بچّه هاي طلاق

بچه های طلاق

بچّه هاي طلاق (خودشناسی اخلاقی) مقاله شماره 8



ھر روزه بر آمار بچه ھای طلاق افزوده می شود شاید به جرأت بتوان گفت

که ما امروزه در عصر طلاق بسر می بریم .

از زمانی که زن ھا از زن بودن خود و مردھا از مرد بودن خود شاکی شدند و سر به شورش برداشتند طلاق آغاز شد

بدون شک اگر ما بخواھیم طلاق را تنها منوط به امضائی که در محضر صورت می گیرد بدانیم ھیچ فھمی از طلاق نداشته ایم .

کافی است کمی به اطراف خود بنگریم آیا زن و شوھر جوانی را می یابید که در طلاق نباشد ؟

تمام آنچه که امروزه در خانه ھا حکم فرماست طلاق است مردان فراری از خانه و زنان فراری از خانه

و کودکان فراری از خانه ھمه گویای این است که سالھاست که ارتباطی بین اعضای خانواده وجود ندارد

و کانون گرم خانواده ، سالھاست که به سردی گرائیده و تنها تفاوت اینست که طلاق در پشت درب ھای

بسته پنهان باشد و یا در بیرون آشکار شود .

تفاوت در شرایط است . پس باید در اینجا از دو نوع بچه ھای طلاق سخن گوئیم :
دسته اول بچه ھایي که در طلاق پنهان والدین خود زیست می کنند .

دسته دوم بچه ھایی که در طلاق آشکار والدین خود زیست می کنند .

گروه اول زن و شوھرھایی ھستند که از ترس بی آبرویی ، شهامت طلاق آشکار را ندارند که البته این بی شهامتی

را تبدیل به ایثاری نسبت به فرزندان خود می کنند و اینکه ما برای فرزندانمان این زندگی پر از شکنجه و تنفر را تحمل می کنیم .

و گروه دوم کسانی ھستند که یا شرایط طلاق را دارند و یا شهامت آن را .

بهرحال در جوامعی مانند ایران که ھنوز سنّت ھا کاملاً بی ارزش نشده و ھنوز آبرو برای مردم

دارای ارزش است طلاق کاری سخت می باشد و زن و مردھا ترجیح می دھند عمری را درکنار

ھم با شکنجه زیست کنند اما طلاق ندھند .

اینکه چرا زناشوئی ھا در این دوران از ھمان ابتدا مبّدل به طلاق می شود بحثی است که دربارۀ آن بسیار

سخن گفته ایم اما بطور خلاصه باید بگوئیم که اساس و پایه دوران مدرنیزم طلاق بین زن و مرد است به ھمین

دلیل ھر چه جامعه ایی مدرن تر می شود آمار طلاق افزایش می یابد .

این امر از اراده فردی ھر زن و مردی خارج است .


اما ما در اینجا قصد پرداختن به کودکان رشد یافته در این دوران را داریم .

و بحث خود را با این سوال آغاز می کنیم که آیا بهتر است کودکان در کنار مادر و پدری زندگی کنند

که از زناشوئی تنها تئاتر آن را ایفا میکنند و در خلوت خود جز انزجار نسبت به ھم چیزی ندارند و یا

بهتر است کودکان در کنار مادر یا پدر خود به تنهایی زندگی کنند ؟

کودکانی که در خانه ای رشد می یابند که والدین آنان تنها بواسطه

ترس از بی آبرویی تن به یک زناشوئی تئاتری برای دیگران می دھند ،

در فضایی از دروغ و کینه رشد کرده اند .

عموماً چنین والدینی کودکان خود را مبّدل به حربه ایی بر علیه یکدیگر می سازند و ھر کدام در تلاشند

تا نفرت خود را به دیگری ، به فرزندان خود نیز وارد کنند تا بدینگونه عشق و ایثار و محبت خود را اثبات کنند

که البته چنین وضعیتی در طلاق های آشکار نیز وجود دارد اما تفاوت این وضع در این است که ھنگامی

که کودک در کنار والدینی زیست می کند که تنها بواسطه ترس از آبرو این زناشوئی را تحمل میکنند در زیر بار

منتّی است که ھر لحظه از طریق والدینش بر او وارد میشود .

زیرا ھر کدام از والدین او (پدر و مادر ) بارھا و بارھا در رفتار و گفتار به او می گویند که فقط به خاطر اوست

که این زناشوئی را تحمل کرده اند که این یک دروغ بزرگ است .

زیرا کودک سالها طو ل می کشد که دریابد تنها چیزی که برای والدینش اھمیت نداشته سرنوشت او بوده و

اگر آنان این زناشوئی را ادامه دادند برای او نبوده بلکه برای آبروی خودشان بوده است و دیگر اینکه او متوجه

دو رفتار و کردار کاملاً متفاوت در والدین خود می شود رفتار و کردار والدینش در خلوت خانه و رفتار و کردار

والدینش در مقابل چشم دیگران .

پدر و مادری که در خلوت خانه با گفتارھای تحقیر آمیز و متلک ھای فراوان و رفتارھای سرشار از کینه با

یکدیگر رفتار می کنند و کودک را بعنوان تخلیه گاه نفسانیت خود بکار می گیرند به ناگاه در مقابل چشمان

دیگران مبدل به پدر و مادری مهربان و زن و شوھری عاشق می شوند و این دروغ بزرگ دیگری است که

کودک ھر لحظه شاھد آن است .

