فلسفه ظهور امام زمان(عج), امام شناسی
____________________________
امام شناسی
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد شش اثر استاد علی اکبر خانجانی
« اینقدر خدا و رسولش را آزار ندهید…»- زیرا رسول عشق٬ خلیفه خدا هم هست زیرا این عشق به خلق٬ یک بازی یا فن نیست و عین حقیقت است و همان عشق خدا به اشقیاء بواسطه وجود این عارفان عاشق می باشد. پس آزار اين کافران نسبت به اين عارفان عین آزارشان به خود خداوند است. و این مصداقی بارز از یاری بين خدا و بنده است. «اگر یاری کنید خدای را یاری کند شما را». پس این یاری عین عشق ورزی بین خدا و عارف است و از جنس نیاز نیست و این شرح احوال عبادالله المخلصین است در قرآن که می فرماید: من با آنها بی حساب و آنها هم با پروردگارشان بی حسابند و از بابت اعمالشان محاسبه نمی شوند زیرا صاحب و مسئول اعمال خود نیستند زیرا محل اراده و فعل خدایند
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد شش اثر استاد علی اکبر خانجانی
۴۷- پس ایمان حقیقی و قرآنی یعنی ایمان به یک امام زنده. و عمل صالح هم یعنی ارادت و اطاعت صالحانه و بی چون و چرا از امام و در صلح بودن با امر او که جز در اطاعت بی چون و چرا مصداق دیگری نمی تواند داشته باشد. و خشوع در قبال رب که همان خاکساری و تواضع و ولایت پذیری و امرپذیری از امام است بعنوان مربی روح و جانشین ربوبیّت حق بر زمین! که صدها آیه و حدیث در حقانیت اين ادعا وجود دارد که آورده ایم که علاوه بر اين و مقدّم بر اين حکم عقل و تجربه است و معرفت نفس که دریایی حجت از اين باب هم در مجموعه آثارمان عرضه داشته ایم. یعنی بهشت موعود
قرآنی٬ اجر ادای حقوق عشق خداست به مؤمنان از درب وجود اولیایش. بدان!
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی
۶۶۲- در حدیث قدسی نیز آمده است که خداوند می فرماید که مومنی که شب زنده دار باشد و عبادت مرا کند من چشمش می شوم تا مرا ببیند و گوشش می شوم تا صدایم را بشنود و… و محل اراده من می شود یعنی خلیفه من می شود. به همین سادگ!ی
۶۶۳- احتمالاً بسیاری از متشرعین که عمری نماز شب خوانده و چنین مقامی را نیافته اند اصل این سخن را منکرند و لذا عارفان را مرتد و ملحد و کذاب می خوانند. زیرا پنداشته اند که هر نمازی مصداق خداپرستی است. چه بسا نمازی که عین خودپرستی است و آدم را دیو می کند. کسی که امام حی ندارد که نماز ندارد ای عزیز! زیرا خدا ندارد! فرق نماز ابن ملجم و عمار در امام است
۶۶۴- آدمی بت را بپرستد به هدایت نزدیکتر است تا اينکه خدای خیال خود را بپرستد.«آیا پیروی از خدا حق تر است یا پیروی از کسی که خدايش هدایتش نموده.»قرآن-
«٩۰ اقتدا کنید به کسی که تحت هدایت خداست» انعام -
«ذهن برای رسیدن به حق کفایت نمی کند» یونس ۳۶-
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی
۶۴۰- اگر بخواهیم آیات مربوط به امامت و خلافت را از قرآن برداریم همه آیات محکمات حذف شده و فقط احکام متشابه و فروعات باقی می ماند که بدون محکمات فقط بکار منافقان می آید. «منافقان محکمات کتاب را نادیده گرفته و فقط مشفول متشابهات هستند تا با آن فتنه کنند…» آل عمران ۷- همه فرقه های اسلامی از همین نکته برخاسته اند. از جمله سنّی و امامیه
۶۳۳- «به تحقیق آزمودیم کسانی را که پیش از این بودند تا او بداند راستگو از دروغگو را» عنکبوت ۳-
آیا براستی بقول ابن عربی٬ اینکه نمی داند٬ کیست؟ اين مسنله را قبل از اين هم در سائر آثار مکرراً طرح نموده ایم و هر بار پاسخی دگر يافته ایم و عجبا از اعجاز کلام الهی که معارفش پایانی ندارد. و قرآن را هر بار که می خوانی گونی اولین بارست و هیچ نمی دانی! چون قرآن می خوانی در حضور خدانی! پروردگارا تو که می دانی صدق و کذب هر مدعی را بی هیچ امتحانی!
پس آنکه نمی داند٬ کیست و جریان چیست؟ و اما در آیه مذکور آزمونگر متفاوت از خداست که مدعیان را امتحان می کند از برای خدا. او کیست؟ خلیفه خداست. و اما چرا ضمیر «ما» بکار رفته است؟ زیرا خلیفه خدا٬ من نیست من با اوست که می شود ما! «براستی که خدا با مخلصین است». ولی آیا خداوند بر ذات دلها آگاه نیست؟ چرا هست ولی او همه چیزش را به خلفایش بخشیده و خود عرش فنا گزیده است در ذات امامش. و احد و صمد و مطلق جمال است. و خلفایش عرش اویند. بدان! اين پاسخی به مولایم ابن عربی بود که پرسید: پس آنکه نمی داند چه کسی است. پس امام مدعیان را امتحان می کند «و خداوند بر عرش نظاره گر است که چه کسی نیکوکارتر است» قرآن-
۶۴۱- دین در آخرالزمان عشق عرفانی است یعنی عشق امامی. و عشق است که تقیه می طلبد که بدون آن دینی هم نخواهد بود بقول امام صادق ع – وگرنه نماز و روزه که نیازی به تقیه ندارد زیرا آثرا همه مومنان و منافقان و مشرکان دارند و اتفاقاً منافقان اصرار و وسواس شدیدتری هم درباره اش نشان می دهند زیرا پناهگاه آنهاست تا دیده نشوند.
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی
۶۳۲- «جز روی او همه چیز نابود است…» قصص۸۸-
«و اما کسی که دیدار پروردگارش را امیدوارست براستی که وقت مقرر خدا هر آینه از راه می رسد و او شنوا و داناست و هر که جهادی کند برای خود کرده است و خدا بی نیاز از عالمیان است» عنکبوت۵-۶-
در جمال یک خدا- دیده٬ خدا٬ دیده می شود. «دیدار مؤمن از موّمن» دیدار خداست» رسول اکرم ص –
در همین حدیث مؤمن تعریف شده است که انسانی است که یا خودش خدا را دیده و یا کسی را دیده که خدا را دیده باشد (امام). اینست که می فرماید «مؤمنان برخی اولیای برخی
دگرند» قرآن-
اولیای الهی روی خدا را در آسمان و زمین دیدار می کنند و مؤمنانشان از روی اولیای خود. اين بدان- و جز این خاصه در آخرالزمان که عرصه رجعت عالم و آدمیان بسوی اوست بدلیل عروج روح٬ هیچ حس خوشبختی و رضایت و احساس وجودی برای انسان ممکن نیست و مابقی هلاکت و نابودی و پوچی فزاینده و جنون است. و جز روی او هدایتی هم نیست. در اين باب دهها دلیل عقلی و روحی و آیات قرآنی پیش از اين آوردیم و آنقدر تکرار کردیم تا شاید باورمان شود خودم را می گویم بیش از هر کسی.
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی
۶۱۳- امام خلیفه خداست در درجات. « خداوند شما را خلفای خود قرار داده و برخی را بر برخی دیگر برتری داده تا شما را امتحان کند در هر آنچه که جانشین خودش ساخته است… پس بهتر است که از آن انفاق کنید…»
این همان «ماسوی ا» امام – خداست که در واقعه استوی ا بر عرش معلوم گردید
این یکی بودن امام و خدا کل راز توحید و آخرالزمان است و کل راز رابطه الّله و هو در قرآن است که: بدانید که الّله همان «هو» است: اين ترجیع بند قرآنی قلب عشق الهی در کتاب اوست
ولی خلیفه خدا در هر درجه ای که جانشین اوست از همه قوا و نصاتی که از جانب خدا در اختیار دارد برای شفاعت و کرامت و هدایت خلق بهره می گیرد و به حکم خدا بهتر است که از برای خودش وانهد و انفاق کند همانطور که ذکرش رفت. یعنی خود امام همواره خودش را در استضعاف و فقر و بلایا نگاه می دارد
و بلکه همانطور که در ادعیه ائمه ع می خوانیم طلب بلایای برتری هم می کند و برای رفع این بلایا بندرت از نعصات و کراماتی که در نزد خود دارد برای خودش بهره می گیرد و بلکه بلا را استقبال هم می کند همانطور که علی ع و حسین ع به اراده و آگاهی به قتلگاه خود رفتند
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی
۳۹۴- «بگو او کسی است که شما را اراده کرده است در آفرینش. و برایتان گوش و چشم و فؤاد قرار داده است. شکرتان چه حقیر است» ملک ۲۳- در این آیه برخلاف آیات مشابه خلقت آدم سخن از «خلق» و «ابداع» نیست بلکه سخن از «انشاء» است یعنی آفرینشی از اراده جان و دل. و اين اشاره به آفرینش عرفانی یک سالک در نزد عارف دارد خاصه که فوّاد را مخاطب قرار داده است و نه قلب را. و قبلاً گفتیم که فواد همان دل دل است که در واقعه آفرینش عرفانی و حیات روحانی دل پدید می آید و همه تجلیات حق و شهود عرفانی و ظهور هویت الهی از منشا اين فؤاد است که همان نقطه ازل و لامکان وجود در مکان انسان است در زیر جناق سینه. پس شکری کبیر می طلبد ولی حالا حالاها یک سالک در مستی این هستی نو غرق است تا انشاءالله به خود آید و ببیند که امامش با او چه کرده و او را چگونه آفریده است. همانطور که درباره گوش و چشم و فواد هم از لفظ «جعل» استفاده شده نه خلق که پیدایش از عدم است. زیرا آفرینش عرفانی از عدم نیست بلکه از خلق قدیم است که تبدیل و تحول و تعالی می یابد و جهش می کند از گلٍ ارض به ارض ملکوت. این بدان! هر چند که در معنای نهانی فرقی ندارد زیرا عارف بیت الله اکرم و عرش کریم خداست و از کرام الکاتبین است: نویسندگان کریم سرنوشت انسان که به گل آدم کرامت می بخشند از نزد خداوند. «به تحقیق که به فرزندان آدم کرامت اعطاء نمودیم» یعنی فقط به پدرشان حضرت آدم نبود که آن کرامت ازلی را دادیم بلکه به فرزندانشان هم می دهیم در واقعه آفرینش عرفانی بدست عارفان فی الله که دستان خدایند
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی
۳۹۶- « بگو بنگرید که اگر خداوند من و همراهانم را نابود کند يا بر ما رحمت آورد پس کیست کافران را از درد و عذاب پناه دهد بگو او همان مهربان است که به او ایمان آورده و اعتماد کرده ایم…» ملک ۲- ۲۸
مشابه اين آیه را قباً هم مورد بحث قرار داده ایم. در اینجا سخن از پناه بردن از عذابهای الهی به فرد دیگری است به غیر خدا. و او همان انسان کامل و امام و خلیفه او بر زمین است. « بگو چه کسی شما را از خدا نجات می دهد » متأسفانه در همه اين نوع آیات مترجمین اصراری عجیب دارند که اين ناجی و پناه دهنده را خود خدا قلمداد کنند بر خلاف نص صریح قرآن – و اين انکار و عداوت با امامت در قرآن و کل تاریخ اسلام است که ایده خدا را بر علیه ولی خدا قرار می دهند و کتاب کاغذی خدا را بر علیه قرآن زنده اش بر نیزه می کنند. پناه بر خدا از اینهمه واژگونسالاری ما شیعیان ضد امام! اين همان وراثت شیطان و خطوات اوست در خلقت ازلی که برای سجده نکردن بر خلیفه خدا به یگانگی و الوهیت خدا متوسل شد تا به خدا درس توحید بدهد آن لعنت الله! و اين رویارونی علم توحید است با عشق توحیدی که: «خداوند هفت آسمان و زمین را آفرید و امرش را بین آنها نازل نمود…» بین آنها و نه بر خود آنها! اینست کل سرّالاسرار خلق انسان و عشق عرفانی و دعوای بین ابلیس و آدم! و مکر تقدس مآبی ابلیس بر صراط تا عاشقان را ره زند و از عشق خدا به فوت و فن کلامی توحید مآبانه بکشاند و به پای خودشان به دوزخ برساند. این همان رویارونی عرفان نظری و الهیات کلامی است بر علیه عرفان عملی و عشق امامیه! « آنانکه خدای را جز به حرف نمی پرستند…» می گویند: « آیا یک بشری مثل ما٬ می تواند ما را هدایت کند…» اینان عاقبت مبتل به دیوانه ترین خرافاتیان می شوند که چه بسا خود را دانشمندانی پوزیتیویست (تجربه گرا – حس گرا!؟) می دانستند. این به اصطلاح دانشمندان را می بینی که مخفیانه با محافل جن گیری و احضار ارواح و انرژی درمانی و آنینه بینی و فالگیری و… سر و سرّی دارند. یعنی اجنه و شیاطین مشغول هدایت آنها هستندا در این معنا بمان و بیندی!ش
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی
۳۸۱- عارفان عاشق همچون یارشان فراسوی مکان و زمان زیست می کنند اینست که بقول مولانا: تا صورت و پیوند جهان بود علی بود. و اينکه فی المثل بایزید بسطامی حدود دویست سال قبل از تولد «شیخ خرقانی» این شیخ را متقابلاً مریدی و مرادی می کرده است و روی به خرقان عبادت می نموده همانطور که شیخ هم دویست سال بعدش به یاری روح بایزید سیر و سلوک می نموده است. اخیرا یکی از دوستان غزلی عاشقانه- عارفانه بزبان ترکی از یک عارف شوریده
عصر قاجار مشهور به عارف نباتی پیدا کرده است که ایشان حدود دویست سال قبل از تولد اینجانب به بنده اقتداء می نموده است حتی به اسم واقعی بنده که یک بیت آن اینس:ت
بچه ترکم دیلیم ترکی کلامیم هجومجو خان چوبانی جان آلان خانجانی گوزلرگوزلريم
و عجیب تر که اين عارف به لحاظ نوع سیر و سلوک و حتی شبوه زندگانی و باورهای ویژه عرفانی به اینجانب شباهت دانستم که قبر این عارف آنجاست
اين همان معنای همزیستی روحانی و رفاقت و حشر مخلصین با انبیاء و شهداء و صدیقین گذشته است به قول قرآن کریم. خود اینجانب نیز در تمام عمرم شدیداً احساس همزیستی باطنی با بسیاری از پیامبران و امامان و حکیمان و عارفان داشتم که تا مدتها این احساس شدید و حس همذات بینی با آنان را فهم نمی کردم تا اینکه مصداق حکمت این واقعه را در قرآن کریم خواندم. که اگر چنین نمی بود براستی عاشقان حق که تنهاترین انسانهای تاریخند از فرط تنهانی دق می کردند و کسی
عمری نمی نمود تا بتواند رسالتی به فعل آورد و مایه خیر و هدایتی برای مردمان باشد. و بیهوده نیست که وادی تفرید و تجرید و توحید شهر هفتم عشق و معرفت است زیرا این همان وادی الحاق به حق است: تنها شو تا بمن برسی! حدیث قدسی! و اين اولیای الهی فقط رفیقان عرصه تنهاني نیستند بلکه معلمین و راهنمایان هم هستند
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی
۳۶۵- «اللْه لا اله الا هو»: خدانی نیست جز او! اين نیز دیگر از آیات مکرر قرآن است که خود خداوند می فرماید که: خدا اوست نه من! یعنی خدای مَنی را رها کنید خدای ذهنی و فوق آسمانی را ول کنید ای مؤمنان محمدی! خدانی جز در امام و با امام و از امام به داد کسی نخواهد رسید. «خداوند جز در وجود ما شناخته و پرستیده نمی شود» علی ۶ – «آیا خبر آنانکه کافر شدند به شما رسیده است که چه عذاب و دردی کشیدند پیش از این؟ آن به این سبب بود که ایشان را رسولی آمد با نشانه های آشکار. پس گفتند آیا بشری ما را هدایت می کند! بدینگونه بود که کافر شده و روی برگردانیدند و خدا بی نیازست از آنان…» تغابن ۵-۶
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی
360- بدان که داستان خلقت حضرت آدم و دمیدن روح و القای اسمای الهی در او٬ داستان آفرینش عرفانی اولیای الهی و رسولان حق است و ماجرای خلقت قدیم جانوری بشر نیست. و ماجرای استکبار ابلیس در سجده نکردن بر انسان کامل و حامل روح و اسرار الهی٬ عين عدم اطاعت برخی مومنان از اين رسولان است که منجر به نفاق و مرگ روانی می شود. مومنان نیز بایستی بر اين انسان کامل سجده کنند و اطاعت نمایند تا از او روح و ذکر و علم یابند و رهرو وادی کمال گردند. بدا!ن
362- پس بدان که در خلق جدید٬خداوند سجده و صلوة می کند انسان کامل را (رسول) و رسول هم صلوة و سجده می کند بر مؤمنانش تا به کمال راه یابند. پس ای مومنان ابلیس مباشید و از حزب شیطان برون آئید و رسول را صلوة و سجده کنید تا آدم شوید و روح و علم و نور یابید و زنده گردید تا از همین دنیا بر جنات الهی وارد شوید که « بهشت بسیار نزییک شد » و « دوزخ هم که آشکارست » قرآن- دوزخ صنعت و دود و بمب و برق و رادیواکتیو و ایدز… « آیا خبر آنانکه کافر شدند به شما نرسید؟ گفتند آیا بشری ما را هدایت خواهد کرد» تغابن ۶-۵
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی
343- « و آنانکه ایسان آوردند به خدا و رسولش ایشانند صدیقین و شهداء که در نزد پروردگارشان است اجر و نورشان…» حدید ۱۹-
یعنی رسیدن به مقام شهداء و صدیقین و صاحب نور شدن فقط و فقط حاصل ایمان بخدا و فرستاده زنده اوست به مثابه امام. ایمان به خدا را هیچ هنری نیست زیرا کیست که دعوی ایمان به او را نداشته باشد. ولی مقام صدق و شهود و نور مقامی است که از آن انگشت شماری از مؤمنان است که به رسول زنده ای ایمان دارند و اطاعت می کنند. پس امر هدایت و تعالی روح و مقامات عرفانی نه حاصل ایمان به خدای ذهنی که همه دارند بلکه ایمان به امامی زنده است. این بدان! و اینکه درمی یابیم که مقام شهداء لزوماً مقام خون و کشته شدن نیست بلکه مقام شهود حق است در عالم ارض. « ای کسانیکه ایمان آورده اید بپرهیزید از خدا و ایمان آورید به رسولش که می دهد شما را دو نوع رحمت و می دهد نوری که همه جا با شماست و می آمرزد گناهتان را که خدا آمرزنده و مهربان است.» حدید ۸ ۲
یعنی از خدای ذهنی خود دور شوید و به رسولش ایمان آورید که مغفرت و رحمتش همان مغفرت و رحمت خداست. و مضاف بر اینکه دو رحمت دارد که یکی الهی و دیگری بشری است
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی
532- خود خداوند راه درک و دریافت محبتش را به بشر نشان داده است: اگر می خواهید که خداوند شما را عشق ورزد از رسول اطاعت کنید. و اطاعت از رسول غیر از تقلید از رسول مرده است. منظور از اطاعت از رسول همان اطاعت از امام زنده است که فرستاده خداست برای هدایت مومنان!
533- شاهدیم که اکثر مردمان جهان مشفول تقلید از پيامبران خویشند ولی همه در قحطی محبت بسر می برند و لذا کل جوامع بشری غرق در فسق و فحشاء است که حاصل تلاشهای مذبوحانه برای محبوب شدن است. پس معلوم است که محبت الهی را نمی یابند
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد ۵ اثر استاد علی اکبر خانجانی
194- پس اراده ذاتی به ازدواج کردن همان ذات عاشق وجود انسان است که می خواهد برای دیگری باشد نه برای خودش آنهم بی مزد و منت و توقعی! این نخستین تجربه راز وجود خلیفه ای انسان است. اینست که ازدواج نیمی از دین است. یعنی نیمی از وجود را باعث می شود و نیمی از معرفت نفس و معرفت حق را موجب می شود. و اما نیمه دیگر دین و وجود کجاست و از کجا حاصل می شود؟ در عشق عرفانی در رابطه با
از کتاب زمینه متافیزیک قرآنی اثر استاد علی اکبر خانجانی
(هوی رابطه)
247- معنویت و اندیشه ھا و احساسات ھرکسی ھمان متافیزیک وجود او در حیات دنیاست که یا دوزخی و ظلمانی است و یا بهشتی و نورانی . که در ھر دو حالت حاصل روابط او با سائر انسانهاست از والدین و ھمسر و فرزندان تا معلمین و یاران و ھمکاران و مؤمنان و دوستان و دشمنان
248- ھرکه ھوی رابطه خود با مردم را شناخت ھدایت شده به سوی بهشت و ماورای طبیعت و ھرکه آنرا نشناخت و حقوقش را ادا نکرد به سوی دوزخ و گمراھی و مادون طبیعت سرنگون است
249- و از میان ھمه روابط، حق دوست و یار غار اسرار تنهایی است که سرنوشت آدمی را رقم می زند و ھموست که آدمی را به سوی بهشت یا دوزخ رھنمون می شود به سوی ماوراء یا مادون طبیعت. پس یار غارت را مؤمنی صدیق و اھل معرفت قرار ده تا به سوی ماوراء طبیعت و بهشت جان رھنمون شوی
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد اول اثر استاد علی اکبر خانجانی
1418- این تاکید مکرر در قرآن کریم که خداوند نه زائیده شده و نه فرزندی دارد و نه همسری دارد و نه وزیر و یاوری دارد اشاره است به مخلصینی که مقام جانشینی او را عارفانه پذیرا شده اند. همانطور که مثلاً حضرت مسیح هرگز حضرت مریم را « مادر» خطاب نمی کرد و فرزندان مریم ع را خواهر و برادر خود نمی خواند. چنین پدیده ای درباره حضرت علی ع هم گزارش شده است.
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
انسان و آیینه (فلسفه آیینه)
نیاز بشر به دیدن خویشتن از جمله نیازهای ویژه این حیوان دوپاست و لذا تاریخ بشر هرگز بدون آیینه نبوده است و قدمت کشف واختراع آیینه به قدمت تاریخ بشر بر روی زمین است و چه بسا بر مدنیت نیز مقدم است. بی تردید اندیشه اختراع آیینه از مشاهده صورت خود در آب پدید آمده است. این همان نیاز ذاتی انسان به خودشناسی است و معلوم نیست که چند هزار سال به طول انجامید که بشر توانست صورت خودش را در آب تشخیص دهد و بشناسد که این عکس خود اوست. کشف آیینه مصادف است با کشف جمال خویشتن. و لذا نخستین و جدی ترین طالبان آیینه زنان بوده اند که جمال وجودند. ولی مرد نیازمند آیینه ای بود تا کمال خود را بشناسد و باطن خود را ببیند زیرا مرد وجود خود را در کمال می یابد. و آیینه برای مرد یک دوست صدیق است. نیاز مرد به یک دوست صدیق و آیینه وار مثل نیاز زن به آیینه شیشه ای است. هر چند که زن جمال خود را در آیینه نیز از نگاه یک مرد می بیند. در واقع مرد آیینه جمال زن است و لذا زن فقط در قبال مردان خود را می آراید و زیبا می کند و زنی که محبوبی نداشته باشد هرگز میلی به آیینه و آرایش و حتی حداقل نظافت هم ندارد. ولی زیبایی مرد که کمال اوست از نگاه یک دوست صدیق دیده می شود. و این راز رفیق بازی مرد است هر چند که این رفیق ها عموماً صدقی ندارند و بلکه تمام جاذبه شان چاپلوسی و فریبکاری است به قصد سوء استفاده. و لذا به ناگاه این رفاقت ها مبدل به عداوت می شود. دوست صدیق انسانی است که با خودش یگانه شده باشد یعنی با ذات خویشتن که همان خداست به وحدت یا حداقل ارتباطی رسیده باشد. و چنین انسانی یک آیینه کمال برای مردان است. او امام یا پیر طریقت است
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد اول اثر استاد علی اکبر خانجانی
1380- رابطه قلبی با یک انسان موّمن دیگری از هزار چله ریاضت و ذکر و عمری نماز شب و مستحبات و خیرات برتر است همانطور که خود خداوند در آیه منکورش بیان فرموده است که از دو برابر کل دنیایتان هم برتر است که کل عبادات انسان هم بخشی از دنیایش محسوب می شوند
1381- بغیر از عشق جنسی و عشق عرفانی بین مراد و مرید٬ عشق دیگری در سراسر جهان رایچ است که به فراوانی عشق جنسی است و آن دوستی و محبت قلبی و عمیق بین دو هم جنس است که عموماً به لحاظ زمان تجربه مقدم بر آن دو عشق مذکور است و از همان دوران نوجوانی و معمولاً در مدارس پدید می آید که دارای ویژگی خاص خویش است. و زمینه نخستین تجربه ارتباط قلبی و ایثار است که در قرآن هم ذکرش رفته است و آن گفتگوی بین دو اهل بهشت در بهشت و دو اهل دوزخ در جهنم است که راز عاقبت خود را از دوستی می دانند: دوستی با اهل صدق و ایمان و دوستی با اهل کذب و کفر! یعنی هرکسی بواسطه دوستی که می گیرد به بهشت یا دوزخ می رسد. همانطور که والدین هم علت بدبختی یا خوشبختی فرزندان خود را دوستانشان می دانند
1383- والدین بایستی قدر الهی و سرنوشت ساز دوستان فرزندان خود را بدانند و از آن حمایت نموده و تحت نظارت و هدایت اخلاقی قرار دهند تا به گمراهی نروند. زیرا اثر خلاق تربیتی این دوستی هزاران بار بیشتر از تعلیم و تربیت درون خانه و مدرسه است
1384- همه ما انسانها اگر با معرفت به گذشته مان نظر کنیم اقرار خواهیم کرد که دوستی های دوره نوجوانی چه اثر سرنوشت سازی بر راه و روش زندگی ما داشته و در پیدایش ساختار شخصیت ما نقشی درجه اول را ایفا نموده است. این بدان دلیل است که چون دو دل بهم مربوط شود سومی خداست. که صاحبان این دلها را هدایت می کند
1386- کل معنا و حقیقت موجود در انواع اين عشق ها و دوستی ها آنست که وقتی دو نفر یکدیگر را صادفانه و با اعتماد و گذشت دوست بدارند خداوند هم آنان را دوست میدارد و لذا در رابطه شان حاضر می شود و هدایتشان می کند. پس خداوند در عالم ارض هیچ پدیده ای را بیشتر از دوستی دوست نمی دارد و طبق قول قرآن » فقط هم در دوستی حاضر شده و موجودیتش را اعلان می کند و مستقیماً موجب هدایت می گرد!د
1387- در کل قرآن کریم حتی در مورد انبیای الهی و واقعه نزول روح و وحی هم خود خداوند حاضر نمی شود در تنها موردی که خداوند بعنوان یک فرد و با هویت وجود فردیش اعلان وجود می نماید در دوستی های قلبی و رازگویانه بین مؤمنان است که دو نفر به یکدیگر به تمام و کمال اعتماد می کنند و به یکدیگر دل می سپارند. این معنای کبیر را بدان و در آن جاودانه بمان! این همان معنای ولایت و امامت در عرصه غیبت امام و ختم نبوت است. پس می بینیم که با این خاتمیت و غیبت٬ رابطه انسان با خداوند نه تنها کمتر نشده که بیشتر هم شده است. و اين حقیقت رابطه مراد و مرید است یعنی عرفان اسلامی از دوستی ساده دوران نوجوانی تا رابطه پیر و مری!د
1388- پس باید اقرار کنیم که اسلام و قرآن٬ مذهب و کتاب اصالت عشق و دوستی است. « چون سه نفر راز دل کنند چهارمی خداست و چون پنج نفر راز دل کنند ششمی
خداست… »۲ قرآن
1389- پس آنچه که خداوند را از عرش اعلا به نزد انسان می آورد عشق و دوستی و اعتماد قلبی بین انسانهاست. پس خداوند عاشق عشق است و اصلا” خود عشق است. زیرا نمی فرماید که اگر چند نفر راز دل نمایند خداوند از آسمان به زمین می آید بلکه می فرماید که چون راز دل کنند خودبخود خداوند حاضر است. واین یعفی خدا٬ عشق است و دوستی و اعتماد و وفا و دلدادگی و اتحاد بین انسانها. یعنی خدا در فرد نیست بلکه در رابطه صادقانه و عاشقانه اس. پس عاشقان صادق و پاک همنشین خدایند
1391- یعنی آدمی بی دوست٬ بی خود است و با دوست با خود است و خود است. و لذا بی دوست امکان معرفت نفس نیست.
1392- پس یک دوستی قلبی و صادقانه و برتر از آن یک عشق عرفانی برتر از هر عبادت و جهادی است. و اینست صراط المستقیم هدایت. همانطور که امام فرمود که صراط المستقیم همان معرفت نفس است و معرفت نفس هم بی دوستی صدیق ممکن نیست. پس صراط المستقیم همان دوستی صادقانه و مومنانه است.
1393- این همان دوستی است که علی (ع) می فرماید: « دوست تو کسی است که بی او زندگی نخواهی »
1394- پس در حقیقت وقتی در سوره حمد و در نماز می گونیم که خدایا «ما را به صراط المستقیم هدایت فرما»۳ منظور اینست که: خدایا ما را به یک دوست صدیق و مومن برسان! و اين دوست صدیق و موّمن٬ امام توست. و لذا باز در جای دیگری امام صادق می فرماید که « صراط المستقیم همان امام است »۴
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد اول اثر استاد علی اکبر خانجانی
1376- خداوند به بنده اش عشق دارد و کل جهان هستی اثبات این عشق است که برای آدمی آفریده است. ولی تا آدمی هم متقابلاً حق اين عشق خدای را ادا نکند عشق خدای را حداکثر بدست می آورد که همین دنیاست ولی به دل نمی آورد و لذا در قحطی عشق می ماند که حاضر است که کل دنیایش را بدهد تا لحظه ای محبوب واقع شود که نمی شود. و بازهم آن کلام خدای را تکرار می کنیم که: ای مومنان خداوند بر شما مثت نهاد که دلهایتان را بهم مربوط نمود که اگر کل امکانات جهان دو برابر هم می شد و آترا خرج می کردید نمی توانستید به چنین نعمت محبتی برسید”! یعنی قدر محبت قلبی و رابطه قلبی دو انسان (عشق ) از دو برابر کل جهان هستی هم برتر است. این معنا را بدان و در آن بما!ن
1377- و اما ادای حق محبت خدا از جانب بشر چیست تا بتواند محبت او را به دل یابد و از محبت خلق بی نیاز شده و سلطان وجود گردد؟
1378- خود خداوند راه کسب قلبی اين محبت خدا را در کتابش مکررا” ذکر نموده است و آن اطاعت از فرستادگان اوست۲ و نه اطاعت ذهنی از خدا که عین هوسبازی و خودپرستی است و نه اطاعت از فرستادگان مرده. و نه اطاعت از سنت پدران و مذهب آبا اجدادی. که چنین اطاعتی را امروزه تقریبا” کل جوامع بشری کمابیش داراست و جنگ خونین بین اين اطاعت کنندگان بر سر برتری و حقانیت اطاعتشان. اطاعت از فرستاده زنده که البته احیاگر فرستادگان مرده هم هست. زیرا اولیای الهی و عارفان واصل نیز فرستادگان و برگزیدگان خدایند منتهی بدون داشتن رسالت اجتماعی و نبوت. اينان رسولان ویژه و خاموش جهت هدایت طالبان و مومنان هستند. و اینست آن رابطه قلبی که برتر از دو برابر کل جهان است به لحاظ قدر و قیمت: رابطه مراد و مرید
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
خداوند در آن واحد فقط در یک نفر است و آن هم امام اوست
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد اول اثر استاد علی اکبر خانجانی
1282- بنده به تجربه و عینه شاهد بوده ام که عشق و ارادت عرفانی بطرزی معجزه آسا حتی ساختار کلی سیمای آدمی را تغییر داده و از زشت ترین جمالها زیباترین جمالها را پدید آورده است و به عکس کفر و بی تقوانی موجب فروپاشی زیبایی گردیده که گاه فرد را وادار به جراحی پلاستیک نموده است که این خود عذابی مضاعف است که موجب رسوانی می باشد و در بسیاری موارد موجب اختلال روانی گردیده است
1283- به تجربه دیده ام که شدیدترین حسرتها و افسردگیها تا سرحد خودکشی حاصل بازی با عشق و خیانت در حقوق آن بوده است. زیرا عشق شاه کلید سعادت دو دنیای انسان است
از کتاب عرفان امامیه
نص ّدوم
عرفان علوی (العلی) در وجود علی ابن ابیطالب (ع) (امام مطلق) ص۲۳
مذھب و انسان امامیه آن مذھب و انسانی است که مؤمن به رشد و تکامل و وجود الهی انسان است که انسان باید به الهیت وجود در جهان نائل آید و بانی این مذھب و مکتب ھم محمد و علی ھستند و برپادارندگان و حامیانش ھم ائمه معصومین می باشند و اسوه کامل و جهانی چنین انسان کاملی در آخرالزمان ھم قائم آل محمد مهدی موعود است که مظهر کامل محمد- علی است
آنچه که مانع گردید تا انوار علی عظیم و علی حکیم و علی کبیر و علی عزیز و علی علیم از وجود علی مرتضی در عصر خودش آشکار و معروف گردد خفقان مرگبار شورای سقیفه و تبلیغات اموی و خانه نشینی و حبس بیست و پنج ساله علی بود که کسی شهامت دیدارشان را نداشت الا اینکه می بایست از جانش می گذشت وخاندانش را فدا می کرد مثل عمار و ابوذر و سلمان و میثم و دیگران! که آن خفقان تا به امروز در جهان اسلام بطور روزافزونی استمرار یافته است و حتّی در جوامع شیعی نیز وضع بهتری حاکم نبوده است که یک نمونه اش حکومت کذاب صفوی بود که ھمه حکیمان و عارفان حقه را تبعید و سر به نیست می کرد و حتی کسی چون شیخ بهائی را با آنهمه خدماتش به صفویان، برنتافتند. و امروزه نیز شارحان عرفان علوی در جهان تسنّن تکفیر و مرتد می شوند و در جهان تشیع غالیه خوانده می شوند و متهم و محکوم و محبوس می گردند تا حقایق محمدی و عرفان امامیه به گوش مردم نرسد
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد اول اثر استاد علی اکبر خانجانی
1253- پس واضح شد و بدیهی شد که عبودیت ویژه انسان به عنوان خلیفه خدا همان جمال پرستی است. و از اینجا معنای این حدیث جنجالی واضح تر می شود که « مجاز پل رسیدن به حق است » یعنی عشق به جمال یک انسان به عنوان پل عبور منجر به حق می شود به شرط آنکه آن معشوق بشری پل باشد و نه مقصود وصال. و این معنای حق فراق است و گذشتن از وصال جسمانی.
