خاطره ای از سلول انفرادی

خاطره ای از سلول انفرادی

خاطره ای از سلّول انفرادی

وقتی به مدت چند هفته در یک اطاقک به طول سه متر از صبح تا شب قدم می زدم به ذهنم آمد که :
عجب که می خواستی کلّ جهان را از لوث وجود ستمکاران پاک کنی و بشریّت را نجات دهی و آنگاه بر کلّ جهان حکم برانی و…… و اما اینک چقدر جهان تو کوچک شده است و در آن جز خودت هیچکسی برای نجات دادن نیست …….
که به ناگاه شنیدم کسی در گوشم گفت : حالا کجایش را دیده ای به زودی مجبوری در اطاقی درست به اندازه قد خودت تا قیامت قدم بزنی تا کلّ بشریت در صحرای محشر به دادت برسد و نجاتت دهد .
به خودم آمدم و دیدم که چه جهان بزرگی دارم و هنوز دو سومش اضافه است .

دانلود فایل صوتی مقاله خاطره ای از سلول انفرادی 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*