com

عشق، ماقبل و مابعد آن

آدمی تا قبل از تجربه يک رابطه عاشقانه به لحاظ هويت باطنی يک جانور شديد است. و در قلمرو روابط بیرونی هم موجودی اسیر عرف و عادات و قوانین و جبرها. و با عشق به قلمرو ارزشهای فطری وارد شده و برای نخستین بار صاحب اراده مختار و خلاق می گردد و در حیات اجتماعی نیز موجودی انقلابی می شود و می تواند پای بر بسیاری از جبرها بنهد و سرنوشت جديدی را برای خود رقم زند که منحصر بفرد خود اوست. لذا عشق عرصه هويت و انتخاب فردی است. فقط در عشق است که انسان با معنا و گوهره انتخاب در دل خود آشنا می شود زيرا عشق قلمرو حیات روحانی است. از عشق است که درب بهشت و دوزخ گشوده می شود. عاشق و معشوق هر چند که تحت الشعاع يک واقعه و نور واحدی قرار دارند ولی هر يک جهان و هويت مختص بخود را دارا می باشند که بسیار متفاوت و بلکه متضاد است. عاشق در مقام خالق است و معشوق هم در جايگاه مخلوق واقع شده است. و لذا هر يک عاقبتی مختص بخودش را دارد. رسالت عاشق تماماً از خود گذشتن بی مزد و منّت است و رسالت معشوق هم تماماً خود را يافتن توأم با شکر و ارادت است. هستی نوين معشوق همان هستی ايثارگرانه عاشق است. آفت و مرض مربوط به عاشق چیزی جز طلب مزد و منت نهادن نیست و آفت و مرض معشوق هم همانا احساس غرور و طلبکاری و سوءاستفاده از محبت و ايثار عاشق است. ولی کجاست عاشق و معشوقی که از اين امراض مبرا باشند. و لذا عمر عشق بر روی زمین کوتاه است. و بعد برزخ بی عشقی آغاز می شود که اگر عرصه کسب معرفت و توبه از کفران عشق نباشد بدون شک به دوزخ تباهی و فسق می انجامد و به جبر تزکیه حاصل می گردد. بهرحال آنکه عاشق نشده باشد

انسانیت را در نیافته است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۶۳

www.khanjany.com

عشق و ایثار

تصوّرعامّه بشری بر اينست که ايثار محصول عشق است و هر عاشقی نسبت به محبوبش ايثار می کند و باید چنین کند. درحالیکه اين معادله کاملًا معکوس است. آيا مادر از فرط عشق به نوزاد خويش است که اينهمه خدمت می کند و از آسايش خود نسبت به او ايثار می کند؟ عامّه مادران و مخصوصاً مادران جوان از نوزاد خود بیزارند زيرا از آنها سلب آسايش می کند. مادران در سنین کهولت است که ممکن است که عاشق فرزندان خود شوند. اين عشق محصول خدمت و ايثاری است که در تمام عمر خود نسبت به فرزندان مبذول داشته اند. يعنی عشق و محبّت محصول خدمت و ايثار است و نه بالعکس. و اين اجر خداوند است زيرا انسان عاشق انسانی رستگار و ذاتاً بهشتی است و اينست که گفته شده که بهشت زير پای مادران است. همانطور که مادران مدرن به دلیل خودپرستی و گريز از مسئولیت خود در قبال فرزندان هرگز به چنین مقامی نمی رسند که همان مقام مادريت به لحاظ معنوی می باشد. انجام وظیفه و خدمت مولّد محبت است. همانطور که انسانی که در قلمرو دين و معرفت به خدايش خدمت می کند و عبادت می نمايد بتدريج به قلمرو محبت الهی وارد می شود که قلمرو عزّت و لطف و عزّت روح است. آنانکه از وظیفه و خدمت می گريزند و حاضر به از خود گذشتگی نیستند هرگز عشق و محبّت را درک نمی کنند يعنی از بهشت روح بیگانه اند و از قلمرو معنويّت بری می باشند. عشق قلمرو بی نیازی روح و عزّت نفس می باشد که محصول خدمت و انجام وظیفه بی مزد و منّت است.

همانطور که عشق و محبت به مثابه حیات و تعالی دل و محصول خدمت خالصانه است شقاوت و سنگدلی هم محصول گريز از خدمت و مسئولیت نسبت به ديگران می باشد. عشق همان حیات روحانی است و شقاوت هم مرگ روح می باشد

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۶۲

www.khanjany.com

(فلسفه کینه عاشقانه)

محبّت و فقدان آن

کینه و انتقامهای ريشه ای و بلند مدت همواره يک صفت معشوقانه است آنگاه که بهر دلیلی ديگر محبتی مورد نیاز يا توقع را از عاشق خود نمی يابد. پس کینه و انتقام بازتاب فقدان محبت است. اين فقدان يا علت از بین رفتن عشق و محبت و دوستی در فرد دوست دارنده است و يا اينکه فرد محبوب قدرت دريافت محبت را از دست داده است. مثلًا والدين بالاخره تا دم مرگ غريزتاً فرزندان خود را دوست دارند ولی فرزندان در مرحله ای از

عمرشان قدرت دريافت محبت والدين را از دست می دهند. بهرحال در هر دو وضعیت هیچ تقصیر و گناهی بر فرد عاشق و فاعل محبت نیست زيرا اولًا فرد محبوب از برایش هیچ زحمت و هزينه ای نکرده و آنرا تولید ننموده است که طلبکار باشد و ثانیاً محبت يک امر ارادی نیست آنچه که ارادی است نه محبت قلبی بلکه يک نمايش به قصد فريب است. محبت قلبی يک وارده و لطف الهی بواسطه وجود يک فرد بر فرد ديگری می باشد. آنچه که موجب از دست رفتن محبت می شود عدم ادای حقوق آن است و ناسپاسی در قبال آن و طلبکاری و توقعات از هر نوعی. زيرا از محبت نمی توان توقعی غیر از محبت داشت مثلًا محبت بعلاوه ثروت. کسی که حقوق محبت را ادا نمی کند بتدريج در قبال آن دچار عقده و احساس حقارت هم می شود و در واقع از آن بیزار می شود و طبعاً آنرا از دست می دهد. چنین کسی محبت را مبدّل به حربه ای بر علیه اهل محبت می کند و نهايتاً محبت را لعن می کند. اين مسئله در رابطه بین والدين و فرزندان دارای يک سنت و قدمت تاريخی

است. ولی آنچه که معمولًا مبدّل به کینه ای در حد انتقام می شود محبت غیر غريزی و خارج از فامیل اسیت زيرا اين نوع محبت دارای اخلاص و مقامی برتر و انسانی تر است لذا ادای حقوقش هم واجب تر می باشد و عدم اين حقوق موجب قحطی و عذابی هولناکتر است که گاه معشوق را به جنون تا سرحد انتقام می کشاند گوئی که روح خود را از دست داده است زيرا واقعاً هم محبت است که موجب خلقت و هستی روحانی بشر است. هر چه محبتی عمیقتر و نابتر باشد فقدانش نابود کننده تر است و کینه حاصل از آن نیز همینطور است. کینه از عاشقان ناحق ترين کینه بشر است و لذا اين کینه موجب اشد جنون و تباهی در معشوق است. هر چند که اين کینه بالاخره معشوق را به محبت می کشاند. زيرا آدمهائی که شديداً محبوب کسی واقع می شوند معمولًا آدمهای سنگدلند و اين محبت از جانب خداست که از طرف عاشق بر معشوق وارد می شود تا دلی را زنده و نرم کند. معشوق اگر با ادای حقوق محبت، دل زنده نشود لاجرم در قلمرو قحطی محبت و کینه توزی دچار

سوختن دل می گردد و دلش نرم می شود. محبت بالاخره کار خودش را می کند يا از درب معرفت و ادب و انجام وظیفه که درب بهشت است و يا از درب کینه و عذاب که درب دوزخ است. از محبت بالاخره سنگ هم نرم می شود يا به نور معرفت و خدمت متقابل و يا در آتش عذاب کینه. معشوق يا عاشقش را مريد می شود تا دلش اهل محبت می گردد و يا با انکار و کبر و طلبکاريها به قحطی می افتد و در گرسنگی محبت و داغ فراق دلش می سوزد و از شقاوت خارج می شود و اهل می گردد

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۶۰

www.khanjany.com

معمای عشق دوجانبه

بسیاری بر اين باورند که عشق دو جانبه ذاتاً امری محال است در غیر اينصورت ديگر عشق نیست بلکه معامله است. ولی درستی چنین باوری بهر حال حتّی برای داعیانش هم مشکلی را حل نکرده و اتفاقاً بیش از سائرين در عطش عشق دو جانبه هستند. هر عاشقی، عشقی جز عشق متقابل معشوق خود ندارد و عشق اصلًا يعنی همین و بس. و کل راز ناکامی و تراژدی عشق بشر همین است. گوئی که عشق در اين جهان پاسخی مثبت ندارد و همواره طرد و لعن و متهم شده و مورد خیانت واقع می شود. گوئی که عشق، دشمنی شقی تر از

خود معشوق ندارد. گوئی که برای انسان گناهی برتر از عاشق بودن نیست هر چند که عاشق شدن امری ارادی نیست و بلکه شديدترين و کاملترين جبرهاست زيرا کل وجود عاشق را در بر می گیرد و به وجود معشوق می بندد و اسیر او می سازد. و اينکه معشوق ذاتاً کافر است و کفر او هم دقیقاً رابطه مستقیم با شدت عشق عاشق دارد. گوئی که عشق همان برون افکنی ذات کفر بشر است. و امّا به تجربه می دانیم که مخلص ترين و شديد ترين عاشقان تاريخ همانا مؤمنان بوده اند. بسیاری از عارفان بر اين باورند که مؤمن يعنی عاشق و همه عاشقان مؤمنانند و بالعکس. اين نیز با امر قبلی موافقت دارد زيرا ايمان انسان در قلمرو برون افکنی کفرش پاک و ناب می گردد. از آنجا که مؤمن، يکتا پرست است و لذا کل علائق دنیوی اش در عشق به وجود يک نفر متمرکز و برون افکنی می شود و بدين طريق وجود معشوق به مثابه عصاره دنیا مأمور است تا مؤمنین را ناکام کرده و به او خیانت کند تا ايمان پاک شده و جز خدا باقی نماند. و امّا در طول تاريخ گهگاهی عشق دو جانبه رخ نموده است که موجب نقطه عطفی در تاريخ بشر بوده است و آن عشق دو جانبه در وجود اولیای خدا بوده است. مثل عشق ابراهیم و هاجر، عشق مسیح و مريم مجدلیه، محمد و خديجه، علی و فاطمه و امثالهم. و نیز عشق های غیر جنسی مثل عشق محمد و علی، علی و سلمان، مولوی و شمس و غیره. عشق دو جانبه تجلّی بهشت زمین است و هر عشقی دو جانبه دربی از دربهای جنّت است و لذا موجب تغیری عظیم در سرنوشت بشر بوده است

در قرآن کريم بزرگترين اجر اهل ايمان همانا عشق دو جانبه است که بزرگترين آرمان ذاتی انسان بر روی زمین است. لذا عشق دو جانبه بر روی زمین درب آخرت و مدخلی بر جهان ماوراء طبیعت و مکاشفات روحانی است و اجر اخلاص در دين در همین دنیا می باشد بمصداق «براستی که متّقین در جنات نعیم هستند» اکثر جوانان بواسطه پاکی اين دوران قبل از عرصه تقوا چند صباحی عشق دو جانبه غريزی را تجربه می کنند ولی بسرعت بواسطه جهل به فسق و تباهی می کشد و نابود می گردد. اين عشق غریزی مصداق عشق ازلی آدم و حوا در بهشت است که پايان می يابد. ولی عشق و جنّت اخروی و ابدی فقط از آن مخلصین در دين و معرفت است و اجر اخلاص و توحید می باشد. عشق يکطرفه بمانند انگشتر سلیمان بدست شیطان است. ولی عاشقان بايد بدانند که معشوق مأمور و معذور است. او بايد عاشقان را نابود کند و می کند. و سپس نوبت معشوق است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۳۶

www.khanjany.com

عشق پاک یعنی چه؟

عشقی خالص و محبت پاک يعنی کسی را برای خودش دوست داشتن: اين يک تعريف بسیار کلی و گنگ و بی محک است زيرا معلوم نیست که خود هر کسی چیست که آن خود را دوست داشته باشیم. آيا خود هر کسی را برای خودش دوست داشتن يعنی مريد امیال او بودن؟ اگر عشق خالص به اين معنا باشد دارای چه حق و ارزشی است؟ زيرا هر کسی آرزوئی جز اين ندارد که کسی را بیابد تا مريد خواسته هايش شود و همه امیال و آرزوهايش را برآورده نمايد. اين آرمان همه افراد بشری می باشد و منشأ همه تزوير و فريبکاريهاست پس نمی تواند امری بر حق باشد و بلکه ناحق ترين میل بشر می باشد. و لذا همه با هزاران نمايش و ترفند در صدد هستند که کسی را عاشق بر خود نمايند و برده امیال خود سازند و لذا ادعای عشق خود بخود برانگیزنده چنین توقعی در معشوق است که: اگر راست می گوئی چرا خواسته هايم را ارضاء نمی کنی و از من توقع داری؟ عشق مظهر اشد نیاز است و لذا مدعی عشق در واقع می گويد که: لطفاً بمن توجّه کن، مرا بپرست و امیالم را ارضاء نما و فقط تو می توانی مرا خوشبخت کنی! اين حرف دل عاشق است ولی معلوم نیست که در جريان چه مالیخولیا و واژگون سالاری روانی اين واقعیت وارونه می شود و لذا کل ماجرا عاشقی غرق در جنون و سوء تفاهمی فزاينده تا سر حد جنايت است و به عداوتی ابدی ختم می شود. اگر عاشق نیاز قلبی خودش را آنگونه که گفتیم بیان و عیان نمايد هرگز معشوقی به میان نمی آيد و بلافاصله همه می گريزند. عاشق که غرق در اشد نیاز است کل واقعیت روانی خودش را در نظر معشوق وارونه می کند و می گويد که: آمده ام تا تورا به محبت تمام وجودم خوشبخت کنم، من فرشته نجات و سعادت ابدی تو هستم …! اينست که معشوق را ديوانه می کند و به هزار سودای جنون آمیز مبتلا می سازد. در حالیکه هر يک طرف مقابل را مرید خود می پندارد يا می خواهد و او را يک طعمه و صیدی خارق العاده می پندارد تظاهر به ايثار می کند. اينست که در عشق جز جنون و مالیخولیا و توقعات حیرت آور و افکار پلید و عداوتهای پنهان و کینه های مخوف پديد نمی آيد. هر