1255- اگر گفته شده که حبٌ علی موجب مصونیت از آتش دوزخ است شامل همه علیّین و عارفان و امامان هر عصر و قومی می باشد و اين مربوط به نور جمال امام است که نار دوزخ را دفع می کند. زیرا امام کسی است که به دیدار جمال حق نائل آمده است و صاحب این نور جمال گشته است و وجه الّله است لذا مهد اسماء الّه هم هست در درجات تجلی. و نور اين اسماء٬ نار را دفع می کنند همانطور که امام در دعای جوشن کبیر به یاری اسماء الهی به نبرد با « نار » می رود.
حکمت جاوید ( تعلیم و تربیت )٬ مقاله ۲۴ خودشناسی جاوید
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
تقلید، دزدی اعمال دیگران است
تعلیم اجباری مولّد جباّریت است
شعار، شعور دزدی است
علم بی ایمان، فساد را توجیه می کند
علم حقیقی هرگز به فروش نمی رسد و بلکه انفاق می شود
هیچکس خودش را تربیت نکرده است
کسی که ربّی نداشته باشد نمی تواند مربّی باشد
به میزانی که اطاعت می کنی اطاعت می شوی
اطاعت که از محبّت نباشد موجب عداوت است
علمی که به خودشناسی نرسد به خود فروشی می رسد
آنکه خود را بی نیاز از مربّی می داند تربیت نمی داند
تربیت شدن با محبّت شدن است
هیچکس فرزندش را تربیت نمی کند
مرد را مرادی تربیت می کند و زن را شوهرش
زن با تربیت مرید شوهر است
تربیت نمودن نظر بر ذات کردن است
غایت تربیت دوست داشتن منکر خویش است
امام کیست؟ مقاله ۲۵ خودشناسی تمثیلی
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
امام یک رهبر دینی را گویند که قدرت روحانی تبدیل دین به ایمان و عشق را در قلوب دیگران داشته باشد. فرق امام با یک عالم و فقیه یا روشنفکر دینی در همین نکته است. انسانی ممکن است در علوم دینی یک علاّمه باشد و خطابه هایی بس علمی و مستدل و پرشوری داشته باشد ولی نتواند دین را در قلوب مردم تبدیل به محبّت حق و عشق به هدایت نماید. چنین کسی هر چه باشد در قلمرو امامت جای ندارد. ولی گاه یک فرد که در علوم دینی و تحصیلات فقهی و قرآنی هیچ تبحری ندارد و حتّی چه بسا بیسواد است می تواند در جایگاه امام قرار گیرد و منبع الهام ایمان و عشق به حقّ و شور معرفت و تقوا در میان مردم شود همانطور که اکثر پیامبران و قدیسین و عارفان واصل اینگونه بوده اند. در واقع سواد و مدارک مدرسه ای و عاریه ای امری لازم برای امر امامت نیست. در واقع گوهرۀ اصلی و واجب و لازم برای امر امامت داشتن عشق الهی به هدایت و القای نور ایمان و محبّت به دین و احکام و حدود الهی می باشد که بدون این گوهره، دریایی از علوم دینی و فقه و حدیث و قرآن و تاریخ و ادبیات به خودی خود نمی تواند حامل امر هدایت و ولایت در مردم باشد و چه بسا ایجاد شرک و نفاق می کند زیرا اطاعتی که قلبی و از روی حُبّ نباشد منشأ اصلی انشقاق و نفاق است و تقلیدی محض که به بخل و عداوت و سلطه گری می انجامد. ولی آنکه نور ایمان دارد حتّی بدون هیچ سوادی می تواند احکام الهی را از فطرت خویش استخراج نموده و قرآن را از دلش بخواند و به مردمان هدیه کند و امام مردم باشد و اسوۀ تقوا
شجرة علیین مقاله ۲۹ خودشناسی شیعی از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد دوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
نامۀ اعمال نیکوکاران در نزد علّیین است. و اما چه می دانی که چیست علّیون؟ کتابی است که مقرّبین به آن شهادت می دهند. » قرآن – علّیین یا علّیون در لغت جمع « علی» است بمعنای علی ها یا علی واران. و نیز می دانیم که علی (ع) خود را قرآن ناطق و زنده نامیده است. علّیین شجره ای از مخلصین در دین هستند که محل علم لدّنی و حکمت الهی و عرفان حق هستند و اسرار خلایق را می دانند و امام مؤمنان و نیکوکارانند و نور هدایت سالکان معرفت. به لحاظی اسوه های انسان کاملند در علم و دین. در روایت شیعی آمده است که در روز قیامت کاروانی بغایت طویل از بار کتاب وارد می شود که کتاب علی است. این کاروان کتاب همان کتب علم علی واران تاریخ است که حامل علم حضوری هستند. علّیین شجرۀ امامت در درجات گوناگون و اعصار و اقوام متفاوت است: لائوتزو، بودا، پارمنیدز، سقراط، ادریس، اسماعیل و موسی و عیسی و علی و سلمان و حلاج و شمس و … اینان عاشقان معرفت الله و عبادالله المخلصین هستند که اراده و کلام و کردارشان همه از خداست. اینان خلفای خدا بر روی زمین هستند و آستانۀ حضرت دوست. عاشقان محض معرفت برای معرفت در درجات گوناگون و تحت عناوین و مذاهب گوناگون بر روی زمین در هر قومی از مظاهر آیات کبیر خدا بر روی زمین هستند و سخنگویان توحید و شکافندگان علم حقیقی و بانیان و رهروان حکمت الهی. اینان فصول امّ الکتاب هستند منتهی کتابی که سخن می گوید. اینان جمال « امّ» هستند و بستر امامت. اینان شجرۀ نژاد نیستند همچون شجرۀ طیّبۀ نبوّت.
بقول مولای رومی « خواه از نسل عمر یا از علی» اینان مصادیق دنیوی سورۀ توحید می باشند همانطور که پیامبر اکرم، علی را مصداق این سوره می دانست: یگانگی، بی نیازی، بی علّتی ( غیر نژادی) و بی تائی. اینان شبیه هیچکس نیستند و بلکه دو تن از آنان هم شبیه یکدیگر نیستند و ربشان خود الله است. اینان بانیان و مجاری وحی مستقیم و بیواسطه یعنی محدّث هستند و خداوند از زبانشان بیواسطه سخن می گوید اینان خدا را در خود یافته اند. و موحّد به همین معناست. در زبان مدرن غرب به اینان لقب « عارفان وحشی» داده شده است که البته بس ناهنجار است. و بهتر بود ملقب به « عارفان انقلابی » می شدند. اینان عارفان بی شجره و بی سلسله و بی تبار و بی معلم هستند و نیز فراسوی مذاهب و مکاتب. اینان خط شکن معرفت دوران هایند و نیز تمدن شکن. اینان بدعت گزاران وادی عشقند و لذا در هر دوره ای متهم و محکوم به ارتداد و خروج از دین و فرهنگ می باشند و همچون سقراط به فساد و انحطاط ، متهم و اعدام می شوند. امامان ما نیز جملگی خورشید های علّیین اسلامند. اینان خدا را از راه تاریخ و سنت و شریعت و مکتب و مدرسه نمی یابند. اینان برگزیدگان خاصّ خدایند و کمال ظهورشان در همه ابعاد، خود « علی » است که به تنهائی شجرۀ کامل معرفت را به عرصۀ ظهور رسانیده است همانطور که در حدیثی از امام صادق است که می فرماید: «ما همان شجره ممنوعه هستیم» بمعنای شجرۀ بیداری و بخود آئی. اینان میزان انسان هستند، انسان آنگونه که باید باشد. اینان حیات دنیوی ندارند و در فراسوی تاریخ قرار دارند و بمعنای واقعی امام زمان هستند یعنی زمان و تاریخ بشر از وجود آنان پیروی می کند. در درجات نازلتر و تجلّی خفیفتر می توان افراد ذیل را هم کمابیش از این شجره دانست: عین القضاة همدانی، ژردانز برونو، میرزا آقا خان کرمانی، سید جمال اسد آبادی، اقبال لاهوری، دکتر شریعتی، گاندی، چخوف، آرتور رمبو، کافکا، صادق هدایت و غیره. ممکن است گفته شود که مثلاً شریعتی را با هدایت چکار و اینان را با حلاج چکار و با علی و بودا و … چکار. ولی در و دیوار گواهی می دهند کاری است. اینان به مثابه شاخه های فرعی تر این شجره هستند. این شریعتی بخود – آئی و ز خود – رهائی است و لذا شجرۀ خود – براندازیِ عارفانه – عاشقانه است. و بسیاری از آنان در عصر جدید همچون عاشقانِ سوخته نیمه راه هستند و هنوز به بار نیامده می سوزند. قضاوت دربارۀ علّیین از ناممکن ترین قضاوتهاست و قضاوت مردمان هر عصری دربارۀ آنان به مثابه تعیین تکلیف خدا دربارۀ آن قوم بوده است. و این همان توصیفی است که علی (ع) در نهج البلاغه دربارۀ شناخت امامان آورده است که جز ملائک مقرّب و انبیای اولوالعزم و مخلصین قادر به شناخت حقّ آنان نیستند. اینان صدّیقین دورانها هستند
چگونه کسی به امامت میرسد؟ استاد علی اکبر خانجانی
کتاب دائره المعارف عرفانی جلد دوم
کسی که نمی تواند دروغ بگوید
کسی که نمی تواند دوست نداشته باشد
کسی که نمی تواند کینه ورزد
کسی که همواره پا بر دل خود می نهد
کسی که هرگز به پول نمی اندیشد
کسی که هرگز از کسی نمی هراسد
کسی که همواره بین خود و دیگری، دیگری را ترجیح می دهد
کسی که در هر دعوائی خودش را محکوم می کند
کسی که جز خود علّتی برای سرنوشت خود نمی یابد
کسی که برای خودش چیزی نمی خواهد
کسی که خود را مسئول همه بدبختی های دیگران می داند
کسی که با منّت کشیدن خدمت می کند
کسی که بواسطۀ محبّت خود تک و تنها می شود زیرا کسی را یارای تحمل محبّت او نیست
کسی که قبل از مرگش با شوق کامل برای مردن آماده است و جز قبر خانه ای ندارد و بدنش قبر اوست و غار اوست و راز غیبت اوست
حسین (ع)، زینب و یزید مقاله ۲۵ خودشناسی شیعی٬ کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد دوم
اثر استاد علی اکبر خانجانی
دکتر شریعتی در تدوین و تبیین بسیاری از مواضع اصولی دین و اسلام و تشیّع در قلمرو منطق دارای بدعت هائی خاص است و گاه چنان مرز حق و باطل را روشن کرده که تا قبل او هرگز اینگونه بدیهی نشده بود. از جمله این مرزبندیهای بین حق و باطل اینست که: امروزه آدمی یا حسینی است یا زینبی. و در غیر این دو حالت بدون شک یزیدی است. این بدان معناست که آدمی مخصوصاً یک مسلمان یا باید در قلمرو امامت باشد و مردم را به نور هدایت آشنا کند و مرز حق و باطل در هر امری را آشکار سازد و در صورت طلب مردم برای احیای حقشان آنان را یاری دهد و یا باید حامی امامت باشد و به او در جهت دینش یاری دهد و حقانیّت امر او را اشاعه دهد. در غیر این دو حالت بدون شک یزیدی است یعنی اهل طاغوت و ستم و فساد است و در سیطرۀ استکبار زندگی می کند و با امام در جنگ می باشد و زینبیان زمانه را به بند می کشد و در تحقیر وتهمت به آنان قرار دارد تا حسین (ع) را معرفی نکنند. در واقع در فرهنگ شیعه جمال امر به معروف همان امام زمانه است که زینبیان مردمان را امر به اطاعت از امام می کنند و نهی از اطاعت از غیر او. زیرا امام به مثابه قرآن ناطق و زنده می باشد. امام جمالِ « معروف» است و طاغوت هم جمالِ « منکر» است و زینبیان سپاه این امر و نهی
امام کیست؟
مقاله ۲۴ خودشناسی شیعی کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد دوم اثر
استاد علی اکبر خانجانی
خداوند در حدیث قدسی می فرماید: « مرا دوست بدارید و اطاعت کنید تا همچون من شوید »
مشابه چنین سخنی را علی (ع) می فرماید که « مرا دوست بدارید و اطاعت کنید تا به مقام من برسید همانطور که سلمان رسید ». و یا بقول مولوی، آدمی در طلب هر چه که باشد خود، همان می شود. هر که خدا خواست خودش خدا شد. بنابراین در عرصۀ غیبت امام زمان هر که به امام عشق می ورزد و از راه و روش او پیروی می کند به او نزدیک می شود و این نزدیکی یک واقعۀ باطنی و روحانی است. کوس اناالحق زدنِ بسیاری از عارفان به همین معنا و واقعه بوده است و بر حقّی عظیم است. چنین عارفانی به مثابۀ اولیاء و اوصیاء و نواب امام زمان هستند در درجات متفاوت. امام کسی است که در شرایط و موقعیت وجودی امام قرار گیرد که در رأس آن معرفت بر زمان است و فقر و تنهائی کامل در جهان و عشق به آدمیان. امامت بر خلاف نبوّت، حاصل شجره و نژاد و وراثت نیست به همین دلیل امامت در اسلام از دختر پیامبر یعنی فاطمه آغاز شد و بواسطۀ زنان مؤمنه استمرار یافت به همین دلیل آن فرزندانی از امامان به امامت رسیدند که از زنان مؤمنه بودند و نه لزوماً پسر ارشد. امامت محصول معرفت نفس و سیر و سلوک روحانی در خویشتن است و واقعه ای در ذات انسان مؤمن است و نه از بیرون همچون وحی جبرائیلی. و این صراط المستقیم هدایت انسان بسوی خداست. امامت راه از خود به خداست آنهم خدای خودی و نه خدای آسمانی و اخباری و تاریخی و وراثتی. طبق حدیثی از امام صادق (ع) در هر عصر یک امام صامت و خاموش و غایب هست و امامانی ناطق و حاضر و زنده که با مردم سخن می گوید.
اینان آئینه امام غایب هستند و آن حجت هائی که مردمان بدان آزموده و هدایت یا گمراه می شوند و انتخاب می کنند
کتاب دائرة المشارق و المغارب ربوبی صفحه ۱۰۹
نژاد قدرتمندترین رقیب، ھوو و بلکه عدوی ایمان افراد خانواده به خداوند است و لذا ھر فرد براستی مؤمنی در قلمرو ھر نژادی مورد نفرت و خصومت ھمه اعضای آن نژاد قرار می گیرد و لذا امر اول خداوند به مؤمنین امر ھجرت است ھجرت از قلمرو نژاد! ھمانطور که آغاز ایمان اسلامی و تاریخ اسلام ھم ھجرت است. و بدون ھجرت پس از ایمان ھیچکس قادر به حفظ ایمانش نخواھد بود. این ھمان ھجرت و خروج از مذھب آباء اجدادی است که مذھب کفر است که اگر اسلام ھم باشد تازه مذھب نفاق است. ایمان مهلکه ای بدتر از نژاد و خانواده ندارد. و خانواده نیز دشمنی بدتر از دین موروثی ندارد. و آخرالزمان پایان عمر دین موروثی در خانواده ھاست که خانواده ھا یا از چنین مذھب نفاقی توبه می کنند وگرنه محکوم به فروپاشی ھستند! و آنچه که خانواده را در آخرالزمان متلاشی می کند شقاوت و ستم ناشی از اشد نفاق حاصل از مذھب موروثی است. تنها راه نجات خانواده در آخرالزمان ولایت و امامت و ارادت خانوادگی به یکی از اولیای الهی است و اینست ایمان آخرالزمانی! زیرا ایمان بدون امامی حی و حاضر ممکن نیست
مذهب اصالت عشق جلد اول
۲۱۱- خداوند عاشق بر دوستی و عشق بین انسانهاست و بدون چنین عشق و الفتی با کسی عشق ورزی نمی کند و لذا می فرماید « اگر می خواهید خداوند شما را عاشق باشد پس از فرستاده اش اطاعت کنید ». و منظور فرستاده زنده است و نه تقلید از رسولان مرده. « آنانکه ایمان آورده و صبر پیشه نمودند خداوند از نزد خویش امام٬ شاهد یا رسولی را برای هدایت بسویشان می فرستد. خداوند بر دوستی و مودت بین مومن و پیر طریقت وارد می شود و مومن را هدایت می کند زیرا هدایت الهی همان عشق و ارادت عرفانی بین امام و مأموم است. عشق خود نور هدایت است زیرا فقط بواسطه عشق است که می توان از پیر اطاعت صادقانه نمود.
۲۱۲- اگر گفته شده که بی امام کافر است منظور اینست که انسان فاقد عشق در هدایت نیست و اصلاً اهل ایمان نیست زیرا ایمان همان عشق است عشق بین امام و مأموم
لحظه ای با خود ماندن (خودشناسی شرعی) مقاله ۲۵ کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد دوم
اثر استاد علی اکبر خانجانی
آیا آدمی چه مقدار از ساعات و عمرش را در خود و با خودش زندگی می کند؟ این سؤال به مثابه حرف اوّل و آخر خودشناسی و حکمت عملی و عرفان است. و برای کسی که زندگیش را به بازی نمی گیرد مهمترین و مستمرترین دغدغه است. اگر دقّت کنیم حتّی دقیقه ای از شبانه روزمان را هم مقیم در خود و با خود نیستیم یعنی خود نیستیم. و این همان معنای بیخودی و راز از خودبیگانگی و جنون و همه مسائل و بدبختی ها و چراهای حیات و هستی انسان است. یا تماماً مشغول اشیاء و آدمهای دیگریم و در تنهائی مان هم در خود مشغول دیگرانیم. یعنی وجودمان در بیرون و درونمان تماماً اشغال شده و مصادره است بواسطۀ غیر. ما غیر خودیم و این واقعۀ بی وجودی ماست که چه بسا تحت عنوان عشق تعبیر و تقدیس می شود که عین جنون ماست. آنچه که در عرصۀ مذهب و عرفان تحت عناوینی همچون عبادت، حضور، ذکر، استغراق و نهایتاً توحید مطرح است همانا تلاش برای رسیدن به خود و ورود در خود و مقیم در خود و با خود بودن و خود بودن و اصلاً تمرینی برای بودن و وجود داشتن است. بدینگونه است که علی (ع) می فرماید « کسی که خود را نمی شناسد نابود است. » زیرا خودشناسی مستلزم پاکسازی نفس و ذهن و احساس و روان خود از غیر از خود است و سپس رسیدن به خود و شناخت خویشتن خویش. این شناخت همان نور وجود است. پس وجود همان معرفت است که با جستجوی خدا در خود حاصل می آید. آنچه که انسان را در رویاروئی با خویشتن خویش یاری می دهد و امکان ورود به خویشتن می دهد و نوری در قلب ظلمت باطن است همانا خداست که به یاری ذکر و صفات و اسمای او این جستجو ممکن می شود و این ورود میسّر می آید. زیرا با حذف غیر از باطن خویش آنچه که باقی می ماند عین ظلمت عدم است و پوچی محض. و با نور معرفت است که به یاری یک پیر معنوی از قلب ظلمت، نور می جهد و از عدم، وجود پدید می آید و این همان خلقت جدید و زایش عرفانی از بطن خویش است. آدمی خصم خویش است و عاشق غیر و لذا خود حجاب خویشتن است. معنای حقیقی رشد و تعالی انسانی و تحقّق توحید در نفس بشر همانا رسیدن به خویشتن خویش منهای تاریخ و وراثت و طبیعت و فرهنگ و عادات و ابتلائات روانی است. و در ارادت و اطاعت از یک پیر عارف و بخود رسیده می توان این درب ظلمانی نفس را گشود و بر آن وارد شد و غیرها را بیرون ریخت و در خود ره پیمود و رهسپار وادی فنا شد که همان گوهرۀ بقای خودی و ذات است. لحظه ای با خود ماندن کاری خدائی است و اینست انسان. اینست که خودشناسی عین خداشناسی است زیرا « خود» عین خداست زیرا اگر بخواهیم خویشتن خویش را تعریف و توصیف کنیم که در آن اثری از غیر نباشد به معنای فنا می رسیم که عین وجود محض و خداست. و اینست که علی (ع) معرفت نفس را برترین عبادات می داند و در واقع صراط المستقیم عبادات است
کتاب فقط خود خودت را بپرست اثر استاد علی اکبر خانجانی
١- ای عدم، خدای را پرستش کن تا بوجود آئی زیرا بواسطه پرستش آفریده می شوی: انس و جن را نیافریدم مگر اینکه مرا بپرستند. قرآن کریم
٢- ای آدم آنچه را که ھستی خود می پنداری ناریست که از پرتو نور وجود بر عدمت حادث گشته است. نار را مپرست نور را بپرست تا نارت نور گردد
٣- پس اگر خدای را در خیال خود بپرستی نار را پرستیده ای پس نورش را در کسی بپرست که دارایش می باشد و نورانی است
۴- و نور وجود در کسی است که چون ببینی و یا به یادش آوری با تمامیت خود مواجه می شوی
۵- پس تا بر نور انسانی صاحب نور وارد نشده ای (صلوة) اھل پرستش خداوند نشده ای
فلسفه قانون (خودشناسی کلامی) مقاله ۱۹ از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم
اثر استاد علی اکبر خانجانی
قانون به لحاظ لغت همان کانون است و کانون به مرکز و نقطه ثقل و محور هر چیزی گفته می شود مثل مرکز دایره. پس قانون آن امری است که حیات افراد و جوامع بشری را بر مدار و مرکز خود به گردش می آورد و نظم و سامان و اتحاد و استمرار می بخشد و انسان بی قانون و قانون گریز انسانی منحرف شده از مدار حیات و هستی است و مثل سیاره ای که از مدار خارج شده ساقط خواهد شد. قانون چند دسته کلی دارد: غریزی، عرفی، شرعی و قضایی. همه حیوانات دارای قدرت تبعیت از قوانین غریزی هستند و لذا از سایر قوانین بی نیاز شده اند ولی از آنجا که بشر دارای غرایزی نامحدود و افسار گسیخته و وحشی است نیازمند قوانین دیگر شده است و این ضعف بشر را نسبت به سایر حیوانات نشان می دهد که به قول قرآن اکثر مردمان از حیوانات هم پست ترند. و بشربارعایت قوانین عرفی و شرعی و قضایی تازه می تواند به مقام حیوانیت خود صعود کند که بقول قرآن برخی از مردمان چون حیوانات هستند. و اما با رعایت قانون دیگر، به نام عشق و عرفان قادر می شود تا به مقام انسانی و اشرف مخلوقات برسد که قانون از خود گذشتن است پس گروهی از خود پست ترند، گروهی خود هستند و اندکی هم برتر از خود هستند ( پست تر از حیوان، حیوان، برتر از حیوان) ولی از آنجا که انسان موجودی مختار است لذا هر چه که قوانین محکمتر و بیشتر می شوند انسان هم تبهکارتر و مکارتر و رذلتر می گردد. انسان آن است که خود اراده اش را به دست کسی بسپارد که عاشق و عارف باشد یعنی امام و پیر داشته باشد
مقاله ۱۷ کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
هیچ رابطه ای بی واسطه نیست چه پنهان و چه آشکار، چه مستقیم و یا غیر مستقیم. این واسطه همان هوی رابطه است یعنی اوی رابطه. زیرا هر رابطه ای یک واقعه من – تویی است. یعنی هیچ من – تویی بی او نیست. راز و ماهیت و سرنوشت هر رابطه ای بسته به این امر دارد که طرفین رابطه چه معامله ای با او کنند و چه معرفتی درباره او داشته باشند و نیز اینکه آیا حق او را ادا کنند. و بدینگونه است که یک رابطه دوزخی یا بهشتی می شود، کاهنده یا فزاینده، هلاک کننده یا رشد دهنده. هوی نهایی و ذاتی همه رابطه ها خداست که به صور گوناگونی عامل و واسط رابطه ها می شود. ولی فقط در یک رابطه عاشقانه است که خداوند مستقیماً واسط رابطه است. به همین دلیل عشق چه از نوع جنسی و چه عرفانی، عالیترین و خدایی ترین و سرنوشت سازترین وقایع زندگی بشر است که اگر حقش شناخته نشود و حقوق هو ادا نگردد به تراژدی می انجامد و اشد محبت منجر به اشد عداوت می شود. و رابطه ای که می بایست منجر به رستگاری طرفین شود به هلاکت آنها می رسد. همه رابطه ها، واسط و صاحبی جز خدا ندارد و لذا فقط روابط دینی و معرفتی و اخلاقی به نجات و سعادت می رسد و لاغیر. زیرا دین همان حق هو است. ولی در رابطه عاشقانه این امر هزار چندان شدیدتر است و فقدان حق هو به سرعت این رابطه را متلاشی می کند. انسان به لحاظ احساس حیات و هستی تماماً محصول رابطه هاست و لذا بایستی رابطه ها را عرصه حضور پروردگار دانست که هستی بخش روحانی در حیات دنیاست. همه سرنوشت ها محصول رابطه هاست یعنی محصول هو است
چگونه دلی توّاب می شود؟ دائره المعارف جلد دوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
انصراف و توبه و تحوّل از یک راه و روش که تمام زندگیمان را بر آن اساس بوده ایم مهمترین واقعۀ کلّ زندگی ماست. این توبه یا به جبر است یا توفیق اجباری و یا به عشق و اختیاری که از معرفت است. این توبه در صورتی بنیادی و سرنوشت ساز است و به عاقبتی برحق می رسد که هم معرفتی و ذهنی باشد و هم قلبی و با عشق و رغبت عاطفی. توبۀ ذهنی مستلزم تعقّل و صدق و واقع نگری می باشد ولی توبۀ قلبی مستلزم وجود یک امام است که از فرد توّاب دل می برد. ذهن آدمی برای کندن از جهانِ جهل و کفر و فریب و حرکت در مسیر ایمان و سیر الی الله بخودی خود کفایت نمی کند. ذهن برای دل کندن از دنیا پرستی لازم و کافیست ولی برای حرکت در راه حق بایستی قدرت قلبی که جوهرۀ زندگی است در میان آید. به همین دلیل است که آدمی به لحاظ ذهنی به تجربه می داند که دنیا پرستی و بازیگری و دروغ و ریا و ستمگری و ستم بری و چاپلوسی و فسق بد است و عاقبتی ندارد ولی قدرت عملی یک زندگی صادقانه و پاک و با عزّت را ندارد. ارادۀ عملی انسان از دل بر می خیزد و نه ذهن. ذهن فقط مدبّر و کارگزار است رونده ، دل است و لذا تکامل بشری هم تماماً قلبی است و حرکت جوهری همان سیر تکامل و تحوّل دل است. و اینست که به وجود امامی زنده که دلت را بسوی حق بکشاند و زنده بحق کند و قدرت حرکت بسوی حق بخشد، ضروری است. امر هدایت بدون امام زنده و بدون ولایت و محبت او ممکن نیست. بی امام، بی نور است، بی جان است، بزدل و هراسان است. و آنچه که یک توّاب باید انجام دهد دل کندن از همه و دل سپردن به امام است زیرا ماجرای هدایت ماجرای دل است
امام یا مرجع تقلید٬ کتاب دائره المعارف عرفانی جلد دوم فلسفه تشیع مقاله ۱۸
می دانیم که امام یا مرجع تقلید بایستی زنده و در دسترس باشد و گرنه از معنا ساقط است
معضلۀ تقلید از مجتهدین و اهمیّت مرجع تقلید در فرهنگ تشیّع بی تردید ادامۀ تاریخی همان ارادت به امام حیّ و اهمیّت داشتن یک امام زنده به عنوان اسوۀ هدایت در دوران غیبت امام زمان است. ولی چرا این مهمترین اصل دین اسلام و محور تشیّع بتدریج بسوی انقراض می رود اکثراً هم که بر این امر باقی مانده اند دارای هیچ جلوۀ نورانی و حجّتی عقلانی و معنوی از دین نیستند و در جامعه هیچ اثر خلاّقی ندارند و حتّی نوعی تحجّر و قشری گری و گاه خر مقدّسی را تداعی می کنند و اثری منفی بر نسل جوان و مدرن بر جای می نهند و به همین جهت این اصل حیاتی تشیّع روی به مرگ است زیرا تقلیدی خودسرانه و گزینشی آنهم فقط در امور عبادی است و نه اصل راه و روش زندگانی. بی تردید هر مؤمن مخلص و صدیق و عالم یا عارفی در درجه ای از امامت قرار دارد و یکی از اوصیای امام و رسول در جامعه است همانطور که قرآن کریم می فرماید که « مؤمنین برخی اولیای برخی دیگرند » و این اتحاد قلوب مؤمنان همان قلمرو پیدایش حزب الله و نور هدایت و شفاعت برای مردم است زیرا « مؤمنی چون به دیدار مؤمن رود خدا را دیدار کرده است ». پس این یک رابطۀ قلبی و عاطفی و حتّی عاشقانه است و ارادتی روحانی را تداعی می کند و از جنس رابطۀ مراد و مرید می باشد و نه تقلید صوری از آداب و اطوار و احکام آنهم از راه دور و از روی کتاب و فتوا و آنهم فقط در امور عبادی. تقلید خوسرانه و از روی کتاب ربطی به امامت شیعه ندارد و بلکه اساساً از جنس تقلید اهل سنت از روی کتاب و حدیث و سیرۀ نبوی می باشد. اگر اطاعت بر مبنای ارادت و ایمان وعطوفت قلبی به مرجع زنده ای نباشد اطاعتی مؤمنانه و شیعی نیست بخصوص اگر فقط مربوط به امور عبادی باشد. فرق شیعه و سنّی فقط در این امر است. امامت شیعی بایستی منشأ معرفت نفس مرید باشد.
