فلسفه حق
«حق» یکی از مفاهیم و واژه های کلیدی فرهنگ قرآنی و اسلامی است که در هیچ مکتب و مذهبی، مترادفی تا به امروز ندارد و مترادفاتی همچون راستی ، درستی و عدالت نه تنها به تنهایی و بلکه جمعأ هم قادر به ادای این معنا نیستند .
یکی از محسوسترین بیانی که درباره معنای حق در قرآن آمده است این است که : خداوند زمین و آسمانها را برحق بنا نموده است . حق یک صفت نیست که همچون سایر صفات به متضادش تعریف شود مثل عدل که با ظلم تعریف می شود .
گویی که یک اسم ذات است که از اسمای الهی می باشد و تنها اسمی است که هیچ معنا و توصیفی منطقی ندارد . در آیه مذكور در قرآن ، حق به مثابه جوهره و ذات و زیربنای عالم هستی است پس چیزی عیان نیست که امکان در افتادن با آن باشد.
باطل که در نقطه مقابل حق بکار می رود یک معنایی کاملا فرضی همچون عدم و نیستی است که معنایی محض و مجرد می باشد که مختص ذهن بشر است. پس حق همان حق وجود است و حق هر آنچه که هست و پدید می آید . در اینجا حثى كفر هم یک حق است که همان حق انکار حق می باشد و حق تغییر و فساد است .
حق همان حق خلقت است و لذا در مخلوقیت و موجودیت درک می شود به همین دلیل درمعرفت اسلامی همواره اسم حق به همراه ظهور می آید : ظهور حق و یا حق در عرفان اسلامی تجسمی انسانی یافته است و لذا شعار اناالحق را پدید آورده است گویی که ظهور حق در جهان همان ظهور انسانهایی است که حامل حق عالم هستی هستند و حق پروردگار را بیان می کنند به این ترتیب بایستی مردان خدا را جلوه هایی از ظهور حق دانست .
پیامبر اسلام درباره على (ع) می فرماید :« حق با على است و على با حق است و علی به هر سو گراید حق به همان سو می گراید » در این مقام حتی انسان کامل برتر از حق قرار دارد و گویی حق را مرید خود ساخته است و این همان معنایی است که در معراج پیامبر آشکار شده است که خداوند خود را مرید و نمازگزار على معرفی میکند.
بنابراین ادعای اناالحق بواسطة منصور حلاج نمی تواند چندان گزاف باشد زیرا مقامی برتر از این نیز برای انسان ممکن است .
در عرفان اسلامی ظهور حق در قلمرو عشق عرفانی ممکن می شود آنگونه که در رابطه مولوی و شمس رخ نمود و مولوی ، شمس را ظهور حق نامید و لذا او را شمس الحق خواند .
در بیانی عامیانه تر هر انسانی دارای حق است و مظهری از حق می باشد همانطور که هر شئ ای دارای درجه ای از حق است و برحق است همانطور که قرآن كل جهان و جهانیان را برحق خوانده است.
ولی وجود انسان عالی ترین عرصه ظهور حق می باشد و لذا موجودات بشری جملگی دعوی حق دارند و همواره از حق خود دم می زنند و از آن دفاع می کنند و گاه برایش جان می دهند .
كل تاریخ بشر چیزی جز قلمرو ظهور حق و تلاش برای رسیدن به حق وجود نیست. آیا حق وجود چیست ؟ معنای تمام عیار و کامل حق در وجود نهفته است چرا که در عالم وجود چیزی برتر از وجود نیست و مسلما حق وجود همان خالق موجودات است و لذا حق ، نام خداست .
پس حق همان حضور الله است و عالم وجود هم چیزی جز ظهور این حضور نیست. پس حق وجود همان خداست که ذات وجود است و جستجوی هر انسانی برای حق خودش ذات جستجو برای خدای خویش است که این وجود را جاودانه می کند و جاودانگی وجود است .
پس به زبان ساده حق وجود همان جاودانگی است و ظهور حق ، همان ظهور جاودانگی است همانطور که كل تلاش بشر برای رسیدن به حقش جز به قصد جاودان سازی خود در جهان نیست .
هر انسانی به میزانی که خداوند را معرفی می کند جاودانه می شود و این است که مردان خدا جملگی معرفان پروردگارند و لذا هویتهای جاودانه تاریخ هستند و به مثابه حق بشریت می باشند .
در واقع جاودانگی برخاسته از جهان معرفت است و عالیترین نوع معرفی خدا همان معرفی از خویشتن است که منجر به ظهور حق خویش می شود و این جز از راه خودشناسی ممکن نمی آید و لذا فقط عارفان ، محل ظهور اناالحق بوده اند اینگونه است که انسان در وجود خودش به همان چیزی می رسد که وجودش بر آن قرار دارد یعنی حق وجود .
دانلود فایل صوتی مقاله فلسفه حق