نامه سی ام: علّت علت
۴٨٨ -علّت : دیگران بد ھستند .
معلول : پس من خوب ھستم .
۴٨٩ -علّت : او از روبرو و چشم در چشم بمن انتقاد کرد .
معلول : پس او از من بغایت متنفر است .
۴٩٠ -علّت : من ثروتمندتر از تو ھستم .
معلول : پس خدا مرا بیشتر از تو دوست می دارد .
۴٩١ -علّت : او بی ھیچ دلیلی مرا دوست می دارد .
معلول : پس من برتر از او ھستم .
۴٩٢ -علّت : او چقدر در قبال بدیهای من صبور است .
معلول : پس بمن نیاز دارد و از من می ترسد .
۴٩٣ -علّت : شوھرم چقدر بمن نیاز دارد . معلول : پس بهتر است که نرخ خودم را بالاتر ببرم و ناز کنم .
۴٩۴ -علّت : او چقدر نگران من است .
معلول : پس بهتر است که بر نگرانی اش بیفزایم .
۴٩۵ -علّت : او چقدر چاپلوسی مرا می کند ! معلول : پس معلوم است که قدر مرا شناخته است و می داند که من بهتر از اویم .
۴٩۶ -علّت : مردم ثروتمندان را بیشتر حرمت می نهند .
معلول : پس ثروت امر مقدسی است و موجب ایجاد محبت می شود .
۴٩٧ -علّت : سالها فرزندانت را ارتزاق کرده ای . معلول : پس به کمتر از بنده گی آنها نسبت بخودت راضی نمی شوی ھر چند که باز ھم راضی نمی شوی .
۴٩٨ -علّت : این چیز خوبی است .
معلول : ھر چیزی که شبیه این باشد خوب است . و خدا بدترین چیزھاست زیرا به ھیچ چیزی شبیه نیست .
۴٩٩ -علّت : ھر چیزی باید علّتی داشته باشد . معلول : پس عشق مشکوکترین چیزھاست زیرا علّتی ندارد و بالاخره انکار می شود .
۵٠٠ -علّت : ھدیه بی ارزش است زیرا علّتی ندارد .
معلول : اینست که اکثر آدمها متکبر و کافرند یعنی منکر وجود خویشند زیرا وجود ھدیه الهی است به انسان . و لذا انسان قدرش را نمی داند و ھمواره با آن در جدال است .
۵٠١ -آنچه که علّت و دلیل می طلبد وجود داشتن است نه وجود نداشتن . که وجود داشتن ھم بی علّت است و دلیل .
پس ھیچ چیز دیگری نمی تواند علت و دلیلی داشته باشد زیرا اصل ھر چیزی یعنی وجود ، بی علت است زیرا ھدیه است و عشق است . پس جز عشق ھیچ علت و دلیل دیگری نیست . عشق علت وجود است و جز عشق ، دروغ است . و عشق ھم بی علت است . پس علت از بی علّتی است .