و کودک ھیچ مجال این را نمی یابد تا حقیقت را دریابد زیرا فضائی که او در آن رشد می کند آکنده از دروغ است

اما زن و مردی که شھامت این را می یابند که به این دروغ زناشوئی پایان دھند اولین درس راستی و شهامت

را به فرزند خود داده اند و دیگر اینکه کودک در کنار ھر کدام از والدینش ھم که زیست کند ( پدر و مادر )

مجبور نیست شاھد کینه و جدال ھای بی پایان والدین خود باشد کینه و جدالی که عموماً در نھایت خود

کودک را مخاطب قرار میدھد زیرا زن و مردی که به دروغ این ادعا را میکنند که تنها بخاطر فرزندانشان

این زناشوئی را تحمل کرده اند بتدریج خود نیز این دروغشان را باور می کنند و به ھمین دلیل ھر گاه

که بینشان جدالی خونین سر می گیرد ھر دو فرزند را مقصر این زندگی سراسر شکنجه می یابند و پر واضح

است که نهایتاً این کودک است که ھدف تمامی کینه زن و مرد نسبت به ھم قرار می گیرد .

واگر ما اکنون مواجه با کودکانی ھستیم که از ھمان بدو تولد کاملاً عصبی و بی قرار و افسرده ھستند

و فاقد نشاط کودکانه به این سبب است که این کودکان در چنین محیطی رشد می کنند .

بدون شک طلاق در ھر زناشوئی گویای شکست زن و مرد در پیمانی است

که با یکدیگر در ازدواج بسته اند مبنی بر اینکه تا پایان عمر به یکدیگر

وفادار باشند و آنچه که باعث می شود زن و مرد ، زناشوئی دروغین را بر

طلاق آشکار ارجح دھند تکبر آنان می باشد و اینکه ھیچکدام شهامت

پذیرش این شکست را ندارند .

اگر حضرت علی صدق را سفینه نجات می یابد ، این صداقت در زندگی ھر بشری پذیرش شکست ھای خود

می باشد و بدون شک از میان تمامی شکست ھای زندگی ، شکست در زناشوئی تلخ ترین شکست می باشد

و به ھمین دلیل پذیرش این شکست برای ھر زن و مردی بسیار تلخ است .

در واقع باید گفت آنچه که باعث شده طلاق در یک جامعه تبدیل به یک واقعه ای زشت شود نشأت گرفته از تکبر بشر است .

زیرا ھر زن و مردی که تن به طلاق آشکار می دھد با صدای بلند شکست بزرگ خود را در زندگی اعلان می کند .


ھمین اعلان است که به نظر می رسد آبروی فرد را در جامعه از میان می برد زیرا دیگر پس از طلاق ھمه او

را به چشم یک انسان شکست خورده می نگرند و دیگر پس از طلاق او نمیتواند به دیگران ثابت کند که انسانی

شکست ناپذیر بوده است و به ھمین دلیل چنین فردی ترجیح می دھد تا پایان عمر تن به چنین ھمزیستی

شکنجه باری بدھد اما شکست خود را در زندگی خود نپذیرد و حال او برای اینکه زشتی چنین خود پرستی

و تکبری را از چشم خود و‌ دیگری پنھان کند ناچار است تا کودکان خود را وسیله زیبا سازی این زشتی کند

و آن اینکه من تنها برای کودکانم و عشق به آنان است که این زندگی را تحمل می کنم و این دروغی است

که کودک فطرتاً آن را دریافت می کند و به ھمین دلیل کودکانی که در چنین خانواده ھایی رشد میکنند

با تمام وجود از والدین خود بیزارند و ھمیشه مترصد فرصتی ھستند تا از این خانه آکنده از دروغ و نفرت بگریزند .

اگر امروزه آمار بچه ھای فراری از خانه رو به افزایش است خود گویای افزایش پیشرونده چنین زناشوئی ھا ی

دروغینی است و از سوی دیگر گویای افزایش پیشرونده تکبر بشر است .

بشری که ھیچگاه حاضر نیست ضعف ھا و شکست ھای خود را باور کند و ھمیشه می خواھد به خود

و دیگران اثبات کند که انسانی است مقتدر و شکست ناپذیر‌ .

و این عدم پذیرش شکست ھمان کفر بشر است که او را وادار به دروغ و ریا می سازد و نهایتاً آبروی جعلی او را برباد می دھد .

اگر دروغ ام الفساد و منشأ کفر و تباھی بشر است چنین کودکانی سرنوشتی سالم و صادق و مؤمنانه

و‌عاقلانه نخواھند داشت تا زمانی که با چنین پدر و مادری ریاکار زندگی می کنند .

بنابراین فرزندان طلاق آشکار از سرنوشت سالم تری نیز برخوردارند و این واقعیت را تجربه بوضوح نشان

می دھد که بخش عظیمی از بزھکاری کودکان و نوجوانان حاصل زناشوئی ھای نمایشی است .

و ھمچنین بخش عظیمی از فحشاء و مفاسد اخلاقی نیز حاصل این نوع زناشوئی ھای دروغین می باشد

که زنا را بر طلاق آشکار ترجیح داده اند .

و اما ملعون بودن طلاق در چشم عامه مردم در حقیقت ھمان ملعون بودن صداقت و شهامت است .

و نیز اینکه طرد و لعن مردمان نسبت به طلاق ھای آشکار حاصل کفر و بخل آنهاست که چرا خود شهامت و صداقت پایان بخشیدن به یک زندگی جهنمی را ندارند .

و بدین طریق زن و مرد ھای طلاق گرفته را متهم به بی عاطفه گی می سازند . در حالیکه در دل خود میدانند که دروغ می گویند .


✓ برگرفته از کتاب دائرةالمعارف عرفانی _ جلد اول _ فصل دوم _ فلسفه تعلیم و تربیت

« اثر استاد علی اکبر خانجانی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*