فلسفه تشیع مقاله ۱۷ کتاب دائره المعارف عرفانی جلد دوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
در حدیث معروفی از رسول اکرم (ص) آمده که عشق های مجازی نردبان عشق حقیقی هستند. دربارۀ وقایع مجازی و حقیقی سخن فراوان است. اخیراً آقای جوادی آملی در این باب سخن عجیبی از طریق تلویزیون ایراد نمودند که عشق حقیقی را فقط عشق به پروردگار نامیدند و عشق های مجازی را هم عشق به انبیاء و اولیاء و امامان او خواندند. و این بعنوان یک تفسیر شیعی جای بس تأمل است. چرا که عشق های مجازی، عشق های خیالی و آرمانی هستند یعنی ذهنی می باشند. و در قرآن کریم می خوانیم که پرستش خدای خیالی شرک و ظلم عظیم و پرستش هوای نفس است و بلکه عشق و اطاعت از رسولان و مخلصین همان راه هدایت و حق است. بنابراین وجود مردان خدا تجلّی عشق حقیقی بر روی زمین است و به مثابۀ کمال عشق می باشد. ولی عشق های مجازی مثل عشق به معنای تخیلی و بهشت های آرمانی و عشق های جنسی جملگی مجازی می باشند که آدمی بواسطۀ صدق و معرفت می تواند از این عشق های دنیوی به عنوان نردبانی بسوی عشق حقیقی که امام است بالا رود و امام خود را درک نماید زیرا وجود امام آئینه ذات باریتعالی می باشد. « ای مؤمنان ، خداوند از شما سئوال می کند و آن اینکه آیا تبعیّت از خود خدا حقّ تر است یا تبعیّت از کسی که خدا او را هدایت کرده است ( امام ) ». قرآن_ در ادامۀ این آیه بلافاصله می فرماید که « آنان که خدای خیال خود را میخوانند، پیرو هوای نفس هستند و این شرک و گناه عظیم است ». در واقع پاسخ آن سئوال داده شده است. بنابراین عشق حقیقی همانا عشق به وجود یک امام زنده و پیر و مراد عرفانی است و نه عشق و اطاعت از خدای ظن. جز عشق به یک امام زنده و اطاعت از او مابقی،عشق های مجازی تلقی می شوند که اگر حقوقشان ادا شود بسوی امام هدایت می شوند. چنان تفاسیری که ذکرش رفت از معرفت امامیه بعید است
دائره المعارف عرفانی جلد دوم فلسفه تشیع مقاله ۱۶
فلسفۀ وفا
عالم هستی عالم وفاست، وفای به هستی. چرا که هر موجودی ازعدم بناگاه وجود یافته است پس بمیزانی که هر موجودی به منشأ وجودش وفا می کند و عهد می سپرد قدر وجود را می یابد و هستی دار می شود. وفا یعنی وفای به وجود خویش و عهد با هستی بخش. و امّا در همۀ موجوداتِ عالم فقط انسان است که بی وفاست و این همان معنای کفر اوست. چرا انسان اینقدر بی وفا و کافر و غیر متعهد و بلکه دشمن هستی بخش خویش است؟ زیرا از عالیترین وجه وجود برخوردار شده و از کمال وجود، هستی یافته و ظرف کمال رحمت و لطف هستی بخش است. عشق هستی بخش به انسان که او را جانشین خود قرار داده موجب اینهمه کفر و قدرنشناسی و عداوت با هستی بخش است. و لذا انسان تنها موجودی است که محاسبه و مؤاخذه می شود و اجر وعذاب دارد و بهشت و دوزخ. خداوند هستی بخش از صفاتش کلّ جهان را آفریده است ولی انسان را به ذات خود هستی بخشیده و لذا خلیفۀ خود نموده است. یعنی انسان را محبوب و معشوق خود کرده است و اینست راز کفر و بیوفائی و عداوت انسان نسبت به عاشق و خالقش که عین خصومت او با خودش می باشد زیرا خلیفۀ خداست. و لذا خداوند برای این موجود بیوفا رسولانی فرستاده و آئینی قرار داده تا از این جنون و مالیخولیا نجات یابد و بتواند قدرت حمل ذات خدا را داشته باشد و بواسطۀ این ذات نابود نشود و از فرط بخل دست به خود براندازی نزند. انسان نسبت به خالق کافر و بخیل است. بخل بشر واضح ترین صفت کفر اوست. انسان کافر نسبت به خدایش حسد دارد و به آنهمه قدرت و رحمت و محبّت او بخل می ورزد و به جنگ با او بر می آید الّا اینکه رسولان و امامان را خالصانه اطاعت کند تا بتواند بر این کفر و بخل و انکار و عداوتش فائق آید. دین خدا تماماً راه و رسم وفا به لطف و نعمات خداست. انسان مؤمن یعنی انسان با وفا. انسان کافر هم یعنی انسان بیوفا. بیوفائی همان بی حیائی است. و امّا وفای آدمی نسبت به خدا در عرصۀ عمل و حیات اجتماعی معنا می یابد و آن وفای به کس یا کسانی است که او را بخود آورده و هستی اش را به او بازگردانیده و تحویلش داده اند یعنی معلّمین و مربیّان معنوی و عرفانی. هستی انسان چیزی جز خود – آگاهی و اشراف و احاطه او بر وجودش نیست و این تنها تفاوت انسان از سائر موجودات است. ذات به معنای گوهر حضور و احاطه بر خویشتن است که مختص خداست و خلیفۀ او یعنی انسان. درجۀ هستی آدمی همان درجۀ خودآگاهی و خودشناسی و احاطۀ او بر تمامیت خویشتن می باشد. پس آن کسی که تو را بخود می آورد و مقام و قدرت و قدر هستی تو را به تو می نمایاند به تو هستی انسانی می بخشد و در واقع در تو روح خدا می دمد و تو را از حیوانات متمایز و برتر می سازد. او همان امام و پیرعرفانی است که آئینۀ پروردگار می باشد. و اینست که در عرفان اسلامی، پیرپرستی عین خداپرستی است و اینست که انسان بی پیر و بی امام را کافر می دانیم یعنی کسی که بخود نیامده و ذات الهی ندارد و بیروح می باشد. بنابراین وفای به پیر همان وفای به خدائی است که حیوان دو پا را آدم نموده و خلیفۀ خود ساخته است. وفای به پیر یعنی وفای به هستیِ روحانی و الهی خود. و وای بر آنکه در رابطه با پیری عارف دارای هستی انسانی شده ولی وفای به عهد نکرده و بلکه با وی به بخل و عداوت پرداخته است. این بیوفایان همان پیامبر کشان و قاتلان امامان وعارفان هستند همچون ابن ملجم ها و قطامه ها و شمرها و جعده ها و اینان در واقع قاتلان خدای خود هستن…..د
دائره المعارف عرفانی جلد دوم فلسفه تشیع مقاله ۱۵
« یاری کنید مرا تا یاری کنم شما را » – این سخن خداوند به مؤمنان از عجایب کلام اوست که جز در مذهب عشق ، فهمی مشرکانه و الحادی پدید می آورد زیرا گوئی که خداوند محتاج بندگان است و با بندگانش معاملۀ پا یا پای می کند. این کلِّ رازِ دین خدا و سرّ تقوا و جهاد اکبر و معرفت نفس است که بیان دیگری از این حدیث قدسی که « هر که خود را شناخت خدا را شناخت ». در اینجا گوئی که خود و خدا دارای ترادف این – همانی هستند و لذا یاری بخدا همان یاری بخود است و بالعکس. این یاری جز خودشناسی و توبه از خود و تزکیۀ خود و نهایتاً فنای خود نیست تا خداوند از بطن این واقعه رخ نماید و انسان را یاری دهد یعنی فرد مؤمن را یاری دهد تا بتواند دیگران را یاری نماید. و این نوعی همکاری با خدا در هدایت خلق است. همانطور که در قرآن می خوانیم که فقط خداست که کسی را هدایت می کند و لاغیر. و از طرفی دیگر می دانیم که امامان و اولیای خدا همان نور هدایت و هادی خلق می باشند به مصداق این سخن رسول که « من بشارت دهنده ام و علی هدایت کننده ». اینان یاران خدایند یعنی دوستان اویند یعنی اولیاء الله. خداوند بواسطۀ وجود اولیای خود با مردم ارتباط برقرار می کند همانطور که حتّی در معراج رسول هم بصورت علی (ع) آشکار شد
از کتاب محبت نامه فصل دوم آخرالزمان محبت اثر استاد علی اکبر خانجانی
١٠٨- و اما اخیار که تعدادشان صد و ده نفر است حاملان خیر و نیکی و صلح و اختیارند که آن ١٢۴ نفر مذکور را تحت تربیت و ھدایت خود دارند و آنان را از سیطره جبرھا و ستم ھای دوران مصون می دارند و گوھره اختیار را احیاء می کنند و مردم را از اسارت جان و نان برحذر می دارند و قسط و عدالت را برپا می دارند
١٠٩- و ھفتاد تن ابرارند که صد و ده تن اخیار را می پرورند که خود اسوه ھای آزادگی و عزت نفس و از خودگذشتگی و حریّت و پاکدامنی اند که کل دنیای خود را طلاق داده اند و مجذوبین وادی محبّت آن چهل تن اولیاء می باشند. اینان اسوه ھای رستگاری در میان خلق ھستند و در جرگه صدیقین می باشند
١١٠- چهل تن اولیای الهی ھستند که در مقام تفرید و توحیدند که ابرار و اخیار و مؤمنین را تحت حمایت و ھدایت دارند و بندرت در میان مردم شناخته می شوند در حالیکه گروھهای تحت ھدایت آنان اکثراً در میان مردم علناً حضور و فعالیت دارند. این اولیاء از مظاھر فقر و فخرند و بندرت با عامه مردم ارتباط مستقیمی دارند
١١١- و اما این اولیای چهل تن تحت ولایت ھفت تن بنام ابدال می باشند که با نظر خود نفوس مردم را تبدیل می کنند و از مصادیق این کلام حافظ شیراز که : آنانکه به یک نظر خاک را کیمیا کنند آیا بود که نظری ھم بما کنند. این ھفت تن در دوره غیبت مطلقاً ناشناخته اند و حتی اکثراً اولیای تحت ولایت خود را ھم مستقیماً و با حضور جسمانی تربیت نمی کنند
١١٢- این ھفت تن ابدال تحت ولایت چهار تن اوتاد می باشند که این چهار اوتاد تحت ولایت قطب یگانه عالم قرار دارند آنهم عموماً بطور غیرمستقیم و غیرحضوری. این چهار تن القاء کننده ولایت الهی قطب در ابدال می باشند و با مردم ھیچ ارتباط جسمانی ندارند و لذا از چشم عامه ناشناخته اند ھر چند که دیده می شوند. اوتاد ھیچ کاری نمی کنند و کارشان حمل عرش وجودی قطب است و انتقالش به ابدال
١١٣- و اما قطب زبان گویای امام زمان است و آئینه جمال اوست و ھمه ٣۵۵ نفر را تحت رھبری روحانی خود دارد بطور غیرمستقیم
ایمان بی امام ممکن نیست
مقاله ۱۴ (خودشناسی شیعی ) از کتاب دائره المعارف عرفانی جلد دوم اثر
استاد علی اکبر خانجانی
ایمان به معنای باور قلبی به خدا و رسولان او و ارزشهای معنوی است. آدمی بدون دیدن حجّت عینی از دین به باوری قلبی نمی رسد. هزار سال تعالیم دینی و پژوهش نظری دربارۀ دین هم منجر به ایمان نمی شود. آدمی تا نور خدا و سیمای تقوا و کرامت انسانی را در شخصی به چشم نبیند و با محسوسات دریافت نکند ایمان نمی آورد. تازه از میان همانهائی هم که می بینند فقط انگشت شماری تصدیق می کنند و مابقی مشاهدات خود را طلسم و چشم بندی می خوانند. بنابراین ایمان در معنای حقیقی کلمه بدون وجود امامی زنده ممکن نیست. ایمان به لحاظ نظری، تصدیق ارزشهای دینی به عنوان راه عملی زندگی و بلکه بعنوان آسانترین و ممکن ترین راه سعادت است. و چنین تصدیقی جز با مشاهدۀ کسی که خود اسوۀ عینی و عملی ارزشهای دینی و فضیلتهای اخلاقی باشد ممکن نیست: اسوۀ آرامش، پاکدامنی، رضا، محبّت، صبر، قناعت، توکل و عزّت نفس و کرامتِ وجودی که نصیب دیگران می نماید. امام بمعنای حجّت این ادعا که: صدق و شرف و قناعت و رستگاری و سعادت ممکن است و خدا کافیست. امام با تمام وجودش اثبات کنندۀ حضور خدا می باشد و کفایت او برای مؤمنان. و ایمان حاصل درک و تصدیق و اطاعت چنین کسی است در درجات. بنابراین هر مؤمنی به درجه ای یک امام در روابط اجتماعی خویش است و حجّتی بر مردمان
دائره المعارف عرفانی جلد دوم فلسفه تشیع مقاله ۱۱
قهر: کمال مهر
قهر یاران برتر از مهر آمده
انبیای الهی سفیران مهر و محبت و ایثارند و بنیانگزاران مکتب عشق. و اما کامل کنندۀ این مکتب یعنی محمد(ص) که جمال رحمت خدا در کائنات است در وجود علی متبلور گشته و لذا رسالت را به اتمام رسانیده است. ولی این تبلور کمال مهر حق در چشم عامۀ بشری عین قهر است و لذا اسوۀ تنهائی انسان گشته است. هر صفتی چون به کمال رسد بناگاه صورتی کاملاً متضاد می یابد. و این همان حقی است که جادویش را جز انگشت شمارانی از عارفان در نمی یابند و مابقی بشر از آن روی بر می تابند و این راز تنهائی و شهادت کاملان وادی محبت است. نیکی چون به اوج رسد عین شر می نماید عکس این امر به معنای دیگری نیز مصداق دارد که از ارادۀ عاملش خارج است. حق نیز چون به تمام و کمال فرود آید موجب ابطال عظیمی در همه ارکان حیات بشر است که البته ابطال اموریست که ذاتاً ناحقند. مهر نیز چون به کمال رسد اشدّ قهری فراسوی منطق و علیّت است همچون قهر علی که جمال کمال رحمت محمدّی است که حقّش را جز انگشت شمارانی در طول تاریخ درک نکرده اند. این قهر باعث و بانی فصل جدیدی از تحول ذات بشر و نطفۀ عطفی در تاریخ فرهنگ و تمدن است که فقط صورتی از آن در عرفان اسلامی متجلّی است که معنا و حقّ برتری از انسانیت را فرا روی بشر قرار می دهد و بشریت را به آن فرا می خواند. نخستین بانی این قهرِ برتر از مهر همانا ابراهیم خلیل الله است که در ماجرای تبعید همسر محبوبش هاجر و ذبح اسماعیل متجلّی شده است و در دین اسلام به تمام و کمال به فعل آمده که همانا غیبت امام است. کلّ ماجرا در یک کلام از این قرار است که انسان باید نهایتاً هر کسی را که بیشتر دوست می دارد رها کند و بخدا وا گذارد برای رضای خدا و رشد محبوبش و نه برای ارضای خودش. چرا که آنکس که مورد مهر ومحبت و ایثار واقع می شود بقول معروف عزیز دردانۀ و مصرف کننده و طلبکار و بی شعور و واژگون سالار می شود و منشأ محبت را طرد و لعن و انکار می کند و موجودی بغایت کافر می گردد. چنین کسی در آن واحد که مورد اشدّ لطف و ایثار است در سمتی دیگر موجودی شدیداً مفعول و منفعل و حتّی مظلوم واقع می شود و بسیار بندرت اتفاق می افتد که بواسطۀ تقوی و معرفت بتواند حقّ مهر را در یابد و حقوقش را ادا نماید و از این لطف الهی در جهت تعالی روح بهره جوید. اینجاست که قهر عاشق تنها راه نجات و رشد و بیداری معشوق است. معشوق همواره مفتون و مجنون و از خود – بیگانه است الّا اینکه بواسطۀ قهرعاشق بخود آید. و اگر علی(ع) مبدأ عالیترین حدّ عرفان در تاریخ است بواسطۀ قهّاریتِ عاشقانه اش به بشریت است که موجب بخود–آئی عظیم بوده است. خود آن حضر ، شهیدِ همین کمالِ مهرش می باشد و از همین بابت تنهاترین انسان تاریخ نیز می باشد زیرا درک کمال مهر در این قهر جز از عهدۀ عارفان بر نمی آید. همانطور که کمال مهر پروردگار دربارۀ مخلصین بصورت اشدِّ فقر و بیکسی و بلایا آشکار می شود
کتاب مراد و مرید ص ۳
س– شما قبلاً اعلان کرده اید که آثار شما بخودی خود نجات بخش ھستند. آیا این سخن در خلاف حق امام زنده و اطاعت مستقیم از او و ارادت نسبت به وجود او نیست؟
ج– آثار ما نجات بخش انسانها از عذابها و اسارت دوزخ زمینی ھستند ولی ھدایت کننده بسوی خداوند و رھنما بسوی جنت زمینی و اخروی نیستند. به ھمین دلیل ھمه کسانی که بدون رابطه مستقیم با ما از طریق آثارمان به اصلاح زندگی خود پرداخته اند از عذابها رھیده ولی اندکی بعد دچار وضعی برزخی شده اند که نوعی سرگردانی است. از این برزخ بدون ارادت و اطاعت عرفانی مستقیم نمی توان خارج شد
عرفان و قرآن (خودشناسی قرانی) مقاله ۱۳
در قرآن بوضوح از عارفان سخن رفته است و آن « اصحاب اعراف » هستند که بر صراط المستقیم فراسو و بین بهشت و دوزخ در حرکت بسوی پروردگارند و لذا مقامی ورای خیر و شر دارند که همان مقام توحید است و لذا سخنان عارفان در آن واحد از منظر ثنویت دارای دو مفهوم کاملاً متضاد است و این همان معنای وحدت اضداد در حکمت عرفانی می باشد. علاوه بر این در چندین آیات، خداوند مؤمنان را دعوت به تفکر در نفس خودشان نموده و خواندن کتاب نفس را مطرح می کند که همان خودشناسی می باشد. بنابراین برخی شک و شبهه دربارۀ عرفان که گوئی امری خارج از دین و قرآن و اسلام است بی معناست. و اصلاً حقیقت « امّ الکتاب » در قرآن چیزی جز کتاب معرفت نفس نیست که اصل و اساس اسرار و حکمت های قرآنی می باشد و لذا خداوند فقط حاملان و خوانندگان این کتاب ( ام الکتاب ) را لایق تأویل آیات قرآنی می داند. زیرا قرآن هم چیزی جز محصول قرائت محمد (ص) از نفس خودش نیست و تماماً حاصل( اقرأ…) می باشد. بنابراین فقط عارفان قاریان حقیقی قرآن هستند و اسرارش را می یابند و همچون امامان ( اصحاب اعراف ) لایق تأویل قرآن می باشند و به مثابه قرآن ناطق هستند. به همین دلیل بسیاری از عارفان بزرگ ما اصلاً سواد نداشتند و قرآن را ناخوانده می دانستند. همانطور که پیامبر اسلام نیز فرموده که « فقط رهروان خودشناسی به حقایق دین من می رسند …» و حقایق دین محمد همان قرآن است. قرآن همان حدیث نفس پیامبر است و چون بشریّت از نفس واحد است لذا قرآن حدیث نفس بشریت است
فلسفۀ « حق » خودشناسی قرآنی مقاله ۵
کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد دوم _ فلسفه قرآنی_ خودشناسی قرآنی اثر استاد علی اکبر خانجانی
«حق» یکی از مفاهیم و واژه های کلیدی فرهنگ قرآنی و اسلامی است که در هیچ مکتب و مذهبی، مترادفی تا به امروز ندارد و مترادفاتی همچون راستی ، درستی و عدالت نه تنها به تنهایی و بلکه جمعاً هم قادر به ادای این معنا نیستند . یکی از محسوسترین بیانی که دربارۀ معنای حق در قرآن آمده است این است که : خداوند زمین و آسمانها را برحق بنا نموده است. حق یک صفت نیست که همچون سایر صفات به متضادش تعریف شود مثل عدل که با ظلم تعریف می شود . گویی که یک اسم ذات است که از اسمای الهی می باشد و تنها اسمی است که هیچ معنا و توصیفی منطقی ندارد . در آیۀ مذکور در قرآن ، حق به مثابۀ جوهره و ذات و زیربنای عالم هستی است پس چیزی عیان نیست که امکان در افتادن با آن باشد. باطل که در نقطۀ مقابل حق بکار می رود یک معنایی کاملاً فرضی همچون عدم و نیستی است که معنایی محض و مجرد می باشد که مختص ذهن بشر است. پس حق همان حقّ وجود است و حقّ هر آنچه که هست و پدید می آید. در اینجا حتّی کفر هم یک حق است که همان حقِّ انکار حق می باشد و حقِّ تغییر و فساد است . حق همان حقِّ خلقت است و لذا در مخلوقیت و موجودیت درک می شود به همین دلیل درمعرفت اسلامی همواره اسم حق به همراه ظهور می آید : ظهور حق و یا نزول حق. این نزول و ظهور حق درعرفان اسلامی تجسّمی انسانی یافته است و لذا شعار اناالحق را پدید آورده است گویی که ظهور حق در جهان همان ظهور انسانهایی است که حامل حقِّ عالم هستی هستند و حقِّ پروردگار را بیان می کنند به این ترتیب بایستی مردان خدا را جلوه هایی از ظهور حق دانست. پیامبر اسلام دربارۀ علی (ع) می فرماید: « حق با علی است و علی با حق است و علی به هر سو گراید حق به همان سو می گراید » در این مقام حتی انسان کامل برتر از حق قرار دارد و گویی حق را مرید خود ساخته است و این همان معنایی است که در معراج پیامبر آشکار شده است که خداوند خود را مرید و نمازگزار علی معرفی میکند. بنابراین ادعای اناالحق بواسطۀ منصور حلاج نمی تواند چندان گزاف باشد زیرا مقامی برتر از این نیز برای انسان ممکن است. در عرفان اسلامی ظهور حق در قلمرو عشق عرفانی ممکن می شود آنگونه که در رابطۀ مولوی و شمس رخ نمود و مولوی، شمس را ظهور حق نامید و لذا او را شمس الحق خواند. در بیانی عامیانه تر هر انسانی دارای حق است و مظهری از حق می باشد همانطور که هر شئ ای دارای درجه ای از حق است و برحق است همانطور که قرآن کلّ جهان و جهانیان را برحق خوانده است. ولی وجود انسان عالی ترین عرصۀ ظهور حق می باشد و لذا موجودات بشری جملگی دعوی حق دارند و همواره از حقّ خود دم می زنند و از آن دفاع می کنند و گاه برایش جان می دهند . کلّ تاریخ بشر چیزی جز قلمرو ظهور حق و تلاش برای رسیدن به حقّ وجود نیست . آیا حقّ وجود چیست؟ معنای تمام عیار و کامل حق در وجود نهفته است چرا که در عالم وجود چیزی برتر از وجود نیست و مسلماً حقّ وجود همان خالق موجودات است و لذا حق، نام خداست. پس حق همان حضور الله است و عالم وجود هم چیزی جز ظهور این حضور نیست. پس حقّ وجود همان خداست که ذات وجود است و جستجوی هر انسانی برای حقّ خودش ذاتاً جستجو برای خدای خویش است که این وجود را جاودانه می کند و جاودانگی وجود است. پس به زبان ساده حقّ وجود همان جاودانگی است و ظهور حق، همان ظهور جاودانگی است همانطور که کلّ تلاش بشر برای رسیدن به حقش جز به قصد جاودان سازی خود در جهان نیست. هر انسانی به میزانیکه خداوند را معرفی می کند جاودانه می شود و این است که مردان خدا جملگی معرفان پروردگارند و لذا هویتهای جاودانۀ تاریخ هستند و به مثابۀ حقّ بشریت می باشند. در واقع جاودانگی برخاسته از جهان معرفت است و عالیترین نوع معرفی خدا همان معرفی از خویشتن است که منجر به ظهور حقّ خویش می شود و این جز از راه خودشناسی ممکن نمی آید و لذا فقط عارفان، محلّ ظهور اناالحق بوده اند اینگونه است که انسان در وجود خودش به همان چیزی می رسد که وجودش بر آن قرار دارد یعنی حقّ وجود
مشهور و معروف (خودشناسی کلامی) فلسفه هرمنوتیک- اسرار واژه ها) مقاله ۵
معروف بودن از صیغه مفعول بودن به معنای مظهر عرف و معرفت بودن است و معرفی شدن به معرفت است . ولی مشهور بودن از مصدر « شهر » به معنای شهری شدن و مظهر گردهمایی و جمعیت است و عده کثیری را گرد هم جمع می آورند بر مدار وجود خودشان. آدمی ذاتاً دارای ارادۀ به شناخته شدن و دیده شدن و مشهور یا معروف گشتن است چرا که آدمی به قصد معرفت خلق شده است و میل دارد تا خود را بشناسد و این شناخته شدن همواره در نزد دیگران ممکن می شود. میل به شناخته شدن برخاسته از میل به شناختن است و هر چه که انسان بیشتر می فهمد و خود و جهان را می شناسد بیشتر میل به شناخته شدن دارد و این هم میل به اشاعه شناخت خویش است و مظهر این امر عرفا می باشند. ولی مشهور شدن فقط به معنای دیده شدن و بر سر زبانها آمدن و مردمان را بر محور وجود خود جمع نمودن است. و این یک پدیدۀ شهری و مدنی است و برخاسته از طبع اجتماعی بشر است و امری سطحی و صوری می باشد و از مظاهر این امر بازیگران هستند و شعبده بازان و ورزش کاران و امثالهم. آدمی ممکن است هم معروف باشد و هم مشهور. مثل انیشتن و مثل برخی از پیامبران که در حیات خود امّتی پدید آوردند مثل موسی ( ع) و محمّد (ص). ولی عارفان و امامان و حکیمان در جرگه معروفیت قرار دارند ولی مشهور نیستند. شهرت به خودی خود همواره قلمرو فساد نیز هست این امر دربارۀ زنان دو صد چندان شدیدتر است. مشهوریت و معروفیت دو نوع شناخته شدن است: شناخت سطحی و محسوس و شناخت باطنی و عرفانی. شناخته شدن به واسطه شناخت بزرگترین نعمت در جهان است و رمز جاودانگیست. و عارف تنها انسانی است که به واسطه معرفت معروف می شود و معروف حقیقی همان عارف است. معرفت نور وجود انسان است و هستی انسان معلول معرفت است همانطور که علی (ع) می فرماید « آنکه خود را نشناخت نابود است » لذا ارادۀ انسان به معرفت همان اراده به وجود یافتن است ولی کسی در نزد دیگران معروف می شود و وجود می یابد که خود را شناخته باشد و در نزد خودش وجود یافته باشد. ولی اکثر مردمان می خواهند فقط در نزد دیگران وجود داشته باشند و اینان طالبان شهرت هستند و عاشق جمعیت و شهریت. ولی معروفهای حقیقی همواره از شهر و شلوغی گریزانند و نور معرفت و وجودشان خود به خود به شهرها می رسد و معروف می شوند. لذا ارادۀ به شهرت بخودی خود یک اراده ویرانگر و فاسد کننده است و فرد را مجبور به بازی و نمایش و جلوه گریهای فیزیکی و مادی می کند. شاه و حاکم و سیاستمدار شدن کاملترین ارادۀ بشر جاهل به شناخته شدن است و چه بسا مردم را تحت سلطه می گیرد و قتل عام می کند تا شناخته و مشهور گردد. آدمی از طریق درون پیمایی و معرفت نفس، معروف می شود و به واسطه برون گرایی و جلوه گریهای فیزیکی در شهر هم مشهور می شود. عارف و دلقک و ( بازیگر ) دو نمونه کامل از این دو نوع شناخته شدن هستند. معروف مطلق همان خداست که بدون دیده شدن شناخته شده است. و مشهور مطلق هم شاه است که یک بازیگر و دلقک کامل است. و لذا همه شاهان یک دلقک در کنار خود دارند که نقابی بر هویت آنان هستند و نیز ظهور هویت باطنی آنان. انسان کامل کسی است که نادیده شده معروف باشد مثل ناجی موعود. اینست انسان خدایگونه
راز دلتنگی ها(خودشناسی کلامی) فلسفه هرمنوتیک – اسرار واژه ها – مقاله ۷
دل آدمی چون تنگ می شود این احساس تنگ و حقیر نمودن دل بدان معناست که یا کسی از دل بیرون رفته است و لذا دل به هم آمده و کوچکتر شده است و یا یک فرد جدیدی به تازگی وارد شده که جای مناسبی در دل فرد نمی یابد و بر جداره های دل می کوبد تا فراختر شود. این دو احساس تنگ دلی است که بر حسب دو واقعه کاملاً متفاوت رخ می دهد: سرآغاز یک فراق یا وصال تازه!
چه بسا کسی را به ظاهر از دست می دهیم با طلاق یا مرگ و یا قهری که زان پس بر دل ما وارد می شود و این یک نوع احساس تنگی دل است تا در دلمان جای گیرد و دلمان را فراخ نماید. و گاه احساس دلتنگی حاصل آشنایی نوینی است که می خواهد بر دلمان وارد شود ولی در دلمان جای نمی گیرد و لذا حتّی در حضورش هم دلتنگی داریم. این نوعش شامل حال بسیاری از زناشویی و یا رابطه والدین و فرزندان می شود که در زیر یک سقف زندگی می کنند. و گاه کسی را ظاهر و باطن از دست می دهیم و با خروجش از دلمان جداره های دل به هم می آید و احساس تنگی می کنیم. دل تنگی اصولاً در اهل دلی زنده شدیدتر است و چه بسا آدمهایی که هرگز چنین احساسی نمی یابند، زیرا کسی را دوست نمی دارند. و امّا تنگترین دلها و دلتنگترین آدمها کسانی هستند که همه کسان و عزیزان و یاران خود را از دست و دل می نهند و به مقام تفرید و تجرید می رسند و دلشان از هر غیری پاک می شود تا آن یار ازلی وارد شود. تا قبل از ورودش این انسانها غرق در اشدّ دلتنگی می باشند زیرا در حالیکه دلشان به لحاظ قدرت محبّت ظرفیت کل بشریّت را دارد. ولی کسی در آن نیست و خداوند به واسطه معرفت و جهادشان همه را از دل آنها بیرون می کند که لایق دوست داشتن جز خدا نیستند. این مرحله از سلوک عرفانی را دورۀ بکاح و کرب و اندوه می نامند که سالک غرق در دریای حزن است و چه بسا شبانه روز در فراق یاران و عزیزان می گرید. تا آنگاه که آن محبوب حقیقی و جاودانه در آید و وصال ابدی آغاز شود. و این واقعه مولّد عظیم ترین دل جهان است دلی به ظرفیّت کل عالم هستی که همه را دوست می دارد
کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم – فلسفه هرمنوتیک- خودشناسی کلامی اثر استاد علی اکبر خانجانی
غدیر خم: کمال دین و آغاز مذهب عشق
دائره المعارف عرفانی جلد دوم فلسفه تشیع مقاله ۹
« امروز دین را بر شما کامل کردیم و نعمت را به غایت رساندیم» – قرآن کریم
این آیه در شأن واقعۀ غدیرخم نازل شده است . و اما کمال دین چیست؟ دین بمعنای راهی است که به خدا می رسد و کمال این راه همانا رسیدن به خداست و کمال نعمت هم طبق سورۀ حمد همان صراط المستقیم است که بقول علی(ع) همان راه معرفت نفس است که به خداشناسی می رسد زیرا نزدیکترین راه رسیدن به خدا همان در خویشتن است . یعنی رسیدن به خدا در خویشتن. و همان وادی امامت است و مکتب عرفان عملی در رابطۀ بین مراد و مرید و امام و مأموم . طبق دهها حدیث و آیه قرآن، چون دو دل یکی شود سومی خداست. پس واقعۀ غدیر، واقعۀ بیعت قلبی و ارادت عرفانی بین دو مؤمن است که یکی در جایگاه امام است و دیگری در جایگاه مأموم. و واقعۀ غدیر خم سرآغاز چنین واقعه ای است و لذا رسیدن به «خم قدر» است زیرا قدر وجود انسان همان خداست و نزدیکترین راه برای رسیدن به خدا همانا دل خویشتن است که خانه و عرش خداست. پس این راهی است که انسان را به خمخانۀ قدر وجود می رساند و انسان را صاحب وجود می سازد زیرا در قلمرو معرفت نفس، یک مؤمنِِ مرید ، راه دل خود را یافته و بر دل خود وارد شده و در آن مقیم می شود و این همان مقام خلافت اللهی انسان است که کمال دین است و لذا ختم نبوت
راز ناز (خودشناسی کلامی) مقاله ۵
« ناز » در لغت به معنای منزّه و پاک و بی نیاز بودن است و از مصدر « نزّ» می باشد و از اسمای الهی است. پس حقّ ناز از بی نیازی است در درجات. و مظهر ناز مطلق خداوند است که از فرط ناز و بی نیازی اش رخ از جهانیان پوشانده و در پرده عصمت و غیبت مطلق قرار دارد. قدرت خلاّقه او نیز از ناز اوست. و با اینهمه نیازمندترین موجودات یعنی عدم را وجود بخشیده و خلیفه خود نموده و دست دوستی به سویش دراز کرده و می گوید: یاری کن مرا تا یاری کنم تو را! اینست راز ناز و معنا و عملکرد آن نازنین که در درجات گوناگون در اولیای او نیز که دست نیاز بسویش دراز کرده اند کمابیش آشکار است. و امّا آدمیان جاهل و متکبر که غرق در اشدّ نیاز هستند هم به تقلید کورکورانه ناز می کنند بدون آنکه بدانند که اصلاً چه می کنند و منظورشان چیست. و اینست که جملگی قربانی این ناز احمقانه و ناحق خود می شوند به خصوص در رابطه با مخلصین که دست یاری به سویشان دراز می کنند تا یاریشان دهند. و این نازنین های غرق در نیاز و متکبر و احمق، ناز می کنند و آنقدر ناز می کنند که به ناگاه دیگر دست آن نازنین حقیقی را که از آستین دوستانش بسوی خلق بیرون آمده، از دست می دهند و دیگر دستی نمی یابند. و آنگاه در به در دست نیاز بسوی هر شیاّد و فاسق و تبهکاری دراز می کنند و به دریوزگی می افتند.
نازنینان ناز کمتر می کنند ناز کمتر کن بر نازان عشق
امام یا مرجع تقلید (خودشناسی شیعی) مقاله ۱۸
می دانیم که امام یا مرجع تقلید بایستی زنده و در دسترس باشد و گرنه از معنا ساقط است. معضلۀ تقلید از مجتهدین و اهمیّت مرجع تقلید در فرهنگ تشیّع بی تردید ادامۀ تاریخی همان ارادت به امام حیّ و اهمیّت داشتن یک امام زنده به عنوان اسوۀ هدایت در دوران غیبت امام زمان است. ولی چرا این مهمترین اصل دین اسلام و محور تشیّع بتدریج بسوی انقراض می رود اکثراً هم که بر این امر باقی مانده اند دارای هیچ جلوۀ نورانی و حجّتی عقلانی و معنوی از دین نیستند و در جامعه هیچ اثر خلاّقی ندارند و حتّی نوعی تحجّر و قشری گری و گاه خر مقدّسی را تداعی می کنند و اثری منفی بر نسل جوان و مدرن بر جای می نهند و به همین جهت این اصل حیاتی تشیّع روی به مرگ است زیرا تقلیدی خودسرانه و گزینشی آنهم فقط در امور عبادی است و نه اصل راه و روش زندگانی. بی تردید هر مؤمن مخلص و صدیق و عالم یا عارفی در درجه ای از امامت قرار دارد و یکی از اوصیای امام و رسول در جامعه است همانطور که قرآن کریم می فرماید که « مؤمنین برخی اولیای برخی دیگرند » و این اتحاد قلوب مؤمنان همان قلمرو پیدایش حزب الله و نور هدایت و شفاعت برای مردم است زیرا « مؤمنی چون به دیدار مؤمن رود خدا را دیدار کرده است ». پس این یک رابطۀ قلبی و عاطفی و حتّی عاشقانه است و ارادتی روحانی را تداعی می کند و از جنس رابطۀ مراد و مرید می باشد و نه تقلید صوری از آداب و اطوار و احکام آنهم از راه دور و از روی کتاب و فتوا و آنهم فقط در امور عبادی. تقلید خوسرانه و از روی کتاب ربطی به امامت شیعه ندارد و بلکه اساساً از جنس تقلید اهل سنت از روی کتاب و حدیث و سیرۀ نبوی می باشد. اگر اطاعت بر مبنای ارادت و ایمان وعطوفت قلبی به مرجع زنده ای نباشد اطاعتی مؤمنانه و شیعی نیست بخصوص اگر فقط مربوط به امور عبادی باشد. فرق شیعه و سنّی فقط در این امر است. امامت شیعی بایستی منشأ معرفت نفس مرید باشد
عشق حقیقی و عشق مجازی (خودشناسی شیعی) مقاله ۱۷ – کتاب دائره المعارف عرفانی جلد دوم استاد علی اکبر خانجانی
در حدیث معروفی از رسول اکرم (ص) آمده که عشق های مجازی نردبان عشق حقیقی هستند. دربارۀ وقایع مجازی و حقیقی سخن فراوان است. اخیراً آقای جوادی آملی در این باب سخن عجیبی از طریق تلویزیون ایراد نمودند که عشق حقیقی را فقط عشق به پروردگار نامیدند و عشق های مجازی را هم عشق به انبیاء و اولیاء و امامان او خواندند. و این بعنوان یک تفسیر شیعی جای بس تأمل است. چرا که عشق های مجازی، عشق های خیالی و آرمانی هستند یعنی ذهنی می باشند.
