آیا مثلاً وقتی که عمل ناحقی را در خود می بینم یا کفر طرز فکری را در خود کشف می کنم و یا حماقت یک ایده و باوری را دراندیشه ام متوجه می شوم، چه می کنم؟ در اینصورت یا دست و دل از آن عمل، فکر و باورم می شویم و از آن توبه می کنم و یا مجبورم که خودم را توجیه نموده و به اصطلاح ذهن خود را بپیچانم یعنی خود را بفریبم تا بتوانم به همان راه و روش ادامه دهم. در چنین روندی است که آدمی در سراشیبی خودفریبی و ظلمت و جنون سقوط می کند و هر کسی هم که خطای راه و روش او را به وی نشان دهد به خونش تشنه می گردد. چنین کسی تدریجاً از همه مفاهیم و ارزشهای انسانی و اخلاقی تهی گشته و تبدیل به حیوان و شیطانی مخوف می گردد که همه اطرافیانش از او می گریزند. این غایت آدمی در سمت و سوی خلاف عقل و وجدان و خودآگاهی است. هر کسی هم در درون و هم بیرون از خود نیروهای بیدار کننده و آگاهی بخش دارد که در مواقع سرنوشت ساز او را بخود می آورند. این نیرو یا یک روح و عنصر ملکوتی و وحیانی از اعماق جان است و یا یک عارف و رسول و ناجی معنوی در بیرون! این دو طریق از خودشناسی و کسب معرفت در آفاق و انفس است و دو نوع واکنش آدمی در قبال این خودآگاهی ممکن است: تصدیق یا انکار! توبه یا تکفیر! همراهی با نور معرفت یا عداوت با آن در خویشتن! دوستی با وجدان خویش و یا انکار و دشمنی با وجدان! که موجب دو نوع حرکت و رشد بسوی خدا یا شیطان می شود و نهایتاً از آدمی موجودی الهی و یا ابلیسی می پرورد و این راهی اجتناب ناپذیر است. زیرا آدمی مجبور به آگاهی و انتخاب و رشد و حرکت در جهان است در دو سوی حق یا باطل! در دو سوی خدا یا شیطان! برای ادامه مطلب کلیک کنید