حکایت : حلّ یک مشکل شرعی مقاله ۱۰
روزی مؤمنی به نزد شیخ آمد و گفت یا شیخ مشکلی دارم .
مسئله من اینست که زنی دارم کافر ولی خیلی دوستش می دارم و می دانم که پس از مرگ ، او به جهنّم خواهد رفت و من در فراق او بهشت من جهنّم می شود .
آیا این معمّا راه علاجی دارد ؟ شیخ گفت : یا تو هم باید کافر شوی و به جهنم بروی تا با او باشی و یا او باید توبه کند تا با تو در بهشت باشد .
مؤمن گفت : من که کافر بشو نیستم او هم توبه کن نیست . شیخ گفت : انشاءالله خداوند به خاطر ایمان تو زنت را هم مورد عفو و شفاعت قرار دهد تا مشکل تو حل شود .
مؤمن اندکی فکر کرد و سپس گفت : ای شیخ این که تبعیض و ظلم است من که عمری تقوا پیشه کرده و اینهمه خیرات داده ام با اویی که جز گناه نکرده و لقمه ای به کسی نداده است در یکجا باشیم ؟ شیخ در خود فرو رفت و گفت : بنشین تا مشکل تو را حل کنم .
رفت و از پستوی حجره اش شمشیری عریان آورد و گردن مؤمن را از تن جدا کرد .
و گفت : اینست جزای کافری که خود را مؤمن می پندارد و برای خدا هم تعیین تکلیف می کند . به راستی که مشکل منافقان جز با شمشیر حل نمی شود . دانلود فایل صوتی مقاله : حکایت: حل یک مشکل شرعی
مؤمنی به نزد شیخ آمد و گفت یا شیخ مشکلی دارم . مسئله من اینست که زنی دارم کافر ولی خیلی دوستش می دارم و می دانم که پس از مرگ ، او به جهنّم خواهد رفت و من در فراق او بهشت من جهنّم می شود . آیا این معمّا راه علاجی دارد ؟ شیخ گفت : یا تو هم باید کافر شوی و به جهنم بروی تا با او باشی و یا او باید توبه کند تا با تو در بهشت باشد . مؤمن گفت : من که کافر بشو نیستم او هم توبه کن نیست . شیخ گفت : انشاءالله خداوند به خاطر ایمان تو زنت را هم مورد عفو و شفاعت قرار دهد تا مشکل تو حل شود