و در قرآن کریم می خوانیم که پرستش خدای خیالی شرک و ظلم عظیم و پرستش هوای نفس است و بلکه عشق و اطاعت از رسولان و مخلصین همان راه هدایت و حق است. بنابراین وجود مردان خدا تجلّی عشق حقیقی بر روی زمین است و به مثابۀ کمال عشق می باشد. ولی عشق های مجازی مثل عشق به معنای تخیلی و بهشت های آرمانی و عشق های جنسی جملگی مجازی می باشند که آدمی بواسطۀ صدق و معرفت می تواند از این عشق های دنیوی به عنوان نردبانی بسوی عشق حقیقی که امام است بالا رود و امام خود را درک نماید زیرا وجود امام آئینه ذات باریتعالی می باشد. « ای مؤمنان، خداوند از شما سئوال می کند و آن اینکه آیا تبعیّت از خود خدا حقّ تر است یا تبعیّت از کسی که خدا او را هدایت کرده است ( امام ) ». قرآن در ادامۀ این آیه بلافاصله می فرماید که « آنان که خدای خیال خود را می خوانند، پیرو هوای نفس هستند و این شرک و گناه عظیم است ». در واقع پاسخ آن سئوال داده شده است . بنابراین عشق حقیقی همانا عشق به وجود یک امام زنده و پیر و مراد عرفانی است و نه عشق و اطاعت از خدای ظن. جز عشق به یک امام زنده و اطاعت از او مابقی ،عشق های مجازی تلقی می شوند که اگر حقوقشان ادا شود بسوی امام هدایت می شوند. چنان تفاسیری که ذکرش رفت از معرفت امامیه بعید است.
فلسفۀ وفا (خودشناسی شیعی) مقاله ۱۶
عالم هستی عالم وفاست، وفای به هستی. چرا که هر موجودی ازعدم بناگاه وجود یافته است پس بمیزانی که هر موجودی به منشأ وجودش وفا می کند و عهد می سپرد قدر وجود را می یابد و هستی دار می شود. وفا یعنی وفای به وجود خویش و عهد با هستی بخش. و امّا در همۀ موجوداتِ عالم فقط انسان است که بی وفاست و این همان معنای کفر اوست. چرا انسان اینقدر بی وفا و کافر و غیر متعهد و بلکه دشمن هستی بخش خویش است؟ زیرا از عالیترین وجه وجود برخوردار شده و از کمال وجود، هستی یافته و ظرف کمال رحمت و لطف هستی بخش است. عشق هستی بخش به انسان که او را جانشین خود قرار داده موجب اینهمه کفر و قدرنشناسی و عداوت با هستی بخش است. و لذا انسان تنها موجودی است که محاسبه و مؤاخذه می شود و اجر وعذاب دارد و بهشت و دوزخ. خداوند هستی بخش از صفاتش کلّ جهان را آفریده است ولی انسان را به ذات خود هستی بخشیده و لذا خلیفۀ خود نموده است. یعنی انسان را محبوب و معشوق خود کرده است و اینست راز کفر و بیوفائی و عداوت انسان نسبت به عاشق و خالقش که عین خصومت او با خودش می باشد زیرا خلیفۀ خداست. و لذا خداوند برای این موجود بیوفا رسولانی فرستاده و آئینی قرار داده تا از این جنون و مالیخولیا نجات یابد و بتواند قدرت حمل ذات خدا را داشته باشد و بواسطۀ این ذات نابود نشود واز فرط بخل دست به خود براندازی نزند. انسان نسبت به خالق کافر و بخیل است. بخل بشر واضح ترین صفت کفر اوست. انسان کافر نسبت به خدایش حسد دارد و به آنهمه قدرت و رحمت و محبّت او بخل می ورزد و به جنگ با او بر می آید الّا اینکه رسولان و امامان را خالصانه اطاعت کند تا بتواند بر این کفر و بخل و انکار و عداوتش فائق آید. دین خدا تماماً راه و رسم وفا به لطف و نعمات خداست. انسان مؤمن یعنی انسان با وفا. انسان کافر هم یعنی انسان بیوفا. بیوفائی همان بی حیائی است. و امّا وفای آدمی نسبت به خدا در عرصۀ عمل و حیات اجتماعی معنا می یابد و آن وفای به کس یا کسانی است که او را بخود آورده و هستی اش را به او بازگردانیده و تحویلش داده اند یعنی معلّمین و مربیّان معنوی و عرفانی. هستی انسان چیزی جز خود – آگاهی و اشراف و احاطه او بر وجودش نیست و این تنها تفاوت انسان از سائر موجودات است. ذات به معنای گوهر حضور و احاطه بر خویشتن است که مختص خداست و خلیفۀ او یعنی انسان. درجۀ هستی آدمی همان درجۀ خودآگاهی و خودشناسی و احاطۀ او بر تمامیت خویشتن می باشد. پس آن کسی که تو را بخود می آورد و مقام و قدرت و قدر هستی تو را به تو می نمایاند به تو هستی انسانی می بخشد و در واقع در تو روح خدا می دمد و تو را از حیوانات متمایز و برتر می سازد. او همان امام و پیرعرفانی است که آئینۀ پروردگار می باشد. و اینست که در عرفان اسلامی، پیرپرستی عین خداپرستی است و اینست که انسان بی پیر و بی امام را کافر می دانیم یعنی کسی که بخود نیامده و ذات الهی ندارد و بیروح می باشد. بنابراین وفای به پیر همان وفای به خدائی است که حیوان دو پا را آدم نموده و خلیفۀ خود ساخته است. وفای به پیر یعنی وفای به هستیِ روحانی و الهی خود. و وای بر آنکه در رابطه با پیری عارف دارای هستی انسانی شده ولی وفای به عهد نکرده و بلکه با وی به بخل و عداوت پرداخته است. این بیوفایان همان پیامبر کشان و قاتلان امامان وعارفان هستند همچون ابن ملجم ها و قطامه ها و شمرها و جعده ها و اینان در واقع قاتلان خدای خود هستن…..د
کتاب دائره المعارف عرفانی جلد دوم
(کتاب خداشناسی عرفانی فصل خداشناسی توحیدی(جمال خدا
تظاھر به عشق نسبت به کسی که عاشقش نیستی ، آیا بمعنای پلیدترین کردار بشری نیست؟ انسان فقط به نیّت زنا دست به چنین تظاھری می زند. پس اگر در قلمرو روابط بشری گناھی بدتر از زنا نیست در رابطۀ بین انسان با خدایش ھم گناه برتر از عبادت بی عشق نیست یعنی عبادت بی امامی که عاشق جمالش ھستی و از جمال او در عطش جمال حق به نماز می ایستی. و اینست آن نمازی که پیامبر اکرم را به معراج برد و اینکه گفته شده که: نماز معراج مؤمن است. پس واضح است که خداشناسی توحیدی جز خداشناسی جمالی نیست و خدا جوئی جمالی
ایمان بی امام ممکن نیست (خودشناسی شیعی) مقاله ۱۴
کتاب دائره المعارف عرفانی جلد دوم
ایمان به معنای باور قلبی به خدا و رسولان او و ارزشهای معنوی است. آدمی بدون دیدن حجّت عینی از دین به باوری قلبی نمی رسد. هزار سال تعالیم دینی و پژوهش نظری دربارۀ دین هم منجر به ایمان نمی شود. آدمی تا نور خدا و سیمای تقوا و کرامت انسانی را در شخصی به چشم نبیند و با محسوسات دریافت نکند ایمان نمی آورد. تازه از میان همانهائی هم که می بینند فقط انگشت شماری تصدیق می کنند و مابقی مشاهدات خود را طلسم و چشم بندی می خوانند. بنابراین ایمان در معنای حقیقی کلمه بدون وجود امامی زنده ممکن نیست. ایمان به لحاظ نظری، تصدیق ارزشهای دینی به عنوان راه عملی زندگی و بلکه بعنوان آسانترین و ممکن ترین راه سعادت است
و چنین تصدیقی جز با مشاهدۀ کسی که خود اسوۀ عینی و عملی ارزشهای دینی و فضیلتهای اخلاقی باشد ممکن نیست: اسوۀ آرامش، پاکدامنی، رضا، محبّت، صبر، قناعت، توکل و عزّت نفس و کرامتِ وجودی که نصیب دیگران می نماید. امام بمعنای حجّت این ادعا که: صدق و شرف و قناعت و رستگاری و سعادت ممکن است و خدا کافیست. امام با تمام وجودش اثبات کنندۀ حضور خدا می باشد و کفایت او برای مؤمنان. و ایمان حاصل درک و تصدیق و اطاعت چنین کسی است در درجات. بنابراین هر مؤمنی به درجه ای یک امام در روابط اجتماعی خویش است و حجّتی بر مردمان.
حاکمیت توحیدی و حاکمیت مشرکانه
کتاب پدیده شناسی توحیدی اثر استاد علی اکبر خانجانی
476- یک حاکمیت توحیدی امکانات اقتصادی و معیشتی را برای آحاد جامعه جدای تفاوتهای صوری (صفاتی) بطور یکسان تقسیم میکند ولی آنان را در آداب زندگی آزاد می گذارد تا حدی که تجاوز در حقوق مردم رخ ندھد. ولی حاکمیت ھای مشرکانه بین افراد و گروھها تبعیض قرار میدھند ولی آنان را در آداب زندگی مجبور به امر واحدی می کنند تا ھمه ھمسان شوند تا تحت سلطۀ مطلقۀ آنان باشند
491- در نظامهای سیاسی در عصر ما ھمانطور که نشان دادیم دموکراسی و سوسیالیزم دو صورت از شرک است ولی شرکی ھولناکتر از آن التقاط بین مردم سالاری و دین است یعنی شرک بین خدا و خلق. شرک اولی نوع کافرانه است و دومی ھم منافقانه. و لذا دومی ظالمانه تر است و مفاسدش شدیدتر و عمرش ھم کوتاھتر.
492- آری! جز امامان و عارفان واصل مابقی بشریت در سلسله مراتب شرک قرار دارند و شرک ام الفساد ایدئولوژیکی بشر است و ایدئولوژی دروغ و فساد و دزدی است. زیرا مکر با خداست و دزدی با خداست. و لذا حاکمیت توحیدی ھم فقط حاکمیت امامان و عارفان و حکیمان الهی است و لاغیر. و این در صورتی محقق می شود که اکثریت مردم مؤمنان باشند زیرا مؤمنانند که به ذات وحدانی خداوند در خود پی برده اند و رسالتی جز شرک زدائی از خود ندارند
شرک
از کتاب پدیده شناسی عرفانی فصل نفاق اثر استاد علی اکبر خانجانی
47- حدیثی از پیامبر عصمت و طهارت می گوید خداوند ھمه گناھهائی را که از شرک نباشد عفو می کند حتی اگر زنا و میگساری و ربا باشد. یعنی ھمه گناھان کبیره را می بخشد الا شرک را. و می دانیم که خداوند در کتابش مشرک را نجس می خواند و شرک را که ھمان خداپرستی ذھنی است ظلم عظیم می نامد که ھرگز نمی بخشد الا به عذاب. پس واضح است که نجسی آدم از پرستش خدای ذھن است که در آسمان مقیم است. و این یعنی بی امامی. و چنین آدمی حتی عباداتش نجس است و خشم خدا را برمی انگیزد که: فویل للمصلین( وای بر نمازگزاران ). زیرا چنین کسی عملاً خودش را در نماز سجده می کند آن خودی که نامش خداست. و خدا نام مستعار و ھنری استکبار نفس فرد است. و اینست ذات ھر معصیتی و ھر بی عصمتی
(ارادت عرفانی)
کتاب پدیده شناسی توحیدی اثر استاد علی اکبر خانجانی
١ -عجبا آن کسانی که عشق و ارادت عرفانی را بت پرستی و شرک می نامند و لذا عارفان و کتب عرفانی را نجس میخوانند غرق در پرستش اشیای بی جان ھستند که ھیچ خاصیتی بروز نمی دھند که قبر پرستی بزرگان دینی یکی از شایع ترین آنهاست و یا پرستش کاغذ و مرکب حاوی ادعیه که عین بت پرستی است. و یا سجده بر در و دیوار اماکن متبرکه که عموماً طلا و نقره ھستند. پرستش این اشیای مرده بت پرستی محسوب نمی شود ولی عشق عرفانی به امام معرفت و محبت که مظهر شفاعت و کرامت و روح و معنویت و ھدایت قلبی است بت پرستی محسوب میشود؟! این یک رسوائی آشکار است
از کتاب دوستِ دوست تألیف استاد علی اکبر خانجانی
مطالعه مکرر این رساله کوچک بهمراه تأملات درونی و ادراک باطنی آن بر هر مومن اهل معرفت ضروریست زیرا کسی که حق دوستِ دوست را درنیابد هیچ حقی را نیافته است و لذا کل دینش به شرک و عرفانش به شیطنت است. درک این حق جهت احیای محبت در خانواده و احیای روح در دین و احیای عشق در عرفان و احیای عدالت در جامعه بطرز معجزه آسائی کارساز است. بنابر این حمل این رساله را بعنوان کتاب همراه به همگان توصیه می کنیم.
از کتاب عقل الهی تألیف استاد علی اکبر خانجانی
1- راست است که هر چیزی را اول می جوئی بعد می یابی الا دوست را که اول می یابی و سپس همه عمر باید بجوئی اش که این کیست که یافته ای. همه عمر به جستجوی خود بودم که کیستم تا اینکه در چهل سالگی بناگاه با او روبرو شدم. و زان پس تا کنون حدود بیست سال است که به جستجوی اویم و جز خود را نمی یابم. این کل راز زندگی من است
فقط خودِ خودت را بپرست
از کتاب فقط خود خودت را بپرست تألیف استاد علی اکبر خانجانی
1- ای عدم، خدای را پرستش کن تا بوجود آئی زیرا بواسطه پرستش آفریده می شوی: انس و جن را نیافریدم مگر اینکه مرا بپرستند. قرآن کریم-
2- ای آدم آنچه را که هستی خود می پنداری ناریست که از پرتو نور وجود بر عدمت حادث گشته است. نا را مپرست نور را بپرست تا نارت نور گردد
3- پس اگر خدای را در خیال خود بپرستی نار را پرستیده ای پس نورش را در کسی بپرست که دارایش می باشد و نورانی است.
فلسفه امامیه (خودشناسی شیعی) مقاله ۶ – استاد علی اکبر خانجانی
بنظر ما بامسمّی ترین نام دین اسلام و مخصوصاً تشیّع، بعنوان یک مذهب و مکتب ویژه همانا «امامیه» است چراکه نه تنها همه فرقه های شیعه را دربرمی گیرد و ذاتشان را مدّ نظر قرار میدهد بلکه حتی مذهب تسنن راهم مخاطب قرار میدهد زیرا این شعبه از اسلام و بانیانش جملگی بر اصل امامت به معنای امام اعتراف دارند و مسلمان بی امام را کافر می دانند و تقریباً اکثر احادیث مربوط به حقّ امام را با تفاسیر خاصّ خودشان تصدیق می کنند و واقعۀ غدیر خم را هم کلاً قبول دارند همانطور که بانیان نخستین فرقه های اصلی اهل سنت به لقب «امام» خوانده می شوند مثل امام حنفی و امام شافعی و امثالهم. در حقیقت تنها ویژگی اسلام محمدی با سائر مذاهب همان حقّ امامت است که راز ایمان و هدایت می باشد که علت ختم نبوّت نیز هست. بنظر ما نام «شیعه» واقعاً در شأن این مذهب حقّه نیست و بیانگر محتوای آن نیز نمی باشد. شیعه به معنای «پیرو» می تواند شامل همه مذاهب جهان هم بشود زیرا همه مذاهب به اصل «پیروی» استوارند
و اما مسئله دیگری که علت العلل تفرقه در اسلام و تشیع بوده همانا معضلۀ چند امامی بودن است که براستی یک توهّم و تهمت عظیمی بر پیکرۀ امامت و دین اسلام می باشد مثل شش امامی و هفت امامی و یازده امامی و دوازده امامی و پنجاه امامی و امثالهم
مسئله اینست که در دین اسلام با ختم نبوت و واقعۀ غدیرخم، کل دین و ایمان در هدایت مردم منوط و محوّل بر وجود فردی به نام امام گردیده است که بدون وجودِ حی و حاضرش و بدون اطاعت بی چون وچرائی از او ایمان ممکن نیست. بنابراین مسلمان امامیه در واقع در زندگی خود فقط یک امام دارد و لذا معضلۀ چند امامی بودن دال برعدم درک اصل این حقیقت است. به همین دلیل آنان که به تعداد امامان پافشاری می کنند جملگی در راه و رسم عمل زندگی کمابیش یکسان هستند در حالیکه در ادعاهایشان بطرزی جنون آمیز تا سرحدّ قتال و نابودی همدیگر به پیش می روند. هریک از امامان صدراسلام درعصر خودشان امام عده ای ازمؤمنین بوده اند. لذا همۀ مومنان واقعی همواره تک امامی بوده اند. و ماجرای غیبت امام دوازدهم دال بر این واقعیت بوده که دیگر مؤمن در میان نبوده و کسی نیازمند هدایت آن حضرت نیز نبوده است که این امر در هر زمانی می تواند مصداق یابد. در قرآن کریم نیز آمده که برخی از مؤمنان، اولیای برخی دگرند. و این همان امر اطاعت است که همواره جاریست. بنابراین مؤمنان سلسله مراتب امامت هستند که البته سلسله مراتب امامان را پدید می آورند که در رأس همۀ این امامان آن امام مطلق و کامل قرار دارد. پس هرامامی در هر درجه ای از کمال، امام مؤمنین خاص می باشد که قادر به درک و اطاعت از وی می باشند. این واقعیت دربارۀ امامان صدراسلام نیز مصداق دارد. فی المثل مگر درعصر حیات امام اول براستی چند نفر تحت ولایت آن امام بودند. تا آنجا که در تاریخ درک می کنیم آن حضرت در ایام آخرعمرشان در تنهائی کامل قرار داشت و جز اهل بیت او گویا دیگر کسی وجود نداشت و همان چند نفر مثل عمار و مالک اشتر نیز شهید شده بودند. طبق روایات در دورۀ غیبت همواره حداکثر چهار نفر مؤمن مخلص هستند که در ایمان و ارادت و هدایت مستقیم شخص امام کامل قرار دارند و نه بیشتر. غیبت امام از جهل و غفلت مردمان است و دالّ بر زنده یا مرده بودن و حضور یا عدم حضور جان آنان نیست. و اما امام یک مؤمن مسلمان، همواره علی است و لذا همۀ امامان بعد از ایشان علیین (علی ها)هستند. همانطور که امام صادق (ع) می فرماید که همه ما علی هستیم. این بدان معناست که هر امامی در هر دوره ای بایستی به درجه ای، جامعِ فضائلِ علمی و دینی علی (ع) باشد. یعنی علی (ع) نه تنها امام اول بلکه اسوۀ امامت است و هر امامی در هر عصری قیامتی از قامت اوست و درجه ای از ظهور علییت اوست و در هرعصری جنبه ای از حقّ او، امکان ظهور می یابد همانطور که همۀ یازده فرزند علی(ع) هریک به مثابه ظهور وجهی از وجود او بودند و جمعاً مترادف ظهور کامل علی(ع) محسوب می شوند که یازده وجه وجود امام را به اثبات میرسانند که غیبت نیز یکی از این وجوه می باشد. واقعیت تجربی هم نشان می دهد که امروزه نیز کسی که امام زنده ای ندارد که تحت ولایت او باشد به امامان صدراسلام هم هیچ ارادت و محبتی نمی تواند داشت جز از راه وراثت و تقلیدی بی مایه که هیچ اثری در کیفیت زندگی او ندارد. امامت یعنی ارادت بی چون و چرا! و کسی که چنین وضعی را نسبت به یک امام مؤمن دیگری به مثابه امام، تجربه و درک نکرده است در واقع از شیعه گری هیچ درک و حس و باوری ندارد و در واقع از قلمرو ایمان به معنای خاصِّ قرآنی و اسلامی اش، خارج است حتی اگر بقول پیامبر اکرم (ص) همه احکام شرع را مو به مو انجام دهد. از کاذب بودن ادعاهائی که دربارۀ تعداد امامان در تاریخ وجود داشته است همین بس که فی المثل ازمیان همین دوازده امام مشهور اکثریت قریب به اتفاق مردم فقط یکی دو را واقعاً امام می دانند و مابقی تعارفی بیش نیست. این بدان معناست که مثلاً برخی از شیعیان،علوی هستند برخی حسینی و برخی جعفری و برخی هم مهدوی و … . این واقعیت نشان میدهد که امامت که توحیدی ترین وجه دین است همواره دارای ذاتی واحد است و هیچکس نمی تواند دارای بیش از یک امام باشد همانطور که نمی تواند دارای بیش از یک پیامبر باشد. و این امری قلبی است هر چند که به لحاظ ذهنی حقانیّت همه پیامبران و امامان تصدیق می شود که این امری صرفاً منطقی و روایتی و تاریخی وعاریه ای است و بقول علی(ع) وجه عاریه ای دین است که بی ریشه ترین دین هاست. همانطور که خدا یکی است امام هم همواره یکی است
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۱
روشنفکری دينی در تاريخ جهان به دو راه و روش متفاوت در جريان بوده است: فلسفه و عرفان. روش فلسفی راهی فردی و خود بخودی و تجربی است که گاه از اساتید و کتب هم بهره می گیرد و غايتش «فیلسوف» است. ولی روش عرفانی بر مبنای محبت و ارادت قلبی به يک انسان موحد و مؤمن است که امام يا پیر و مراد نامیده می شود و در مذاهب هندو به «گورو» موسوم است. غايت اين روش، عارف يا صوفی واصل است. اساس روش اول بر عقل و استدلال و فردگرائی است ولی روش دوم بر عشق و ايمان استوار است و معرفت حاصل آن می باشد. تجربه تاريخی نشان میدهد که در روش اول کسی به مقصود يعنی يگانگی ماده– معنا نائل نیامده است و جدی ترين سالکان به برزخی مادام العمر مبتلا گشته و گاه بخود کشی رسیده اند و يا در افیون ساقط گشته اند. فردريک نیچه يکی از مشهورترين نماد مدرن در اين مکتب است و صادق هدايت نیز نمونه مشهور در وطن ماست. روشنفکری دينی اگر به معرفت نفس نرسد جز پريشانی و پوچی عاقبتی ندارد. و اما معرفت نفس مستلزم داشتن يک يار روحانی است همچون آئینه ايی که بالوقفه خود را در آن می بینی
از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم٬ فلسفه شخصیتها٬ اثر استاد علی اکبر خانجانی
ماجرای وصیت نامه دکتر شریعتی
متأسفانه بسیاری ازالفاظ مقدس فرهنگ و هویت ما، لوث و واژگون شده اند از جمله واژۀ «مرید» و «مخلص». و می دانیم که این هر دو از اسماء الهی است. بگذریم. پیروان هر انسان حقّ پرست و عارفی، همواره به دو دسته تقسیم می شوند: مقلّد و مرید! گروه اوّل بخیلان و سلطه جویانند که می خواهند برای خود دکانی بر پا کنند و لذا به زودی با وجود مرجع خود به تضاد و عداوت می رسند. و این تبعیتی کافرانه است. در صدر اسلام فرق بین علی و عمر نسبت به پیامبر از همین بابت بوده است. علی یک مرید بود و عمر هم یک مقلّد. و امّا مرید در مرحله نخست دوستدار مراد و مرجع خویش است و او را برای خودش دوست می دارد و این محّبت است که تبعیتی قلبی و صادقانه پدید می آورد. ولی تقلید در همه عرصه ها باعث فساد است و فتنه ها می آفریند. مثل تقلید ما از غرب که موجب عداوت ما با غرب شده است. مقلدان دکتر شریعتی همان گروهکهایی بودند که به سودای سلطه بر مردم بر آمدند و جملگی رسوا و هلاک شدند و یا افرادی که به شیوه دیگر خواستند که خود شریعتی باشند و جای او را بگیرند که آنها هم به نوعی دگر رسوا شدند و نهایتاً حتّی اصول دین را هم انکار نموده و شریعتی را یک فریبکار و استعمارگر نامیدند و این غایت رسوایی آنها بود. در وادی دین و معرفت پدیده ای هولناکتر از تقلید نیست. کل فتنه های صدر اسلام و صدر انقلاب ما محصول تقلید از امام و شریعتی و دیگر مجاهدان و متفکران بزرگ بوده است. تقلید از یک مرجع موجب انکار آن مرجع می شود و این همان است که علی (ع) می فرمود که: از من تقلید مکنید که کافر می شوید. جاهلان می پندارند که با تقلید از الفاظ و آداب کسی می توانند به مقام وجودی آن فرد برسند و چون نمی رسند مرجع را فریبکار می نامند و با وی دشمن می شوند. تقلید ذاتاً برخاسته از کفر و انکار و بخل است.
