هدف از زندگی (خودشناسی جنسی) مقاله شماره 13
قرن ھا پیش مولانا فرمود :
« روزھا فکرمن این است وھمه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتم
از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم »
این سوالی است که عموماً ھر بشری در میانه زندگیش از خود می پرسد .
یعنی زمانی که او این حقیقت را دریافته است که در کلیّت زندگیش یک مفعول بیشتر نبوده است .
ھنگامی که شاھد مرگ دیگرانی و می بینی به محض اینکه ھر کس به زیر خاک میرود دیگر گویی
ھیچگاه نبوده است ، از خود می پرسی برای چه بدنیا آمده ام ھمانطور که امکان داشت بدنیا نیایم .
چرا ھستم ھمانطور که ممکن بود نباشم ؟
به اطرافیانت می نگری آنان خیلی زود تو را فراموش می کنند .
تمام بودنت را بواسطۀ اطرافیانت باور میکنی و ھنگامی که آنھا فراموشت کردند گویی ھیچگاه نبوده ای .
و گویی تنھا موجودی که «بودن » تو برایش مھم بوده خداوند است اما چرا خداوند مرا خلق کرد در
حالیکه می توانست خلق نکند ؟
در دوران جوانی آرزوھا و آرمان ھای دنیوی تو را به فعالیت وا می دارد اما ھنگامی که به میانه زندگی
رسیدی چه به آرزوھایت رسیده باشی و چه نرسیده باشی تمامی این آرمانھا برایت بی ارزش شده و
حال برای ادامه زندگی مجبوری برای خود آرمان تراشی کنی تا عمرت را بگذرانی و زمان را نابود کنی .
عموماً بشر برای زندگی کردن خود اھدافی را در ذھن خود ایجاد می کند .
اھدافی که امروزه اکثراً اھدافی دنیوی است و سپس تمامی فعالیت ھایش
را بواسطۀ این ھدف که نام کلی آن خوشبختی است سمت و سو می بخشد .
در طول زندگی چه بسا به بسیاری از این اھداف دنیوی دست می یابد اھدافی که گمان می کرد اگر
به آنان برسد خوشبخت خواھد شد اما ھیچگاه این خوشبختی محقق نمی گردد و بشر ھمیشه در
حسرت گذشته و امید به آینده زندگی می کند و از حال زندگی خود ناراضی است .
ھمین تجربه خود نشانگر این است که بشر ھیچگاه نتواسته ھدفی درست را در زندگی خود برگزیند
و به ھمین دلیل حتی ھنگامی که به ھدف خود می رسد باز ھم ناراضی است و آرامش ندارد .
بنابراین چاره ایی نداریم جز اینکه به سراغ خداوند برویم تا به ما بگوید که منظورش از خلقت جھان
ھستی خاصه انسان چه بوده است ؟
در حدیث قدسی می خوانیم که خداوند می فرماید :« جھان ھستی و انسان را خلق کردم تا خودم را معرفی کنم » .
پس شناخت خدا ھدفی است که خداوند برای خلقت بشر منظور داشته است .
و ھر بشری به میزانی که کل زندگیش را بر شناخت خداوند استوار می کند در راه درست قدم نهاده و
دیگر اھداف بشر ، اھدافی نادرست است .
حال بیائید از خود بپرسیم که تا چه حد خداوند را می شناسیم ؟
در تمامی دوران ھا خداوند ، پیامبری را بسوی بشریّت فرستاد تا وی را معرفی کنند و این پیامبران
ھم صفاتی کلی از خداوند را برای بشر برشمردند : رحمان و رحیم ، علیم ، قادر ، سبحان و…
اما دانستن ذھنی این صفات ، ھیچ به معنای شناخت قلبی خداوند نمی باشد و تنھا دور نمایی کلی
از خداوند را برای بشر تصویر می کند و در عین حال پیامبران بواسطۀ شریعت ، راه شناخت قلبی
خداوند را در ھمان اعمال روزمره زندگی به بشر آموختند .
اما متأسفانه بشر حتی در انجام شریعت ھا نیز ھدف را فراموش کرد و شریعت را تنھا راه و روش ھایی
برای خوب زندگی کردن در دنیا دانست و به ھمین دلیل است که قرن ھاست که از شریعت انبیا تنھا
پوسته ھای ظاھری باقی مانده که ھیچ محتوای باطنی ندارد .
پس حال باید پرسید که بشر چگونه می تواند به شناختی قلبی از خدا
دست یابد شناختی که بدون شک به او آرامش خواھد داد ؟
دانستن اینکه خداوند بخشنده و مھربان است ھیچ به معنای باور قلبی این صفات خدا نیست .
تا زمانی که بشر مھربانی و بخشندگی خداوند را در زندگی روزمره خود به عینه نبیند و باور نکند
ھیچگاه این باور قلبی نمی شود که چنین امری نیز مستلزم تفکر در قبال وقایع زندگی است و به
ھمین دلیل است که در قرآن خداوند بشر را ھمیشه به تفکر دعوت کرده است .
بشر باید این را بداند که ھیچ اتفاقی در زندگیش تصادفی نیست و علتی دارد .
اینکه بشر « خود » را علت تمامی وقایع زندگیش بداند و یا ھمه این وقایع را به خداوند نسبت دھد تفاوتی ندارد .
وضعیت اول او را به خود شناسی می رساند و وضعیت دوم به خدا شناسی .
که خود شناسی ھمان خدا شناسی است. اما مشکل بشر این بوده است که ھمیشه بین خود و خدا
سرگردان است و عموماً وقایع خوب زندگی را به «خود» وقایع بد زندگی را به خدا یا سرنوشت نسبت
داده و به ھمین دلیل نه از« خود » شناختی یافته و نه از خداوند .
فردی که در باب وقایع زندگیش تفکر میکند و در جستجوی علتی در خود است و اینکه اگر این واقعه
برایش اتفاق افتاده به سبب عقل و جھل ، خوبی و بدی ، دروغگویی و راستگویی و…خودش بوده و
یا تمامی این وقایع را به خداوند نسبت دھد و باز تفکر کند که خداوند چرا چنین واقعه ای را ایجاد
کرده است و با این کار چه می خواسته به او بگوید ، در ھر دو حال به شناخت خدا خواھد رسید
و در خواھد یافت که خودی جز خدا وجود ندارد .
و تنها در چنین شناختی است که انسان از عرصه دو گانگی ھا و سرگردانی
بین «خود» و خدا رھا خواھد شدکه این شناختی توحیدی است .
پس بیایید از ھمین لحظه تمامی وقایع زندگیمان را بزرگ و کوچک ، خوب و بد ، زشت و زیبا و…
را پیش روی خود قرار دھیم و یا در « خود » به جستجوی علت بپردازیم و یا تلاش کنیم منظور خداوند را درک کنیم .
✓ برگرفته از کتاب دائرةالمعارف عرفانی _ جلد اول _ فصل اول _ فلسفه آدم و حوا
« اثر استاد علی اکبر خانجانی »