يک از طرفین فرد مقابل را پرستنده و مريد بی چون و چرا و بی توقع از خود می خواهد ولی تظاهری کاملًا معکوس می نمايد. هر فردی عاشق بر پرستیده شدن خويش بواسطه ديگری است. هر کس می پرستد تا پرستیده شود: اينست کل ماجرای عشق! آدمی هیچ کاری نمی کند الا اينکه بواسطه کسی پرستیده می شود و اين ذات کفر بشر است زيرا فقط خدا لايق پرستش است. عشق پاک حاصل بی نیازی است و بی نیاز خداست و لذا فقط خداست که عاشق است و قابل پرست. پس عشق پاک نه تنها ممکن نیست بلکه عشق قلمرو بروز همه پلیديها و جنون و جنايات و مکرها و خیانت هاست الا عشق به خدا و پرستش او که آنهم معنای واضح و تعريف شده و محسوس دارد و انسان برای ارضای نیاز هايش خدا را می پرستد که آخرين و عا لیترين نیازها همانا حیات جاويد و بهشتی است. و کسی که خدا را بپرستد می تواند ديگران را بی توقع دوست بدارد زيرا بی نیاز شده است. و اما عشق بخدا مستلزم معرفت و شناخت يقین بخداست يعنی ايمان. و اما اين ايمان کافی نیست و برای محقق شدن نیازها بايستی از احکام خدا که همان اصول و موازين دين رسولان است اطاعت نمود. يعنی خداوند به نیازهای کسی پاسخگوست که از وی اطاعت عملی کند و نه اينکه فقط بواسطه نمازها بیانگر نیازهای خود باشد. نیازهايش را بگويد و راه و روش دينی در پی داشته باشد. و امّا حیات جاويد در اين دنیا حاصل دوستی و محبوبیت در نزد خداست و هر که از وی اطاعت کند طبق قول خودش مورد محبت او واقع می شود و لذا آن نیاز انسان به محبوبیت که او را به دريوزگی و مکر و مالیخولیائی بنام عشق مبتلا می کند در اين اطاعت برآورده می شود و چه بسا خداوند از نزد خودش انسان حق پرست و مخلصی را می فرستد تا از جانب او القای محبّت خود را به ديگران بنمايد و اين فرد همان امام يا پیر عرفانی است که مظهر محبت الهی می باشد. و او می تواند تو را برای سعادت و عزّت و جاودانگی ات دوست بدارد و خودت را دوست بدارد زيرا بواسطه اطاعت از خدا دارای هويت و خوديت حقیقی که همان ايمان است شده ای زيرا فقط خداست که خوداست و لذا «مؤمن» هم از اسماء خداست. و لذا يک امام و پیر معنوی، ايمان تو را که همان خوديت حقیقی توست دوست دارد و به ايمان تو خدمت می کند تا تو را به خدا برساند که

حق خود است. اين خود همانا منظر خداست. کسی که دارای خوديت پايدار و هويت روحانی نیست اصلًا خودی نیست که قابل دوست داشتن باشد و لذا عشق به چنین کسی همانا عشق به بوالهوسی و جنون است و لذا چنین عشقی جز به غول شدن نفس اماره و ديوانگی نمی انجامد و اين عاقبت همه عشقهای عاری از ايمان و معرفت است که معشوق را به بلعیدن و نابود سازی عاشق می کشاند و عاشق را به نفرت

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۳۳

www.khanjany.com

دوستی با دشمن

اصولًا دوستی در معنای حقیقی آن يعنی دوستی با دشمن. وگرنه بقول مسیح (ع) دوست داشتن کسانی که شما را دوست دارند تجارت است نه محبّت، پس اگر می خواهید اهل محبت خدا باشید دشمنان خود را دوست بداريد زيرا خداوند هم عدوترين مخلوق خود يعنی آدم را جانشین خود قرار داد که اشد عشق او به شقی ترين دشمن بود. يعنی همان کاری که ابلیس را سر لج آورد و به عداوت با خدا کشانید زيرا ابلیس نمی توانست عشق را درک کند زيرا آنرا غیر منطقی می دانست و لذا به جهنم رفت. و اينست که همه آدمهای منطقی و حسابی پیرو ابلیس هستند همه آنهائی که عشق را نمی پذيرند و طرد می کنند.

نخستین تمرين و تجربه دوستی با دشمن همانا دوستی با دشمنی است که نیازمندش هستی و آن دوستی با همسر است زيرا بقول قرآن زنان شما دشمن ايمان شما هستند يعنی دشمن آرامش و عزّت و اتکاء به نفس و شرافت و گوهره حیات جاويد و بهشت موعود. دوست داشتن همسر بدون زير پا نهادن ايمان. پس از پیروزی از اين نخستین تجربه غريزی نوبت دوستی با دشمنانی است که هیچ نیازی به آنها نداری ولی با اينحال دوستشان داری و هرگاه از تو طلب ياری نمودند ياريشان می کنی بی آنکه ا يمانت را بربايند و تو را ملعبه خود کنند

بنابراين واضح است که معضله خیانت و خودفروشی به دشمن امری دگر است. آنکه دشمنان را دوست بدارد و حتی خدمتشان کند تازه دشمنی و کفر خود را نسبت به پروردگارش درک می کند و می يابد و بر آن فائق می آيد و با خداي که تنها دوست حقیقی است به دوستی می رسد

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۲۸

www.khanjany.com

عشق چیست؟

عشق به زبان ساده همان نیاز ذاتی انسان به برقراری رابطه ای قلبی و روحانی و تمام عیار با يک انسان ديگر است. عشق همان راز گريز و نجات انسان از زندان تن خويشتن است، راه خروج روح از حبس تن است. راز خروج از خويشتن و ورود به ديگری است و ديگری را برجای خويشتن نشاندن و جانشین «خود» ساختن. اين همان راز خلقت انسان است که خداوند هم انسان را خلق کرد تا او را جانشین خود سازد. پس عشق همان قدرتی است که عالم و آدمیان را آفريد. پس عشق منشاٌ قدرت کن فیکون است. و امّا به زبانی دگر بايستی عشق را منشاٌ همه جنونها و مالیخولیای بشری دانست که خود را بجای ديگری و ديگری را بجای خود می گیرد. عشق همان راز از خود بیگانگی انسان و راز انسانیّت انسان است. پس در واقع همه حقوق و اصول و قوانین جهان هستی و عالم بشری از عشق است و آداب عشق محسوب می شود. دين خدا نیز تماماً آداب و حقوق اين واقعه است. انسان ذاتاً عاشق است چون انسان است. ولی اگر بواسطه معرفت، حقوق عشق را نشناسد و بواسطه تقوی، اين حقوق را رعايت نکند در اين جنون الهی ساقط و هلاک می شود که بقول

رسول اکرم (ص) «العشق کلّها آداب». اين عشق است که انسان را به بهشت و يا دوزخ میرساند، به مقام اعلی العلیین و يا درک اسفل السافلین می کشاند. و اين بستگی به میزان معرفت و تقوای انسان دارد. حق محوری عشق همان ايثار است و همه آداب دين خدا بر همین اساس قرار دارد. هر که اين حق را رعايت کرد به حق انسانی خود يعنی خلافت اللّهی میرسد و در غیر اينصورت خلیفه شیطان می شود. بدين ترتیب عشق به دو نوع متفاوت و بلکه متضاد تقسیم می شود: عشق ايثاری و عشق تصرّفی! عشق ايثاری همان راه هدايت است و عشق تصرّفی هم راه ضاللت. در میان همه عشق ها مثل عشق به انسانها، عشق به قدرت و ثروت و شهرت و رياست و شهوت و …. عالیترين عشق همان عشق به يک انسان ديگر است و عالیترين عشق نیز عشق به يک انسان مؤمن و صديق و عارف است که همان عشق عرفانی می باشد که صراط المستقیم هدايت است. ولی هیچکس از همان آغاز به چنین عشقی و معشوقی نمی رسد بلکه بمیزانی که در همان عشق های غريزی و مادّی، حقوق آنرا رعايت نمود و تقوی پیشه کرد بتدريج به عشق ها و معشوق های برتر میرسد که کمال عشق به يک عارف است که همان امام می باشد که تجلّی پروردگار است و اين عشق الهی می باشد و راه رسیدن انسان به ذات خويشتن است و مقام توحید که مقصود خدا از خلقت انسان می باشد. زيرا عشق به معنای تحويل دادن روح خود به ديگری است حال اگر اين ديگری در مقامی پست تر و يا پلید باشد پر واضح است که با آدمی چه می کند. پس واضح است که سرنوشت هرکسی منوط به معشوقهای اوست. در واقع آدمی معشوق و محبوب و مطلوب خود را می پرستد. و آدمی هر چیزی را که بپرستد همان می شود. بقول مولانا ، گر در طلب لقمه نانی، نانی! بنابراين پرستش پول و اتوموبیل و خانه و تکنولوژی و کلًا ماديات موجب سیاهی و ثقل و مرگ روحانی انسان می شود و دل را می میراند. و يا آنکه انسان پستی را می پرستد پست می شود. به همین دلیل عالیترين عشق ها، عشق به خداست و بهترين پرستش از آن اوست منتهی نه خدای خیال و هوی و هوس. به همین دلیل پرستش واقعی خدا جز در عشق به يک انسان عارف و خداپرست ممکن نیست. چون آدمی به هر حال عاشق جمال است و هرگز عشق به

خیال ممکن نیست و لذا عشق به خدای خیالی توهّم و خود- فريبی است. به همین دلیل در دين اسلام عشق و سلام و صلوات بر جمال محمّد، يکی از عالیترين عبادات تلقی می شود و نیز عشق به جمال امام و مخلصین. زيرا مخلصین مظهرِ جمال کمال حق هستند و اين جمال پرستی موجب دريافت کمالات آن صاحب جمال می شود. زيرا جمال هر کسی همان صورت کمالات اوست. «هیچ چیزی در سیرت نیست الّا اينکه در صورت آشکار است .» علی (ع

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۱۹

www.khanjany.com

دو راز مگوی عشق

*روزی عاشقی از معشوق پرسید: چرا اينقدر نسبت به من کافر و متنفری؟ معشوق گفت: سه علت دارد اول اينکه تو به جای خدا مرا می پرستی و اين علت کفر دل من نسبت به توست چون صاحب دل خداست. دوم اينکه تو حتی مرا هم نمی پرستی بلکه می خواهی که من تو را بپرستم و اين علت نفرت من است و سوم اينکه تو فقط بدن مرا می پرستی آنهم کثیف ترين جاي را. پس تو هم کافری هم رياکار وهم احمق

*از بابا آدم پرسیدم: آيا براستی موضوع مشاجره تو و ننه حوا چه بود که شما را از بهشت بیرون کردند؟ گفت در بهشت نوشته شده بود که: مشاجره ممنوع! و اين همان شجره ممنوعه بود که به آن مبتلا شديم و در فرار از آن به شجره پرستی (نژاد پرستی و بچه پرستی) پناه برديم

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۱۳

www.khanjany.com 

افسانه عشق دو جانبه

به يک لحاظ بايد گفت که اگر عشق متقابل و دو طرفه بین افراد بشری و هر عاشق و معشوقی بر روی زمین ممکن می شد شايد زمین بهشت بنی آدم می گشت و براستی که بهشتی جز اين نیست همانطور که در بهشت موعود هم غايت عزّت و لذّت همانا رابطه عشق دو جانبه بین اهالی بهشت است. وعده حور و غلمان و بیان ماهیت اين عشاق در قرآن کريم مصداق کامل عشق دو جانبه است در اوج وفا و صلح و سلامت و تسلیم و رضا و عصمت و بکارت و قداست. همه چه بايد کردها و آرمانشهرها و ايدئولوژيهای بشری محصول فقدان عشق متقابل در میان ابنای بشر

است. و عجب اينکه هیچ مصلح و فیلسوفی آرمانشهر و مدينه فاضله ای را بر اساس عشق متقابل ترسیم و تبیین نکرده است. يعنی راه حلی ارائه نداده است که براساس آن عشق متقابل ممکن شود و هیچ معشوقی به عاشق خیانت نکند. همین امر دال بر اين حقیقت است که اين فلاسفه و مصلحین جوامع بشری در طول تاريخ به ذات مشکل و معما و بدبختی های بشر معرفت نیافته اند و لذا همه ايدئولوژيها و مکاتب نجات دهنده جوامع بشری در عرصه عمل پوچ از آب در آمده و بلکه مبدّل به ستم و شقاوت شديدتری می شوند. براستی که دوزخی جز بی معرفتی نیست. عشق، فرزند معرفت است بهشت محصول عشق است. بیوفائی و حقّ نشناسی فرزندان نسبت به والدين، زن و شوهر نسبت به يکديگر، عشّاق نسبت به همديگر، ياران، همفکران و… علت العلل همه بدبختی ها و احساس درد و اندوه و کینه و انتقام و جنون و جنايات است. همه بدبختی ها و ستم ها و تبهکاريها و ناکامیها و امراض و مفاسد بشری معلول و روبنای فقدان محبت متقابل و بیوفائی به عهد و حق نشناسی در عشق می باشد. آنانکه زيربنای همه بدبختی ها را تبعیض طبقاتی يا ستم سیاسی می دانند براستی غافل و جاهلند. آدمی جز عشق هیچ کمبود ديگری ندارد. امروزه که عصر رفاه و شکم سیری و انواع آزاديهاست و همه آرزوهای

غريزی بشری به کام رسیده است بیش از هر دوره ای حقّ ضايع شده عشق و علت العلل ناکامی و بدبختی بشر در جهان واضح تر شده است و لذا همه نعره يا عشق می کشند. بدون آنکه هنوز اندک معرفتی بیش از قبل درباره عشق و حقّ و آداب آن پديد آمده باشد. گوئی که همه عشق را می شناسند. درحالیکه فقدان عشق معلول حقّ نشناسی بشر درباره عشق و جهل او دربارە حقوق و آداب عشق می باشد که عشق از میان ها رخت بربسته است. بشر امروز اتفاقاً بیش از هر دورانی حق عشق را تباه کرده و ناموس خلقت و هستی اش را لگد مال نموده و همه مصائب مدرن بشر حاصل اين معصیت کبیر است. آنجا که عشق نیست روح نیست و زندگی نیست فقط تن لشی است که جان می کند و عربده می کشد و انتقام می سیاند و نابود می کند. عشق محصول حقّ شناسی و ادای حقوق حقّ است: حقّ حیات و هستی! فقدان عشق بزرگترين نشان کفر و جهل و کبر و انکار بشر درباره حقّ حیات و هستی خويش است. آنکه خدا را نمی شناسد و يا خدا را به زعم خودش به بازی گرفته است چگونه عشق را می شناسد. هستی انسان مظهر

اشدّ عشق است. و خداوند خود حضور و نور و مظهر عشق است و بقول خودش چگونه کسی که خدا را عاشق نیست اصلًا می تواند کسی را اندکی دوست بدارد حتّی فرزندان را و يا والدين را. فقدان عشق حاصل فقدان حضور خدا در زندگی ماست. حاصل جنگ و مکر و معصیت ما با خدا و رسولان و اولیای اوست. عشق محصول معرفت است نه هوس و بازی و مکر