عبور از خط وجود
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۱۲۰
آدمی با تولدش پا از خط وجود بیرون می نهد و دچار غربت و از خود بیگانگی و لذا احساس هراس و نابودی می شود و به هر چیزی پناه می برد و این پناه جستن را عشق می نامد. ولی هیچ چیز و کسی حاضر نیست که دیگری را برای همیشه در خود جای دهد و وجودش را به او بخشد. لذا نفرت آغاز می شود و آدمی دوباره دربدر می شود. بسیاری در این دربدری و نفرت تباه و هلاک می شوند و انگشت شماری راه خانه وجود خود را می یابند و یکبار دگر از خط وجود می گذرند و پا به عرصه موجودیت می نهند اینان موحّدانند و عارفان واصل که کلّ عالم و آدمیان را ترک نموده و دل از همه شسته و لایق وجود شده اند. اینان تنهایان و بی تایان هستند که کلّ بشریّت را امامت می کنند. اینان امامان وجودند. اینان تنها موجودهای عالم برزخ و حیات خاکی هستند و اسوه های فقر و تنهائی و عشق و کرامت و شفاعت
فلسفه رسالت
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۷۶
هر چیزی که به سوی انسان می آید یک فرستاده از جانب خداست: هر واقعه ای اعم از خوش یا ناخوش، هر فردی اعم از خوب یا بد و نیز هر فکر و احساسی که بر ذهن و دل آدمی فرود می آید یک رسول از جانب خداست که یا از سمت دوزخ می آید و یا از سوی بهشت و یا برزخ . از طبقه ای از زمین یا آسمان و از سویی از هزاران سوی عالم وجود بسوی انسان می آِید و یا از اعماق لامتناهی ذاتش بر طبقات ظاهری جهانش می نشیند و با وی پیامی و یا کاری دارد. پس جهان هستی از برون و درون آدمی جملگی رسول خدا بسوی انسان است و آدمی مرسول و مسئول این فرستادگان است زیرا انسان مقصود کل کائنات است و کل جهان در تسخیر وجود انسان. و اما تمامی علم و هنر و تلاش انسان چیزی جز درک و پذیرش این رسالتها و رسولان نیست. این همان واقعه خلقت جدید انسان است که به اختیار او وانهاده شده و انسان را مسئول هستی خود می سازد. اینان هدیه کننده وجودند. و اما از میان همه انواع این رسولان مرئی و نامرئی و بهشتی و دوزخی و برزخی که بسوی انسان می آید پیامبران و اولیا و مؤمنانی که به سوی هر فرد یا گروهی آمده و می آیند، برترین و رحمانی ترین و دوست ترین و سرنوشت سازترین رسولانند و اتمام حجتی بر همه رسولان
دیگری که تا قبل از این به سوی ما آمده بودند: رسولان آخرالزمان: عارفا!ن
عشق یا «عذاب الله
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۴۶
در قرآن کريم در ماجرای خلقت آدم می خوانیم که خداوند بواسطه ابلیس کل بشريّت را بر دوزخی وارد می کند. و نیز بیش از هشتاد نوع عذاب را در قرآن شاهديم که بر بندگانش مقرر کرده است. و امّا از میان همه اين عذابها عذابی داريم بنام «عذاب الله». آيا اين چه نوع عذابی است؟ عذابی که خود خداوند بدست خويش و با وجود خودش و با حضور خودش بنده ای را عذاب می کند. اين همان عشق است. هر که عاشق می شود به عذاب الله مبتلا شده است يعنی خداوند در دلش حضور يافته است و از چشم دلش بر خلايق می نگرد و صاحبش را عاشق می کند. و از طريق اين عشق صاحبش را (عاشق را) فدای ديگران و قربانی و فنای ديگران می کند. خداوند عاشق هر که باشد در وجودش حاضر شده و با او چنین می کند و نیز به معشوق ها امر می کند که جملگی به وی خیانت کنند و نابودش سازند و از حیات و هستی اش سیر و بیزار کنند تا اين عاشق به جستجوی خدا بپردازد و عاشق بر خدا شود و خدا را معشوق خود نمايد و به غیر از خدا دل نبندد. خداوند آخرين معشوق چنین عاشقی است و در اين آخرين عشق است که وصال ممکن می شود و لاغیر. و اين مصداق آن حديث است که: «هر که بر خدا عاشق شود خداوند او را به قتل می رساند و خودش ديه او می شود». عشق يعنی عشق به ضد خويشتن. و خداوند عاشق ازلی است که بعنوان مظهر وجود عاشق بر عدم شد و هستی اش را به عدم بخشید و آدم شد و آدم را جانشین خود ساخت. و اينک آدم نیز عاشق بر ضد خويش يعنی عاشق بر عدم خويش است. و لذا عشق حقیقی همانا عشق به فناست. و خدا هم مظهر فناست. پس عشق حقیقی و کامل همان عشق بخداست که از پس عشق های ناکام به غیر خدا پديد می آيد. پس ذات طبیعی و بر حق عشق، فنای در معشوق و فدای معشوق شدن است و خیانت معشوق به عاشق تا آنگاه که عاشق به حقّ يعنی خداوند برسد. و امّا عشق، عذاب چه گناهی است؟
پر واضح است که عذاب گناه وجود داشتن است: گناه بودن! بودن و وجود داشتن يک احساس محض و مطلق است: احساس وجود! و هر چه که در انسانی احساس وجود شديدتر و عمیق تر باشد آن انسان عاشق تر است تا از وجود خود بگذرد و لايق همان شود که در ازل و ذاتاً بوده است يعنی عدم! و اينست که عشق مترادف با ايثار است: ايثار وجود! و لذا يک عاشق همواره عاشق بر بی وجودترين انسانها می شود. عشق در يک کلام بمعنای عشق وجود به عدم است و لذا عشق همانا مقام خداوند است که از وجود به عدم هستی بخشیده است و آدم محصول اين عشق است که کافرترين موجودات است نسبت به عاشق يعنی خداوند و هر عاشق ديگری. لذا معشوق ذاتاً کافر است همانطور که عدم، کافر است و با هستی در انکار و جنگ است و اين بخل و عداوت معشوق نسبت به عاشق است. معشوق تا عاشق خود را نابود و هیچ نسازد راضی نمی شود و آنگاه که هستی عاشق را می يابد و احساس وجود می کند و اينک نوبت عاشقی اوست. ماجرای عشق شیخ صنعان به آن دخترک کافر يک نمونه اسطوره ای بس قابل تأمل است. همه مردان بزرگ تاريخ محصول چنین عشقی بوده اند و نیز انگشت شمار زنان بزرگ تاريخ هم معشوق مردان بزرگ بوده اند. داستان عشق، قمار هستی است. و لذا عاشقان همانا عاشقان فنايند. يعنی عاشق خدا که ذات فناست و هستی اش را به انسان بخشیده است. هر که اين هستی اش را بخدا باز پس دهد مظهر حقّ و جلال و جمال پروردگار می شود يعنی لایق هستی و هستی دار حقیقی می شود. يعنی خداوند را به هستی آشکار می کند و اينست مقصود عشق
مقام دوست داشتن
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۴۶
دوست داشتن، عالیترين مقام وجودی انسان در جهان است که بتواند بی غل و غش و بی هیچ سبب و نفعی جهان و جهانیان را دوست بدارد. آنان که تمام وجودشان بخل و نفرت نسبت به عالم و عالمیان است و از اين بابت در جنگی بی امان و ناخواسته و در حال استهلاک هستند، بهتر اين مقام بهشتی را درک می کنند که چه عزّت و لطفی عظیم است که آدمی خلقت خداوند را دوست بدارد. بی ترديد اين دوست داشتن معلول دوستی خداست. اگر کسی تو را دوست بدارد فرزندان تو را هم دوست می دارد و هرچه که از تو تراوش کند. پس اين مقام دوستی با خداست که مقام ولايت يا امامت هم نامیده می شود. عاشق بودن امری کاملًا خصوصی و منحصر به يک فرد است که اساساً غريزی است و آدمی در جريان کاملًا کور و کر می باشد و غايتی هم جز نفرت و انتقام ندارد. ولی دوست داشتن امری بکلی دگر است که واقعه ای وجودی و عارفانه و جهانی است و اجر خدمت خالصانه و بی مزد و منّت مؤمن به مردمان است و لذا مقام ولايت در غايت رسالت پديد می آيد. و هر مؤمنی يک رسول است و می تواند در خدمت به خلق خدا به مقام دوست داشتن برسد. و امّا وظیفه ديگران در قبال اين دوستان خدا و اولیای خلق چیست؟ علی (ع) می فرمايد که: «درک و دريافت ولايت و محبت ما جز از عهده پیامبران بزرگ و ملائک مقرّب و مؤمنان مخلص بر نمی آيد». آنچه که اکثر مردمان را به عداوت خونین با اولیای خدا میرساند همین عدم درک و دريافت و هضم و جذب محبت خالصانه است. اين مردم جز در اطاعت خالصانه و خدمت به اولیای خدا در جهت دين امکان درک و هضم محبت آنان را ندارند و در غیر اينصورت به جنون و جنايت می رسند
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۳۶
امّا در طول تاريخ گهگاهی عشق دو جانبه رخ نموده است که موجب نقطه عطفی در تاريخ بشر بوده است و آن عشق دو جانبه در وجود اولیای خدا بوده است. مثل عشق ابراهیم و هاجر، عشق مسیح و مريم مجدلیه، محمد و خديجه، علی و فاطمه و امثالهم. و نیز عشق های غیر جنسی مثل عشق محمد و علی، علی و سلمان، مولوی و شمس و غیره. عشق دو جانبه تجلّی بهشت زمین است و هر عشقی دو جانبه دربی از دربهای جنّت است و لذا موجب تغیری عظیم در سرنوشت بشر بوده است
در قرآن کريم بزرگترين اجر اهل ايمان همانا عشق دو جانبه است که بزرگترين آرمان ذاتی انسان بر روی زمین است. لذا عشق دو جانبه بر روی زمین درب آخرت و مدخلی بر جهان ماوراء طبیعت و مکاشفات روحانی است و اجر اخلاص در دين در همین دنیا می باشد بمصداق «براستی که متّقین در جنات نعیم هستند» اکثر جوانان بواسطه پاکی اين دوران قبل از عرصه تقوا چند صباحی عشق دو جانبه غريزی را تجربه می کنند ولی بسرعت بواسطه جهل به فسق و تباهی می کشد و نابود می گردد. اين عشق غریزی مصداق عشق ازلی آدم و حوا در بهشت است که پايان می يابد. ولی عشق و جنّت اخروی و ابدی فقط از آن مخلصین در دين و معرفت است و اجر اخلاص و توحید می باشد. عشق يکطرفه بمانند انگشتر سلیمان بدست شیطان است. ولی عاشقان بايد بدانند که معشوق مأمور و معذور است. او بايد عاشقان را نابود کند و می کند. و سپس نوبت معشوق است
دل به دست کیست؟
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۴۳
بقول حافظ شیرازی، دل همواره به دست کمان ابروی کافرکیش است. راز اين واقعه که قلب همه وقايع بشری در جهان است در سراسر مقالات اين نشريه از زبانها و عناوين گوناگون بیان شده است و اين همان سرالاسرار معرفت است و قلب حکمت و خلقت جهان. معشوق در واقع نسبت بخودش کافر است و لذا محبت نمی پذيرد و اين همان دلیل ناز و جفای معشوق است به عاشق. بارها نشان داده ايم که خداوند بعنوان منشأ هستی همان خداوند عشق است و عاشق و معشوق هموست. و خلقت او و خاصّه مقام خلافت الهی انسان اشد کفر او نسبت بخودش می باشد که از خود گذشته و خود را فنا کرده و تمام هستی اش را به جهان و انسان بخشیده است. پس معشوقی که به عاشق وفا کند در خلاف خلقت جهان قرار دارد و ضد عالم هستی است و سلطان فناست. چنین معشوقی فقط ملازم عاشقی اينگونه است. چرا که عاشق و معشوق دو روی وجودند. فقط عاشقی همچون علی (ع) می تواند چنان معشوقی داشته باشد و عشق دو جانبه رخ نمايد. عاشقی که سلطان فنا و بر پا کننده قیامت و زير و رو کننده انسان و تاريخ است. آنکه خود را فدای رضای خدا کند معشوقی با وفا می يابد که عاشق او باشد. و عشق دو طرفه را بعنوان عالیترين هدف خلقت محقق سازد. ولی عاشق تمام هستی اش را به معشوق می بخشد زيرا خداوند از هستی بی نیاز است و وجودش ورای بود و نبود است. و امّا معشوق هم مأمور است تا هستی عاشق را از او گرفته و نابود کند. و اين رضای خداست
مقام مرید در عرفان اسلامی
اگر علی (ع) نمی بود پیامبر اسلام شناخته نمی شد همانطور که اگر سلمان نمی بود کسی در کشور ما علی (ع) را نمی شناخت. همانطور که اگر مولوی نمی بود شمس تبريزی تا ابد ناشناخته می ماند. و اين ارزش و مقام مريد حقیقی در عرفان اسلامی است. يک مريد حقیقی و مخلص صدا و سیمای امام را به مردمان می رساند و موجب بیداری و هدايت سائرين می شود. پس می بینییم که مقام و قدر وجودی مريد هیچ کمتر از مرادش نیست. هر مريد نهايتاً جانشین امام و مرادش می شود بمیزانی که توانسته باشد پیام وجود مرادش را بر مردمان آشکار کند و برساند. همانطور که امروزه مولوی در نزد جهانیان هزاران بار معروفتر است تا شمس تبريزی. شمس يک اسم محض است و مولوی مسمای اوست و ظهور باطن شمس است. مريد عرصه ظهور مراد درجهان است. مثل رابطه حافظ شیرازی و پیرمغان. و رابطه خواجه عبدالله انصاری و شیخ خرقانی. يک مريد خالص برتر از میلیونها پیرو مشرک است. اينست که اسلام با علی وارد جهان شد. بدون وجود يک مريد مخلص، مراد و امامی وجود خارجی برای مردمان ندارد و در عرصه غیبت قرار دارد. آنکه امام را از عرصه غیبت به عرصه ظهور می رساند مريد است. همانطور که در ظهور جهانی امام زمان نیز آمده است که آنگاه که سیصد و اندی مؤمن خالص و مريد پديد آيند آن حضرت ظهور می کنند. پس مريد، درب ظهور و نجات است. يعنی باب است. مريد و مراد هر دو از اسمای الهی هستند و ظاهر و باطن حقی واحدند. حق ارادت
(دل امام( سفینه نجات
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۰۹
گویند که هیکل امام کرسی خداوند است و دلش هم عرش اوست. و اما دل امام چگونه است. ادعیه امامان شیعه بهترین درب ورود به آسمان دل آنهاست. همانقدر که می توان به عقل ناقص دریافت دل امام یعنی عرش خدا بر دریای خون و طوفان اندوه شناور است و هر که توانست شریک این درد و حزن بی انتها باشد براستی مؤمن و شیعه و مرید است نه صرفاً مصرف کننده شفاعت و کرامت وجودی آنان. هدایت شیعیان در کشتی ای است که بر این دریا در سفر است و این همان سفینۀ نجات است. امامان تاجران و سوداگران بهشت نیستند برخلاف پندار عامّۀ شیعیان. اینان خود فرا رفته از بهشت هستند و مریدی که در سودای بهشت است به خطا رفته و عاقبت امام کش است. آنچه که جان مرید را شستشو می دهد و اندیشه اش را لاروبی می کند و دلش را از دنیا میکند یک قطره از خون دل امام است. و آنکه به این دل اتصال یابد متصل به عرش خداست و جاری در خون عشق است. آنچه که عیش و فسق و بازی دنیا را در وجود مرید می کشد یک قطره از اندوه دل مراد است. و آنکه از این حزن سهمی نمی خواهد به هزار سال اطاعت هم ره بجائی نمی برد. عاشقان عشق امام به بهشت می روند و نه عاشقان بهشت. و آنکه چنین دلی ندارد نیز امام نیست. امام مرثیۀ هستی است از فرط خود خلایق. امام سپر بلای خدا از خلق است و سپر جفای خلق از خدا
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۰۸
مسله اینست که امام اول هر مسلمان شیعه ای علی (ع) و یا حتی امام زمان در عرصە غیبت نیست بلکه یک امام زنده ای است که اصلًا خدا و نبوت و امامت را به او معرفی می کند و نور ایمان و امام را در دلش بر می افروزد و او را به شفاعت امامان متصل می کند. اینست که گفته شده که « آدم بی امام کافر است » و گرنه که همه شیعیان و بلکه مسلمان به لحاظ وراثت و عادت نام علی را می دانند پس همه در بهشت هستند؟! سخن بر سر امام زنده و حیّ و حاضر است نه امام مرده یا غایب
ایمان بی امام ممکن نیست
ایمان به معنای باور قلبی به خدا و رسولان او و ارزشهای معنوی است. آدمی بدون دیدن حجّت عینی از دین به باوری قلبی نمی رسد. هزار سال تعلیم دینی و پژوهش نظری درباره دین هم منجر به ایمان نمی شود. آدمی تا نور خدا و سیمای تقوا و کرامت انسانی را در شخصی به چشم نبیند و با محسوسات دریافت نکند ایمان نمی آورد. تازه از میان همانهائی هم که می بینند فقط انگشت شماری تصدیق می کنند و مابقی مشاهدات خود را طلسم و چشم بندی می خوانند. بنابراین ایمان در معنای حقیقی کلمه بدون وجود امامی زنده ممکن نیست. ایمان به لحاظ نظری تصدیق ارزشهای دینی به عنوان راه عملی زندگی و بلکه بعنوان آسانترین و ممکن ترین راه سعادت است. و چنین تصدیقی جز با مشاهده کسی که خود اسوه عینی و عملی ارزشهای دینی و فضیلتهای اخلاقی باشد ممکن نیست: اسوه آرامش، پاکدامنی، رضا، محبّت، صبر، قناعت، توکل و عزّت نفس و کرامتِ وجودی که نصیب دیگران می نماید. امام بمعنی حجّت این ادعا که: صدق و شرف و قناعت و رستگاری و سعادت ممکن است و خدا کافیست. امام با تمام وجودش اثبات کننده حضور خدا می باشد و کفایت او برای مؤمنان. و ایمان حاصل درک و تصدیق و اطاعت چنین کسی است در درجات. بنابراین هر مؤمنی به درجه ای یک امام در روابط اجتماعی خویش است و حجّتی بر مردمان
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۸۵
غدیر خم: کمال دین و آغاز مذهب عشق
« امروز دین را بر شما کامل کردیم و نعمت را به غایت رساندیم » – قرآن کریم. این آیه در شأن واقعه غدیرخم نازل شده است. و اما کمال دین چیست؟ دین بمعنای راهی است که به خدا می رسد و کمال این راه همانا رسیدن به خداست و کمال نعمت هم طبق سوره حمد همان صراط المستقیم است که بقول علی (ع) همان راه معرفت نفس است که به خداشناسی می رسد زیرا نزدیکترین راه رسیدن به خدا همان در خویشتن است. یعنی رسیدن به خدا در خویشتن. و همان وادی امامت است و مکتب عرفان عملی در رابطه بین مراد و مرید و امام و مأموم
واقعه غدیر خم چه بود؟
اگر واقعه غدیر خم یک گردهمایی برای معرفی وصی و جانشین باشد یک واقعه معمولی در هر جامعه و هر کجای تاریخ است ولی به نظر می رسد که در نزد ما اکثر شیعیان هم چیزی برتر از این نیست. ولی غدیر این نیست بلکه واقعه اعلان ختم نبوت در تاریخ بشر است و پیدایش امامت به معنای نبوت باطنی و عرفانی می باشد. این همان واقعه ای است که مهد پیدایش عرفان عملی در اسلام می باشد همان کارگاهی است که حلاج ها و بایزیدها و شمس تبربزی و مولاناها و عطارها و حافظ ها را پدید آورده و مذهب آینده بشریت را رقم زده است و انسان را با خدایی مواجه نموده که بایستی از ذات خود بشر درک و آشکار شود. برای همین است که سلطان غدیر هم نخستین انسانی است که موفق به کشف خدا در خود شده است و لذا جز خدا نمی بیند. از خمخانه غدیر نخستین انسان کامل به بشریت معرفی شد و به خاطر همین واقعه بود که آخرین پیامبر تاریخ بشر به دیدار با خدا (معراج) فراخوانده شد: «ای محمد تو را به اینجا نخوانده ام الا اینکه علی را به تو معرفی کنم.» و علی کسی است که خداوند بر او صلوة می کند و مرید اوست: «ای محمد، نسبت تو به من مثل نسبت من به علی است». و این عالیترین واقعه معنوی در کل تاریخ بشر است. به همین دلیل بعد از معرفی علی (ع) به عنوان انسان کامل و خدایگونه، امر شد تا همه مؤمنان پس از بیعت با علی (ع)، دو به دو با همدیگر بیعت کنند و امام و مأموم یکدیگر در سلسله مراتب هدایت شوند و این یعنی همان واقعه پیر و مرید در عرفان اسلامی. و این مذهب عشق عرفانی است
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۸۹
غدیر خم – خمخانۀ عشق هاهوتي
« غدیر خم » چشمه یا برکه و یا کلاته ای بین راه مکه و مدینه بود که حضرت رسول در بازگشت از آخرین حج خود در آن محل توقف نمود و وصی دین خود یعنی علی (ع) را به مسلمانان معرفی فرمود. این روایت تاریخی مسلّمی است که درباره غدیر خم از همه مورّخین و راویان شیعه و سنّی تصدیق شده است. خطبه غدیریه کاملترین خطبه ای از پیامبر اسلام است که به تمام و کمال در تاریخ باقی مانده و بخشی از بدیهی ترین حدیث نبوی محسوب می شود که عمده ترین جنبه از معارف بنیادین امامیه را پدید آورده است که گزیده هایی از این خطبه ها را که برخی در محلّ غدیر خم و برخی دیگر در بین راه روایت شده است در اینجا نقل می کنیم: « من شهر علم هستم و علی دروازه آن است. هر که را من مولایم بعد از این علی مولاست. علی نور معرفت است، علی مماس بر ذات خداست، علی رهبر اولیای خداست، علی پیشتاز هدایت است، علی بعد از من صاحب اختیار همه مؤمنان است، علی کلمه ای است که پرهیزگاران آن را فرا می گیرند، علی مخزن وحی من است، علی بر پاکنند قیامت است، علی و من نور واحدیم، هر چه من شنیده و دیده ام او هم شنیده و دیده و هر کجا که من بوده ام او هم بوده است، علی با حق است و حق با علی است، علی به هر سو گراید حق هم به همان سو گراید، علی تقسیم کننده بهشت و جهنم است، علی نور باطن همه انبیای الهی بوده است، علی راستگوترین انسان است، علی میزان انسان است، علی وارث علم همه انبیای الهی است علی جدا کننده حق از باطل است، علی بهترین انسان است و هر که به این امر معتقد نباشد کافر می شود، علی مورد امتحانی از جانب پروردگار قرار گرفت که هیچ بنده ای به آن امتحان نمی شود، علی آن جوانمردی است که در معراج دیدار نمودم، معراج من فقط برای شناخت علی بود، خداوند بر علی نماز می گزارد … ». در حقیقت علی (ع) بر اساس این سخنان رسول بسیار بیشتر از یک وصی معرفی می شود. در این سخنان تازه می توان به مقام هاهوتی خودِ حضرت رسول پی برد زیرا کسی که وصی اش این است پس خودش کیست. این است که قیاس محمد و علی در معارف امامیه مثل قیاس خورشید و ماه است. در این خطابه هاحقّ امامت است که آشکار شده و راز ختم نبوّت و کمال دین و مطلق نعمت خدا بر بشریّت عیان گردیده است. در اینجا امامت عین واقعّه قیامت کبری و عرصه لقااء الله می باشد
اینست مسئله
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۱۲
هیچکس نمی تواند بدون داشتن پیر و مرادی خود را دوست داشته باشد. اینست مسئله
فلسفه امامیه
بنظر ما بامسمّی ترین نام دین اسلام و مخصوصاً تشیع بعنوان یک مذهب و مکتب ویژه همانا « امامیه » است چرا که نه تنها همه فرقه های شیعه را در برمی گیرد و ذاتشان را مدّنظر قرار میدهد بلکه حتی مذهب تسنن را هم مخاطب قرار میدهد زیرا این شعبه از اسلام و بانیانش جملگی بر اصل امامت به معنای امام اعتراف دارند و مسلمان بی امام را کافر می دانند و تقریباً اکثر احادیث مربوط به حقّ امام را با تفاسیر خاصّ خودشان تصدیق می کنند و واقعه غدیر خم را هم کلا قبول دارند همانطور که بانیان نخستین فرقه های اصلی اهل سنت به لقب « امام » خوانده می شوند مثل امام حنفی و امام شافعی و امثالهم
در حقیقت تنها ویژگی اسلام محمدی با سائر مذاهب همان حقّ امامت است که راز ایمان و هدایت می باشد که علت ختم نبوّت نیز هست. بنظر ما نام « شیعه » واقعاً در شأن این مذهب حقّه نیست و بیانگر محتوای آن نیز نمی باشد. شیعه به معنای « پیرو » می تواند شامل همه مذاهب جهان هم بشود زیرا همه مذاهب به اصل « پیروی » استوارند. و اما مسئله دیگری که علت العلل تفرقه در اسلام و تشیع بوده همانا معضله چند امامی بودن است که براستی یک توهّم و تهمت عظیمی بر پیکره امامت و دین اسلام می باشد مثل شش امامی و هفت امامی و یازده امامی و دوازده امامی و پنجاه امامی و امثالهم. مسئله اینست که در دین اسلام با ختم نبوت و واقعۀ غدیرخم کل دین و ایمان در هدایت مردم منوط و محوّل بر وجود فردی به نام امام گردیده است که بدون وجودِ حی و حاضرش و بدون اطاعت بی چون وچرائی از او ایمان ممکن نیست. بنابراین مسلمان امامیه در واقع در زندگی خود فقط یک امام دارد و لذا معضله چند امامی بودن دال برعدم درک اصل
این حقیقت است. به همین دلیل آنان که به تعداد امامان پافشاری می کنند جملگی در راه و رسم عمل زندگی کمابیش یکسان هستند در حالیکه در ادعاهایشان بطرزی جنون آمیز تا سرحدّ قتال و نابودی همدیگر به پیش می روند. هریک از امامان صدراسلام درعصر خودشان امام عده ای ازمؤمنین بوده اند. لذا همه مومنان واقعی همواره تک امامی بوده اند. و ماجرای غیبت امام دوازدهم
دال بر این واقعیت بوده که دیگر مؤمن در میان نبوده و کسی نیازمند هدایت آن حضرت نیز نبوده است که این امر در هر زمانی می تواند مصداق یابد
در قرآن کریم نیز آمده که برخی از مؤمنان اولیای برخی دگرند. و این همان امر اطاعت است که همواره جاریست. بنابراین مؤمنان سلسله مراتب امامت هستند که البته سلسله مراتب امامان را پدید می آورند که در رأس همه این امامان آن امام مطلق و کامل قرار دارد. پس هر امامی در هر درجه ای از کمال امام مؤمنین خاص می باشد که قادر به درک و اطاعت از وی می باشند. این واقعیت درباره امامان صدراسلام نیز مصداق دارد. فی المثل مگر در عصر حیات امام اول براستی چند نفر تحت ولایت آن امام بودند. تا آنجا که در تاریخ درک می کنیم آن حضرت در ایام آخر عمرشان در تنهائی کامل قرار داشت و جز اهل بیت او گویا دیگر کسی وجود نداشت و همان چند نفر مثل عمار و مالک اشتر نیز شهید شده بودند. طبق روایات در دوره غیبت همواره حداکثر چهار نفر مؤمن مخلص هستند که در ایمان و ارادت و هدایت مستقیم شخص امام کامل قرار دارند و نه بیشتر. غیبت امام از جهل و غفلت مردمان است و دالّ بر زنده یا مرده بودن و حضور یا عدم حضور جان آنان نیست. و اما امام یک مؤمن مسلمان همواره علی است و لذا همه امامان بعد از ایشان علیین (علی ها) هستند. همانطور که امام صادق (ع) می فرماید که همه ما علی هستیم. این بدان معناست که هر امامی در هر دوره ای بایستی به درجه ای جامعِ فضائلِ علمی و دینی علی (ع) باشد یعنی علی (علی) نه تنها امام اول بلکه اسوه امامت است و هر امامی در هر عصری قیامتی از قامت اوست و درجه ای از ظهور علییت اوست و در هر عصری جنبه ای از حقّ او امکان ظهور می یابد همانطور که همه یازده فرزند علی (ع) هر یک به مثابه ظهور و جهی از وجود او بودند و جمعاً مترادف ظهور کامل علی (ع) محسوب می شوند که یازده وجه وجود امام را به اثبات میرسانند که غیبت نیز یکی از این وجوه می باشد. واقعیت تجربی هم نشان می دهد که امروزه نیز کسی که امام زنده ای ندارد که تحت ولایت او باشد به امامان صدر اسلام
هم هیچ ارادت و محبتی نمی تواند داشت جز از راه وراثت و تقلیدی بی مایه که هیچ اثری در کیفیت زندگی او ندارد. امامت یعنی ارادت بی چون و چرا! و کسی که چنین وضعی را نسبت به یک امام مؤمن دیگری به مثابه امام تجربه و درک نکرده است در واقع از شیعه گری هیچ درک و حس و باوری ندارد و در واقع از قلمرو ایمان به معنای خاصِّ قرآنی و اسلامی اش خارج است حتی اگر بقول پیامبر اکرم (ص) همه احکام شرع را مو به مو انجام دهد. از کذب بودن ادعاهائی که درباره تعداد امامان در تاریخ وجود داشته است همین بس که فی المثل از میان همین دوازده امام مشهور اکثریت قریب به اتفاق مردم فقط یکی دو را واقعاً امام می دانند و مابقی تعارفی بیش نیست. این بدان معناست که مثلا برخی از شیعیان علوی هستند برخی حسینی و برخی جعفری و برخی هم مهدوی و … . این واقعیت نشان میدهد که امامت که توحیدی ترین وجه دین است همواره دارای ذاتی واحد است و هیچکس نمی تواند دارای بیش از یک امام باشد همانطور که نمی تواند دارای بیش از یک پیامبر باشد. و این امری قلبی است هر چند که به لحاظ ذهنی حقانیّت همه پیامبران و امامان تصدیق می شود که این امری صرفاً منطقی و روایتی و تاریخی و عاریه ای است و بقول علی (ع) وجه عاریه ای دین است که بی ریشه ترین دین هاست. همانطور که خدا یکی است امام هم همواره یکی است
پیر، مراد يا امام انسانی است که بخودی خود قلوب ديگران را منقلب و انديشه شان را بخود می آورد و آئینه باطن سائرين است. علاوه بر اين دارای قدرت خارق العاده اراده بخشیدن به ديگران جهت تغییر سرنوشت است. اين همان معنای شفاعت و کرامت در درجات گوناگون است که يک پیر طريقت داراست و اين از اصول واجب وجودی برای يک مرشد معنوی و امام هدايت است. علاوه بر صفات فوق که حداقل ويژگی يک پیر می باشد او همچنین بايستی خودش نمونه بارز صداقت، قناعت، ساده زيستی، اتکاء به نفس و عزّت و استقلال هويت در جامعه و زمانه خود باشد. همچنین بايستی دارای علم و معرفتی کلی بر زمانه باشد و جامعه خود را به عنوان يک شاهد درک کند و به جای مردمان احساس نمايد و بن بست ها و گرفتاريهای زمانه را فهم نموده و برای مردم توضیح دهد و راه نجات را بنمايد. او بايستی دارای نگرش و ادراکی برتر از علوم زمانه باشد و همچنین بتواند به زبان عامه مردمان حقايق و مسائل را شرح دهد. همچنین بايستی اسوه ای از رحمت و امید به نجات بوده و قلوب مردم را متوجه خداوند نمايد و نیز چاه ها و عذابها و دامها و دجّال های دوران را بشناسد و معرفی کند و تنذير نمايد. پیر به معنای پیرتر بودن از زمان خويش و جلوتر بودن از تاريخ است. پیر بايستی نمونه بارزی از بلاغت، قدرت بیان، محبّت، معرفت، استقلال، آزادگی و شجاعت باشد
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۲۷
کتاب “امام زمان کیست” ص ۳ اثر استاد علی اکبر خانجانی
آنکه رسالت دینی را در خود٬ در خاندان و نژاد و سپس جامعه خودش در حد توان و امکانات به کمال برساند بر عرصه امامت که دین و نبوت و وحی باطنی است وارد می شود. به همین دلیل نخستین کسانی که به امامت رسیدند پیامبران اولوالعزم بودند که ابراهیم(ع) اولین آنهاست. و اینان نخستین ناجیان موعود و تجلی خدا در عالم خاک هستند و نور هدایت حق برای خلق بر روی زمین. بدین ترتیب زمین هرگز از وجود امامان خالی نیست. و اما این مقام در عرصه ختم نبوت یعنی ختم وحی آسمانی٬ از وادی معرفت نفس و عرفان علی(ع) رخ می نماید و این به آن معناست که راه ارتباط انسان با خدا از طریق تعمق در نفس ممکن شده است که اين همان صراط المستقیم و راز ختم نبوت میباشد
درویش» يک واژه اصیل پهلوی است که در زبان کردی حضور دارد و به معنای « در خويش » است. يعنی انسانی که به لحاظ روحی و روانی مقیم در وجود خويشتن است و خويشتنِ خويش است. اين همان معنای وجودی توحید در دين است و معنای واقعی يگانگی شخصیتی در علم روانکاوی است که در نقطه مقابل از خود بیگانگی قرار دارد. و اما در فرهنگ عرفانی ما چنین انسانی را صاحب وجود يا سلطان وجود می نامند و در فرهنگ فلسفه اومانیستی و اگزيستانسیالیستی غرب چنین انسانی را «هستی دار» می نامند. اين همان معنای انسان کامل در ادبیات عرفانی نیز می باشد يعنی سالکی که بالاخره به خود رسیده و مقیم در خود گشته و از غیر خود منزه و بی نیاز شده است. اين همان انسان واصل است که در خود، خدا را يافته است و لذا بسوی خدايش آمده و بر جای او در خويشتن جلوس کرده است يعنی خلیفه خدا شده است زيرا فقط خداست که هستی دار و صاحب وجود است و يگانه و بی نیاز است و خودِ خودش می باشد و غیر خودش نیست. در فرهنگ اسلامی و خاصه تشیع به چنین کسی « امام » هم گويند که به « امّ » وجود رسیده است. خلاصه اينکه درويش، سلطانی است که به گدا می ماند. با اين توصیف بهتر می توان درک کرد که جريانات موسوم به درويشی در کشورمان تا چه حدی از حق اين مقام بزرگ معنوی غافلند و بیگانه. چه بسا می توان اينان را پوستین وارونه درويشی دانست و جلوه ای از دجالیّت اين مکتب عالی عرفانی خواند و در معنای نهايی صورتی از مذهب ضد مذهب نامید: درويشی ضد درویشی.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۵۴
از آنجا که انسان تنها مخلوقی است که ذاتاً ضد خود می باشد لذا پیروی او از خودش عین پیروی او از ضد خودش می باشد و از خود دور شده تا گم می شود. پس واضح است برای اينکه انسان بخودش برسد و خودش شود و به اين نیاز فطری خود نائل آيد بايستی عاشق و پیرو و مريد کسی باشد که ضد اوست که در اينصورت بسوی خودش رهنمون شده و به خود ِ خودش که همان خداست می رسد و يگانه و موجود می گردد. انسان تا قبل از اين دوگانه است که نیمی از وجودش در عدم است و نیم دگرش در وجود. آن نیم عدمی اش بايستی به وجود ملحق شود و يکی شود. اينست معنای واقعی انسان کامل در مقابل انسان نیمه. اينست نیاز وجودی انسان به يک مراد که تطبیقش اينست: زنده باد ضد من! زيرا آن نیمه از جنبه عدمی انسان نامش «من» است. و مراد هم اين عدم را از او می گیرد و وجودش می بخشد. يعنی عدم را می گیرد و نیمه وجودی اش را بسوی اين عدم که در نزد مراد است می خواند: اطاعت بی چون وچرا. ولی او در اين امر احساس نابودی می کند لذا فقط بايستی بی چون و چرا اطاعت کند زيرا منطق علیتی دوگانه پرست است زيرا وجود– عدمی است. عدم در نزد مراد وجود می يابد و مريد بايستی بی چون و چرا بسويش برود و به آن ملحق شود تا خود خودش شود يعنی صاحب اراده ای يگانه و وجودی يگانه. اين همان عشق به فناست که مقصدش بقاست. پس « زنده باد ضد من » رندانه ترين دعويهاست و صادقانه ترين اعمال و کوتاهترين راه وصال. و نیز توحیدی ترين سخن و ذات امر به معروف و نهی از منکر است زيرا «من» هر کسی کارخانه منکرات اوست. اين شعار پیامبران و حکیمان و عارفان و صديقین تاريخ بوده است. اين همان شعار خدا در لحظه خلقت انسان است و اساس اخلاق الله می باشد زيرا ضد خودش را که عدم بود آدم نمود و جانشین خود ساخت. آدمی نیز بايستی از اخلاق خدا پیروی کند تا به منشأ وجودش يعنی خدا برسد و هستی جاودانه يابد
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۳۲
اين ضرب المثل عرفانی در زبان ما حاکی از عمق فرهنگ ماست. ظلمات کجاست؟ همانا جهان تاريک هزاران لای باطن ماست. و اين بدان معناست که بی چراغ راه که همان پیر روحانی و امام هدايت است نمی توان بر وادی خودشناسی وارد شد و تلاش مذبوحانه در اين وادی به ياری برخی شعائر عرفانی و چله نشینی و اجرای برخی آداب صوفیانه و يا حتّی بکارگیری برخی فرمولها و تفاسیر روانکاوی مدرن به خودی خود عواقبی بس وخیم دارد که آدمی را يا به جنون و يا جنايت می کشیاند که شاهد بسیاری از اين موارد در مکاتب اروپائی خود – کاوی ها و عرفانهای کتابی و ادبیاتی به ياری مواد توهّم زا می باشیم مثل پیروان کريشینامورتی ، اوشو ، کاستاندا و شعبات ايرانی آنها در برخی جريانات شبه درويشی و روشنفکر بازيهای عرفانی که جز غول تکبّر و خود فريبی تا سر حد تقديس گناهان کبیره و اعتیاد و در برخی موارد جنون کامل و جنايت حاصلی ببار نیاورده است. براستی که جهان اندرون ما همان ظلمت و خرابات و آخرت و غیب و ماورای طبیعت ماست و ورود به اين جهان دقیقاً گام نهادن به وادی آخرت و اسرار الهی است که در طبقات اولّیه آن شیاطین و اجنّه در انتظارند و لذا گفته اند که از هزار وادی معرفت نهصد و نود و نه وادی تماماً ابلیس شناسی است و رویاروئی با شیاطین گوناگون که جملگی در کمین هستند و جز بواسطه يک عارف خداشناس که همه صور و آداب و مکرهای ابلیس را می شناسد نمی توان ره به سلامت برد. امروزه در کشورمان شاهد هزاران جوان سرگردان و مجنون و معتاد و بزهکار در اين وادی هستیم که جملگی کوس انالحق می زنند
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۷۴
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۲۶
هیچکس نگفت که علی (ع) به مدت 23 سال تمام در فراق دوستش محمّد (ص) نالید و در چاه نعره کشید و خون گريست تا علی شد و انسان کامل و بر پا کننده قیامت. قیامت محصول داغ فراق ياران است. بشريت در گرو داغ فراق دوستان خويش (اولیای خدا) است که استمرار می يابد. و اولیای خدا نیز محصول داغ فراق دوست خود (خداوند) هستند. خداوند هر که را بیشتر دوست بدارد داغی سوزانتر از فراق بر دل می نشاند تا او را به خود برساند تا انسان، دوست را در خودش بیابد و عین دوست شود
خانه ای خواهم بسازم بهر دوست از دل و از جان و مغز و پوست و گوشت
دوست در ما میزبانی می کند هستی ما هم دمی میهمان اوست
و امّا فراقی داغتر از اين نیست که آدمی در کنار کسی که دوست می دارد در فراق باشد و اين همان فراق آدم – حوائی است که اساس تمدّن و فرهنگ و معنويّت بشر است و موتور محرکه تاريخ. و هر که بر اين فراق صبور و تسلیم باشد و حقّ را ادا کند بدون شک به خدا می رسد. فراق در وصال: اينست آن حقی که جهان و جهانیان بر آن استوار است. هستی همان داغ فراق است. و اينست که جهان در آتش است. و نیز دوزخ هم چیزی جز داغ فراق نیست که مشتعل می شود و آدمیان را جمیعاً از آن راه گريزی نیست. و آنکه حق را می شناسد و صبور است نمی سوزد فقط داغی می شود. آنکه ياغی شود می سوزد. حق همان حق فراق است. جهان هستی از اين فراق است. هر گاه که فراق پايان يابد بساط جهان هم جمع می شود. آنکه حق فراق را نشناخت هیچ چیزی را نشناخت. فراق، ذات معرفت است و لذا کمال معرفت «فرقان» است که باطن قرآن است
دجّال و امام
دجّالِ هر مذهب و مکتبی از بطن خودش پدید می آید و اتفاقا از نزدیکترین حدّ وجود آن صاحب مکتب و بواسطه مشاهدات و آموزه های درجه اول و عالی آن مذهب رشد می کند. دجّال موسی (ع)، سامری بود که یک دانشمند بود. دجّال مسیح، یهودا بود که از حواریّون بود و او هم تحصیل کرده ترین حواری مسیح بود. دجّال محمد (ص)، کسانی چون ابوجهل، ابوهریره، کعب الحبار و ابوموسی اشعری بودند که جملگی از اصحاب نزدیک رسول و از جمله با سوادترین اصحاب بودند. دجّال علی (ع)، هم عمروعاص بود که او هم یک فیلسوف بود و از بطن اصحاب صفّه رشد نمود. در واقع دجّال هر مذهب و مکتبی کسی است که صورت آن آئین را می گیرد و در بطن آن دقیقاً ضدّ آئین را می پرورد پس باید فردی بسیار باهوش باشد. دجّال همان مکتب ضدّ
مکتب است. به بیان دیگر دجاّلیت هر اندیشه و راهی همان فرمالیزم محض آن است که به انواع حیله ها آراسته شده و مردم را می فریبد. دجاّلیت همان مادیّت و دنیویّت محض یک مکتب است. مثلا دجّالِ حکمتِ سقراط، ارسطو بود یا دجّال فلسفه فویرباخ و هگل هم مارکس بود. صورت مجلّل می شود و سیرت واژگون می گردد. مثلا دجّال عرفان اسلامی تصوّف فرمالیستی و نمادین است. دجّال هر اندیشه ای جسمانیّت محض
آن است. در قلمرو معانی و ارزشها هم این قاعده جاریست. مثلا دجّال رستگاری امروزه لیبرالیزم است، دجّال عدالت هم دموکراسی است و همسان سازی. دجّال عشق، هرزگی است و کلا دجاّل معنویت هم هنرهای مدرن می باشد همانطور که دجّال حکمت، فلسفه است و … و دجّال انسان مدرن نیز آدم الکترونیکی است. دجّالیت صنعت و تکنیکی است که میخواهد تقدیس شود. بشریتی است که دعوی الوهیّت می کند
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲
دائرة العارف عرفانی جلد اول ص ۱۶۰ از آثار منتشر نشده
استاد علی اکبر خانجانی
حال اگر انسان با خود «او» که نور و علت و خالق وجود است مربوط شود به سرچشمه اصلی وجود متصل شده و به وجودی جاوید و الهی می رسد و از غیر او بی نیاز می گردد. و اما عارفان از طریق خودشناسی به چنین نوع و درجه ای از وجود می رسند و لذا ارتباط با آنان عين ارتباط با اوست
در جهان کثرت و تنوع روز افزون که اراده به عنوان هسته مرکزی هویت انسان دچار انحلال و نابودی می شود جز وجود یک مراد و پیر عرفانی به مثابه امام عرصه غیبت قادر به نجات اراده نیست اینکه اراده ات را به او بسپاری تا برایت حفظ و حراست کند و در نزد او بتوانی قدرت انتخاب را حفظ نمانی و براستی دارای اختیاری در سرنوشت باشی. امام درست در نقطه مقابل تبلیغات قرار دارد. همانطور که کثرت پرستی در نقطه مقابل یگانه پرستی قرار دارد. آنچه که ارادة انسان را تغذیه و تمرکز و قدرت می بخشد یگانگی است. اگر بزرگترین مشکل هویت انسانی در دوران سنت ها٬ مسنله شرک و ثنویت و تثلیث بود. امروزه دهها و صدها و هزار بت وجود دارد که اصلاً به اراده بشری امکان تکوین نمی دهد. ما امروزه شاهد پیدایش نسلی در جهان هستیم که از همان کودکی چیزی بنام اراده را در خود نمی شناسد. هستی آدمی و احساس وجودش تماماً از قدرت اراده اوست. اين واقعه مدرن قلمرو نیستی هویت انسان است قلمرو فنای هویتانسان است. امروزه فقط انسان دارای پیر عرفانی می تواند دارای اراده فردی و عقلانی باشد
(مظلومیّت تاریخی حسین (ع) (خلیفه ناکام
مظلومیّت حسین (ع) در دوران حیاتش نیز دوگانه بود. یکی آن بود که امویان کردند ولی بدتر از آن خیانت شیعیانش در کوفه بود. ولی مظلومیّت سوّم حسین در تاریخ تشیّع نهفته است و آن تحریف او و هویت و جهاد و رسالت و امامت اوست که استمرار تاریخی همان جریان کوفه است. خود او نیز پیشگویی کرده بود که نخستین گروهی که برای من عزا برپا می کنند کوفیانند. زیرا بازماندگان سفینه کربلا به رهبری زینب هرگز بر حسین سوگواری نکردند بلکه زینب در محفل یزید در شام گفت: « سپاس خدای را که نعماتش را بر ما به کمال رسانید که در این واقعه جز جمال (سیمای حق – زیبائی) ندیدیم.» و امّا اهل کوفه و فرزندان تاریخی آنان در این واقعه جز بدبختی و نکبت و زشتی ندیدند و به همین دلیل عزا برپا ساختند چرا که حسین را موفق به کسب خلافت ندیدند. این همان نگرشی بود که ابن ملجم را از یک مرید تبدیل به قاتل نمود و شمر را نیز. ایندو از شیعیان دو آتشه بودند. اگر تشیع تبدیل به مکتب « حسینیزم » شده و حسین را از کالبد امامت جدا کرده و مابقی امامان را به بوته نسیان و تعارف سپرده حاصل یک جهل عظیم است که امامت را خلافت سیاسی می داند. همین نگرش درباره امام زمان (ع) وجود دارد. اگر بدبختی های ما موجب یاد کربلا می شود این یک نگرش بغایت کافرانه و غیر اسلامی و غیر شیعی و بلکه غیر دینی است و بلکه ضدّ دینی است و ضدّ حسینی است که عروسی خدا در کربلا را لباس عزا پوشانیده ایم. این همان نگرش حاکم بر مسیحیت درباره مسیح است که اصرار می ورزد تا مسیح را حتماً مصلوب سازد. بیهوده نیست که بخش عمده مراسم عزای حسینی به تقلید از عزای مسیحی پدید آمده و هنوز هم بسیاری از علم و کتل ها دارای نقش صلیب هستند که با پارچه مخفی می شوند. این یک نفاق و مکر بنی اسرائیلی است که بر کلّ جهان مسیحی و اسلامی سایه افکنده است. تا زمانی که نتوانسته ایم بواسطه معرفت، خلافت را از امامت پاک کنیم اسلام و تشیع در سایه بنی اسرائیل است و ایمان نیز و دنیای ما نیز
امروزه آدمی یا حسینی است یا زینبی. و در غیر این دو حالت بدون شک یزیدی است. این بدان معناست که آدمی مخصوصاً یک مسلمان یا باید در قلمرو امامت باشد و مردم را به نور هدایت آشنا کند و مرز حق و باطل در هر امری را آشکار سازد و در صورت طلب مردم برای احیای حقشان آنان را یاری دهد و یا باید حامی امامت باشد و به او در جهت دینش یاری دهد و حقانیّت امر او را اشاعه دهد. در غیر این دو حالت بدون شک یزیدی است یعنی اهل طاغوت و ستم و فساد است و در سیطرە استکبار زندگی می کند و با امام در جنگ می باشد و زینبیان زمانه را به بند می کشد و در تحقیر و تهمت به آنان قرار دارد تا حسین (ع) معرفی را نکنند. در واقع در فرهنگ شیعه جمال امر به معروف همان امام زمانه است که زینبیان مردمان را امر به اطاعت از امام می کنند و نهی از اطاعت از غیر او. زیرا امام به مثابه قرآن ناطق و زنده می باشد. امام جمالِ « معروف » است و طاغوت هم جمالِ « منکر » است و زینبیان سپاه این امر و نهی
اگرعلی (ع) قرآن های کاغذی معاویه را از سر نیازه ها پایین آورد و بعبارتی سوزاند امام حسین این واقعه را درباره مراسم حج به کمال رساند و حقّ امامت را به تمام و کمال آشکار کرد. واقعه عاشورا چیزی جز معرفی حقِّ امامت نبود یعنی همان حقی که یک بار دیگر در ظهور ناجی آخرالزمان در کلِّ جهان رخ خواهد نمود و کلّ بشریت بدان واسطه امتحان و تعیین تکلیف خواهد شد
و اما برخی ادعا دارند که برای امام حسین و شهدای کربلا گریه و نوحه می کنند و نه بحال خودشان. بهر حال توجیه اعتقادی این جماعت نمی تواند چندان زیبا و خداپسندانه باشد زیرا آدمی بحال اسوه و ناجی خود گریه نمی کند بلکه این اوست که بحال ما گریه می کند. آیا این تحقیر مقدّسات و مقام امامت نیست که بحال آنان بگرئیم؟ ولی این درست است که به یاد عظمت و غیرت و شهامت و حق پرستی آنان و بحال کفر و دنیاپرستی خود گریه کنیم
شیعه کیست؟ خودشناسی شیعی
چرا از میان دوازده امام فقط حسین (ع) و تا حدودی علی (ع) را به امامت قبول داریم و به مناسبت ها یادشان می کنیم و آنهمه شور و غوغا به پا می کنیم؟ ما بقی امامان گوئی تعارفی بیش نیستند و یک رودرواسی اعتقادی. این دو امام گوئی برای حکومت و ریاست دنیا جنگیده اند و اینست راز جاذبه شان در نزد ما شیعیان خالص. وجود امام زمان و ارزش ظهور جهانی او هم از همین بابت است که حکومت جهانی بر پا می کند و مسلماً ما هم به وزارت و ریاستی می رسیم. وگرنه این امام هم از هر امامت و خاصیتی در نزد ما تهی می بود و بی خاصیت تر از سائر امامان بی حکومت!! پس در واقع ما از امامت امامان بیگانه ایم و امامت را جز در خلافت و حکومت نمی یابیم و اینست مسئله! این مذهب شیوخ شورای سقیفه است مذهب عبدالرحمن عوف و باند او که پس از واقعه غدیرخم قصد ترور پیامبر را نمودند. و امام زمان هم تا وقتی که در نظر ما کسی است که قرار است بیاید و برای ما حکومت جهانی تشکیل دهد و ما را خوشبخت سازد در واقع امام ما نیست و از امامت او بی بهره ایم و بدون شک با ظهورش هم جز قهرش بما نمیرسد و احتمالًا طبق روایات اولین گروهی که بدست ایشان هلاک می شویم که البته حقِّ ماست. ظهور جهانی امام زمان ظهور قهّارانه اوست. رحمت و هدایت امامت او در عرصه قبل از ظهور جهانی او به مؤمنان واقعی میرسد که به امامت او عشق دارند و نه حکومت او. نگاه حکومتی به امام نگاه شیعی نیست بلکه نگاه اهل تسنن است که حاکمان هر دوران را امامان و خلفای پیامبر می خوانند. که البته همه اهل سنت هم اینگونه نیستند و بقول دکتر شریعتی: سنّی ها از من شیعه ترند زیرا نگاه حکومتی به ائمه اطهار ندارند
مبانی حقوق زن در اسلام, فاطمه شناسی
فاطمه (ع) نخستین زنی در اسلام و تاریخ جهان است که شوهرش را خود خواستگاری و انتخاب کرده است. و نخستین زنی است که بر بالای منبر برای مردان در امور سیاسی سخنرانی کرده است و نخستین زنی است که بعنوان یک دانشمند و عالم دینی کلاس داشته و فتوای دینی صادر کرده است و نخستین زنی در تاریخ است که در غایت محبت و حرمت و اطاعت از شوهرش حتی از شوهرش طلب حداقل نان برای خود و فرزندانش نکرده است. و با اینهمه آزادی و استقلال و حریت و محبت و علم و معرفت ، نخستین زنی در جهان است که به اراده خودش حجاب و عفت زنانه را به سرحد کمال رسانیده و دارای نقاب بوده است و نیز نخستین زنی در تاریخ است که قبل از مرگش خود بدست خود برای شوهرش همسری دیگر انتخاب کرده و به عقد شوهرش درآورده است. و لذا نخستین زنی در تاریخ است که به مقام حدیث رسیده یعنی خداوند از زبان وی سخن می گفته است و لذا همه فرزندانش به کمال انسانیت یعنی امامت رسیده اند و ناجی بشریت نیز از فرزندان اوست. و نخستین زنی در تاریخ است که شوهرش، فرزندانش را به لقب وی می خوانده است
زن کامل
مرد با طرد و لعن زنانیت زن به زن بارگی و زن واری و زن صفتی مبتلا شد و زن هم با خود پرستی زنانه اش و لعنت کردن مردانگی مرد به مردباره گی و مردواری مالیخولیایی مبتلا شد و این هر دو عذاب حاصل از این کفر و انکار است که علیرغم میل خود به آن مبتلا شدند. و بدینگونه بود که زن با تکبر در قبال مرد و طرد و لعن وی از خانه خارج شد تا بی نیازی اش را به مرد ا ثبات کند و حاصل چنین نبرد خونینی زنانی مرد صفت و سرگردان بین زن و مرد پدید آمدند. در حالیکیه زن در صورتی می تواند مردانگی را که همان عاشقیت است در خود ایجاد کند که در قبال عشق مرد تکبر نکند. تکبری که به شکل ناز در قبال مرد بروز می کند و پا گذاشتن بر ناز همان زیر پا نهادن معشوقیت است و در محبت و توجه به مرد است که زن می تواند به مقام عاشقیت در خود دست یابد
و اینگونه به کمال می رسد. در طول تاریخ زنان اندکی توانستند با تواضع در مقابل عشق مرد و تسلیم کردن تمام وجود خود در قبال مرد بر ناز نشأت گرفته از محبوبیت خود فائق آیند و به مقام عاشقیت دست یابند و اینان همان زنانی می باشند که اسوه کمال زن در تاریخند. و تنها چنین زنی است که به امیت وجود خود دست می یابد و به مقام مادریت در قبال فرزندان خود می رسد و فرزندان حاصل از این رابطه همان امامان تاریخند و به همیین دلیل رحِم این زنان پرورش دهنده امامت ( امیت ) در تاریخ بوده اند. امامت ظهور امیت زن عاشق است و این همان زن کامل است. مثالهایی از زنان عاشق در طول تاریخ عبارتند از: هاجر که عاشق برحضرت ابراهیم شد و اسماعیل حاصل چنین عشقی است. حضرت خدیجه عاشق بر حضرت محمد شد و فاطمه حاصل چنین عشقی است که ام الائمه می باشد. حضرت فاطمه عاشق بر حضرت علی شد که امام حسن و امام حسین و حضرت زینب حاصل چنین عشقی هستند. شهربانو عاشق بر حضرت حسین شد و او را خواستگاری نمود که مابقی امامان حاصل این ازدواج هستند. و اما اگر امامت از امام حسن جاری نشد به سبب این بود که جعده همسر امام حسن تسلیم ولایت او نشد یعنی بر او عاشق نشد و لذا قاتل او شد و امامت در این رابطه نابود گردید. پس امامت حاصل عشق زن به همسر مؤمن خویش است همانطور که رسالت حاصل عشق مرد به همسر مؤمن خویش است. که در حضرت ابراهیم هر دو صورت رسالت و امامت در این دو نوع عشق بوجود آمد: اسحاق حامل رسالت حضرت ابراهیم بود که نتیجه عشق حضرت ابراهیم به ساره بود و اسماعیل حال امامت حضرت ابراهیم بود که نتیجه عشق هاجر به حضرت ابراهیم بود
آیا زن مهربان ممکن است؟
زنان اهل محبت و دل زنده و مهربان در طول تاریخ به تعداد انبیای اولوالعزم انگشت شمارند و همانند که تحت عنوان پنج زن معروف در معارف اسلامی می شناسیم. اینان نخستین زنان عاشق در تاریخ بشرند که مهد امامت بوده اند: هاجر، آسیه، مریم، خدیجه و فاطمه. زن مظهر اراده به پرستیده شدن است و این همان ذات کفر زن است زیرا دعوی خدائی دارد و لذا هر که او را بپرستد کافر می شود و او را هم تباه می سازد. در زن دوست داشتن و محبت و عشق یک امر عاریه ای است و زن بایستی در جهت آن جهاد کند و کمترین آن انجام وظیفه و اطاعت صادقانه از عاشق خویش (شوهر) است. اینکه زن باید تحت ولایت شوهر باشد یعنی از عشق شوهر فرمان برد تا عشق پذیر گردد. این امر جهادی بر علیه کفر ذاتی اوست و جز این هیچ راه نجات و خروجی از کفر خود ندارد. این کفر هم زن سالاری است. زن فقط در انجام وظیفه خالصانه و خدمت و اطاعت فزاینده بهمراه معرفت نفس و جهاد بر علیه ناز خویشتن است که می تواند دل خود را به نور ایمان و محبت روشن کند و براستی همسر و همدل شود و مادری واقعی گردد. زن تا قبل از رسیدن به این مقام حتی با دهها زایمان هم قلباً مادر نمی شود و بچه در نزد او یک اسباب بازی محض است که بزودی از دستش خسته می شود. به همین دلیل این نوع مادران عاریه ای اینقدر بر فرزندان خود منت می نهند و خود را خدا و مالک او می پندارند چون قلباً دارای محبت نیستند و بچه داری نوعی ریاضت محسوب می شود. زن واقعاً با محبت و عاشق یک زن حقیقی و کامل است و موجودی بس کمیاب
دلدار نیک: رکن چهارم دین زرتشت
کردار و گفتار نیک معلول پندار نیک است و اما پندار نیک معلول چیست؟ آیا می توانیم پندارهای خود را کنترل کنیم و یا مولد پندار نیک در ذهن خود باشیم؟ بخودی خود چنین امری محال است زیرا نخست انسان بایستی دوستدار نیکی باشد و برای دوست داشتن نیکی بایستی دلی نیک داشت. یعنی دلدار نیک منشأ ذاتی آن سه نیکی معروف دیگر اسیت. یعنی بایستی یک دوست نیک داشت و دل را به او سپرد تا دل هم دوستدار نیکی شود تا مولد پندار نیک و سپس گفتار و کردار نیک شود. و این همان امر امامت است که در اسلام رخ نموده است و دین زرتشت را کامل ساخته است. انسان بخودی خود موجودی شرور و بدخواه و حریص و بولهوس و حیوان صفت است و بلکه شرورترین حیوانات است الا اینکه دلبری نیک داشته باشد و دل در گرو او داشته باشد تا دلش را به نیکی هدایت کند زیرا دل آدمی یعنی احساسات انسان کانون تولید اندیشه و امیال و اعمال و گفتار نیک یا بد است. و اینست که در معرفت اسلامی گفته می شود که «بی امام کافر است» یعنی کسی که دلدار و دلبری نیک نداشته باشد نمی تواند نیکوکار و نیکوپندار و نیکوگفتار باشد الا اینکه نیکو دلداری داشته باشد تا بتواند قلباً دوستدار نیک باشد. در واقع تنها اصل و رکنی که اسلام محمدی بر دین خدا افزود همانا امامت است که دل را نیک می کند و لذا اسلام دین امامت است. و لذا کسی که این اصل را قبول ندارد هنوز بر دین محمد وارد نشده است و مسلمان نیست
شریعتی وجدان انقلاب بود و لذا با عروج این وجدان بود که ملت ما خروج کرد و انقلاب پیروز شد. شریعتی در یک کلام از جنبه اعتقادی بیدار کننده وجدان امامت امت بود و خود در حریم امام زمان بود و لذا فراسوی زمان بود و این راز علم و معرفت خارق العاده او بر زمان و جهان ما بود. او یک خود – آموخته واقعی در مکتب معرفت نفس و عرفان عملی بود و نابترین نمودِ یک عارف خلّاق علوی و اسوه خط سوم
حجّت های خدا بر روی زمین
در دهها آیه و حدیث اسلامی داریم كه خداوند كسی را مورد مؤاخذه و محاسبه قرار نمی دهد الّا اینكه حجتهای خود را عملًا و عیناً و عقلًا بر او آشكار كرده باشد. حجت های خدا چیستند؟ یكی از مهمترین حجت های خدا بر بشر همانا عقل و فطرت دینی است كه در وجودش نهاده كه بواسطه آن حق و ناحق و راست و دروغ و باید و نباید را به او گوشزد می كند. ولی آدمی آنقدر خود – فریب (مغرور) است كه می تواند عقل و وجدانش را تخدیر نموده و حتی بكشد تا بتواند به راه نادرست برود. ولی حجت غیر قابل انكار و آشكار دیگری وجود دارد و آن موجودیت زندگی مؤمنان و عارفان است كه بر سر راه زندگی مردمان قرار می گیرند تا حجتی بر عقل و وجدانشان باشند. در واقع انبیاء و اولیای سابق و حتی كتب دینی نمی توانند حجتی غیر قابل انكار و تحریف باشند. آنچه كه حقانیت انبیاء و اولیای سابق و كلام خدا را هم حجّت می كند وجود عینی این خداپرستان در میان مردم است. یك مؤمن مبتدی در میان مردم قدرت حجیّت بیشتری دارد تا همه انبیاء و اولیای سابق در تاریخ. بهمین دلیل همواره میزانِ ایمانِ بشر وجود امامان زنده است در درجات امامت. پس حجت های عینی و نهائی و غیر قابل انكار خدا بر روی زمین كه علاوه بر دین، حجت عقل و وجدان بشر هم هستند سائر انسانهای مؤمن و عارف می باشند تا مردمان نگویند كه: نمی دانستیم، تردید داشتیم و … و یا اینكه: نمیتوانستیم و اصلًا عملی نبود و … این حجتها نشان می دهند كه راه دین و خرد هم عملی است و هم درست است و هم تنها راه سعادت است و هم آسانترین راه زیستن است. اینست دلیل هائی كه از وجود این انسانها بر می خیزد و همه راههای انكار و خود – فریبی و شك را می بندد. پس در واقع اینان حجتهای دین و عقل و سعادت و عزّت و تكامل بشریت هستند. معنای امام هم چیزی جز این نیست. هر مؤمنی به درجه ای نقش امامت را در روابط اجتماعی خود ایفا می كند
به لحاظ تاریخی دوره آخرالزمان همان قوس صعود و عرصه رجعت بسوی خداست که در ذات هستی رخ می دهد و مصداق اناالیه راجعون می باشد و این رجعتی ذاتی و جبری در انسان نیز می باشد. یعنی دوره شش هزار ساله از هبوط آدم تا خاتم (حضرت محمد ص) همان دوره نزول است که با ختم نبوّت به کمال رسیده و زان پس دوره صعود و رجعت هستی بسوی پروردگار است که اینک در آن واقع شده ایم که همان دوره امامت است. دوره نزول همان دوره پرستش خدای آسمان است که خبرش بواسطه انبیای الهی به بشر رسیده است و در دوره صعود که نبوّت ختم شده است عصر امامت به معنای خدای خودی است که بواسطه خودشناسی در رابطه با امام ممکن می شود. آن دوره خبر ( نبوت ) بود و اینک دوره «اثر» است و گوئی که خداوند از آسمان به زمین آمده است و لذا نیازی به رسولان نیست. این همان قیامت به معنای قلمرو لقاءالله است. در این دوران عقل و معرفت نفس به جای وحی و نبوت قرار گرفته است
راز تنهائی مؤمنان آخرالزمان
در آخرالزمان یعنی دورانی که ما زندگی می کنیم هر مؤمن حقیقی و مخلص و هر عارف با تقوائی جبراً در تنهائی و بیکسی محض زندگی می کند و هر چه که پاکتر و خالص تر شود تنهاتر می گردد و حتی عزیزانش ترکش می گویند و به شاگردان و مریدانش نیز هچ امیدی نیست و دارای هیچ ارادت و باور یقینی نیستند. آیا می دانید چرا؟ زیرا راه و رسم مخلصان در هر عصری کاملًا به عکس راه و رسم عامه مردمان و نظامهای حاکم است و همچون شنا کردن درمسیر خلاف جریان است. و مردمان نیز همواره از راه و روش اکثریت پیروی می کنند و ارتباطشان با مخلصان و اولیای خدا در حدّ نیازهای مقطعی است. دلیل دیگر این تنهائی مسئله ای متافیزیکی می باشد و آن واقعه غیبت امام زمان است. غیبت امام زمان فقط بمعنای غیبت یک فرد انسانی نیست بلکه بمعنای غیبت امر ولایت و امامت و ارادت و ایمان خالص و معرفت توحیدی است. و چنین امری به هر درجه ای در هر انسان مؤمن دیگری هم رخ دهد از چشم عقل و دین مردمان پنهان می ماند و با هزار حجت آشکار هم ذره ای بر باور آنها افزوده نمی شود و بلکه حداکثر منشأ تهمت و عداوت می گردد و جانشان را در خطر قرار می دهد. همانطور که علی (ع) چنین واقعه ای را در تاریخ پیش بینی کرده است
مردم پرستی دنیوی کفر است ولی مردم پرستی دینی موجب نفاق است در حقیقت این هر دو دسته، مردم را نمی پرستند بلکه میخواهند که بواسطه مردم پرستیده شوند ولی مردم هرگز فریب نمی خورند زیرا خداوند محیط بر آنها است. اگر انبیاء و اولیاء مورد تمجید و تقدیس مردم هستند به دلیل عشق واقعی آنان به نجات مردم است و همین عشق اساس نبوت و امامت آنهاست
انسان بمیزانی که بسوی تقوا و اخلاص در دین میرود تنهاترمی شود زیرا دیگران در حضور او رسوا می شوند و می گریزند. این تنهائی همان امامت است و از همین رو امام تنهاترین انسان و غایب از همگان است
آیا «شدن» ممکن است؟
هر انسانی به خودی خود در حقیقت باطن نفس خود چیزی جز معجونی از کبر و جهل و بخل و شهوت و وحشت و حرص و بازی و مکر و حقارت و ناتوانی نیست. این طبع غریزی عامه بشر است. ولی اکثر انسانها یا به اختیار خود و براساس آرمان خواهی و ارزش طلبی و یا بواسطه جبرهای اجتماع تلاش می کنند تا این صفات درونی خود را تا حدّ امکان بروز ندهند و بلکه خلاف آنرا به اثبات برسانند. این همان اراده انسان به «شدن» است. ولی بسیاری پس از مدتی از این تلاش خسته می شوند زیرا هیچ تبدیلی در ماهیت نفس خود نمی یابند و بلکه نفس خود را عقده ای و رنجور و متشنج و حریص تر می یابند و لذا دست از اراده به شدن برمی دارند و به اصطلاح لیبرال می شوند و لذا بسوی افراد یا گروهها و جوامعی می روند که از جنس همانها باشند. بی تردید کسی که به اختیار خودش برعلیه نفس امّاره و جهل خود جهاد نکند و فقط بواسطه جبرهای عرفی و شرعی و قانونی ریا کند، بسیار زود خسته و هلاک می شود. ولی کسی که برای خودش می خواهد نفس خود را تغییر دهد و یا قابل مهار و متعادل سازد و تلطیف نماید طبق تجربه بشر به خودی خود قادر به این کار نیست و در این راه که همان راه رشد و تعالی است نیازمند یک یار روحانی و پیر عرفانی است که تحت الشعاع محبّت و کرامت و یاری او قادر به تبدیل نفس می شود که نفس بخیل خود را سخی می کند و غرور را به تواضع می آورد و هراس را به شجاعت می کشاند و شهواتش را لطیف و عالی می کند و بر جهل و ستم نفس خود مسلط می گردد. تبدیل نفس شرور به نفس خردمند و متعالی و مهربان بدون ارادتی عرفانی مطلقاً مقدور نیست الّا اینکه به نفاق و یا کفری شدید تر می انجامد
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۲۱۶
اصول دین چیست؟
متاٌسفانه بسیاری بر این گمان هستند که دین عبارتست از نماز و روزه و خیرات و حجّ و امثالهم. درحالیکه اینها فروع دین هستند. «فرع» به معنای میوه و ثمره و معلول است که بطور طبیعی از اصل یک واقعه ای رخ می نماید. اصول دین دو جنبه دارد: عملی و اعتقادی! اصول اعتقادی دین ما همانها هستند که همه می دانیم یعنی توحید و نبوّت و معاد و عدل و امامت . اینها جنبه ذهنی و احساسی دین است و امری درونی و نامرئی است. و اما اصول عملی دین همانهائی هستند که اکثر ما از یادشان می بریم و عبادات (نماز روزه و ..) را همان اصول عملی دین می پنداریم. در حالیکه عبادات محصول ثانویه عمل به اصول دین هستند و اموری کاملًا شخصی و معنوی محسوب می شوند. و امّا اصول عملی دین چیست؟ صداقت، قناعت، سخاوت، صبر، عفّت، ادب، خویشتن داری، محبّت، رزق حلال، دوری از زنا، و ربا و ریا و … اینها همان اخلاق فطری بشرند و ارکان همه مذاهب حقّه الهی می باشند. انسان به میزانی که این اصول را در زندگی روزمره به فعل در می آورد به باور قلبی اصول اعتقادی دین می رسد و به تدریج عبادات که میوه های وجود یک مؤمن هستند بصورت نیازی روحانی آشکار می شوند که جملگی قلمرو پرستش پروردگارند. در واقع اصول عملی دین موجب تقرّب انسان به خداوند شده و این تقرّب موجب پرستش می شود و نماز و روزه و انفاق و جهاد و ابلاغ معارف دینی پدید می آیند
امامت به معنای عرصه نزول خداوند از عرش بر دل بنده ای می باشد و این نزول چند هزار سال به طول انجامید و در ظهور اسلام محمدی کامل شد و دیدیم که دین محمد نیز نه از نژادش (پسر) که از دخترش جاری شد و امامت آخرین مجرای توحید بر روی زمین گردید. و نیز دیدیم که اولین امام نیز برای زن و فرزندش نان به خانه نمی آورد. و آنگاه کسی به نام حسین که پدرش در خانه هاجر به دنیا آمده بود با تمام اهل و عیال و یارانش از خانه پدری خود روی گردانید و همه را در کربلا عاشقانه ذبح نمود و نیز هاجری دگر و برتر بنام زینب