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۳۱

www.khanjany.com 

چرا بخت من سیاهه… تو میدونی؟

تاکنون هنوز انسان خوشبخت و سفيدبختی گزارش نشده است و آنانکه تأتر خوشبختی ايفا می کنند نيز به تجربه ثابت شده که اتفاقاً بدبخت ترند که بناگاه پرده کنار می رود و همه تماشاچيان را حيران می کند. و نيز همه می دانيم که سياه و سفيدبختی تماماً برخاسته از افسانه پس پرده زناشوئی است که افسون همه افسانه هاست و سرّاالاسرار همه رازهای مگوی بشر می باشد. کل حکايات عرفانی و ماندگار در تاريخ ادبيات جهان همه بر همين اساس پديد آمده است. هر عاشقی يا به عرفان می رسد و يا به مرفين

و اين داستان زندگی انسانی است که خوشبختی و کل بخت هستی خود را در همين حيات خاکی نقد می خواهد و همسر و محبوبش را کانون خوشبختی خود می پندارد. عشق فقط برای اينست که انسان را متوجه جهان دگر و برتر نمايد و به وجود خداوند و حيات بعد از مرگ و بهشت و دوزخش مؤمن و متوجه سازد. عشق صورتی از جهان غيب و عالم ماوراء طبيعی بر روی زمين است و بهشت و دوزخی هم جز در اين تجربه درک و تصديق نمی شود. و همه کسانی که خدا را در جهان خود دريافته و به او مؤمن شده اند از ماجرای عشق شناخته اند. همه بخت ها در اين دنيا سياه است منتهی بعد از اين سياهی يا آدمی حق را در می يابد و روی به حق و منشأ خوشبختی می کند و جان و دلش را منور می سازد و يا با کفران به حق عشق و لعنت معشوقش دل خود را هم سياه نموده و براستی بخت ابدی خود را هم سياه می نمايد. بخت همه سياه است الا کسی که در جفای معشوق وفای خدا را بيابد و در عداوت محبوب محبت خدا را کشف کند و در فنای عشق بقای حق را دريابد

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۶۷

يکی ديگر از صفات ابليس به بردگی کشانيدن مرد به دست زن است و اين هم از ويژه گی تکنولوژیزم است که شعار برابری زن و مرد و بلکه برتری زن می دهد. يکی ديگر از صفات ابليس در قرآن اينست که پاکی و پليدی و حق و باطل را در نزد بشر مساوی می سازد. و عصر تکنولوژيزم عصر برابری همه ارزش های خوب و بد است. و خود تکنولوژی همان تکنولوژی همسان سازی همه امور است. يکی ديگر از صفات انسانهای شيطان پرست در قرآن اينست که بظاهر متحدند و به باطن قلوبشان از هم نفرت دارد. و اين ويژگی انسان تکنولوژيست و مدرن است: همه با هم و منزجر از هم! يکی ديگر از صفات ابليس در بشر ايجاد عداوت بين زن و شوهر است. و اين از ويژگی انسانهای تکنولوژی پرست می باشد و جوامع پيشرفته صنعتی که خانواده را منهدم کرده اند. تکنولوژی برابرسازی زن و مرد باعث انهدام خانواده و نهايتاً انهدام تمدن بر روی زمين است

بنابراين تکنولوژی شناسی عين ابليس شناسی در قرآن است 

www.khanjany.com 

زن و اعتیاد 

ھر امر واحدی در مرد و زن دو نتیجۀ معکوس دارد

مرد ذاتاً برون گرا است و مخدارات وی را بسوی درون خودش می کشاند و لذا صبور و چه بسا فکور می کند. ولی زن موجودی درون گراست و مستی و نشئگی موجب برون گرائی زن می شود و او را بسوی ھرزگی و فحشاء می برد و اینست که اعتیاد زن در ھمه جا بھمراه فاحشگی و فساد اخلاقی بوده است و در مورد مردان لزوماً چنین نیست مگر اینکه مواجه با نیاز اقتصادی شدید شوند. مستی و نشئگی در زن موجب تخریب عقل و حیا و فطرت است و او را بسوی شقاوت و لاابالیگری ھائی میکشاند که سرنوشت او را تباه می کند و چه بسا راه نجاتی ندارد زیرا اولّ چیزی که زن در این وادی از دست می دهد عفّت و سلامت اخلاقی است و چنین زنی ھیچ مأوائی ندارد و حتّی خانواده اش او را تحمل نمی کنند. گرایش به مخدرات در زن به نوعی دگر یک معلول است معلول جدال او با اخلاق و عفّت و تقواست. زن در حالات مستی و بیخودی راحت تر می تواند مرتکب فحشاء گردد و لذا مواد مخدر ابزاری در جهت تسهیل ھرزگی زن است زیرا ھوشیاری و وجدان را در وی از بین می برد. پس باید گفت خانوادھائی که دارای فرھنگ مذھبی نیستند دخترانشان یا به افسردگی مبتلا می شوند و یا به مواد مخدر می گرایند. افسردگی معلول فقدان امکان برون افکنی فحشاء است و مخدر ھم این امکان را پدید می آورد. اعتیاد عذاب بی عفّتی است

برگرفته از کتاب دائرةالمعارف عرفانی _ جلد اول _ فصل چهارم _ فلسفه بهداشت و درمان

 www.khanjany.com

ـ آیا می دانید هیچ زنی بخاطر فقر به تن فروشی نمی پردازد؟

ـ آیا میدانید که بدون تلویزیون اکثر زناشویی ها از هم می گسلد؟

ـ آیا می دانید که عشق حاصل اشدّ ضدیت است؟

از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم -حکایات عرفانی- خودشناسی تمثیلی اثر استاد علی اکبر خانجانی

 www.khanjany.com

(راز عشق صنعانی (افلاطونی

داستان عشق شیخ صنعان در منطق الطیر عطار نیشابوری يکی از قلیل حکمتهای عرفانی در ادبیات ایران و جهان است همانطور که داستان عشق يوسف و ذلیخا هم در قرآن به مثابه «احسن القصص» است. این دو بیان يک واقعه در وادی عشق عرفانی می باشد. اين نوع وقايع عاشقانه در قلمرو زندگی حکیمان و عارفان و اولیای خدا همواره وجود داشته و نقطه عطف کل سیر و سلوک روحانی آنها محسوب می شود. اين نوع عشق در حکمت يونانی موسوم به عشق افلاطونی است. کل ماجرا مربوط به عشق عرفانی يک حکیم يا عارف و سالک الی الله به يک زن معمولی و عموماً کافر می باشد: عشق يک مرد قديس به يک زن کافر و چه بسا فاسق: عشق کمال ايمان به غايت کفر، عشق کمال طهارت به غايت فسق، عشق نور به ظلمت، عشق وجود به عدم. اين نوع عشق را بطرزی اسرارآمیز و افسانه ای در زندگانی همه بزرگان دين و معرفت به گونه ای شاهديم: بودا، ابراهیم، موسی، عیسی، سقراط، افلاطون، بوعلی، شمس تبريزی، عطار، حافظ شیرازی و ابن عربی . و در تاريخ جديد مثل کی يرکه گارد، نیچه ، کافکا، پو، ون گوگ و امثالهم. بدون شک اين عشق ها در يک سطح و مقام روحانی قرار ندارند ولی هر يک به مثابه سکوی پرش يک متفکر، قديس يا عارف و هنرمندی به

عالم برتر و جهانی نابتر محسوب می شود و نوعی معراج روحانی می باشد. بسیاری از بزرگان توانسته اند از اين آزمون عظیم سربلند بیرون آيند و برخی عمری در آن مانده و چه بسا هلاک شده اند. و برخی در آن لغزيده و ساقط گشته ولی مدتی بعد رستگار شده اند. ولی مشهورترين اين عشق ها همان عشق يوسف و ذلیخا می باشد که در همه جهان شناخته شده است. بقول حافظ در اين امتحان است که دل و ايمان و قداست و معرفت مرد عاشق در گرو معشوقی کافر کیش است. بی ترديد معشوق کافر از تمام مکر خود بهره می گیرد تا ايمان مرد عاشق را نابود کند و وصال خود را به شرط نابودی ايمان عاشق قرار می دهد و در واقع کفر مرد کابین وصال می شود. مرد بايستی دين و عصمت و معرفت و قداست خود را بسوزاند تا به وصال معشوق آيد و يا بايد از وصال درگذرد که بهرحال دل در گرو معشوق است و ديگر ايمانی از نزد خود ندارد زيرا دل که خانه خداست فعلًا خانه معشوقی کافر و فاسق و بیرحم شده است چه در وصال و چه در فراق. و اين بزرگترين امتحان ايمان مردان خداست. کل ادبیات عشق عرفانی و عرفان عاشقانه در سراسر تاريخ جهان تماماً برخاسته از اين امتحان الهی می باشد که مرد قديسی به دام عشق زنی کافر می افتد و تمامیت ايمان و معرفت و حکمت به محک زده می شود و در محاق وصال می افتد. بدون شک عشق آدم حوائی تماماً بر همین امتحان استوار است که کل بشريت را عرصه فعالیت خود قرار داده است ولی اين امتحان برای مردان حق و عارفان به اوج کمال رخ می نمايد و گاه تاريخ جوامع بشری را دگرگون می سازد. اينست که اسرار اين عشق عرفانی و عرفان عاشقانه را همه افراد و گروههای عامی هم کمابیش درک و احساس می کنند و اينست که مثلًا ديوان حافظ يک حکمت خانگی و جهانی است و راز مگوی همه عشق های آدم حوائی می باشد. در حقیقت سرنوشت هر انسانی در اين امتحان رقم می خورد. و انبیاء و اولیاء و حکیمان بزرگ که سرنوشت کل تاريخی بشر را رقم می زنند در همین امتحان سربلند بیرون آمده اند و تفاوت آنها از سائر بشريت جز در همین امر نیست. رستگاری انسان جز رستگاری در عشق نیست. و کل دين خدا آداب و اصول و راه و رسم رستگاری در عشق است. هر جهش عرفانی و هر مرتبه از سلوک روحانی بواسطه يک عشق آدم حوائی به محک می خورد و ترخیص می شود. عشق کارگاه امتحانات عرفانی است. عرفان در عشق صیقل می خورد و روحانی می شود

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۵۰

 www.khanjany.com

فلسفه دوری و دوستی(ارتباط روحانی)

آنگاه که ارتباط از نزدیک به سوء تفاهم و تشنج و عداوت می رسد راهی جز دوری و دوستی باقی نمی ماند که فلسفه زناشونی های از هم گسسته و دوستی های بریده شده و ارتباط با عالم اموات است. در واقع فلسفه دوری و دوستی نوعی ارتباط اخروی با دیگران است زیرا بدن در میان نیست و بتدریج آشنانی های حسی و فکری هم پاک و فراموش می شود و فقط ارتباط قلبی باقی می ماند که ارتباط با ارواح دیگران است زیرا دل درب روح انسان است. و این خالصانه ترین و الهی ترین ارتباطات است که متاسفانه در نزد بشر خاصه بشر مدرن در حال منسوخ شدن است زیرا زناشونی ها با طلاق مبدل کینه ای ابدی و انتقام می گردد و دوستی های بریده شده هم بنوعی همینطور می شود و اموات هم که چند روزه از یاد می روند و کسی دیگر انگیزه حفظ ارتباط قلبی و ادامه رابطه بواسطه روح را ندارد الا اندکی. در حالیکه فقط و فقط با چنین نوعی از رابطه است که وصال و تفاهم روحانی حاصل می آید و حق ارتباطات بشری ادا شده و آدمی به حق رابطه که کارگاه وجودیابی است می رسد. زیرا آدمی از جنبه ماده و معنای وجودش تماماً محصول رابطه است و هیچکس بخودی خود وجودی ندارد و آنچه که «خود» نامیده می شود توهمی بیش نیست الا اینکه انسان بتواند روابط خود با دیگران را به ثمر نهانی برساند و به صلح و اتحاد با دیگران برسد و نهایتاً وجود خودی یابد که تنها برداشت انسان از حیات دنیاست. دوری و دوستی نهایت همه ارتباطات است.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۶۴

 www.khanjany.com

خانواده محوری

آیا مسائل و واقعیت هائی مثل علم، تکنولوژی، سیاست، امپریالیزم، صیهیونیزم، انقلاب ،ظلم، اعتیاد، جنایت، ربا، تورم، جنون، بیماریها، تروریزم، ایدز، خودکشی، روسپی گری، جنگها و …. چه ربطی به خانواده و رابطه زناشوئی دارد. یکی از رسالتها و ویژگیهای فکری این نشریه نشان این ارتباط است که بقول معروف سرنخ همه چیز زیر لحاف است و ریشه در جهان اسرار آمیز رابطه آدم و حوا دارد. اگر بانی مکتب خاصی باشیم می توان آنرا مکتب اصالت رابطه آدم و حوا نامید یا مذهب اصالت خانواده. ما این حقیقت را در دهها مقاله و نیز آ ثار منتشر شده ای بنام «ماده وجود» و «خود آموز تربیت عرفانی» بوضوح تبیین نموده ایم. بی تردید اگر ازدواج نمی بود تمدنی رخ نمی داد و هیچیک از فرآورده های مادی و معنوی بشر در تاریخ آشکار نمی شد. همانطور که ساختار و اسرار عالم ماده تماماً در علم و رمز و راز هسته اتم و پیوند پروتون و نوترون بطور فشرده حضور دارد و کل جهان هستی سر بر آورده از آن است کل تاریخ و تمدن و فرهنگ و بشریت بر روی زمین ریشه در خانواده دارد و لذا خانواده نگری و زناشوئی محوری به مثابه ژرف اندیش ترین نگاه بهر مسئله ای می باشد و لذا همه علوم اجتماعی و انسانی بدون چنین نگرشی علومی بی ریشه و بیفایده و بلکه فریبنده اند. این یک دکترین و فلسفه نظری نیست بلکه ما این حقیقت را در جریان حل مشکلات مردم و علاج دردها و امراض به تجربه کشف کرده و بر این مبنا موفق به حل لاینحل ترین مشکلات و بیماریها شده ایم. این یک حکمت تجربی است که البته ریشه در معرفت دینی ما نیز دارد. همانطور که کل مجموعه احادیث قدسی که سخن خدا به بشر است. فرزند آدم و حوا را مخاطب ساخته است و بهشت موعود نیز بهشت آدم و حوائی است.