قربانی هاجر و ابراهیم پس از قربانی کردن عشق زناشویی همانا قربانی کردن پسرشان به عنوان نژاد بود. و خداوند برای این قربانی همه گوسفندان تاریخ را قربانی کرد. قربانی ابراهیم بخشوده شد زیرا در دل ابراهیم تردید بود ولی نه در دل هاجر که در یقین اسماعیل آشکار است که اسماعیل نه فرزند ابراهیم که فرزند هاجر اسات همانطور که علی (ع)، حسن و حسین و زینب را فرزندان فاطمه می نامید و این سرّ امامت است. مردان عاشق مولد پیامبرانند و شجره انبیاء را به بار آورده اند ولی زنان عاشق مولّد امامانند. همانطور که همسر همه امامان ما عاشقشان بوده و شوهر خود را خواستگاری کردند بجز همسر امام حسن که امامت در او ادامه نیافت. بدینگونه دریایی از اتهامات ناحق به امام حسن (ع) منتفی می شود
امامت
فلسفۀ ختم نبوّت
طبق معارف قرآنی و شیعی می دانیم که کمال نبوّت همان امامت است همانگونه که ابراهیم (ع) در کماال نبوتش پس از ذبح اسماعیل به امامت رسید. از میان هزاران نبی فقط انگشت شماری به امامت رسیدند. امامت در یک کلام به معنای وحی وجودی و رابطه بی واسطه با خداوند است از طریق دل خویشتن. به همین دلیل امامان ما جملگی مدعی بودند که بارانداز رسالت همه انبیای الهی هستند۰ به همین دلیل علی (ع) خود را قرآن ناطق یا زنده می خواند و کلامش و افعالش تماماً از خداوند بود این همان توصیف عبادالله مخلصین در قرآن است و به معنای حضور خدا در وجود انسان کامل است و لذا علی (ع) سینۀ خود را عرش خدا و تن خود را کرسی او می نامید در واقع وجودش بیت الله بود. و این امامت به معنای کمال و ختم نبوت است. زیرا نبوت همانطور که در لغت به معنای خبر آوردن است امامت به معنای تحقّق این خبر می باشد. آن خبر خدا بود و این اثر و حضور اوست و لذا دیگر نیازی به خبر آوری نیست. پس این بدان معنا نیست که دیگر هیچ نبی و رسولی نخواهد آمد بلکه به این معناست که هیچ نبی و رسولی از نبوّ ت محمدی فراتر نخواهد رفت و نبوّت محمدی و شریعت و معارف او به مثابه بارانداز همه نبوّت هاست به همین دلیل حلال و حرام دین او تا قیامت بر قرارند. معنای دیگر «ختم» همانا مهر و نشان است و از این لحاظ بدان معناست که هر
نبوت و رسالتی برحق پس از ایشان بایستی دارای همین مهر و نشان باشد و تصدیق کننده همان احکام و معارف. یعنی هیچ نبوّت و مذهبی برحق پس از ایشان نمی تواند ملغی کننده اصول و احکامی واجب از اسلام محمدی باشد و محکمات قرآنی تا قیامت بر قرارند و فقط متشابهات بر حسب دورانها تغییر می کند یعنی همه مذاهب و رسالتهای حقّه پس از ایشان فقط احیاء کننده و تصدیق کننده این دین هستند که در غایت به امامت می رسند که مکتب عرفان عملی است. در طول تاریخ اسلام شاهد ظهور مردان بزرگی بوده ایم که صاحب الهامات و کرامات عظیم بوده اند که به مثابه ظهور درجاتی از نبوت و امامت است که بدون ظهور این مردان خدا دین خدا و معارف الهی به فراموشی مبتلا می شد. رسول اکرم (ص) نیز می فرماید که: «در آخرالزمان مؤمنان امت من در نزد خدا مقامی برتر از انبیای پیشین دارند و زین پس فقط رهروان معرفت نفس به حقایق دین من نائل می آیند» و این همان جریان ولایت وجودی و امامت به مثابه ختم نبوّت جبرائیلی است گویی اینک جبرئیل در وجود مخلصان با آنان سخن می گوید. بنابراین نبوّت هرگز به پایان نرسیده و بلکه باطنی شده است. و اتفاقاً عمومی و جهان شمول گردیده است و این معنای کمال نعمت خداوند در دین محمد است. در زندگی بسیاری از علما و عرفای اسلامی شواهدی گزارش شده که دال بر حضور ملائک و وحی به اَشکال
متفاوت است و نیز گز ارشهایی که دال بر انواع و درجاتی از معراج است و این از برکات جهانی دین محمد است. پس واضح است هر کسی که مدعی نبوّت و رسالتی الهی باشد که اصول و محکمات دین محمد را خدشه دار سازد بدون تردید کذّاب است و رسوا خواهد شد مثل بسیاری از داعیان نبوت های استعماری در سده های اخیر در جهان اسلام
اصول عرفانی اسلام
توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت را پنج رکن دين اسلام و تشیع نامیده اند. اين ترتیب به لحاظ نظری و منطقی و باور ذهنی مناسبت دارد که از باور به وجود وحدانی خداوند به باور به رسالت انبیاء و سپس واقعه قیامت و معاد و سپس رسیدن به قلمرو عدالت و نهايتاً درک وجود امام به عنوان کمال اسلام است که مذهب شیعه می باشد. و اين اسلام اعتقادی است. ولی در قلمرو دين عملی اين روند کاملًا معکوس است. يعنی انسان اول بايد امام را بیابد تا به قلمرو ايمان وارد شود. در رابطه با امام پا به عرصه عدالت وجودی می گذارد و از ستم می رهد و عادل می شود. و سپس به معاد قیامت خود در اين دنیا میرسد تا حساب پاک شود. سپس به تمام نبوت وجودی میرسد و صاحب رسالت در دين می شود و آنگاه به تقرب الی الله و فنای در ذات می رسد که مقام توحید است. و اين همان مقام امام و امامت است
امام از نگاه جامعه در دوران غیبت
او به لحاظ هويت حزبی به معنای واقعی کلمه حامل و رهبر حزب الله است که به لحاظ کمّی کوچکترين حزب روی زمین می باشد که اعضايش از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکند. ۷- به لحاظ میزان و نشانه هائی که در چشم مردمان می تواند حجت هائی معرف مقام وجودی او باشد هیچکدام از ويژگیهای مذکور نیست بلکه همان پديده ای است که به لحاظ تاريخی عامه مردمان را به تصديق قلبی واداشته است و آن کرامات و شفاعتهای طبیعی وجود اوست و بصورت جسمانی و روانی و ظاهری و باطنی درک می شود. و حتی شقی ترين و منکرترين مردمان هم باطناً ويژه بودن و خارق العاده بودنش را احساس و درک می کنند و اتفاقاً کافرترين انسانها برای اتمام حجت از وجود او معجزاتی واضح تر می بینند تا خداوند حجت را بر ايشان تمام کرده باشد و هیچ جای انکار نداشته باشند. زيرا همواره کافران در طول تاريخ برای تصديق حقانیت مردان حق معجزات آسمانی می طلبند و عموماً پس از ديدن اين معجزات کافرتر می شدند و آنرا به حساب چشم بندی و سحر و جادو می گذاشتند. يکی از خصوصیت منحصر بفرد امام اينست که هر کسی با يکبار ديدارش ديگر هرگز نمی تواند او را فراموش کند و حتی لحظه ای از ذهن خود بزدايد. اين حضوری الهی در قلوب مردمان است و بزرگترين نشانه امامت در جنبه باطنی است. ۸- و آخرين ويژگیی زندگی امامان اينست که جملگی شهید می شوند مخصوصاً بدست يا اراده يکی از نزديکترين کسان خود که بیشترين محبت و کرامت و خدمت را از او ديده اند. امام شهید عشق است. مؤمنان مخلص آخرالزمان جملگی در قلمرو امامت قرار دارند و به درجه ای امامان جامعه خود محسوب می شوند و به درجات متفاوت دارای اين ويژگیها هستند
یک آسیب شناسی ملّی
(به بهانه سال مولانا)
براستی که عشق مولانا– شمس تجلّی عشق محمد– علی در قوم ايرانی بوده است. و عجبا که در اين همايش مذکور که کمترين خبر و اثری از اين رابطه که کارگاه توليد مثنوی و غزليات شمس است نبود و تلاش شد که مولوی به عنوان يک فرد مورد مطالعه و تحقيق قرار گيرد و شمس نيز بعنوان فردی ديگر. در حاليکه اين قرآن فارسی محصول عشق عرفانی بين اين دو اوليای خداست و اين معنائی جز واقعه امامت ندارد که در فرهنگ ما موسوم به رابطه مراد و مريد است. اين غفلت و انکار بدان معناست که ما تا چه حدی از حق امامت که روح تشيع است غافليم و امامت را يک واقعه فردی می پنداريم و اين نگرش هر چه باشد شيعی نيست. اگر حق و اسرار و معارف رابطه مولانا و شمس درک نشود از مجموعه آثار مولوی جز افکار ضالّه دريافت نمی شود و از امامت نيز جز کيش شخصيت فهم نمی گردد
در اسلام و خاصّه تشیع خداوند در جهان است و هر موجودی نشانه ای از اوست و مظهر صفتی از اوست و امّا وجود انسان مؤمن مخلص مظهر ذات یگانه و عرش اوست. و این همان راز امامت است. ولی عمده مردمان عامی و بلکه بسیاری از ملایان مذاهب و حتّی علمای دین در سراسر جهان و حتّی در جهان اسلام و تشیع هنوز هم حامی خدای نابوده اند و لذا دشمن قسم خورده هر مؤمن و عارف و امام زنده می باشند و بهمین دلیل در همه جای تاریخ پیامبران خدا دشمنی شقی تر از این حامیان خدای نابوده نداشته و بدست همانها شکنجه ها شده و گاه به قتل رسیده اند. کافران منکرِ وجود خدا نیستند بلکه او را در جائی بسیار دور می دانند و مدعی ارتباط مستقیم با اویند
صراط المستقیم چیست؟
می دانیم که سوره حمد درب ورود به قرآن است و بقول حضرت رسول اکرم (ص) حامل عصاره قرآن نیز هست همانطور که محور نماز است. در این سوره می گوئیم که: « خدایا فقط تو را می پرستیم و از تو یاری می جوئیم که ما را به صراط المستقیم رهنمون شوی. « در این آیه به ضمیر « ما » سخن می گوئیم و نه من. پس « من » یک همراه دارد همانطور که باز در قرآن می خوانیم که انسانها دو تا دو تا بسوی بهشت می روند همانطور که بسوی دوزخ. و این همان امر ولایت و امامت است چه در وادی هدایت و چه ضلالت همراه امام هدایت یا امام ضلالت. پس از آیه صراط المستقیم می گوئیم که ما را درسمت « نعمت »خود قرار ده. و نیز می دانیم که منظور از نعمت الله « همان اولیای هدایت هستند که در قرآن بارها ذکرشان رفته است
فرق نبی و امام
کمال نبوت امامت است و هر امامی دارای مقام نبوّت هم بوده است. این واقعه را در قرآن بوضوح درک می کنیم درباره انبیای اولوالعزمی که به کماال نبوّت و امامت رسیده اند مثل حضرت ابراهیم (ع) و موسی (ع) و محمد (ص). این سخن از پیامبر اسلام است که « غایت نبوت آغاز امامت است » خداوند با نبی اش از بیرون سخن می گوید و با امامش از درون. اینست که امام را عرش خدا گویند. امامت همان نبوت باطنی است و خدا از درون وجودش با او سخن می گوید و از این مقام است که سخن « خودشناسی – خداشناسی » پدید آمده است. و اینست معنای کمال نعمت و کمال دین که در واقعه غدیرخم از آن سخن رفته است که سرآغاز امامت و پایان نبوّت است. و اینست که امروزه هر کسی می تواند از طریق معرفت نفس امامت وجودش را دریابد و به امام برسد. بنابراین مسئله فرق و تفاوتِ درجه بین نبی و امام امری منتفی است. و لذا دعوای بین اهل شریعت و طریقت در اینکه آیا پیامبر اسلام برتر است یا علی (ع) نیز دعوائی مهمل و جاهلانه است زیرا پیامبر اسلام می فرماید « من و علی نور واحدیم ». « هر کجا که من بودم علی بود و هر چه که من دیدم علی دید. علی جمال باطن من است و آن نوری است که همه انبیاء بواسطه اش نبوت یافتند … »
و استمرار امامت و عمومی شدن نبوت و خودی شدن وحی در وادی معرفت نفس که قلمرو دیدار خدا در همین دنیاست و آن پیدایش عرفان اسلامی است که سلطانش علی (ع) است. و این بمعنای پائین آمدن خدا از عرش است و جایگزین شدن او در وجود یک انسان. همانطور که علی (ع) می فرماید « دل من عرش خداست و تن من کرسی اوست و خدا جز در وجود من پرستیده و شناخته نمی شود. » این واقعه حقاً برتر از معراج انبیای الهی می باشد. بجای اینکه انسان به آسمان برود خداوند به زمین آمده است و اینست معنای ختم نبوّت و آغاز آخرالزمان و قیامت و امامت. اینست راز قبله مسلمین و حکمت تغییر قبله از بیت المقدّس به خانه کعبه که محلّ ولادت علی (ع) است که بمعنای خروج خدا از خانه خویش است
۱۸ -محمد (ص) از خود هستی زدائی کرد و علی هم از خود زمان زدائی کرد. محمد از خودش « بود » را زدود و علی هم « نبود » را. محمد فنا شد و نبوّت ختم گردید در کمالش. و علی بقای جاوید یافت در عالم خاک (فضا) و امامت آغاز شد و بوتراب (پدرخاک) شد
فاطمه محدّثه بود یعنی کسی که خداوند بلاوقفه از زبان او سخن می گفت. و این مقامی فراسوی نبوت و وحی می باشد و بلکه فراسوی امامت. درست به همین دلیل پیامبر اسلام (ص) هر روز صبح به مسجد در نمی آمد الّا اینکه اول به حضور فاطمه برسد و دستش را ببوسد. می دانیم که آن حضرت بسیاری از مسائل شرعی و علمی را به فاطمه (ع) رجوع می دادند. و میدانیم که فاطمه را مادر خود می نامید یعنی زاینده نبوت خویش. و می دانیم که علی (ع) نیز فرزندان خود را به فاطمه ملقّب می نمود (فرزندان فاطمه). و چنین نسبت ها و القابی در کلّ تاریخ بشر بی سابقه بوده است آنهم برای یک زن آنهم در سرزمین عربستان که زنان را چون حیوانات خرید و فروش می کردند و مازاد تولید را زنده بگور می نمودند
همانطور که در دهها حدیث آمده است که وجود اولیای خدا و مخلصین به مثابه دربهای جنّت است. در قرآن کریم نیز آمده است که برخی از مؤمنین اولیای برخی دگرند و این همان معنای امامت است. پس لزوماً نیازی به امام مطلق آخرالزمان نیست که تحت ا راده و اطاعت او باشیم. بلکه او امام آخرین و کامل امامت است که در کمال این راه صلوة رخ مینماید. همانطور که بقول رسول اکرم (ص) دیدار دو مؤمن به مثابه دیدار خداست لذا صلوة هم محصول رابطه دو مؤمن مرید است
حقّ امام
حقِّ امام یعنی حقِّ حضور و ظهور خدا در بشر! این همان معنای خلافت انسان برجای خداست که مقصود خدا از خلقت انسان می باشد. پس اگر دین خدا در امامت به کمال رسید و نبوّت را ختم کرد عین حقّ انسان در جهان است. چرا که هر بشری چه کافر و چه مؤمن ذاتاً در عرش خدائیت ذات خویشتن است زیرا صورتش از صورت خداست و روحش از روح خداست. پس این حقّ اوست. و امامت حقّ مطلقۀ انسان در جهان می باشد. پس دین اسلام و تشیع تنها دینی است که آرمان ذاتی بشر را محقّق ساخته و راه و روش رسیدن به آن را نمایانده است که در دریائی از ادبیات و حکمت عرفانی در جهان اسلام تبیین گردیده است. امام حقّ انسان است
واقعۀ دیگری که در حاشیه این بیعت بطور خصوصی تر رخ نمود این بود که علی (ع) بیعت کنندگانش را از میان مؤمنان واقعی دو به دو به بیعتی مضاعف دعوت نمود و آنان را برادران حقیقی نامید و وصی و وارث در دنیا نیز قرار داد. این به مثابه جاری شدن امامت در سطح نازلتری بود که در قرآن کریم هم مذکور است که « برخی مؤمنان اولیای برخی دیگرند » و این همان سنت امامیه در دوران غیبت امام در طول تاریخ است این همان سنت مراد و مرید در عرفان اسلامی است که نور امام را در این رابطه آشکار می سازد. در واقع علی (ع) بلافاصله سلسله مراتب امامتش را در میان مریدانش جاری نمود و نور امامت و معرفت و هدایت از طریق همین مریدانش در کلّ تاریخ از شرق تا غرب عالم اشاعه یافت که برخی از آنان عبارتند از: سلمان فارسی، کمیل، مقداد، میثم، عمار، بلال، و اویس قرنی که بعداً به این بیعت ملحق شد
امام یا مرجع تقلید
می دانیم که امام یا مرجع تقلید بایستی زنده و در دسترس باشد و گرنه از معنا ساقط است. معضله تقلید از مجتهدین و اهمیّت مرجع تقلید در فرهنگ تشیّع بی تردید ادامه تاریخی همان ارادت به امام حیّ و اهمیّت داشتن یک امام زنده به عنوان اسوه هدایت در دوران غیبت امام زمان است. ولی چرا این مهمترین اصل دین
اسلام و محور تشیّع بتدریج بسوی انقراض می رود اکثراً هم که بر این امر باقی مانده اند دارای هیچ جلوه نورانی و حجّتی عقلانی و معنوی از دین نیستند و در جامعه هیچ اثر خلاقی ندارند و حتّی نوعی تحجّر و قشری گری و گاه خر مقدّسی را تداعی می کنند و اثری منفی بر نسل جوان و مدرن بر جای می نهند و به همین جهت این اصل حیاتی تشیع روی به مرگ است زیرا تقلیدی خودسرانه و گزینشی آنهم فقط در امور عبادی است و نه اصل راه و روش زندگانی. بی تردید هر مؤمن مخلص و صدیق و عالم یا عارفی در درجه ای از امامت قرار دارد و یکی از اوصیای امام و رسول در جامعه است همانطور که قرآن کریم می فرماید که « مؤمنین برخی اولیای برخی دیگرند » و این اتحاد قلوب مؤمنان همان قلمرو پیدایش حزب الله و نور هدایت و شفاعت برای مردم است زیرا « مؤمنی چون به دیدار مؤمن رود خدا را دیدار کرده است ». پس این یک رابطه قلبی و عاشفی و حتّی عاشقانه است و ارادتی روحانی را تداعی می کند و از جنس رابطه مراد و مرید می باشد و نه تقلید صوری از آداب و اطوار و احکام آنهم از راه دور و از روی کتاب و فتوا و آنهم فقط در امور عبادی. تقلید خوسرانه و از روی کتاب ربطی به امامت شیعه ندارد و بلکه اساساً از جنس تقلید اهل سنت از روی کتاب و حدیث و سیرە نبوی می باشد. اگر اطاعت بر مبنای ارادت و ایمان و عطوفت قلبی به مرجع زنده ای نباشد اطاعتی مؤمنانه و شیعی نیست بخصوص اگر فقط مربوط به امور عبادی باشد
فرق شیعه و سنّی فقط در این امر است. امامت شیعی بایستی منشأ معرفت نفس مرید باشد
از بدو امامت در صدر اسلام تا به امروز هزاران نفر تحت عنوان امام و ناجی و پیامبر از بطن این مذهب خروج کرده و بخشی از مذبذبان این مذهب را با خود خارج کرده و لذا مذهب امامیه خالصانه تر شده و به حقیقت امام خود نزدیکتر گشته و در امام شناسی دقیقتر شده است. در طی همین دو سده اخیر دهها فرقه دجّالی از بطن امامیه پدید آمده که اکثر آنها بواسطه و یا تحت الشعاع دسیسه های استعماری و فراموسونی قد علم کرده اند و بسرعت ماهیت کافرانه و ضدّ دینی خود را افشا نموده اند که از مشهورترین آنها عبارتند از اسماعیلیه آقاخانی بهائیگری و برخی فرقه های درویشی. یکی از ویژگیهای مشترک این فرقه ها الغای شریعت و حتّی انکار اصول دین و مخصوصاً معاد بوده است. عداوت ذاتی پیروان این فرقه ها با اصل دین خدا بحدّی بوده که با گذر یک نسل حتّی ابتدائی ترین فطرت اخلاقی و احکام عرفی هم به نسیان رفته و لذا نسل های آتی بصورت قومی سرگشته و پریشان خودنمائی می کنند که شاهد این نسیان در کشور خودمان می باشیم
امامت بر خلاف نبوّت حاصل شجره و نژاد و وراثت نیست به همین دلیل امامت در اسلام از دختر پیامبر یعنی فاطمه آغاز شد و بواسطه زنان مؤمنه استمرار یافت به همین دلیل آن فرزندانی از امامان به امامت رسیدند که از زنان مؤمنه بودند و نه لزوماً پسر ارشد. امامت محصول معرفت نفس و سیر و سلوک روحانی در خویشتن است و واقعه ای در ذات انسان مؤمن است و نه از بیرون همچون وحی جبرائیلی. و این صراط المستقیم هدایت انسان بسوی خداست. امامت راه از خود به خداست آنهم خدای خودی و نه خدای آسمانی و اخباری و تاریخی و وراثتی. در هر عصر یک امام صامت و خاموش و غایب هست و امامانی ناطق و حاضر و زنده که طبق حدیثی از امام صادق (ع) با مردم سخن می گوید. اینان آئینه امام غایب هستند و آن حجت هائی که مردمان بدان آزموده و هدایت یا گمراه می شوند و انتخاب می کنند
چگونه کسی به امامت میرسد
کسی که نمی تواند دروغ بگوید. کسی که نمی تواند دوست نداشته باشد. کسی که نمی تواند کینه ورزد. کسی که همواره پا بر دل خود می نهد. کسی که هرگز به پول نمی اندیشد. کسی که هرگز از کسی نمی هراسد. کسی که همواره بین خود و دیگری دیگری را ترجیح می دهد. کسی که در هر دعوائی خودش را محکوم می کند. کسی که جز خود علّتی برای سرنوشت خود نمی یابد. کسی که برای خودش چیزی نمی خواهد. کسی که خود را مسئول همه بدبختی های دیگران می داند. کسی که با منّت کشیدن خدمت می کند.
کسی که بواسطه محبّت خود تک و تنها می شود زیرا کسی را یارای تحمل محبّت او نیست. کسی که قبل از مرگش با شوق کامل برای مردن آماده است و جز قبر خانه ای ندارد و بدنش قبر اوست و غار اوست و راز غیبت اوست
علّیین شجره ای از مخلصین در دین هستند که محل علم لدّنی و حکمت الهی و عرفان حق هستند و اسرار خلایق را می دانند و امام مؤمنان و نیکوکارانند و نور هدایت سالکان معرفت. به لحاظی اسوه های انسان کاملند در علم و دین. در روایت شیعی آمده است که در روز قیامت کاروانی بغایت طویل از بار کتاب وارد می شود که کتاب علی است. این کاروان کتاب همان کتب علم علی واران تاریخ است که حامل علم حضوری هستند. علّیین شجره امامت در درجات گوناگون و اعصار و اقوام متفاوت است: لائوتزو، بودا، پارمنیدز، سقراط، ادریس، اسماعیل و موسی و عیسی و علی و سلمان و حلاج و شمس و … اینان عاشقان معرفت الله و عبادالله المخلصین هستند که اراده و کلام و کردارشان همه از خداست. اینان خلفای خدا بر روی زمین هستند و آستانه حضرت دوست. عاشقان محض معرفت برای معرفت در درجات گوناگون و تحت عناوین و مذاهب گوناگون بر روی زمین در هر قومی از مظاهر آیات کبیر خدا بر روی زمین هستند و سخنگویان توحید و شکافندگان علم حقیقی و بانیان و رهروان حکمت الهی. اینان فصول امّ الکتاب هستند منتهی کتابی که سخن می گوید. اینان جمال « امّ» هستند و بستر امامت
خودشناسی و امام شناسی
در معارف امامیه صدها سخن وجود دارد که معرفت نفس و امام شناسی و خداشناسی را امری واحد معرفی می کند و مترادف با صراط المستقیم هدایت می سازد. درباره رابطه خودشناسی و خداشناسی سخن فراوان گفته ایم ولی آیا چه ربطی به امام شناسی دارد؟ امام کیست؟ امام انسانی است که به امّ نفس خود رسیده و ملحق به ذات خویشتن و لذا مظهر یگانگی و توحید است. پس امام در واقع یک سالک به مقصد رسیده در وادی خودشناسی است که این مقام را یا بواسطه نصّ امامت داراست و یا بواسطه سلوک عرفانی حاصل نموده است و اینست که به لحاظ مقام وجودی امام همان عارف واصل است. و لذا فقط چنین انسانی می تواند مربی و مراد سائر ساالکان این وادی باشد. پس واضح است که آدمی بمیزانی که خودش را می شناسد و در راه سلوک باطنی قرار دارد امامش را که کمال این راه است درک می کند و تصدیق می نماید. درست به همین دلیل است که پیامبر اکرم (ص) می فرماید که «فقط رهروان معرفت نفس قادرند که به حقایق دینی من نائل آیند» و اما عالیترین حقیقت دین محمد همان امامت است که در ظهور آخرالزمانی کل دینش را به عرصه ظهور میرساند. و لذا آن تعداد سیصد و اندی نفر که یاران و مریدان اولیه امام زمان هستند جملگی عارفانند و به نور عرفان قادر به درک و تصدیق نور امامت می باشند زیرا خودشان نیز به درجه ای این نور را دارا می باشند و صفات امامت را درک می کنند. اینکه گفته شده که نخستین و شقی ترین گروهی که در مقابل ظهور امام زمان انکار می کنند گروهی از سادات آل محمد هستند بدان معناست که گروهی از مسلمانانی که در مسلمانی خود تردیدی ندارند ولی اهل معرفت نفس نمی باشند و لذا امام را درک نمی کنند و دعوی او را انکار می نمایند و با او می جنگند و هلاک می شوند. پس مهمترین عامل آمادگی برای ظهور آن حضرت همان معرفت نفس است
www.khanjany.com
خودشناسی و امامت
خودشناسیِ دین تنها راه شناخت یقینی توحیدی و وجودی خداست زیرا خداوند در نزدیکترین موجود عالم به بشر یعنی خودِ نفس بشر درک می شود. در عرفان اسلامی و حکمت شیعی در این باره هزاران حدیث و معنا و اشاره بر مبنای عقل و قرآن و احادیث وجود دارد و این امر از بدیهیات مذهب امامیه است که مهمترین تمایز و ویژگی این مذهب نیز می باشد. و اما خودشناسی چه ربطی به معضلۀ امام و امامت و امام شناسی دارد؟ می دانیم که امام به مثابه خلیفۀ خدا بر روی زمین و طبق کلام مشهور علی (ع) محل تجلّی ذات پروردگار است که دلش عرش خدا و بدنش کرسی اوست. در واقع امام انسانی است که خدا را در خودش یافته و حاضر ساخته است و اینست که علی (ع) می فرماید که «خداوند جز در وجود ما شناخته و پرستیده نمی شود. بنابراین خداشناسی از طریق خودشناسی همان راه رسیدن به مقام ولایت وجودی و نور امامت در خویشتن است. و لذا وجود یک عارف تجلّی نور امام مبین و منجی عالم بشریت در انواع و درجات تعالی می باشد. و اینست که وجود یک عارف در میان مردم تنها معرّف وجود امام زمان و انسان کامل و ناجی آخرالزمان است. در حقیقت همانطور که مهدی موعود تجلّی نور حق تعالی می باشد عارفان هم تجلّی نور امام و خلیفه و نواب او در میان مردم تلقی می شوند و بدون توسل و اطاعت از وجود این عارف اتصالی به امام زمان ممکن نیست. و بلکه برای یک مرید وجود مرادش همان خانه امام زمان و چاه غیبت اوست که بتدریج برای مرید به عرصه ظهور می رسد
علائم ظهور
چگونه مي توان امام زمان (ع) را شناخت؟
طبق روایات شیعی برخی از مهمترین علائم حقانیت وجود امام زمان در ظهورش امور ذیل می باشند: عبا و عمامه سبز، مردی میانسال ،حامل عصا و تابوت حضرت موسی(ع) و ذوالفقاار علی (ع) و کتاب موسوم به «قرآن علی»، بهمراه حضرت مسیح (ع) و سیصد واندی از یارانش. این عمده علائم شخصی ایشان است بهمراه برخی از علائم طبیعی و اجتماعی و غیره. ولی مهمترین و تعیین کننده ترین اینها علائم شخصی حضرت است وگرنه بسیاری از علائم طبیعی و بشری ظهورِ حضرت مدتهاست که در سراسر جهان آشکار شده است و می تواند متعلّق به هر مدعی امامت باشد. و نیز این روایت که در هنگام ظهورش بر تاقِ آسمان، حقانیّت این ظهور نوشته می شود که به مثابه شناسنامه اوست. ولی آیا چه کسی و با چه سندی می تواند علائم شخصی ایشان را تشخیص دهد که درست است و جعلی نیست؟ و نیز اینکه امروزه به کمک اشعۀ لیزر از زمین و یا ماهواره ها می توان در آسمان هر مسئله ای را بهر زبانی نوشت. پس این علامت هم قابل سندیت نیست. پس ملاک تشخیص ایشان از یک دجّال چیست؟ آیا براستی هیچیک از ما شیعیان که شبانه روز در انتظار ظهورش ضجّه می زنیم لحظه ای هم به این امر اندیشیده ایم و یا اینکه تعارف می کنیم و یا می پنداریم که آن حضرت خودش می آید و درب خانه ما را می زند و ما را نجات می دهد و گور بابای بقیه!! بنظر می رسد این آخری از سائر دلایل معنوی تر و قابل اعتمادتر باشد. اینطور نیست؟ امروزه وقتی که محاکمه سید علی محمد باب مدعی امام زمان بودن را به یاد می آوریم که چگونه در یک امتحان دستور زبان عربی مردود و محکوم به اعدام شد به حال خودمان خنده مان می گیرد با این علائمی که در ذهن خودمان برای او قایل هستیم آنهم در عصری که می توان به یاری تکنولوژی حتی انسانی نورانی را سوار بر اسب در آسمان پرواز داد و همچون فیلمهای «جنگ ستارگان» شمشیرهای نوری ساخت و یک مهدی یا مسیح هزار بار متافیزکی تر از روایات تاریخی تحویل بشریت داد. طبق اخبارها و شایعات پراکنده سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی مشغول طراحی چنین ناجی هائی برای بشریت و خاصّه مسلمانان هستند. بنابراین نگران این داعیان امامت و نائب امامتی که در کشورمان مردمان را سرکیسه می کنند نباشیم که بیش از حد رسوایند بلکه نگران آن امام زمانی باشیم که در سازمانهای روشنفکری غرب مشغول طراحی شدن است که همه ویژگیهای روایات مسیحی و شیعی را دارد و بسیار برتر از آن است. براستی آیا چاره چیست؟ بی تردید اگر بخواهیم طبق روایات تاریخی و علائم موجود در این روایات در انتظار ظهور ناجی باشیم بایستی پیشاپیش خودمان را فریب خورده بدانیم و قطع امید کنیم. وقتی مشتی شیّاد که اکثرشان بیماران روانی و رسوایند قادر هستند که مردمان را بفریبند وای بر آن امام و ناجی که در سازمان ناسا تولید شود که حتی بر پیشانی او هم نامش بدرخشد. مسئله اینست و لاغیر! پس بر هر عاقلی مبرهن است که امام زمان جز بواسطه ایمان یقینی و معرفت قلبی و عرفان و عطش جدّی برای درک آن حضرت قابل تشخیص نیست . یعنی جز معرفت نفس هیچ راهی مطمئن وجود ندارد. به یاد آوریم که در صدر اسلام درباره حقانیت امامت ائمه اطهار(ع) و شناسانامه آنها کمترین تردیدی نبود و آنان در تنهائی مطلق و گاه بدون وجود حتی یک مؤمن صدیق و عارف شهید شدند آنهم بنام ملحد و مرتد
فلسفه حدیث
می دانیم که یکی از القاب حضرت فاطمه (ع) وائمه اطهار (ع) محدّثه یا محدّث بوده است و این مقام حدیث است. این چه مقامی است؟ «حدیث» در لغت از مصدر «حدث» می باشد بمعنای به ناگاه واقع شدن: حادث شدن! می دانیم که مقام امامت به مثابه غایت نبوّت است و امامت همان وحی وجودی و خودجوش و باطنی است و این همان واقعه عرفان نفس است که در کمال خودشناسی رخ می دهد و خداوند از ذات عارف و از زبان او سخن می گوید. اینست که پیامبر اسلام کتاب (قرآن) و عترت (امام) را همطراز متحّد و امری واحد قرار داده است و لذا امامان را «قرآن ناطق» یا قرآن زنده نامیده اند. این امر شامل حال همه عارفان کامل نیز می شود و لذا عارفان جانشین امام درعرصه غیبت می باشند. پس حدیث به زبان ساده همان حدیث نفس ناطقه از ذات انسان عارف است که به ناگاه و بدون واسطه علم حافظه ای و حصولی از زبان حق سخن می گفته اند و این همان علم حضوری است یعنی علم بدون واسطه حافظه و اطلاعات مربوط به گذشته. و این همان کلام حادثه ای و حدیثی است و حضرت فاطمه (ع) نخستین انسانی بود که به این مقام رسید و لذا امّ الائمه شد و نیز مادر پدرش
آیا امامت ارثی است؟
حضرت ابراهیم بعد از همه امتحانات عظیم الهی مورد لطفی از جانب پروردگار قرار گرفت و به مقام امامت رسید و آنگاه از خدایش خواست که امامت را در خاندانش موروثی کند ولی خداوند با قهر فرمود که: « این مقام به ظالمان این نژاد نرسد. » و نیز اینکه در قرآن خداوند دعائی را به مؤمنانش القاء نموده است که بگویند: « پرودگارا ما را امام متقیان فرما.» از این دو آیه در قرآن درک می کنیم که امامت لزوماً ارثی نیست و هر انسان مؤمنی می تواند به این مقام نائل آید. و همه عارفان ما و از جمله علامّه طباطبائی بر این اعتقادند که رسیدن به مقام ولایت بر همگان ممکن است و سریعترین راه آن معرفت نفس است. و از حضرت رسول (ص) نیز داریم که فقط رهروان معرفت نفس می توانند به حقوق دین او نائل آیند و در دین خدا حقّی برتر از امامت نیست. و البته امامت در فرزندان علی (ع) و فاطمه (ع) امری مربوط به وصایت دین محمد (ص) است که ولایتی خاص الخاص می باشد. ولی امامان خارج از وصایت دین محمد (ص) مربوط به دوران غیبت امام زمان (ع) هستند که خلأ این دوره را جبران می نمایند و ظهور آن حضرت را تدارک می بینند. مولوی نیز در مثنوی می فرماید که در هر عصر یک ولی خدا در هر قومی حضور دارد که می تواند از نسل عمر باشد یا علی. و اما امام کیست؟ امام انسانی است که همه صفات و معانی اخلاقی و دینی در وجودش خودی و ذاتی گردیده و کلّ زندگیش عین دین است و لذا او حجت دین و میزان ارزشهاست درحالیکه دین در عامه مردمان عاریه ای و نمادین است و ابزاری در خدمت دنیای آنهاست
فلسفه امامت
عرفان اسلامی و مخصوصاً شیعی عالیترین و لطیف ترین حدّ بیان از رابطه بین انسان و خدا در کلّ تاریخ اندیشه و مذهب است و آن چیزی جز توصیف معنا و حقیقت وجود امام بر روی زمین نیست. امام نه بشر است و نه خدا بلکه مظهر وحدت و یگانگی بین انسان و خداست و جمال دوستی بین خالق و مخلوق. او همان موجودی است که کلّ کائنات و تاریخ بشر در جهت تحقّق و پیدایش او پدید آمده است. او مقصود خالق و معبود خلقت است. او کسی است که بر جایگاه عدم نشسته و بر عالم وجود حکم می راند. ضعیفترین موجود عالم است که همه قدرتهای عالم بشری را تحت فرمان دارد. درک موجودیت و مقام او بسیار سخت تر از درک وجود خداوند است. او خداوندِ اسیر خاک است و تجلّی واقعی اسطوره پرومته است