 www.khanjany.com

همانطور که ساختار و اسرار عالم ماده تماماً در علم و رمز و راز هسته اتم و پیوند پروتون و نوترون بطور فشرده حضور دارد و کل جهان هستی سر بر آورده از آن است کل تاریخ و تمدن و فرهنگ و بشریت بر روی زمین ریشه در خانواده دارد و لذا خانواده نگری و زناشوئی محوری به مثابه ژرف اندیش ترین نگاه بهر مسئله ای می باشد و لذا همه علوم اجتماعی و انسانی بدون چنین نگرشی علومی بی ریشه و بیفایده و بلکه فریبنده اند. این یک دکترین و فلسفه نظری نیست بلکه ما این حقیقت را در جریان حل مشکلات مردم و علاج دردها و امراض به تجربه کشف کرده و بر این مبنا موفق به حل لاینحل ترین مشکلات و بیماریها شده ایم. این یک حکمت تجربی است که البته ریشه در معرفت دینی ما نیز دارد. همانطور که کل مجموعه احادیث قدسی که سخن خدا به بشر است. فرزند آدم و حوا را مخاطب ساخته است و بهشت موعود نیز بهشت آدم و حوائی است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۵۲

 www.khanjany.com

معمائي بنام درد دل زناشوئي

چرا تقریبا هیچ زن و شوهری قادر به درد دل گفتن با همدیگر نیست، با هر کسی الا با همیدیگر؟ چرا؟ چه بسا آدمی حتی بدترین دشمن خود را برای راز دل گفتن بر همسرش ترجیح می دهد. چرا؟ گوئی که زن و شوهر جد ی ترین دشمنان هستند که قرار نیست این عداوت را پایانی باشد. بقول قرآن بواسطه همین عداوت بود که از بهشت ازلی بیرون شدند تا بتوانند عداوتشان را علنی نموده و سازماندهی کنند و سپاهی فراهم آورند

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۴۶

www.khanjany.com

زن کامل

 مرد با طرد و لعن زنانیت زن به زن بارگی و زن واری و زن صفتی مبتلا شد و زن هم با خود پرستی زنانه اش و لعنت کردن مردانگی مرد به مردباره گی و مردواری مالیخولیایی مبتلا شد و این هر دو عذاب حاصل از این کفر و انکار است که علیرغم میل خود به آن مبتلا شدند. و بدینگونه بود که زن با تکبر در قبال مرد و طرد و لعن وی از خانه خارج شد تا بی نیازی اش را به مرد ا ثبات کند و حاصل چنین نبرد خونینی زنانی مرد صفت و سرگردان بین زن و مرد پدید آمدند. در حالیکیه زن در صورتی می تواند مردانگی را که همان عاشقیت است در خود ایجاد کند که در قبال عشق مرد تکبر نکند. تکبری که به شکل ناز در قبال مرد بروز می کند و پا گذاشتن بر ناز همان زیر پا

نهادن معشوقیت است و در محبت و توجه به مرد است که زن می تواند به مقام عاشقیت در خود دست یابد

و اینگونه به کمال می رسد. در طول تاریخ زنان اندکی توانستند با تواضع در مقابل عشق مرد و تسلیم کردن تمام وجود خود در قبال مرد بر ناز نشأت گرفته از محبوبیت خود فائق آیند و به مقام عاشقیت دست یابند و اینان همان زنانی می باشند که اسوه کمال زن در تاریخند. و تنها چنین زنی است که به امیت وجود خود دست می یابد و به مقام مادریت در قبال فرزندان خود می رسد و فرزندان حاصل از این رابطه همان امامان تاریخند و به همیین دلیل رحِم این زنان پرورش دهنده امامت ( امیت ) در تاریخ بوده اند. امامت ظهور امیت زن عاشق است و این همان زن کامل است. مثالهایی از زنان عاشق در طول تاریخ عبارتند از: هاجر که عاشق برحضرت ابراهیم شد و اسماعیل حاصل چنین عشقی است. حضرت خدیجه عاشق بر حضرت محمد شد و فاطمه حاصل چنین عشقی است که ام الائمه می باشد. حضرت فاطمه عاشق بر حضرت علی شد که امام حسن و امام حسین و حضرت زینب حاصل چنین عشقی هستند. شهربانو عاشق بر حضرت حسین شد و او را خواستگاری نمود که مابقی امامان حاصل این ازدواج هستند. و اما اگر امامت از امام حسن جاری نشد به سبب این بود که جعده همسر امام حسن تسلیم ولایت او نشد یعنی بر او عاشق نشد و لذا قاتل او شد و امامت در این رابطه نابود گردید. پس امامت حاصل عشق زن به همسر مؤمن خویش است همانطور که رسالت حاصل عشق مرد به همسر مؤمن خویش است. که در حضرت ابراهیم هر دو صورت رسالت و امامت در این دو نوع عشق بوجود آمد: اسحاق حامل رسالت حضرت ابراهیم بود که نتیجه عشق حضرت ابراهیم به ساره بود و اسماعیل حال امامت حضرت ابراهیم بود که نتیجه عشق هاجر به حضرت ابراهیم بود

 www.khanjany.com

معنای ازدواج

ازدواج در معنای لغتش عبارت است از دو تا شدن و دوتائی زیستن. این همان هستی من – توئی است. آدمی تاقبل از ازدواج یک هستی منی دارد و فقط من است و در خویش زندگی می کند و برای خویشتن. همه اعمال و روابطش برای خودش می باشد و در قلمرو روانش جز خودش کسی وجود ندارد الا اینکه در خدمت خودش باشد. زندگی قبل از ازدواج یک زندگی خود – محور است یعنی یک زندگی کافرانه و کور و دربسته است. و خدای یک فرد مجرد هم چیزی جز هوای نفس و شیطان او نیست. خدای «من» ابلیس است. ازدواج یعنی دو تا شدن و برای همسر زیستن. این همان هستی برای دیگری است و در همه امور «من» بایستی برای دیگری و موافق با دیگری باشد. پس ازدواج قلمرو خود شکنی و از خود گذشتگی است لذا ازدواج دارای ماهیتی تماماً دینی می باشد و متکی بر تقوا و خویشتن داری است و لذا ازدواج از بنیادهای اصلی دین است و عرصه خودآزمائی و تزکیه نفس و خودشناسی می باشد تا اینکه اوی رابطه (هو – خداوند) آشکار شود. کسی که این حق را در ازدواج درک و تصدیق نکرده باشد از همان آغاز با همسرش درگیر می شود و به بن بست و ندامت می رسد و هرگز به قلمرو و هویت (الهیت) رابطه نمی رسد و خدا را نمی شناسد. این حیات و هستی در دیگری از همان نخستین رابطه جنسی بطرزی حیرت آور رخ می دهد و هر یک از طرفین دچار احساس از خود بیگانگی در دیگری می شود. این از خود بیگانگی عرصه آزمون خویشتن در دیگری و با حضور دیگری است. و لذا ازدواج را بایستی جدی ترین قلمرو خودشناسی دانست و آنکه حق این امر را نداند ازدواج را امری بیهوده و بلکه خطرناک و تماماً عذاب می یابد و پشیمان می شود و این زندگی هنوز آغاز نشده به پایان خود میرسد. کسی که فقط به قصد آرزو و برنامه های شخصی خود ازدواج می کند هرگز ازدواج نکرده است. زن و مرد هر یک به مثابه آئینه نفس همدیگرند و هر یک در نیازی که به طرف مقابل دارد به محک زده می شود که تا چه حدی صادق است و وظایف انسانی و اخلاقی خود را می شناسد و دارای عهد و وفای به همسر خود و نیازهای خویشتن است. آنچه که در ازدواج به محک می خورد کبر و غرور و منیت طرفین است پس این یک واقعه تماماً دینی و اخلاقی است و فقط انسان متعهد به آداب و اصول اخلاقی و دینی می تواند از پس این واقعه بر آید و لاغیر. ازدواج کارخانه ای است که بایستی از بطن رابط من – توئی موفق به کشف او (هو – خدا) شود. کسی که همسرش را فقط وسیله ای برای خوشبختی خود پنداشته ازدواج را درک نکرده و در حد آن به عذاب می افتد و دچار کینه و نفرت می شود و ازهمان آغاز در طلاق است. ازدواجی که بر اساس حقوق و اصول و ارزشهای دینی و اخلاقی بنا نشود محکوم به شکست است. ازدواجی که در آن هر یک از طرفین عز ت و ارزش خود را بر از خود گذشتن بنا نکند این واقعه سرنوشت ساز را درنیافته است. در ازدواج هر یک از طرفین بایستی در مسابقه ایثار و از خود گذشتگی باشد. آنکه ایثارگرتر و متواضع تر است ولایت رابطه را بدست می گیرد و امام خانه می شود. تنها حقی که ازدواج را تبدیل به واقعه ای بهشتی می کند ایثار متقابل است. حق زناشوئی بر محور از خود گذشتگی قرار دارد و این حق هر چه وسیع تر و خالصتر شود این رابطه پایدارتر و عزیزتر می شود و قلمرو رشد و تعالی معنوی می گردد بشرط اینکه ایثار بر مبنای اصول دین و اخلاق باشد نه بر اساس بولهوسی و فسق و فجور. در هر ازدواجی معمولًا یک نفر در مقام عاشق قرار دارد که معمولًا مرد است و آنکه عاشقتر است بایستی ایثارگرتر باشد تا بتواند ولایت و رهبری معنوی و دنیوی زندگی را بر عهده گیرد. خانه ای که امام و رهبر ندارد بی صاحب و بی اراده و بازیچه است. ولایت و رهبری معنوی و عاطفی فقط محصول از خود

گذشتگی و ایثار و تقوا می باشد و لا غیر. بهرحال آنچه که ماهیت این رهبری را تعیین می کند نه افکار و باورهای شخصی بلکه اصول و موازین عقلی و دینی و اخلاقی است. بمیزانی که این اصول در طرفین رابطه ادا می گردد این ولایت معنوی از جانب خداوند بر این رابطه واقع می شود و رابطه را هدایت می کند. در هیچ رابطه ای همچون ازدواج

حضور خداوند درک نمی شود یا بواسطه رحمت و برکات و یا از طریق غضب و عذاب. ازدواجی که بر اساس هوسبازی و فسق و فجور بنا شود مشمول عذاب الهی می گردد و عذاب النار بر پا می شود و هر خانه ای یک قطعه از دوزخ می شود که همه اعضایش را می سوزاند. حق و لزوم دین و اخلاقیات در هیچ جائی به اندازه خانواده بارز و واجب نیست

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۴۰

www.khanjany.com

  تفاهم

تفاهم بیواسطه بین دو انسان هرگز ممکن نیست. در هر رابطه ای همواره یک «او» وجود دارد در پنهان یا آشکار. عامل و نقطه اتصال یا تفاهم هر رابطه ای اوست. هر منی بواسطه یک او به تو متصل می شود و هر گاه که اين «او»(هو) از رابطه رفت آن رابطه هم به پایان می رسد و یا برای ادامه اش مستلزم یک اوی جدیدی است. هر گاه که اوی رابطه ای از میان می رود هر تفاهم و اشتراک و علت رابطه هم پوچ می گردد و دلیلی برای اين رابطه نیست. عمیقترین اوی هر رابطه ای خداست که هوی مطلق است و فقط چنین رابطه ای ابدی و در تفاهم کامل و سالم و بیواسطه است که مختص رابطه بین دو انسان موّمن و عارف است. این تفاهمی دانمی و جاودانه

و تمام عیار است و مابقی تفاهمات مشروط و نسبی و سطحی و بی ريشه است. به غیر از خداوند٬ یک انسان موّمن و خردمند هم می تواند به مثابه هوی یک رابطه باشد بشرط اینکه طرفین رابطه هر دو این «هو» را تصدیق نموده و پذیرا باشند. این هو همان امام و هدایتگر و روشنانی رابطه و کانون اتصال و تفاهم است. رابطه عامه مردمان با یکدیگر تماماً متکی به اوهای دنیوی و سطحی و دمدمی است مثل امور اقتصادی٬ حقوقی٬ قانونی٬ عرفی٬ شرعی٬ سیاسی٬ نژادی٬ شغلی٬ جنسی و غیره. بمیزانی که هوی یک رابطه به مثابه یک وسیله است روح آن رابطه ابزاری و بی ريشه است و کل آن رابطه برای هر یک از طرفین نیز یک وسیله است و نه هدف. و لذا غایت ندارد. تنها رابطه ای پایدار و سرنوشت ساز و عاقبت به خیر است که هویش یا خود خداوند باشد و يا یک مومن حقیقی و عارف به مثابه امام. تفاهم بین دو انسان همان میزان عمق رابطه و اتصال آن دو می باشد و از آنجا که خود جاودانه آدمی خداست لذا فقط می توان بر اساس خدا به تفاهمی پایدار رسید

www.khanjany.com

جمال و کمال, آدم و حوا 

راز جنگ بی پایان زناشوئی

حوا به مثابه باطن آدم است یعنی صورت معنای اوست. این واقعه در راز خلقت آدم در قرآن کریم مذکور است. و آدم به مثابه کمال و معنای غیبی حوا است. این دو به مثابه صورت و سیرت وجود انسان هستند. حوا بدون آدم یک صورت محض است بی هیچ معنا و کمال و صفتی. آدم بدون حوا نیز یک معنای محض است که در جستجوی ظرف وجود خویشتن است تا در آن قرار گیرد. حوا ظرف قرار آدم است و آدم هم معنای فرار حواست. این همان داستان نیاز و عشق آدم و حوا به یکدیگر است. مرد معنای وجود است و زن هم مادۀ آن. معنا بر ماده وارد می شود و این وجود کامل می گردد. و اما راز این ورود و حلول معنا در ماده همان ماجرا عشق آدم به حواست، عشق کمال به جمال. هر چه که این کمال بیشتر باشد قدرت نفوذ بیشتری را در جمال دارد و عشق عمیقتری رخ می دهد. این عشق همانا عشق به جمال است. پس جمال همان مدخل ورود معنا و کمال مرد است در زن. همانطور که در وصال جنسی نیز چنین واقعه ای رخ میدهد. ولی اگر این ورود جنسی مرد بر زن بواسطه (عشق بر جمال) صورت نباشد و مرد نتوانسته باشد بر جمال زن وارد شود این رابطه نامشروع و یا زنا محسوب می شود و یا بهرحال رابطه ای ناقص و رنجور با اکراه و ریا خواهد بود و وصالی رخ نخواهد نمود. و اما زن نیز بایستی امکان این ورود و وصال را برای همسرش فراهم آورد و این همان مسئله «تمکین» است که در قلمرو معنویت همان پذیرش ولایت مرد می باشد و دربهای ورود وجود خویش را بر غیر از همسرش بستن. زیرا بر یک زن بیش از یک مرد وارد نمی تواند شد. در اینجا سخن بر سر حفظ حجاب و عفت زن است که هیچ مرد دیگری را بر جمال خود راه ندهد. مصداق این سخن حافظ است که: زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم۰ زنی که زیبائیهای وجودش را بر غیر از همسرش ممنوع می سازد و دربهای ورود وجودش (فروج) را بر نامحرمان مسدود می سازد و جز از امر و معنا و کمال و صفات همسرش پیروی نمی کند می تواند وصالی سالم و خلاق را ممکن سازد (تمکین) و در غیر این صورت این رابطه در عذاب است و دچار انواع و درجات طلاق می گردد در حین زناشوئی. که این وضعیت اگر هم به طلاق منجر نشود به انواع

فسق و مفاسد اخلاقی و جنسی میرسد. عناصر و مناطق زیبای وجود زن همان دربهای ورود مردان بر اوست که در قرآن کریم موسوم به «فروج» (دربها) است که زنان بایستی این دربها را بر نامحرمان مسدود نمایند. این زیبائیها شامل صورت و همه اعضای بدن از جمله نگاه و کلام و رفتار و اطوار می باشد که نهایتاً به ارگان جنسی ختم می شوند. زنی که این دربها را بر نامحرمان باز می گذارد در رابطه جنسی و عاطفی و رفتاری و کلامی با شوهرش دچار درگیری و تناقض و جدال می شود و این همان جنگ بی پایان زناشوئی است که به هلاکت می انجامد. پس آنچه که از حفظ حجاب و عفت اساسی تر است رویکرد به شوهر و تمکین جنسی می باشد. بنابراین عشوه و جلوه گریهای زن در رابطه با نامحرمان علت العلل همه سوء تفاهمات و تضادهای فکری و عاطفی و جنسی زناشویی می باشد. چنین زنی حتی در عادی ترین امور زندگی با شوهرش دچار درگیری است و به مردش امکان ورود نمیدهد و نمی تواند بدهد که غایت این جدال در رابطه جنسی خود نمایی می کند. زنی که جمال و جذابیتهای خود را در خانه بر شوهرش مسدود و منع می کند لاجرم بر نامحرمان می گشاید و لذا با شوهرش در تضاد می افتد. قدرت کمال مرد و حفظ جمال زن، راز سلامت زناشوئی است. قدرت جمال زن از عفت و عصمت اوست و قدرت کمال مرد هم از ایمان و تقوی و معرفت و جوانمردی اوست

 www.khanjany.com

“چند دستور العمل برای بهبوذ رابطه زناشویی”

-چیزی خانمانسوزتر از دروغ مصلحتی در رابطه زناشویی نیست.

− برای تحریک غیرت و انتقام از همدیگر هرگز تظاهر به فسق و خیانت نکنید که از خود عمل فسق خانمانسوزتر است.

− ناز و بی رغبتی در رابطه جنسی منشاً اصلی اکثر بدبینی هاست,

− عمل جنسی را وجه المصالحه هیچ امری نسازید.

− محبت تنها امری است که تظاهر به آن منجر به محبت قلبی می شود,

− هرگز از فرزندان به عنوان حربه و جبهه ای بر علیه طرف مقابل استفاده نکنید.

− هرگز وظیفه نان آوری به خانه و وظیفه همخوابگی را منتی بر یکدیگر نسازید.

− هرگز وظایف خود را تبدیل به ایثار نکنید.

− برای طلاق گرفتن هرگز بهانه گیری و زمینه سازی نکنید. نفرت و زجر کفایت می کند.

− جز برای همسر خود زیبا و لطیف نباشید,

− محبت همسر را انکار نکنید که از دست می دهید.

− اطاعت مرد از احساس زن است و اطاعت زن از منطق مرد: اینست حق تفاهم متقابل.

− نظافت و نزاکت در خانه موجب آرامش و حرمت و محبت است.

− فرزندان آیینه خود شناسی رابطه زناشویی هستند.

− آنکه با همسرش صادق نیست با هیچ کس صادق نیست.

− دوستی با همسر از نشانه کمال است.

− ازن و شوهری که یک دوست مشترک ندارند در واقع دوستی ای بایکدیگر ندارند.

www.khanjany.com

آنچه که باعث شد حوا به شیطان اجازه دهد که به او نزدیک شود ناز او در قبا ل عشق آدم بود. او با ناز خود می خواست آدم را وا دارد تا ببشتر عشق خود را به او ابراز کند و همین ناز آرام آرام تمام عشق را نا بود کرد. پس نخستین گناه زن همان ناز او در قبال عشق آدم است. و هزاران سال است که آدم برای اثبات عشق خود به حوا مرتکب گناها ن فراوانی شده است تا او را خوشبخت کند اما این گناهان هیچگاه یقینی را در دل حوا پدید نیاورده است. زیرا حوا روز بروز بر تقاضاهایش می افزاید و آدم نیز مجبور است گناهان بیشتری را مرتکب شود. حوا این را نمی دانست که تمامی عشق آدم به او حاصل ایمان آدم به خداوند است و تمامی بهشت رابطه بر خاسته از همین ایمان است و این همان احساس جاودانگی است. شیطان ابتدا حوا را نسبت به عشق آدم مردد ساخت و سپس خداوند را رقیب حوا معرفی کرد و تنها راه اثبات عشق آدم را پشتکرد آدم به خداوند نشان داد و بدینگونه آدم به جهان منکرات وارد شد و با هر گناهی که انجام داد هم ایما ن خود را نسبت به خدا از دست داد وهم عشق خود را به حوا. زیرا این همان بود. بدینگونه بود که دیگر تمامی بهشت و آرامش میان آدم و حوا از میان رفت و بجای آن بدبینی و تردید و بی قراری حاکم شد که البته حضرت آدم و حوا خیلی زود به فریب شیطان پی بردند و توبه کردند اما متأسفانه فرزندان حضرت آدم وحوا هنوز حاضر به توبه نیستند. هنوز حواهای تاریخ تقاضای اثبات عشق از آدم می کنند و آدم های تاریخ برای اين اثبا ت تن به هر گناهی می دهند و در این راستا دست به هزاران تلاش زده و اکتشافات و اختراعات بسیار دلفریب و متدوعی آفریده تا بتوانند حوا را از خود راضی کنند اما نتیجه معکوس بوده تا جایی که بنظر می رسد رابطة آدم و حوا در حا ل نابودی است و این نابودی نتیجه پشتکرد آدم و حوا به خداوند است. کفری که هر دو را بی قرار و از یکدیگر بیزار کرده است. بیانید با توبه از ناز حوا و حرص آدم بار دیگر عشق و آرامش و جاودانگی و اعتماد را به خانه خود باز گردانیم و بهشت را به یکدیگر ارزانی کنیم و نسل بشر را از نابودی بر هانيم. تا زن بر ناز خود در قبال همسرش فائق نیامده و تا مرد بر تلاش مذبوحانه برای اثبات عشق خود فائق نیامده اين رابطه از وسوسه ابلیس رهایی ندارد و کانون گرم خانواده کوره آتش دروخ است و عشق همان عذاب النار

 www.khanjany.com

بنابر این شیطان برای از میان بردن بهشت فقط باید حوا را نسبت به عشق آدم مردد می کرد و همین تردید آرام آرام آنان را از بهشت می راند.شیطان به نزد حوا رفت و به او گفت: آیا به جاودانگی عشق آدم نسبت به خود مطمننی؟ حوا پاسخ داد: آری » او مرا خیلی دوست دارد. شیطان گفت: چگونه مطمننی۰ آیا او را آزموده ای؟ حوا پاسخ داد: او خود چنین می گوید. شیطان گفت: اگر راست می گوید باید این عشق را در عمل ثابت کند. گفتن هیچ ارزشی ندارد. حوا در حالیکه به اطمینان خود نسبت به عشق آدم مردد شده بود پرسید چگونه می توانم یقین یابم که او مرا دوست دارد؟ شیطان گفت: به او بگو اگر تو را دوست دارد باید به شجره ممنوعه نزدیک شود حوا گفت: اما خداوند ما را از نزدیک شدن به شجره ممنوعه باز داشته است. شیطان گفت: نکته همینجاست. زمانی عشق او به تو ثا بت می شود که او برای حفظ خوشبختی تو از هیچ کاری ابا نکند. حوا که دیگر تمامی باور خود را نسبت به عشق آدم از دست داده بود به نزد آدم رفت و در حالیکه در اشدٌ ناز گریه می کرد به او گفت: آیا هنوز مرا دوست داری؟ آدم پاسخ داد: آری٬ تو قلب من هستی حوا گفت: اگر راست می گویی به درخت ممنوعه نزدیک شو. آدم گفت: اما خداوند ما را از نزدیک شدن به آن بر حذر داشته است حوا در حالیکه گریه اش شدیدتر می شد گفت: پس دروغ می گویی که مرا دوست داری زیرا اگر مرا دوست داشتی هر کاری برای من می کردی. آدم نيز براى اثبات عشق خود به حوا به شجرة ممنوعه نزديك شد و به ناكاه آدم و حوا يکديگر را چيزى جز عورت زشت نديدند و از يكديگر بيزار گشتند. شجرة ممنوعه همان اعمالى است كه از جانب خداوند براى بشر ممنوع شده است: دزدى٬ دروغ٬ ريا و…. و بدينگونه بود كه آدم به گناه نزديک شد و خداوند آدم و حوا را از بهشت اخراج كرد

 www.khanjany.com

زن و نخستین گناه: ناز

«گفتیم که ای آدم با همسرت در بهشت بی هیچ زحمتی زندگی کنید و از نعمات آن از هر چه خواهید بر خوردار باشید و فقط به این درخت (ملعون) نزدیک نشوید که به ظلم مبتلا خواهید شد. پس شیطان هر دو را وسوسه و گمراه نمود و از بهشت بیرون کرد و گفتیم که هر دو از بهشت من خارج شوید که زین پس دشمنان همدیگرید.» سوره بقره.

همه جا آرام و فضا از عشق آدم به حوا سرشار بود. آدم به حوا می نگریست: به محبوب خود. چقدر او را دوست می داشت و با نگاهش تمامی عشق خود را به او منتقل می کرد و حوا نیز در زیر نگاه آدم خود را خوشبخت و جاودانه می یافت و هیچ هراس و نگرانی معیشتی در میان نبود. آدم عاشق حوا بود و حوا نیز با تمام وجود عشق او را باور می کرد. اما شیطان اجازه نداد که این بهشت ادامه یابد. او مأموریت داشت که این زوج را بفریبد و از بهشت بیرون کند. ابتدا باید کدامیک را فریب می داد آدم یا حوا را ؟ فریب دادن آدم کار ساده ای نبود زیرا او عاشق بود و برگزیده خداوند و همین امر او را از فریب مستقیم شیطان مبرا می کرد اما حوا معشوق بود و به همین دلیل او بیشتر مستعد فریب بود. شیطان چگونه می توانست آنان را از بهشت براند و بهشت چه بود؟ بی شک بهشت فقط باغ و گل و بلبل نبود، بهشت حاصل عشقی بود که میان آدم و حوا در جریان بود. عشقی که ایجاد کننده اعتما د و باور است. حوا به میزانی که عشق آدم را باور کرده بود به او اعتماد داشت و همین اعتماد باعث شد که او از امنیت بهشتی بر خوردار شود. او در خوشبختی خود تردیدی نداشت زیرا: آدم قدرتمند بود، آدم توانا بود، آدم عاقل بود و آدم برگزیده خداوند بود و از همه مهمتر آدم عاشق حوا بود. پس دیگر دلیلی برای نگرانی و هراس وجود نداشت و فقط کافی بود که حوا به آدم اعتماد داشته باشد و همین باور به آدم قدرت می داد تا دنیای زندگی را بپذیرد و آن را به سمت خوشبختی برتر هدایت کند. بهشت همان اعتماد بین زن ومرد است و به میزانی که این اعتماد وجود دارد رابطه آدم و حوا بهشتی

است و به میزانی که اعتما د از میان می رود رابطه برزخی می شود. بنابراین شیطان برای از میان بردن بهشت فقط باید حوا را نسبت به عشق آدم مردد می کرد و همین تردید آرام آرام آنان را از بهشت می راند. شیطان به نزد حوا رفت و به او گفت: آیا به جاودانگی عشق آدم نسبت به خود مطمئنی؟ حوا پاسخ داد: آری، او مرا خیلی دوست دارد. شیطان گفت: چگونه مطمئنی، آیا او را آزموده ای؟ حوا پاسخ داد: او خود چنین می گوید. شیطان گفت: اگر راست می گوید باید این عشق را در عمل اثبات کند، گفتن هیچ ارزشی ندارد. حوا در حالیکه به اطمینان خود نسبت به عشق آدم مردد شده بود پرسید چگونه می توانم یقین یابم که او مرا دوست دارد؟ شیطان گفت: به او بگو اگر تو را دوست دارد باید به شجره ممنوعه نزدیک شود. حوا گفت: اما خداوند ما را از نزدیک شدن به شجره ممنوعه باز داشته است. شیطان گفت: نکته همینجاست. زمانی عشق او به تو ثابت می شود که او برای حفظ خوشبختی تو از هیچ کاری ابا نکند. حوا که دیگر تمامی باور خود را نسبت به عشق آدم از دست داده بود به نزد آدم رفت و در حالیکه در اشد ناز گریه می کرد به او گفت: آیا هنوز مرا دوست داری؟ آدم پاسخ داد: آری، تو قلب من هستی. حوا گفت: اگر راست می گویی به درخت ممنوعه نزدیک شو. آدم گفت: اما خداوند ما را از نزدیک شدن به آن بر حذر داشته است. حوا در حالیکه گریه اش شدیدتر می شد گفت: پس دروغ می گویی که مرا دوست داری زیرا اگر مرا دوست داشتی هر کاری برای من می کردی. آدم نیز برای اثبات عشق خود به حوا به شجره ممنوعه نزدیک شد و به ناگاه آدم و حوا یکدیگر را چیزی جز عورت زشت ندیدند و از یکدیگر بیزار گشتند. شجره ممنوعه همان اعمالی است که از جانب خداوند برای بشر ممنوع شده است: دزدی، دروغ، ریا و…. و بدینگونه بود که آدم به گناه نزدیک شد و خداوند آدم و حوا را از بهشت اخراج کرد. آنچه که باعث شد حوا به شیطان اجازه دهد که به او نزدیک شود ناز او در قبال عشق آدم بود. او با ناز خود می خواست آدم را وا دارد تا بیشتر عشق خود را به او ابراز کند و همین ناز آرام آرام تمام عشق را نابود کرد. پس نخستین گناه زن همان ناز او در قبال عشق آدم است. و هزاران سال است که آدم برای اثبات عشق خود به حوا مرتکب گناها ن فراوانی شده است تا او را خوشبخت کند اما این گناهان هیچگاه یقینی را در دل حوا پدید نیاورده است. زیرا حوا روز بروز بر تقاضاهایش می افزاید و آدم نیز مجبور است گناهان بیشیتری را مرتکب شود. حوا این را نمی دانست که تمامی عشق آدم به او حاصل ایمان آدم به خداوند است و تمامی بهشت رابطه بر خاسته از همین ایمان است و این همان احساس جاودانگی است. شیطان ابتدا حوا را نسبت به عشق آدم مردد ساخت و سپس خداوند را رقیب حوا معرفی کرد و تنها راه اثبات عشق آدم را پشتکرد آدم به خداوند نشان داد و بدینگونه آدم به جهان منکرات وارد شد و با هر گناهی که انجام داد هم ایما ن خود را نسبت به خدا از دست داد و هم عشق خود را به حوا. زیرا این همان بود. بدینگونه بود که دیگر تمامی بهشت و آرامش میان آدم و حوا از میان رفت و بجای آن بدبینی و تردید و بی قراری حاکم شد که البته حضرت آدم و حوا خیلی زود به فریب شیطان پی بردند و توبه کردند اما متأسفانه فرزندان حضرت آدم وحوا هنوز حاضر به توبه نیستند. هنوز حواهای تاریخ تقاضای اثبات عشق از آدم می کنند و آدم های تاریخ برای این اثبات تن به هر گناهی می دهند و در این راستا دست به هزاران تلاش زده و اکتشافات و اختراعات بسیار دلفریب و متنوعی آفریده تا بتوانند حوا را از خود راضی کنند اما نتیجه معکوس بوده تا جایی که بنظر می رسد رابطه آدم و حوا در حال نابودی است و این نابودی نتیجه پشتکرد آدم و حوا به خداوند است، کفری که هر دو را بی قرار و از یکدیگر بیزار کرده است. بیائید با توبه از ناز حوا و حرص آدم بار دیگر عشق و آرامش و جاودانگی و اعتماد را به خانه خود باز گردانیم و بهشت را به یکدیگر ارزانی کنیم و نسل بشر را از نابودی برهانیم. تا زن بر ناز خود در قبال همسرش فائق نیامده و تا مرد بر تلاش مذبوحانه برای اثبات عشق خود فائق نیامده این رابطه از وسوسه ابلیس رهایی ندارد و کانون گرم خانواده کوره آتش دروخ است و عشق همان عذاب النار.