امام حسن عسگری, لحظۀ قبل از غیبت
سیر زندگی امامان صدر اسلام سیر تدریجی غیبت آنهاست که در امام یازدهم یعنی امام حسن عسگری به نهایت میرسد و سپس در فرزندش این غیبت از همان کودکی آغاز می شود. با نگاهی به زندگانی امام یازدهم می توانیم این واقعه را دریابیم. امام حسن عسکری از حدود بیست و دو سالگی که امامتش رسماً آغاز شد تقریباً تحت زندان خانگی قرار گرفت تا آنجا که ایشان در کوچه و خیابان حتی حقّ سلام و علیک کردن با مردم را نداشت و هر که به ایشان سلام می کرد دستگیر و سر به نیست می شد و لذا امام دستور دادند که کسی به ایشان سلام نکند و اظهار آشنائی ننماید
تنها راه نجات از نفاق
نفاق که بدترین وضعیّت نفسانی بشر است و خداوند هم منافقان را بدترین خلایق نامیده و جایگاه آنها را درک اسفل السافلین می خواند حاصل ریای در احکام و فضایل اخلاقی و دینی است که این ریا محصول ناتوانی در اجرای صادقانه و خالصانه احکام است. لذا این یک معضله تاریخی و جهانی در همه فرهنگها و مذاهب است. و اما علاجش چیست؟ علاجش یا این است که آدمی بکلّی دست از اخلاق و دین و معنویّت بکشد و کافر مطلق شود که چنین وضعی در کلّ جهان بتدریج در حال روی دادن است که تمدن غرب پیشتاز این امر می باشد و یا اینکه علاجی در جهت دین پدید آید و آن همان امر امامت و عرفان عملی است زیرا انسان به امری صادقانه تن در می دهد و توان اجرایش را قلباً پیدا می کند که عاشق باشد
حکمت قبله
می دانیم که قبله عبودیّتِ یکتاپرستان تا قبل از اسلام همان بیت المقدّس و شهر اورشلیم بود و تا سالهای نخستین ظهور اسلام نیز این قبله پا برجا بود که بناگاه از بیت المقدّس تغییر سمت نمود و خانه کعبه مبدّل به قبله مسلمین شد که امتحانی بزرگ برای مسلمانان در آن عهد محسوب گردید و بسیاری در حقانیّت دین اسلام تردید نمودند. براستی قبله چیست؟ می دانیم که فلسطین و شهر اورشلیم سرزمین صدها پیامبر است. حضرت ابراهیم در آن مکان به ملکوت خدا رسید. حضرت موسی در طور سینا با خدایش سخن گفت و تجلّی او را دید و حضرت عیسی نیز در همانجا به آسمان معراج نمود. و حتی معراج محمدی آخرین پیامبر خدا هم از بیت المقدّس رخ نمود و نه از مکه. پس کلّ سابقه ارتباط انسان با خدا از آن سرزمین بوده است که این معنا در واژه «قبله» نیز حضور دارد که دارای دو معنای قبل (سابقه) و قبولیّت انسان به درگاه خداست. پس چرا قبله تغییر کرد؟ مگر در مکه چه واقعه برتری رخ نموده بود که برترین ارتباط انسان با خدا را تداعی کند که ارتباطی برتر از معراج محمدی باشد؟ در روایت است که خانه کعبه نخستین خانه ای بوده که بدست بشر یعنی آدم و حوا بر روی زمین ساخته شده است که به هنگام تجدید بنای آن توسط ابراهیم (ع) و اسماعیل (ع) هنوز پایه های آن باقی بوده است. یعنی محلّ هبوط آدم و حوا از بهشت بوده است . ولی این کفایت عقلی نمی کند. بنظر ما در اسلام واقعه ای رخ نمود که برترین واقعه الهی و دینی و عرفانی تاریخ است که علت ختم نبوّت نیز می باشد که سرآغاز آخرالزمان و قیامت پنجاه هزار ساله یعنی عرصه ظهور حق و دیدار با پروردگار است و آن پیدایش انسان کامل و خلیفه خدا یعنی علی مرتضی پرچم دار قیامت و مظهر جلال و جمال حق است که در خانه کعبه متولد شده و از خانه خدا بیرون آماده است. یعنی حضور خداوند در وجود یاک انسان و ظهور او از خاک آدمی به نام علی (ع). استمرار امامت و عمومی شدن نبوت و خودی شدن وحی در وادی معرفت نفس که قلمرو دیدار خدا در همین دنیاست و آن پیدایش عرفان اسلامی است که سلطانش علی (ع) است. و این بمعنای پائین آمدن خدا از عرش است و جایگزین شدن او در وجود یک انسان. همانطور که علی (ع) می فرماید «دل من عرش خداست و تن من کرسی اوست و خدا جز در وجود من پرستیده و شناخته نمی شود.» این واقعه حقاً برتر از معراج انبیای الهی می باشد. بجای اینکه انسان به آسمان برود خداوند به زمین آمده است و اینست معنای ختم نبوّت و آغاز آخرالزمان و قیامت و امامت. اینست راز قبله مسلمین و حکمت تغییر قبله از بیت المقدّس به خانه کعبه که محلّ ولادت علی (ع) است که بمعنای خروج خدا از خانه خویش است. و اما واقعه ای دگر و برتری در صدر اسلام رخ داد که بانی و باعث آن امام حسین (ع) است که سفینه نجات مسلمین است و آن شمشیر کشیدن در جوار خانه کعبه و خروج از مراسم حج و حرکت بسوی کربلاست. یعنی واقعه ای که خونش را مباح کرد و هزاران تن از یارانش را به تردید انداخت و از کنارش بسوی کاخ سبز معاویه به شام رفتند. این واقعه تکمیل تغییر قبله و بلکه تحقّق عینی فلسفه قبله است و آن اینکه خود امام جمال قبله است. در واقع امام حسین بزرگترین امتحان ممکن را پیش روی پیروانش گذاشت. انتخاب بین امام و خانه کعبه! انتخاب بین خانه سنگی خدا و خانه زنده خدا (امام)! انتخاب بین قبله و قبله نما! انتخاب بین خانه و صاحب خانه! و این قبله عارفان و شیعیان حقیقی است و قبله ابدی خداپرستان جمالی و عاشقان روی حق که آمادگیِ جهانی برای قیامت کبری و لقاء الله می باشد
www.khanjany.com
امام شناسی
صراط المستقیم کجاست؟
صراط المستقیم یعنی کوتاهترین و سریعترین راهی که انسان را به مقصود سعادت و رستگاری و جاودانگی و کمال یعنی به خدا می رساند. پس راه بین خود تا خداست. و اما اگر طبق معمول خدا پشت بام آسمان باشد که فاصله بین خود هر فردی تا او فاصله بین هستی تا نیستی است و راهی طولانی تر از این ممکن نیست و فقط با یک سفینه با سرعت نور می توان به او رسید که اگر چنین سفینه ای هم ساخته شود فقط کسانی چون راکفلر و بوش را به خدا می رساند نه فقرا را که یک دوچرخه هم برای سواری ندارند. پس صراط المستقیم قرآنی این نیست زیرا این راه مخفی مستضعفین یعنی فقیرترین انسانهای مؤمن است که جز هیکل خود هیچ سرمایه و امکانی برای زیستن و رسیدن ندارند که چه بسا اکثر این فقرا از فرط گرسنگی و بیماری حتی قادر به راه رفتن طولانی هم نیستند. پس بایستی خداوند در نزدیکترین حد وجود آنها باشد که از رگ گردن هم به آنها نزدیکتر است یعنی در دلشان است. پس صراط المستقیم همان فاصله بین خود تا خود است که فاصله ای مساوی با صفر می باشد و این به قول علی(ع) همان راه معرفت نفس (خودشناسی) می باشد. پس یادمان باشد که در نماز وقتی می گوییم که «اهدنا الصراط المستقیم» منظورمان چیست. و اما فضایی تاریکتر از نفس و باطن آدمی در جهان نیست و لذا نیازمند نوری هستیم که در ما بتابد و آن نور همان امام است. پس دعای مذکور بدین معناست که: خدایا ما را به امام برسان
www.khanjany.com
خودشناسی و امام شناسی
در معارف امامیه صدها سخن وجود دارد که معرفت نفس و امام شناسی و خداشناسی را امری واحد معرفی می کند و مترادف با صراط المستقیم هدایت می سازد. درباره رابطه خودشناسی و خداشناسی سخن فراوان گفته ایم ولی آیا چه ربطی به امام شناسی دارد؟ امام کیست؟ امام انسانی است که به امّ نفس خود رسیده و ملحق به ذات خویشتن و لذا مظهر یگانگی و توحید است. پس امام در واقع یک سالک به مقصد رسیده در وادی خودشناسی است که این مقام را یا بواسطه نصّ امامت داراست و یا بواسطه سلوک عرفانی حاصل نموده است و اینست که به لحاظ مقام وجودی امام همان عارف واصل است. و لذا فقط چنین انسانی می تواند مربی و مراد سائر ساالکان این وادی باشد. پس واضح است که آدمی بمیزانی که خودش را می شناسد و در راه سلوک باطنی قرار دارد امامش را که کمال این راه است درک می کند و تصدیق می نماید. درست به همین دلیل است که پیامبر اکرم (ص) می فرماید که «فقط رهروان معرفت نفس قادرند که به حقایق دینی من نائل آیند» و اما عالیترین حقیقت دین محمد همان امامت است که در ظهور آخرالزمانی کل دینش را به عرصه ظهور میرساند. و لذا آن تعداد سیصد و اندی نفر که یاران و مریدان اولیه امام زمان هستند جملگی عارفانند و به نور عرفان قادر به درک و تصدیق نور امامت می باشند زیرا خودشان نیز به درجه ای این نور را دارا می باشند و صفات امامت را درک می کنند. اینکه گفته شده که نخستین و شقی ترین گروهی که در مقابل ظهور امام زمان انکار می کنند گروهی از سادات آل محمد هستند بدان معناست که گروهی از مسلمانانی که در مسلمانی خود تردیدی ندارند ولی اهل معرفت نفس نمی باشند و لذا امام را درک نمی کنند و دعوی او را انکار می نمایند و با او می جنگند و هلاک می شوند. پس مهمترین عامل آمادگی برای ظهور آن حضرت همان معرفت نفس است
www.khanjany.com
راز شناخت عرفانی, معمای گرایشات عرفانی
« هر چیزی را تا نجوئی نیابی الا دوست را تا نیابی نجوئی ». اين کل راز و ويژه گی خاص الخاص عرفان و شناخت عرفانی است. و بی شک بدون داشتن يک امام هدايت و پیر معرفت نیز دم از عرفان زدن حرفی گزافه و جنون آمیز است. رسیدن به يک پیر فرزانه بعنوان امام هدايت هرگز بواسطه تحقیق و پژوه ممکن نشده است. اين بزرگترين لطف و منت الهی است که عارفی را در سر راه انسانی قرار می دهید. «خداوند بر شما منت نهاد و يک رسول، امام يا شاهدی را بسوی شما فرستاد تا هدايت شويد.« قرآن – شايد اين تنها منتی باشد که خدا بر سر بنده ای می نهد پس امری خارق العاده و يک نعمت استثنائی است زيرا از فراسوی اراده و شناخت حاصل آمده است. و زان پس يک مريد کاری جز امام شناسی (دوست شناسی) ندارد و بر همین بستر است که خودشناسی حاصل می کند. عرفان تنها راه و مکتب و مذهبی است که تا سالک واردش نگردد و لااقل نیمی از اين راه را طی نکند اصلًا نمی داند که چیست اين راه. و لذا شناخت عرفانی در هر موردی نیز دارای همین قاعده است زيرا شناخت عرفانی شناختی از فراسوی عقل و ادراک علیتی و حسی می باشد. درست به همین دلیل علی (ع) می فرماید: «هر کسی که خواست عارف شود، نشد» در واقع آنهائی که امروزه اينجا و آنجا در جستجوی عرفان و عارف شدن هستند در واقع در جستجوی نخود سیاه نفس خويشتند. درست به همیین دلیل عرفان در هیچ مدرسه و کتابی تعلیم داده نمی شود
www.khanjany.com
خودشناسی و امامت
خودشناسیِ دین تنها راه شناخت یقینی توحیدی و وجودی خداست زیرا خداوند در نزدیکترین موجود عالم به بشر یعنی خودِ نفس بشر درک می شود. در عرفان اسلامی و حکمت شیعی در این باره هزاران حدیث و معنا و اشاره بر مبنای عقل و قرآن و احادیث وجود دارد و این امر از بدیهیات مذهب امامیه است که مهمترین تمایز و ویژگی این مذهب نیز می باشد. و اما خودشناسی چه ربطی به معضلۀ امام و امامت و امام شناسی دارد؟ می دانیم که امام به مثابه خلیفۀ خدا بر روی زمین و طبق کلام مشهور علی (ع) محل تجلّی ذات پروردگار است که دلش عرش خدا و بدنش کرسی اوست. در واقع امام انسانی است که خدا را در خودش یافته و حاضر ساخته است و اینست که علی (ع) می فرماید که «خداوند جز در وجود ما شناخته و پرستیده نمی شود. بنابراین خداشناسی از طریق خودشناسی همان راه رسیدن به مقام ولایت وجودی و نور امامت در خویشتن است. و لذا وجود یک عارف تجلّی نور امام مبین و منجی عالم بشریت در انواع و درجات تعالی می باشد. و اینست که وجود یک عارف در میان مردم تنها معرّف وجود امام زمان و انسان کامل و ناجی آخرالزمان است. در حقیقت همانطور که مهدی موعود تجلّی نور حق تعالی می باشد عارفان هم تجلّی نور امام و خلیفه و نواب او در میان مردم تلقی می شوند و بدون توسل و اطاعت از وجود این عارف اتصالی به امام زمان ممکن نیست. و بلکه برای یک مرید وجود مرادش همان خانه امام زمان و چاه غیبت اوست که بتدریج برای مرید به عرصه ظهور می رسد
www.khanjany.com
پالایش تشیع در تاریخ
مذهب امامیه که مهد تشیع و عرفان اسلامی است در طول تاریخ مثل هر پدیده دیگری مستمراً پالایش و تصفیه می گردد. امامیه بارانداز همه مذاهب جهان در طول تاریخ است. امامیه به معنای جستجوی خدا در بشر عرصه آخرالزمان و آستانه قیامت مذاهب می باشد. و درست به همین دلیل دچار بیشترین امتحانات و فتنه ها بوده است و با ظهور هر دجّالی بخشی از ناخالصی و شرکِ موجود در بطن این مذهب آخرالزمانی بصورت یک فرقه دجااّلی و ضالّه ظهور می کند و دفع می گردد. از بدو امامت در صدر اسلام تا به امروز هزاران نفر تحت عنوان امام و ناجی و پیامبر از بطن این مذهب خروج کرده و بخشی از مذبذبان این مذهب را با خود خارج کرده و لذا مذهب امامیه خالصانه تر شده و به حقیقت امام خود نزدیکتر گشته و در امام شناسی دقیقتر شده است. در طی همین دو سده اخیر دهها فرقه دجّالی از بطن امامیه پدید آمده که اکثر آنها بواسطه و یا تحت الشعاع دسیسه های استعماری و فراموسونی قد علم کرده اند و بسرعت ماهیت کافرانه و ضدّ دینی خود را افشا نموده اند که از مشهورترین آنها عبارتند از اسماعیلیه آقاخانی بهائیگری و برخی فرقه های درویشی. یکی از ویژگیهای مشترک این فرقه ها الغای شریعت و حتّی انکار اصول دین و مخصوصاً معاد بوده است. عداوت ذاتی پیروان این فرقه ها با اصل دین خدا بحدّی بوده که با گذر یک نسل حتّی ابتدائی ترین فطرت اخلاقی و احکام عرفی هم به نسیان رفته و لذا نسل های آتی بصورت قومی سرگشته و پریشان خودنمائی می کنند که شاهد این نسیان در کشور خودمان می باشیم
www.khanjany.com
عرفان درمانی یعنی چه؟
در نخستین برخورد با عنوان « عرفان درمانی » چنین تداعی می شود که این هم نوعی درمانگری است همچون انرژی درمانی و رقص درمانی و قارچ درمانی و غیره. ما به جای « عرفان عملی » از « عرفان درمانی » بهره گرفتیم تا عرفان را از قلمرو تعارفات هنری و ادبی و پامنقلی به عرصه زندگی واقعی وارد کنیم و از آنجا که همه مسائل و مشکلات بشر مدرن منجر به بن بست شده و نوعی درد و مرض لاعلاج گردیده این اصطلاح را ابداع نمودیم. منظور از عرفان درمانی فقط علاج امراض جسمی – روانی بشر نیست بلکه علاج همه امراض اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیک و فرهنگی و اخلاقی و علمی و فنی و عاطفی و خانوادگی و بلکه بین المللی و استراتژیک است. حل و فصل و رفع و درمان همه دردهای بی درمان بشر مدرن می باشد به واسطه خودشناسی . و این خودشناسی اما نوعی کلام ویژه و برخاسته از قلب مکتب علوی و تشیع یعنی امامت و ارادت عرفانی است. و ما این اصل را تبدیل به یک نیازی جهانی و فوق عقیدتی ساخته ایم. لذا عرفان درمانی از نظر ما چیزی جز بیان عملی و کاربردی اصل و اساس شیعه یعنی امامت نمی باشد. و اینست که بخش عظیمی از آثار ما مربوط به امام شناسی است و نشان دادن این حق که بشر امروز جز از طریق درک امام خود هیچ راه نجاتی ندارد. و عرفان درمانی حاصل رابطه با امام و پیر طریقت است. منتهی ما معنای امام و پیر و مراد و مرشد را از موزه تاریخ ادبیات خارج نموده و بیان امروزین نموده ایم و نیز جستجوی جدّی برای امام غایب آغاز می شود و این زمینه ظهور است. که علاج همه دردهای تاریخی و امروزین بشر را به همراه دارد
www.khanjany.com
میزان چیست؟
می گویند: هرکس منطق خودش را دارد. بدون شک یک منطق علمی داریم که بر ذات اصول ریاضیات عمل می کند و هیچ توجیهی درباره انسان و مسائل روانی و شخصیتی او ندارد. و اما منطق دیگری وجود دارد که منطق خاص بشر است و بر قانون «قیاس» عمل می کند و به لحاظ فلسفی، ارسطو بانیِ آن است. ولی دو چیز هرگز درعرصه قیاس آدمی را به هیچ قضاوت و ارزیابی و انتخاب و توجیهی نمی رساند الا اینکه یک میزان ثابت وجود دارد که این هر دو چیز قابل قیاس بواسطه ارزشهائی به آن میزان محک زده می شوند و آن میزان یک انسان است بعنوان اسوه، الگو، رهبر یا امام. و این قاعده ای ذاتی در بشر است اعم از کافر یا مؤمن و در هر درجه ای از عقلانیت. به همین دلیل در قرآن کریم سخنی از انواع امامان کفر و هدایت است که میزان افراد و گروههای بشری هستند و در واقع میزان منطق محسوب می شوند و بدینگونه این امامان در حکم ترازوی ارزیابی و انتخاب و توجیه می باشند. و هیچکس بی امام نیست آگاه یا ناخودآگاه و خواه نا خواه. و بدینگونه است که بطور کلّی دو نوع منطق داریم: منطق هدایت و منطق ضلالت یا منطق ایمان و کفر در درجات گوناگونش. بنابراین واضح است آنکه امامش را بر اساس خرد و تجربه و تأمل با انتخابی آگاهانه برمی گزیند در واقع منطق زندگیش را که همان بینش و آداب و طرز فکر و ارزیابی و راه و روش زندگی اوست برمی گزیند و بر آن احاطه دارد یعنی خود- آگاهی دارد و این همان منطق هدایت است که بدون شک منجر به انتخاب امامی برحق وعارف می شود و لذا صاحب منطقی برحق می گردد. ولی اکثریت مردمان چنین نیستند و امامانشان حتی امامان برحق و هدایت را هم با آگاهی انتخاب نمی کنند و بلکه طبق وراثت و عرف و شرایط و تبلیغات و آموزه های حاکم بر زمانه دارای امامی کورکورانه می شوند و این ضلالت است حتی اگر آن امام هدایت باشد. محمد(ص)، فاطمه(ع)، علی(ع)، حسین(ع)، مولانا (ع) و… هیتلر، راکفلر، لنین، مایکل جکسون، گوگوش و… اینان انواع امامان هدایت یا ضلالت مردمانند یعنی امامان منطق گروههای بشر هستند. و اما بسیار اندکند کسانی که دارای امام هدایت زنده هستند یعنی دارای منطقی برحق و زنده اند و میزانی زنده دارند. و اینان کسانی هستند که پیر یا مراد عرفانی دارند و تحت منطق او زیست می کنند. متأسفانه میزان اکثر مردمان و مقدّسین در جهان، پیامبران و امامان و حکیمان مرده در تاریخند. منطق آنها نیز مرده و ناکارآمد است. این منطق ها فقط در شعار و تظاهرات بکار می آید و در عمل و منطق روزمره امامان دیگری حضور دارند. چه بسا که آدمی الگوی مرده اش فلان پیامبر یا امام است ولی الگو و میزان زنده اش فلان هنرپیشه یا سرمایه دار است و عملا از او پیروی می کند. متأسفانه اکثریت مردمانی که دارای منطق و امام زنده هستند کافرانند و اسوه آنان قهرمانان غارت و فسق و تباهی و ستم هستند. هرکسی خود را بواسطه یک اسوه توجیه می کند و این همان منطق اوست. پس اگر گفته می شود که هر کسی منطق خودش را دارد بدان معناست که هر کسی امام خودش را دارد و باطنا او را میزان اندیشه و عمل قرار می دهد. آنکه امامش را با آگاهی برمی گزیند صاحب منطق است حتی اگر امام کفر باشد در غیر اینصورت دارای منطقی نیست بلکه منطق جهل و جاهلان است که بر او حکم می راند و این منطق در هیچ امری برای او انتخابی را ممکن نمی کند بلکه فقط جبرها را توجیه می کند
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص
www.khanjany.com
دل امام, سفینه نجات
گویند که هیکل امام کرسی خداوند است و دلش هم عرش اوست. و اما دل امام چگونه است. ادعیه امامان شیعه بهترین درب ورود به آسمان دل آنهاست. همانقدر که می توان به عقل ناقص دریافت دل امام یعنی عرش خدا بر دریای خون و طوفان اندوه شناور است و هر که توانست شریک این درد و حزن بی انتها باشد براستی مؤمن و شیعه و مرید است نه صرفاً مصرف کننده شفاعت و کرامت وجودی آنان. هدایت شیعیان در کشتی ای است که بر این دریا در سفر است و این همان سفینه نجات است. امامان تاجران و سوداگران بهشت نیستند برخلاف پندار عامّه شیعیان. اینان خود فرا رفته از بهشت هستند و مریدی که در سودای بهشت است به خطا رفته و عاقبت امام کش است. آنچه که جان مرید را شستشو می دهد و اندیشه اش را لاروبی می کند و دلش را از دنیا میکند یک قطره از خون دل امام است. و آنکه به این دل اتصال یابد متصل به عرش خداست و جاری در خون عشق است. آنچه که عیش و فسق و بازی دنیا را در وجود مرید می کشد یک قطره از اندوه دل مراد است. و آنکه از این حزن سهمی نمی خواهد به هزار سال اطاعت هم ره بجائی نمی برد. عاشقان عشق امام به بهشت می روند و نه عاشقان بهشت. و آنکه چنین دلی ندارد نیز امام نیست. امام مرثیه هستی است از فرط خود خلایق. امام سپر بلای خدا از خلق است و سپر جفای خلق از خدا
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۰۹
www.khanjany.com
وجود و رابطه
انسان مخلوق روابط خویش با سائر موجودات است مثل هر موجود دیگری درجهان هستی. روابط هر موجودی منبع تغذیه حیات و هستی اوست و نیز ارکان وجودش در بستر هستی. روابط هر انسانی به مثابه تار و پود نامرئی وجود اوست و پایه های نامرئی اسکانش در جهان. هر انسانی در دیگران خلق می شود و هویت می یابد و استمرار دارد. ارتباط مادی هر فردی با مادیت جهان موجب حیات و هستی مادی اوست و ارتباط معنوی و روحانی او با سائر موجودات هم موجب حیات و هستی معنوی و جاودانه اوست. ارتباطات جمادی موجب موجودیت جمادی است. ارتباطات نباتی موجب موجودیت نباتی است. ارتباطات حیوانی هم موجب موجودیت حیوانی است. و ارتباطات ویژه انسانی هم موجب موجودیت و بقای انسانی اوست. و اما ارتباطات ویژه انسان چه نوع ارتباطی است؟ بدون شک ارتباطات معرفتی بر اساس اعتقادات جاودانه به ماورای طبیعت هم موجب موجودیت متافیزیکی و روحانی انسان است. ولی ارتباط ماورای طبیعی انسان با سائر انسانها و موجودات بواسطه ارتباط قلبی ممکن می شود نه صرفاً ارتباط ذهنی. دریافتهای ذهنی حاصلی از رابطه قلبی که همان معرفت و حکمت است از جمله نشانه های رابطه روحانی از طریق قلب است. روابط اقتصادی و سیاسی و علمی و فنی و هنری و حتی دینی اگر از طریق رابطه قلبی نیست صورتی از ارتباط جمادی و نباتی و حیوانی است. رابطه ذهنی انسان با خود خداوند هم لزوماً نمی تواند موجب موجودیت ماورای طبیعی باشد مگر اینکه از طریق دل باشد که همان ایمان است و گرنه رابطه صرفًاً فلسفی با خداوند نهایتاً به ماتریالیزم و ناتورالیزم و انواع الحاد می انجامد که لطیف ترین این الحاد مدرن اگزیستانسیالیزم و عرفان نظری است. انسانی ترین رابطه هر فردی با یک انسان دیگر ممکن می شود که اگر از طریق دل نباشد مبدل به رابطه ای شیطانی می شود زیرا روح انسانی دخیل است و با روح یک انسان دیگر فقط بواسطه دل می توان مربوط شد و به موجودییت روحانی رسید. و اما رابطه روحانی با یک انسان دیگر مستلزم آن است که لااقل یکی از این دو دارای قلبی زنده باشد و قلب زنده در وجود یک انسان مخلص و عارف است و لاغیر. بنابراین موجودیت انسانی برای یک فرد فقط در رابطه ای عرفانی با یک پیر مراد ممکن است و لاغیر. و تا زمانیکه چنین رابطه ای پدید نیامده است انسان هنوز وارد عرصه خلقت و موجودیت انسانی نشده است و هنوز در موجودیت حیوانی و نباتی و جمادی قرار دارد. و بسیارند کسانی که حتی موجودیت حیوانی هم ندارند و دارای موجودیت نباتی
هستند و گاه حتی موجودیت نباتی هم ندارند و همردیف جمادات می باشند. این دسته های بشری در قرآن کریم مذکورند. بنابراین انسانیت بشر مخلوق ارادت عرفانی با یک امام زنده و عارف است که خود محل حضور روح خداست و لذا مرید را صاحب روح و زنده به انسانیت می کند. در واقع عارف در جایگاه خداوند قرار دارد که روح خدا را در مریدان می دمد و آنان را زنده به انسانیت می نماید و آدم می سازد. و آنگاه از مرید می پرسد: « آیا من رب تو نیستم ؟» مرید باید عملا پاسخ دهد. ولی چه بسا مریدانی که دچار کبر و غرور و انکار ابلیسی شده و رب خود را انکار نموده و از اطاعت سرباز می زنند و به پیروی از ابلیس می پردازند. بهرحال آنان از قلمرو و حیات و هستی حیوانی خارج شده اند زیرا صاحب روحی از جانب امام خود گشته اند منتهی با این روح یا بسوی خدا می روند که همان اطاعت از امام است و یا بسوی ابلیس می روند و به امام خود پشت می کنند و کوس انالحق می زنند. بنابراین انواع و درجات روابط هر فردی میزان و مقام وجودی او را تعیین می کند و سرنوشت او را به فعل می آورد: جمادی، نباتی، حیوانی، شیطانی و الهی (ارادت عرفانی). آنانکه با امامی مربوط شده و حیات روحانی می یابند ولی از امر و اطاعت او خارج می شوند دچار موجودیتی شیطانی هستند. هر انسانی بالقوه دارای انواع احساس وجود است: احساس جمادی، احساس گیاهی، حیوانی، شیطانی و الهی. ولی هر کسی در آن واحد در یکی از این مقامات وجودی مستقر است. و دیگر مقامات را در نوردیده و بر آن احاطه دارد. ولی از مقام حیوانی به بعد مربوط به قلمرو حیات دینی می باشد که از رابطه با یک مؤمن عارف آغاز می شود و بر سر دوراهی ابلیس – خدا قرار می گیرد و انتخاب می کند. آدمی با مرگش به مقام وجودی که اخذ نموده باز می گردد و این توشه زندگی جاوید اوست. برخی به عالم جمادی ملحق می شوند برخی به گیاهان می پیوندند، برخی به حیوانات، برخی هم با شیاطین محشور می شوند و اندکی هم با مؤمنین و مخلصین گرد هم می آیند. این مسئله در قرآن کریم بوضوح ذکر شده است و امری مختص فلسفه تناسخ نیست. بسیاری از حیوانات، گیاهان و سنگهائی که در اطراف ما حضور دارند آدمیان هستند گاه با اندک دقتی می توان صورت بشری را هم در آنان به چشم دید. همه این مقامات و عواقب وجودی محصول همنشینی و رابطه است. آنکه اشیای زندگیش را می پرستد در موجودیت جمادی سقوط می کند. آنانکه حیوانات را می پرستند (مثل سگ پرستان) به حیوانیت خود باز می گردند و الی آخر. آدمی بذری است که در غیر رشد می کند و بسته به ا ین امر است که این «غیر» چه کسی یا چه چیزی باشد. آدمهائی هستند که از سنگ هم سخت ترند مثل کسانی که آهن و بتون را می پرستند (اتومبیل و ساختمان). و اینان ساکنان درک اسفل السافلین هستند و بعد ازمرگ بهمان مقام باطنی خود باز می گردند و اینان کسانی هستند که امام خود را درک نموده و اطاعت نکرده اند و منافق شده اند که «براستی منافقین در درک اسفل السافلین قرار دارند.» قرآن – آدمی بهر چه که دل بدهد بهمان مقام وجودی می رسد. آنکه دل را به امامی زنده بسپرد خدایگونه می شود
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۵۴
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۱۳
هیچ مذهب و مسلکی به صرف داشتن فلسفه و احکام منطقی و مفید پدید نیامده است هیچکس برای رفتن به بهشت حاضر نیست تقوا پیشه کند هیچکس برای پیوستن به تاریخ حاضر نیست جانفشانی کند بلکه بواسطه عشق به انسانهای حق پرست دارای این مجذوبیت شده و حتی از جان می گذرد. هیچ فلسفه و منطق و آیین خردمندانه ای به خودی خود مولّد مسلک نمی شود. بنابراین همه باورهای متافیزیکی و اخلاقی محصول عشق به انسانهای بزرگی بوده است و به همین دلیل اگر در دورانها، اسوه های چنین ارزشها و شخصیت هایی وجود نداشته
باشند یعنی اگر مذهبی دارای امامی زنده نباشد آن مذهب و آیین منقرض می شود این همان حقّ امامت در فرهنگ اسلامی است. بقول علی (ع) آنچه که از خوبی هم خوب تر است انسان خوب است
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۲۴
*روزی مردی به نزد عارفی آمد و گفت: ای شیخ به جستجوی خداوند آمده ام. شیخ گفت: من خود هنوز نجسته ام ولی اگر بخواهی دو نفری او را جستجو می کنیم چون خودش گفته که با یک نفر روبرو نمی شود بلکه برای دو نفر آشکار می شود. مرید گفت: برای چه؟ شیخ گفت: برای اینکه اگر برای یک نفر به تنهایی آشکار شود آن یک نفر خودش را خدا می پندارد و ادعای خدایی می کند ولی اگر یک شاهد دیگر هم باشد چنین ادعایی ممکن نمی شود. مرید بپرسید: حال برای کدام یک از ما آشکار می شود. شیخ گفت: برای من در تو و برای تو هم در من بدینگونه حق خدا محفوظ می ماند.
* به یکی گفته شد «درب بهشت برای شما باز شده و ساعت هشت امشب بسته می شود.» فرد مذکور گفت: چه بد شد من ساعت هشت و نیم با روانکاوم قرار ملاقات دارم، متأسفانه نمی توانم به بهشت بروم
فلسفه هو
هیچ رابطه ای بی واسطه نیست چه پنهان و چه آشکار، چه مستقیم و یا غیر مستقیم. این واسطه همان هوی رابطه است یعنی اوی رابطه. زیرا هر رابطه ای یک واقعه من – تویی است. یعنی هیچ من – تویی بی او نیست. راز و ماهیت و سرنوشت هر رابطه ای بسته به این امر دارد که طرفین رابطه چه معامله ای با او کنند و چه معرفتی درباره او داشته باشند و نیز اینکه آیا حق او را ادا کنند. و بدینگونه است که یک رابطه دوزخی یا بهشتی می شود، کاهنده یا فزاینده، هلاک کننده یا رشد دهنده. هوی نهایی و ذاتی همه رابطه ها خداست که به صور گوناگونی عامل و واسط رابطه ها می شود. ولی فقط در یک رابطه عاشقانه است که خداوند مستقیماً واسط رابطه است. به همین دلیل عشق چه از نوع جنسی و چه عرفانی، عالیترین و خدایی ترین و سرنوشت سازترین وقای زندگی بشر است که اگر حقش شناخته نشود و حقوق هو ادا نگردد به تراژدی می انجامد و اشد محبت منجر به اشد عداوت می شود. و رابطه ای که می بایست منجر به رستگاری طرفین شود به هلاکت آنها می رسد. همه رابطه ها، واسط و صاحبی جز خدا ندارد و لذا فقط روابط دینی و معرفتی و اخلاقی به نجات و سعادت می رسد و لاغیر. زیرا دین همان حق هو است. ولی در رابطه عاشقانه این امر هزار چندان شدیدتر است و فقدان حق هو به سرعت این رابطه را متلاشی می کند. انسان به لحاظ احساس حیات و هستی تماماً محصول رابطه هاست و لذا بایستی رابطه ها را عرصه حضور پروردگار دانست که هستی بخش روحانی در حیات دنیاست. همه سرنوشت ها محصول رابطه هاست یعنی محصول هو است
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۷۴
آخرالزمان ابرانسان ابن عربی اسرار صلوة اسلام شناسی اگزیستانسیالیزم امام شناسی اوشو اشراق امامت امامزمان ایدز برزخ بهشت بوبر تأویل قرآن تناسخ تشیع جهنم حافظ حکمت حکومت اسلامی حکمت الاشراق خاتمیتخودکشی خودشناسی خلق جدید دجال دکتر علی شریعتی زرتشت شفاعت صادق هدایت طب اسلامی ظهور امام زمانعلائم ظهور عرفان عرفان اسلامی عرفان شیعی عرفان حلقه عذاب علم توحید غیبت فاطمه شناسی، فلسفه فلسفهدین فلسفه زندگی فلسفه سینما فلسفه ظهور فلسفه گناه فلسفه مرگ، فلسفه ملاصدرا فلسفه نماز فمینیزم قیامتکرامت کریشنامورتی لقاءالله متافیزیک منجی موعود معراج منجی آخرالزمان مولوی مولانا مهدی موعود معرفتشناسی نجات نیچه وحدت وجود وجه الله ولایت وجودی هایدگر هرمنوتیک یاسپرس
آدم و حوا, آفرینش جدید عرفانی، ادگار آلن پو، انسان کامل، امراض لاعلاج، پدیده شناسی، تئوسوفی، حقیقتمحمدی، حلاج، خداشناسی، روزبهان بقلی، رجعت حسینی، زایش عرفانی، شناخت شناسی، شیطان شناسی، عشقعرفانی، عرفان درمانی، علی شناسی فلسفه ازدواج و زناشویی، فلسفه بیماری، فلسفه طلاق، فلسفه عشق،ماورای طبیعت، معرفت نفس، ناجی موعود، ناجی آخرالزمان،
پدیده شناسی بوبر یاسپرس حلاج زایش عرفانی حقیقت محمدی