www.khanjany.com 

جنگ بی پایان آدم و حوا, رابطه جنسی

در داستان آدم و حوا در قرآن می خوانیم که ابلیس موجب القای شهوت جنسی در حوا شد و حوا هم آن را به آدم منتقل کرد و این امر موجب عداوت آن دو گشت و این عداوت موجب خروج آن دو از بهشت شد: از بهشت من خارج شوید که دشمن یکدیگرید! در این باب در مقاله «فلسفه لباس» مفصل تر بحش کرده ایم. این جنگ در رابطه هر زن و شوهری حضور دارد و علت همه مشکلات زناشویی است. به زبان ساده عداوت بین زن و شوهر از منت و معامله ای است که در رابطه جنسی رخ می دهد. زن می گوید: چون تو نیازمندی پس بایستی نازم را بکشی و همه امیال مرا در زندگی ارضاء نمایی تا با تو تمکین جنسی کنم. ولی مرد می گوید: اگر من به لحاظ پایین تنه ام به تو محتاجم تو نیز محتاجی هر چند که آن را کتمان می کنی. و علاوه بر این تو احتیاج دیگری هم به من داری و آن نیاز به معیشت است. مگر تو از بابت این نیازهایت منت مرا می کشی و من برایت ناز می کنم که قرار باشد من هم برای نیازم منت بکشم و تو ناز کنی. این است بگو مگوی پنهان و آشکار زناشویی که در تمام عمر استمرار دارد و بتدریج پیچیده تر و مزمن شده و اصلش به نسیان رفته و تبدیل به دهها بهانه می گردد و خانه را تبدیل به دوزخ می کند. حقیقت امر این است که کل این جنگ بی پایان برخاسته از عشق مرد به زن است که در زن چنین ناز و توقعی ناحق پدید میآورد و این وضع آنقدر ادامه می یابد تا این محبت نابود شده و بر جای آن در دل مرد نفرت و در دل زن کینه پدید می آید و انتقام آغاز می شود. فقط زن مؤمن است که حق محبت را می شناسد و از آن حربه ای بر علیه شوهر نمی سازد و مرد مؤمن است که حاضر نیست فقط برای نیاز جنسی اش پا بر حقوق و حدود الهی بگذارد. مردی که بخاطر امرار معیشت بر زنش منت نگذارد و زنی که بخاطر تمکین جنسی بر مردش منت نگذارد و از عشق حربه نسازد این جنگ را پایان داده و لایق رجعت به بهشت است

 www.khanjany.com

در معرفت اسلامی نار و نور دو تجلّی از حضرت حق است: تجلّی دوزخی و تجلّی بهشتی. و نیز می دانیم که به لحاظ فیزیکی آتش همان نور فشرده و ثقیلِ ذخیره شده در عالم جمادی و نباتی و حیوانی است که از خورشید جذب شده است. در حقیقت پس از خروج آدم و حوا از عرصه نوری یعنی جنّت آدمی دچار فراق نسبت به پروردگارش شد و ابلیس هم البته به امر خدا آتش را به انسان نمایاند تا راه ناری را برگزیند و در جلوه ناری خدا زندگی کند. از اینجاست که در قرآن می خوانیم که ابلیس می گوید که «پروردگارا من جمیع آدمیان را بر دوزخ وارد خواهم کرد» – و این همان مدنیّت و صنعت است که شامل حال کلّ بشریت بوده است. روابط مدنی هم دارای باطنی آتشین است و لذا کلّ تاریخ چیزی جز تاریخ کینه و آتش حسد و جنگها نبوده که البته از رابطه آتشِ شهوتِ آدم و حوائی آغاز شده است و اصلًا رابطه آدم و حوائی نیز رابطه ای آتشین و خصمانه است و خداوند این دو را دشمنان آشکار یکدیگر نامیده است. بنابراین آتش زناشوئی و آتش تمدن (گرد همائی) و آتش صنعت جملگی همان آتش دوزخ است و حیات دوزخی بر روی زمین است به مصداق این آیه قرآن که: «دوزخ آشکار شد»! آدم و حوا در نزدیکی به شجره ممنوعه دچار نفس آتشین شدند و لذا دیگر در بهشت که قلمرو برودت و خنکی است تاب نیاوردند و خروج کردند. لذا تاریخ تماماً تاریخ آتش نفس انسان است. آتش عنصر ذاتی و یگانه تاریخ بشر است. علم تاریخ علم آتش نفس است که در برون نیز کشف شد  

www.khanjany.com 

در معرفت اسلامی نار و نور دو تجلّی از حضرت حق است: تجلّی دوزخی و تجلّی بهشتی. و نیز می دانیم که به لحاظ فیزیکی آتش همان نور فشرده و ثقیلِ ذخیره شده در عالم جمادی و نباتی و حیوانی است که از خورشید جذب شده است. در حقیقت پس از خروج آدم و حوا از عرصه نوری یعنی جنّت آدمی دچار فراق نسبت به پروردگارش شد و ابلیس هم البته به امر خدا آتش را به انسان نمایاند تا راه ناری را برگزیند و در جلوه ناری خدا زندگی کند. از اینجاست که در قرآن می خوانیم که ابلیس می گوید که «پروردگارا من جمیع آدمیان را بر دوزخ وارد خواهم کرد» – و این همان مدنیّت و صنعت است که شامل حال کلّ بشریت بوده است. روابط مدنی هم دارای باطنی آتشین است و لذا کلّ تاریخ چیزی جز تاریخ کینه و آتش حسد و جنگها نبوده که البته از رابطه آتشِ شهوتِ آدم و حوائی آغاز شده است و اصلًا رابطه آدم و حوائی نیز رابطه ای آتشین و خصمانه است و خداوند این دو را دشمنان آشکار یکدیگر نامیده است. بنابراین آتش زناشوئی و آتش تمدن (گرد همائی) و آتش صنعت جملگی همان آتش دوزخ است و حیات دوزخی بر روی زمین است به مصداق این آیه قرآن که: «دوزخ آشکار شد»! آدم و حوا در نزدیکی به شجره ممنوعه دچار نفس آتشین شدند و لذا دیگر در بهشت که قلمرو برودت و خنکی است تاب نیاوردند و خروج کردند. لذا تاریخ تماماً تاریخ آتش نفس انسان است. آتش عنصر ذاتی و یگانه تاریخ بشر است. علم تاریخ علم آتش نفس است که در برون نیز کشف شد

www.khanjany.com 

 محک زناشویي

می دانیم که بدون وجود غریزه و نیاز جنسی، ازدواج و تشکیل خانواده ممکن نمی شود پس این امر به مثابه ذات یگانه هسته مدنیت یعنی خانواده است. تجربه بشر نیز نشان داده است که رابطه جنسی همواره علت العلل همه موافقت ها و مخالفتهای این رابطه است. اگر رابطه جنسی رضایت بخشی برای طرفین وجود داشته باشد همه اختلافات و مشکلات قابل حل است و تفاهم بطور ذاتی رخ می نماید ولی اگر این رابطه مختل و معذب باشد هر امری بهانه ای مرموز برای تشنج است و هیچ علم و فن و منطقی قادر به پدید آوردن تفاهم نیست الا اینکه اصل رابطه علاج شود. و اما علاج رابطه جنسی بخودی خود و بدون حل و فصل کلی رابطه به لحاظ اعتقادی و عاطفی و اجتماعی ممکن نیست و بلکه وضع را بغرنجتر می سازد همانطور که هیچ دارو و فوت و فن مشاوره ای و روانشناختی تا به امروز نتوانسته کمترین کمکی به مشکل جنسی زناشویی بنماید. رابطه جنسی نمادی محسوس و جسمانی از رابطه قلبی است و نمایش اجتناب ناپذیر باطن پنهان این رابطه است یعنی رابطه پایین تنه زناشویی بطور جبری آینه تمام نمای رابطه بالاتنه ای آنها است که به دو جنبه عقلی و قلبی تقسیم می شود. زن و شوهری که به لحاظ نگرش به زندگی و ارزیابی امیال و اعمال بشری و اصول اعتقادی با هم در اختلاف و جدال باشند نمی توانند احساس همسویی داشته باشند و لذا این ناهمسویی عاطفی خواه و ناخواه در رابطه جنسی آشکار می شود۰ هر چند که زن و شوهر به عقل و تجربه و نیاز درمی یابند که به مصلحت استمرار زناشویی است که رابطه جنسی را مستحکم سازند ولی بطرزی عجیب این رابطه مختل و معذب است و این بدان معناست که رابطه جنسی بکلی از ارادۀ شخصی و مصلحتی طرفین خارج است و گویی که یک امر متافیزیکی و الهی است . همانطور که اصولا امر ازدواج و طلاق هم همواره واقعه ای متافیزیکی تلقی شده است و با معنایی به نام سرنوشت گره خورده است. و این است که اکثریت طلاقها معلول نابودی رابطه جنسی هستند و تا این رابطه وجود دارد طلاق امری بسیار شاقه است. در قرآن کریم می خوانیم که بایستی مؤمن با مؤمن و کافر با کافر و مشرک با مشرک ازدواج کند. این امر دال بر حقیقتی است که اساس رابطه روانی و قلبی زناشیویی می باشد. می دانیم که ایمان و کفر دو وضعیت کاملا قلبی و متافیزیکی است همانطور که رابطه جنسی هم چنین است. رابطه جنسی هرگز نمی تواند بر اساس مصلحت و وظیفه و به صرف نیاز شهوانی و از روی اکراه ممکن شود تا رابطه ای عزیز و لذیذ باشد و عطش و بی قراری قلبی را تسکین دهد و زن و شوهر را در زیر یک سقف قرار بخشد. این گمان که با بالا رفتن سن رابطه جنسی هم کاهش می یابد و یا از بین می رود گمانی بغایت نادرست است اتفاقاً بدلیل اینکه با ادامه زندگی زناشویی مشکلات و مسئولیتها هم بیشتر می شود این رابطه نیازمند عمق بیشتری است. سخن بر سر تعدد و آتشین بودن رابطه جنسی نیست بلکه عمق و صمیمیت رابطه است که در مسیر عمر بایستی رشد یابد همانطور که آدمی در دوران کمال و کهولت محتاج تعمق و معنویت بیشتری است رابطه جنسی نیز نیازمند این رشد می باشد. رابطه جنسی تجلی فیزیکی قلبی ترین رابطه بین زن و شوهر است هر چند که دریافت جنسی برای هر

یک از طرفین متفاوت است و این دو رابطه به لحاظ ظاهری همسان نیست. به همین دلیل در روابط نامشورع بدون استفاده از مخدرات و محرکات جنسی رابطه ممکن نمی شود و لذا در رابطه زناشویی هم

اگر رابطه قلبی نباشد یا کار به استفاده از انواع داروها می کشد که علاجی ناکارآمد و کوتاه مدت است و در غیر این صورت موجب انواع بیماریهای عصبی و روانی و یا انحرافات جنسی و اخلاقی در طرفین می شود. زنهای افسرده و مردان بزهکار و یا معتاد یکی از صورتهای چنین وضعیتی هستند و یا زن و شوهرهایی که فقط تئاتر زناشویی ایفا می کنند. برخورداری با عزت و لذت در رابطه جنسی یکی از اجرهای الهی است همانطور که در بهشت دین هم یکی از وعده های خدا به مؤمنانش چنین رابطه پاک و بی غش است پس این رابطه دارای حقی ابدی است و محدود به گذر جوانی نیست. یک برخورداری سالم جنسی که موجب احیای دل و شعف روحانی می شود اجر یک زندگی مؤمنانه و اخلاقی است. به همین دلیل انسانهای لامذهب در رابطه جنسی دارای اشد عذابها هستند. پیامبر اسلام در آخرین خطبه زندگیش می فرماید «بخدا سوگند که شبی نبوده با یکی از همسرانم جماع نکرده باشم» این کلام رسول خدا آن هم بعنوان آخرین پیام به امتش دال بر یک حقیقت بزرگ در امر سلامت و هدایت بشر است که خط بطلان بر رهبانیت میکشد. در واقع پیامبر اسلام رابطه جنسی را با دین پیوند میزند و هموست که ازدواج را نیمی از دین و سنت خود خوانده است و پیامبران خدا و مخلصان را همچون خروس سفید صاحب اشد قدرت جنسی نامیده است. پس قدرت جنسی همسو با قدرت ایمان است و نه برخلاف آن. همانطور که دین و ایمان موجب حیات روحانی می شود قدرت جنسی نیز از نشانه های حیات است همانطور که شاهدیم که زنان افسرده و مردان دارای ناتوانی جنسی در

واقعیت زندگی نیز از قلمرو دین و اخلاق خارجند. در کلام آخر باید گفت هر که در رابطه جنسی منفعل و ناکام و معذب است و برخورداری ندارد از ثقل گناه است که دل را به سمت مرگ کشانیده است بنابراین علاج این عذاب عظیم که منجر به نابودی خانواده می شود و تمدن را نیز به هلاکت می کشاند چیزی جز توبه از گناهان و اصلاح راه و روشهای زندگی بر اساس اخلاق و معنویت نیست. این حقیقتی جهانی است که سرنخ هر مشکلی در زیر لحاف است

  www.khanjany.com

در میان تمامی عشق های بشر به جهان بیرون، بدون شک عشق به جنس مخالف بالاترينمقام را دارد. که اين مقام بالا نیز بر حقی استوار است و آن حق اين است که راز بقای بشر در طول تاريخ بر رابطه آدم و حوا استوار بوده است. تمامی عشق های ديگر بشر نیز معلول چنین عشقی است. بطور مثال مردی که عاشق پول است اين پول را برای رسیدن به معشوق خود و محبوبیت در نزد او می خواهد و يا اينکه وی به میزانی که در تصاحب معشوق شکست خورده است رو به عشق های دنیوی می کند تا بواسطه تصاحب دنیا برای خود احساس وجود بیابد. و ديگر اينکه تنها در عشق به جنس مخالف است که عشق پايین تنه (شهوت جنسی) با عشق بالا تنه (عاطفه و دل) مربوط می گردد و در يک سمت و سو قرار می گیرد

www.khanjany.com

راز نهان تاریخ تمدن, فلسفه تاریخ

اگر يک عروس و داماد برای تمام عمرشان در بهشتت غريزی خود باقی می ماندند و اين بهشت بسرعت به پايان نمی رسيد و خانه آرامش و سعادت غريزی آتش نمی گرفت و آدم و حوا از بهشت اخراج نمی شدند تاريخ بشری بدينگونه که آغاز شده و تا بدين مرحله رسيده و ادامه يافته استت هرگز بوقوع نمی پيوست و تمدن با فرآورده هايش از قبيل حکومت، قانون، مذهب، تجارت، ميکده، فاحشه خانه، زندان، ارتش، احزاب، فرقه ها، مدرسه، صنعت، ديوانه خانه و … پديد نمی آمد و چه بسا آدم و حوا هرگز از غار و يا از بالای درختها پائين نمی آمدند زيرا چيزی کم نداشتند. لذا کل تاريخ و تمدن بشری از آغاز تاکنون مديون جنگ و عداوت بين زن و شوهرهاست از آدم و حوا تا فرزندانشان. يعنی مديون نابودی عشق غريزی بين مرد و زن است. چون عشق غريزی نابود شد حيات غريزی و طبيعت هم ديگر کفاف نيازهايشان را نکرد و جان کندن و زراعت و صنعت و سياست و ثروت اندوزی و اخلاق و جزا و جنگ آغاز شد زيرا با نابودی عشق غريزی، احساس جاودانگی و امنيت روانی هم نابود شد و اين احساس نابود شدن موتور محرکه تاريخ بوده است. همانطور که علی (ع) می فرمايد: اگر همه انسانها مؤمن می بودند هرگز شهری برپا نمی شد. پس اگر کل اين تمدن و تاريخ بشری بر کفر پنهان و آشکار استوار است و جز کفر توليد نمی کند امری طبيعی است. چون اين کفر و عداوت پايان يابد اين تاريخ هم به پايان می رسد

www.khanjany.com

معمای شجره ممنوعه

شجره یا میوه ممنوعه آن چیز نهی شده ای در بهشت ازلی بوده که موجب عداوت بین آدم و حوا شده و نهایتاً موجب خروج آنها از بهشت گردیده و همچنین ببن آن دو جدایی افکنده است. این معنا در اکثر کتب آسمانی به گونه ای آمده است و تفاسیر گوناگونی بر آن وارد شده است و هنوز به راستی آن معنای واحد و جام این راز ازلی کشف نشده است. برخی آنرا میوه ای می دانند که موجب ایجاد شهوت جنسی بین آدم و حوا شده که علت عداوت است زیرا این شهوت هرگز ارضا نمی شود و وصال روحی را پدید نمی آورد و بلکه موجب نفاق و فراق می شود. برخی هم به طور سمبلیک این درخت را خود شهوت جنسی می دانند. برخی از متأخرین هم آن را شجره علم و دانایی می دانند که موجب بخود –آیی از آن مدهوشی و مستی بهشت شد و عشق روحانی بین آدم و حوا از بین رفت و در عوض نبوت (با خبر شدن) پدید آمد. به هرحال هر یک از این تفاسیر عامل وجهی از حقیقت است. و برخی نیز این شجره را زنجیره ای از اعمال نادرست و منکرات می دانند. و ما هم معنای دیگری بر آن افزوده ایم و آن شجره پرستی نژاد و نژاد پرستی و فرزند پرستی است که البته نتیجه طبیعی پیدایش شهوت جنسی است که بوجود آورنده احساس مالکیت عاطفی و سپس مالکیت های دیگر است که پدید آورنده خانواده و نژادسرستی و خودپرستی و سلطه و هر نوع ستمی است. تعبیر این شجره به دانایی و به خود –آیی هم حاصل شهوت جنسی است همانطور که مسئله بلوغ جنسی سرآغاز بیداری وجدان نیز می باشد. و اما اینکه ابلیس از طریق حوا موجب پیدایش این امر شده است زیرا ابلیس منکر حقانیت و ولایت آدم است و حوا را به انکار آدم کشانید و بین آنها فراق انداخت و این فراق عاطفی و روحی موجب تحریک میل جنسی جهت احیای وصال باطن شد که امری کاذب بود

www.khanjany.com  

معمای شجره ممنوعه

شجره یا میوه ممنوعه آن چیز نهی شده ای در بهشت ازلی بوده که موجب عداوت بین آدم و حوا شده و نهایتاً موجب خروج آنها از بهشت گردیده و همچنین ببن آن دو جدایی افکنده است. این معنا در اکثر کتب آسمانی به گونه ای آمده است و تفاسیر گوناگونی بر آن وارد شده است و هنوز به راستی آن معنای واحد و جام این راز ازلی کشف نشده است. برخی آنرا میوه ای می دانند که موجب ایجاد شهوت جنسی بین آدم و حوا شده که علت عداوت است زیرا این شهوت هرگز ارضا نمی شود و وصال روحی را پدید نمی آورد و بلکه موجب نفاق و فراق می شود. برخی هم به طور سمبلیک این درخت را خود شهوت جنسی می دانند. برخی از متأخرین هم آن را شجره علم و دانایی می دانند که موجب بخود –آیی از آن مدهوشی و مستی بهشت شد و عشق روحانی بین آدم و حوا از بین رفت و در عوض نبوت (با خبر شدن) پدید آمد. به هرحال هر یک از این تفاسیر عامل وجهی از حقیقت است. و برخی نیز این شجره را زنجیره ای از اعمال نادرست و منکرات می دانند. و ما هم معنای دیگری بر آن افزوده ایم و آن شجره پرستی نژاد و نژاد پرستی و فرزند پرستی است که البته نتیجه طبیعی پیدایش شهوت جنسی است که بوجود آورنده احساس مالکیت عاطفی و سپس مالکیت های دیگر است که پدید آورنده خانواده و نژادسرستی و خودپرستی و سلطه و هر نوع ستمی است. تعبیر این شجره به دانایی و به خود –آیی هم حاصل شهوت جنسی است همانطور که مسئله بلوغ جنسی سرآغاز بیداری وجدان نیز می باشد. و اما اینکه ابلیس از طریق حوا موجب پیدایش این امر شده است زیرا ابلیس منکر حقانیت و ولایت آدم است و حوا را به انکار آدم کشانید و بین آنها فراق انداخت و این فراق عاطفی و روحی موجب تحریک میل جنسی جهت احیای وصال باطن شد که امری کاذب بود

www.khanjany.com

ماده و معنای وجود

“وجود” همان خداوند است والا غیر. که آن را به انسان محول نموده و او را جانشین خود ساخته است. و اما وجود حق تعالی در آدم و حوا تجلی گشته است که حوا تجلی ماده وجود است و آدم نیز تجلی معنایش. و هرگاه که این دو به اتحاد رسیدند ذات حق آشکار می شود و دین او زنده می گردد همانطور که در رابطه محمد (ص) با خدیجه و سپس در رابطه علی (ع) با فاطمه (ع) رخ نمود. هر کجا که دین زنده است آدم و حوائی به وحدت رسیده است

www.khanjany.com

فلسفه حدود آزادی

آزادی یعنی رهانی از زندان تن خویش و غواصی در دیگران و نه بازی با دیگران. آنچه که حدود آزادی عمل نامیده می شود که با قواعد و قوانین عرفی و شرعی و اخلاقی و عقلی و جزانی مشخص شده است همان مرزهانی هستند که اگر از آنها عبور کنیم براستی به اسارت می افتیم. حدود آزادی براستی همان غایت آزادی هستند و اگر در همان محدوده های عملی که داریم هنوز هم احساس آزادی نمی کنیم بدان دلیل است که از همان آزادیهای موجود استفاده ای عمیق نمی بریم و در قشر اعمال خود اسیریم و در روابط خود با دیگران عمیق و متعهد و جدی نیستیم. فسق در رابطه ها قلمرو اسارتها هستند. آزادی روح حاصل عشق متعهد است. احساس آزادی دقيقاً همان احساس وجود است و وجود آدمی دارای یک معنا و گوهره عمیق و باطنی و لامتناهی است و بواسطه کمیّت ها و مادیت قابل حصول و وصول نیست همانطور که مثلاً ما بواسطه وزن خود وجودمان را دریافت نمی کنیم بلکه با معنانی که در اين مادیت حضور دارد وجود می یابیم. آدمی هر چه که سطح و تنوع اعمال خود را توسعه دهد قشری تر و بی محتواتر شده و بیشتر دچار قحطی وجود و احساس اسارت و نابودی می شود. یک عمل و تجربه عمیق داشتن بیشتر از صد تا عمل سطحی به انسان احساس وجود و آزادی می بخشد. شکستن حدود اخلاقی که حدود وجودی هستند آدمی را دچار احساس نابودی ساخته و لذا حریص و افسار گسیخته و دیوانه می کند. تنوع پرستی و کثرت گرانی بزرگترین دشمن احساس آزادی روح است. آزادی در عمق پدیده ها حضور دارد و انسان بواسطه برقراری رابطه ای عمیق با سائر موجودات و بخصوص انسانها از اسارت تن خود رها می شود. عمق در یک رابطه و وفای در آن و عشق به آن و تعهد و تلاش در آن رابطه است که روح ما را از اسارت تن می رهاند و بما احساس وجود می بخشد. آزادی روح محصول عشق در یک رابطه است نه بازی با صدها انسان            

www.khanjany.com

آیا زن مهربان ممکن است؟

زنان اهل محبت و دل زنده و مهربان در طول تاریخ به تعداد انبیای اولوالعزم انگشت شمارند و همانند که تحت عنوان پنج زن معروف در معارف اسلامی می شناسیم. اینان نخستین زنان عاشق در تاریخ بشرند که مهد امامت بوده اند: هاجر، آسیه، مریم، خدیجه و فاطمه. زن مظهر اراده به پرستیده شدن است و این همان ذات کفر زن است زیرا دعوی خدائی دارد و لذا هر که او را بپرستد کافر می شود و او را هم تباه می سازد. در زن دوست داشتن و محبت و عشق یک امر عاریه ای است و زن بایستی در جهت آن جهاد کند و کمترین آن انجام وظیفه و اطاعت صادقانه از عاشق خویش (شوهر) است. اینکه زن باید تحت ولایت شوهر باشد یعنی از عشق شوهر فرمان برد تا عشق پذیر گردد. این امر جهادی بر علیه کفر ذاتی اوست و جز این هیچ راه نجات و خروجی از کفر خود ندارد. این کفر هم زن سالاری است. زن فقط در انجام وظیفه خالصانه و خدمت و اطاعت فزاینده بهمراه معرفت نفس و جهاد بر علیه ناز خویشتن است که می تواند دل خود را به نور ایمان و محبت روشن کند و براستی همسر و همدل شود و مادری واقعی گردد. زن تا قبل از رسیدن به این مقام حتی با دهها زایمان هم قلباً مادر نمی شود و بچه در نزد او یک اسباب بازی محض است که بزودی از دستش خسته می شود. به همین دلیل این نوع مادران عاریه ای اینقدر بر فرزندان خود منت می نهند و خود را خدا و مالک او می پندارند چون قلباً دارای محبت نیستند و بچه داری نوعی ریاضت محسوب می شود. زن واقعاً با محبت و عاشق یک زن حقیقی و کامل است و موجودی بس کمیاب 

www.khanjany.com

“زن”

بزرگترین امتحان الهی برای مرد

بزرگترین ابتلا و امتحان خدا برای هر مردی همسر کافر و نا موافق و ابله است که محبت را چاپلوسی می داند و صداقت را وقاحت می پندارد و گذشت را بزدلی و حق حساب می نامد و وظیفه را ایثار می یابد و تعهد را خفت و خواری می فهمد و حرمت را رشوه. این نوع انسانها را به قول قرآن گویی که دلی نیست زیرا دل آدمی کانون شعور و ادراک است. چنین همسری همچون خاری در چشم و استخوانی در گلو و میخچه ای در پا و غده ای در مغز و موئی در دماغ و دریچه مسدودی در قلب است. نه می ماند و نه می رود نه هست و نه نیست. نه دوست است و نه حتی دشمن. خداوند این نوع زنان را برای مهربانترین مردان قرار می دهد تا مهرشان را به کمال برساند که همان قهاریت عادلانه است که چنین زنانی را هم بالاخره بیدار و صاحب دل می سازد. و لذا چنین زنانی همچون عایشه نصیب رحمه للعالمین و یا همچون جعده نصیب امام حسن می شود که صورتی از رحمت جدش بود و یا نصیب حکیمانی چون سقراط و شیخ خرقانی می شود که می گفت: هرچه از کرامت الهی دارم از صبرم بر این عفریته کسب نموده ام. صبر بر همسر در همه حال به مثابه عمیق ترین و کاملترین امتحان خدا و قلمرو اشد تجربه و خود آزمایی و انسان شناسی و کسب معرفت است که نهایتاً به خدا شناسی می انجامد. صبر بر همسر صبر بر نیمه پنهان خویشتن است و صبر بر حق است البته تا آنجا که موجب تباهی ایمان و عقل و عصمت نگردد. هیچکس بر چنین صبری زیان ندیده است. و بدانیم که مقام صبر در قاموس قرآن به مثابه کمال ایمان است (سوره عصر). و این را نیز بدانیم که خداوند می فرماید که: از جنس نفس هر کسی برایش همسری قرار می دهد. پس صبر بر همسر صبر و تحمل بر خویشتن است و قلمرو اشد خود شناسی و خدا شناسی. و این را نیز بدانیم که زن را عموماً دلی نیست و به همین دلیل همواره مرد است که عاشق است. و عشق زن چیزی جز عشق به عشق مرد و به خودش نیست. فقط زنان مخلص و عارفه هستند که صاحب دلند که تحت ولایت مردی مخلص به توبه ای نصوح رسیده اند. و کلام آخر اینکه زن خود به مثابه دل مرد است و لذا مرد عاشق بر دل خویشتن است که هر گاه حقوقش را ادا نمود رستگار است و این رستگاری همانا گذشتن از دل خویش است در غایت گذشت: دل کندن از خویشتن خویش. اینست کمال

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۸

www.khanjany.com

طلاق: بهترین یا بدترین اقدام؟

طلاق اگر به نیت نجات دین و عصمت و اعتلای شرف و معرفت باشد بهترین و نجات بخش ترین اقدام زندگی فرد است. ولی اگر برای بولهوسی و اشاعه هرزگی باشد تباه کننده ترین واقعه د ر زندگی محسوب می شود. و هر طلاقی بر یکی از این دو اساس رخ می دهد. و نیز در هر طلاقی آن طرفی که طلاق می خواهد و بر آن اصرار می ورزد مسئولیت واقعه راخواه ناخواه بر دوش می گیرد. لذا هر فردی در واقعه طلاق یا براستی خوشبخت و سعادتمند در دو دنیا می گردد و یا تباه شده و در غایت شقاوت ساقط می شود. طبق آمار و روان شناسی طلاق در اکثریت قریب به اتفاق موارد زنان خواهان و باعث طلاق می باشید زیرا غریزتاً مرد در مقام عاشق و دلداده و مسئول زندگیست و بندرت خواهان طلاق است مگر اینکه برای نجات عصمت و شرف و احیای دین باشد. و چون زن اصولًا در مقام محبوب قرار دارد طرح طلاق همواره بعنوان یک ناز و باج گیری و تهدید مورد استفاده است و چه بسا در یکی از این نازها و تهدیدها براستی طلاق رخ می دهد و زن تا به آخر عمرش توان باور این واقعه را ندارد و بوضوح می بیند که بعنوان عذاب نازش مبتلا به این واقعه شده است. در اکثریت قریب به اتفاق طلاق ها، اصولًا زن بازنده است زیرا یک زن مطلقه آن گوهره محبوبیت را ذاتاً از دست می دهد و از چشم ها و دل ها می افتد و این راز بدبختی زن است زیرا تمام احساس وجود زن در محبوبیت او در دل یک مرد نهفته است و زن مطلقه اصولًا این احساس را از دست می دهد مگر اینکه براستی برای نجات عصمت خود طلاق گرفته باشد که امری بسیار نادر است. هر طلاقی برای هر یک از طر فین یا برای نجات دین و عصمت و شرف فطری است و یا برای رهائی از آن و توسعه هرزگی. و از این دو حالت خارج نیست. لذا طلاق یا بهترین واقعه و اقدام در زندگی است و یا بدترین آن. یا سعادت بخش است و یا ویرانگر و تباه کننده

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۵۴

www.khanjany.com

«نهضت زنان و مردان واقعی»

امروزه درغرب نهضتی آغاز شده که موسوم به «زنان واقعی» است این زنان همانهایی هستند که در طی چند نسل تحت الشعاع ایدئولوژی برابری به تقلید از راه و روش مردان پرداختند و پنداشتند که بدینگونه همچون مرد به آزادی و قدرت می رسند ولی آنچه که در عمل رخ نمود بردگی و روسپی گری دو صد چندان و رایگان زن بود و زن مبدل به ارزانترین کارگر و ابزار محض سکس مردان شد و بی خانمان گردید و استثمارش کامل شد و مادریت خود را نیز باخت. این زنان به زنانیت خود بازگشته اند و درسیر آغاز توبه از برابری هستند. حقیقت اینست که همه تلاشهای مردوار زن مثل تحصیل علم و فن و هنر و اشتغال بیرون از خانه و فعالیتهای سیاسی و امثالهم جملگی به نیت محبوبیت بیش از پیش در نزد مردان بوده است و این امر را هر زنی تصدیق می کند. زن ندانست آنچه که او را در دل مردش محبوب می کند عصمت و وفا و صمیمیت اوست نه قدرت نمائی و کسب پول و تقلید میمون وار از ارزشهای مردانه. زن ندانست که ارزشهای مردانه زن، دل مردان را بیزار می کند همانطور که زن واری مردان مدرن هم موجب نفرت زنان است. لذا به موازات نهضت «زنان واقعی» شاهد پیدایش نهضت «مردان واقعی» هستیم. این بخود آئی تاریخی آنهم در غرب نشانه امیدی به نجات این تمدن از نابودی است. امیدواریم که زنان و مردان غرب زده ما لااقل این نهضت را هم مورد تو جه و تأمل قرار داده و عبرت بگیرند.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۳۷

www.khanjany.com

زنانیکه مردانگی را احیا ء کردند

همه زنان مؤمن و خردمند تاریخ موجب احیای مردانگی بوده اند و این عجب است: هاجر، مریم، خرمه، خدیجه، فاطمه، زینب، نرجس خاتون، ژاندارک، رزا لوکزامبورک، رابعه عدویه، جمیله بو پاشا و غیره. آنگاه که مردانگی منقرض می شود و آن اندکی مردان واقعی هم از میان می روند بناگاه زنی مرد می شود تا نامردی مردان را به آنان خاطر نشان سازد و لذا همه مردان نامرد دوران به خونشان تشنه می شوند و همچنین همه زنان نازن. زیرا زن واقعی به مثابه وجدان مرد است. می دانیم که در محفل شام، زینب، یزید را به گریه انداخت. همانطور که مادرش فاطمه هم اصحاب سقیفه را به گریه انداخت و لذا او را به قتل رسانیدند. و می دانیم که مریم مجدلیه همه حواریون مرد را پس از مصلوب شدن مسیح ، به گریه انداخت و بیدار کرد و ژاندارک هم کشیشهای فرانسه را به گریه انداخت که در آتش انداختنش. امروزه نیز بشریت در عطش ظهور زنانی است که مردانگی را نجات دهند و مردان را

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۳۰

www.khanjany.com

ابلیس و عشق

ابلیس حائل است بین آدم و جمال حوا. و در این رابطه وسوسه ای می دمد در جان آدم از جمال حوا که عشق جنسی نامیده می شود. ابلیس سوار بر این عشق است که از جمال حوا بر دل آدم رخنه می کند تا عقل و ایمان آدم را بازیچه هوس و مکر حوا کند و عاقبت این عشق را تبدیل به کینه و نفرت سازد و با این عداوت هر دو را از بهشت عشق غریزی خارج نماید. و با اینحال این عشق و شکست در آن موجب بیداری آدم و نبوّت او می شود و این مقام معنوی به قیمت از دست دادن بهشت بدست می آید. حوا جمال دل آدم است و لذا عشق آدم به حوا کمال خودپرستی آدم است و اینست منشأ کفر ابلیس در آدم. عشق جنسی بدنه شجره ممنوعه است و میوه هایش فرزندان هستند. و اما مکر بعدی ابلیس همانا عشق به فرزندان (نژاد) است که موجب فتنه و عداوت بین آدم و حوا می گردد زیرا فرزند محصول وصال در عشق جنسی است. و اینست که برای پاک شدن از وسوسه ابلیس، آدم بایستی عشق حوا و فرزندانش را از دل بیرون کند و حضرت ابراهیم نخستین کسی بود که این کار را به تمام و کمال انجام داد با واقعه تبعید هاجر به سرزمین برهوت حجاز و سپس ذبح اسماعیل. و لذا بانی ایمان و پدر اسلام شد و به کمال نبوّت یعنی امامت رسید. امامت به معنای تبدیل دل آدم به خانه خداست. یعنی خدا مقیم در دل آدم می شود و دیگر به دل آدم امکان عشق به حوا را نمی دهد زیرا دلش را مالک شده و دلبر یگانۀ اوست. و برای سائر انسانها تنها راه رهائی از وسوسه ابلیس در زن همان دل دادن به امام است. و بدینگونه حوا تحت ولایت آدم قرار می گیرد که امر خداست. ابلیس زشتی های حوا را در چشم آدم زیبا نموده و آدم را به بردگی حوا می کشاند

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۳۸

www.khanjany.com

در معرفت دینی زن حلقه اتصال بین آدم و ابلیس است و در مراوده ای که با ابلیس دارد تحت ولایت او قرار گرفته و القائات ابلیسی را به مرد منتقل می کند. در واقع زن تنها راه ارتباط مرد با ابلیس است. و فقط زنی از احاطه و وسوسه ابلیس در امان است که تحت ولایت و اطاعت صادقانه و بی چون و چرای مردی مؤمن باشد. زنی که از ولایت مردش (پدر یا همسر) خارج شود تماماً در تسخیر ابلیس است و گاه مجسمه شیطان می شود و کاری جز شیطنت در جامعه ندارد. چنین زنی تعین و تجسم شیطان در رابطه با مردان است و نابود کننده بهشت خانواده هاست. میزان تبهکاری و فساد و جرم و جنایت در هر جامعه ای به تعداد وجود زنانی است که تحت ولایت مردی نیستند. زنانی که تنها زندگی می کنند اسوه کامل و آشکار کانونهای فساد در جامعه هستند و مروج هر نوع تبهکاری و جنون و جنایت و اعتیاد می باشند. شیطان مرد همانا زن است و خدایش در دل اوست

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۵۵

www.khanjany.com

همه زنان ضد مرد و ضد ازدواج و استقلال طلب و مردوار امروز اینگونه اند که اگر بچه ای هم داشته باشند هیچ رابطه ای قلبی با این بچه ندارند و از او بیزارند و لذا شبانه روز در صدد هستند تا او را به گونه ای گم و گور کنند در تلویزیون و بازیهای کامپیوتری و کلاسهای هنری و اسباب بازی و قاقا لی لی. بدون این ابزارها لحظه ای قادر به تحمل فرزند خود نیستند. این زنان را براستی دلی نیست روح اینان مصداق « عذاب عقیم » است و اسوه پوچی و هیچی. مادریت که مظهر یک وجود بهشتی است اجر ادای حق محبت مرد و رعایت حدود و حقوق الهی می باشد. مادریت همان هدایت زن است. کسی که شوهر را پذیرا نیست فرزندش را نمی تواند پذیرا شود و مادر گردد. این فرزند بر او حرام است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۶۷

www.khanjany.com

لانه حیوانات فقط محل استراحت و امنیت آنهاست ولی خانه انسانها محل سلطنت آنهاست. و از این منظر، خانه همان بت خانه و کارخانه کفر بشر است همانطور که در هر خانه ای صدها بت (اشیاء) پرستیده می شود. آدم و حوا در بهشت ازلی از خانه بی نیاز بودند و کل بهشت، خانه آنها بود. ولی چون در بهشت به واسطه وسوسه ابلیس در حوا و سپس در آدم، احساس جاودانگی خدشه دار شد و ایمنی از دست رفت، بشر به فکر خانه سازی افتاد و این سرآغاز خروج از بهشت طبیعت بود. ولی امروزه که عصر آخرالزمان است همه ارزشها از خاصیت تاریخی خود تهی شده از جمله خانه نیز دیگر محل احساس امنیت و هویت و خانیّت و خدائیت بشر نیست. و این به معنای فروپاشی بنیاد کفر تاریخی بشر است که به صورت فروپاشی خانه و خانواده خودنمایی می کند. زیرا در این خانه ها خدا پرستیده نشد بلکه خود و اشیا و نژاد پرستیده شد. و اینگونه است که اینهمه خانه های عاریه ای پدید آمده است تحت عناوین متفاوتی همچون حزب،کلوپ، میخانه، فاحشه خانه، شیره کش خانه، میهمان خانه و…. و نیز اماکن مقدسی مثل مسجد و معبد و مدرسه و غیره. این اماکن جملگی محصول فرار از خانه است به انگیزه های گوناگون. خانه ای که در آن خدا پرستیده شود خانه خداست همانطور که خانه کعبه زمانی خانه هاجر و اسماعیل و آدم و حوا بوده است همانطور که معابد و مساجد را نیز خانه خدا می دانند. هر خا نه ای که محل پرستش و یاد خدا باشد خانه خداست همانطور که در قرآن می خوانیم که مؤمنان به هنگام ورود به خانه خود باید سلام کنند حتی اگر کسی در خانه نباشد. و نیز اینکه چنین خانه هایی محل نزول رحمت و برکت است و لذا مؤمنان امر شده اند که تا حد امکان در خانه بمانند و بیرون نروند تا هم سفره خدا باشند و در نزد او روزی برند. ولی امروزه اکثر خانه ها به واسطه اجنّه و شیاطین تسخیر شده و لذا صاحبان خانه را فراری می دهند و کسی در آن احساس امنیت و عزّت و رحمت ندارد. ولی به هرحال اقامت طولانی مدت در یک خانه موجب احساس مالکیت و احساس خان گری و خدائیت می شود و به تدریج امنیت و رحمت از آن خانه می رود و لذا امر هجرت به مؤمنان همواره امری جاری است. بدین لحاظ جماعت اجاره نشین

دارای یک توفیق اجباری هستند

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۱۲۷

www.khanjany.com

آخرالزمان ابرانسان ابن عربی اسرار صلوة اسلام شناسی اگزیستانسیالیزم امام شناسی اوشو اشراق امامت امام زمانایدز برزخ بهشت بوبر تأویل قرآن تناسخ تشیع جهنم حافظ حکمت حکومت اسلامی حکمت الاشراق خاتمیت خودکشیخودشناسی خلق جدید دجال دکتر علی شریعتی زرتشت شفاعت صادق هدایت طب اسلامی ظهور امام زمان علائمظهور عرفان عرفان اسلامی عرفان شیعی عرفان حلقه عذاب علم توحید غیبت فاطمه شناسی، فلسفه فلسفه دینفلسفه زندگی فلسفه سینما فلسفه ظهور فلسفه گناه فلسفه مرگ، فلسفه ملاصدرا فلسفه نماز فمینیزم قیامت کرامتکریشنامورتی لقاءالله متافیزیک منجی موعود معراج منجی آخرالزمان مولوی مولانا مهدی موعود معرفت شناسینجات نیچه وحدت وجود وجه الله ولایت وجودی هایدگر هرمنوتیک یاسپرس

آدم و حوا, آفرینش جدید عرفانی، ادگار آلن پو، انسان کامل، امراض لاعلاج، پدیده شناسی، تئوسوفی، حقیقتمحمدی، حلاج، خداشناسی، روزبهان بقلی، رجعت حسینی، زایش عرفانی، شناخت شناسی، شیطان شناسی، عشقعرفانی، عرفان درمانی، علی شناسی  فلسفه ازدواج و زناشویی، فلسفه بیماری، فلسفه طلاق، فلسفه عشق، ماورایطبیعت، معرفت نفس، ناجی موعود، ناجی آخرالزمان، 

 پدیده شناسی بوبر یاسپرس حلاج زایش عرفانی حقیقت محمدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*