بازآفرینی “دادگاه سقراط”

باز آفرینی دادگاه سقراط

۵_ باز آفرینی «دادگاه سقراط»

قاضی : جناب سوفیست ، مذهب شما چیست ؟ و آیا برای خود رسالتی قائل هستید ؟

سقراط :مذهب ما خود – شناسی است و لذا رسالت من هم اینست که به مردم یاری دهم تا خودشان را بشناسند.

قاضی این مذهب من درآوردی را از کجا آورده اید ؟ علاوه بر این آیا آدمها خودشان را نمی شناسند و دیگری باید آنها را به خودشان بشناساند ؟ آیا این یک جنون نیست ؟ آیا قصد دیوانه کردن مردم را ندارید؟ آیا قصد ندارید که دموکراسی نو پای یونان را نابود کنید؟ هر کسی میداند که نامش چیست ، پدر و مادرش کیستند ، اهل کجاست چه نیازهایی دارد . و چه چیزهایی میخواهد یا نمیخواهد و تواناییها و ضعفهای خود را نیز بهتر از شمامی داند . پس شما چه چیزی را می خواهید به آنان بیاموزید ؟

سقراط : این مذهب را من خودم در آورده ام زیرا کشف کرده ام که هیچکس خودش را نمی شناسد و اینهایی هم که شما گفتید خودشناسی نیست بلکه جهان شناسی فردی هر کسی است که مربوط به خود او نیست بلکه شرایط اوست او حتی نام خودش را هم برنگزیده و لذا مال او نیست . من می خواهم هرکسی را به او نشان دهم و بشناسانم ، روح او را .

قاضی: عجب ! آیا خودتان توانسته اید که روح خود را دستگیر کنید و بشناسید ؟ اگر موفق شده اید لطفاً کمی برای ما هم بازگو کنید تا شاید ما هم علاقه مند شویم

سقراط : شما اینک شاهد روح من هستید . من توانسته ام که روح خودرا از تنم استخراج و عیان سازم .

قاضی : اگر چنین باشد این علمی بسیار وحشتناک است زیرا گمان نمی کنم در شهر آتن مردی زشت روی تر و زننده تر از شما وجود داشته باشد . آیا می خواهید همه مردم یونان را شبیه خودتان همچون دیو نمایید؟

سقراط : آری. دقیقاً همینطور است ؟

قاضی ما هم درست به همین دلیل شما را زندانی و محاکمه میکنیم تا زیباروی ترین مردم جهان یعنی یونانیان را تبدیل به زشت ترین اقوام بشری چون خودتان نسازید و رنگ طلایی ما را سیاه ننمایید. اما سوال من اینست که راز جذابیت و جادوی سیمای زشتی چون تو چیست که همه مردمان را از هر طبقه جلب کرده و مرید خود ساخته اید؟

سقراط: این همان جذابیت و افسون روح من است که در من آشکار شده و چون شما روح ندارید مرا از چشم بدن خودتان اینطور زشت میبینید . شما هم اگر خودتان را بشناسید مرا زیباترین انسان خواهید دید و خودتان هم زیبا خواهید شد و همه شما را دوست خواهند داشت.

قاضی : چرا فقط آدمهای بدبخت و حقیر و بی سروپا و طفیلی جامعه شما را زیبا می بینند؟ آیا فقط آدمهای بیچاره می توانند خود را بشناسند؟

سقراط: اینطور نیست . در میان شاگردان من آدمهای خوشبخت و پولدار هم هستند ولی بدبختها بیشتر میل خود شناسی دارند زیرا نمیتوانند خودشان را در پول تماشا کنند چون پول ندارند. پس مجبورند خودشان را در خودشان پیدا کنند.

قاضی : چرا فقط جوانان در اطراف شما هستند . آیا از سادگی و بی تجربگی آنان سوء استفاده نمی کنید؟ آیا از پولشان و زیبایی جما لشان سوء استفاده نمی کنید ؟ ما شواهدی در این باره پیدا کرده ایم . آیا شما حاضرید از این راه رسالت خود توبه کنید و مثل سابق به شورای شهر ملحق شوید و به مردم یونان خدمت کنید تا دموکراسی پایدارتر شود و رونق و رفاه توسعه یابد ؟

سقراط: ابداً .

قاضی : پس باید بین تبعید از یونان و مرگ ، یکی را برگزینید.

سقراط مرگ را انتخاب میکنم.

قاضی: آیا مگر رسالت ندارید تا همه را به خودشان بشناسانید پس چرا نمی خواهید این رسالت را برای مردم غیر یونانی ادا کنید ؟ آیا رسالت شما فقط برای یونانیان است ؟

سقراط رسالت من برای جهانیان است و من اولین پیامبر خود شناسی هستم تا مردم را از این راه به خدا برسانم زیرا سریعترین راههاست. ولی بشریت هنوز آماده نیست و دو هزار سال دیگر طول میکشد تا آماده گردد . من پیر و خسته شده ام اگر کشته شوم هم برای من بهتر است و هم برای رسالت من . در غیر این صورت بشریت تا ده هزار سال دیگر هم برای این امر آماده نخواهد شد. خون ما باید ریخته شود تا زمین بدان آغشته شود و خاک نسلهای آینده از این خون بر خوردار شود . بدینگونه من در خون آینده بشریت، آنان را به خودشان معرفی خواهم کرد

قاضی : این هذیانها هم از خودشناسی توست ؟ به هرحال ما تو را به گونه ای می کشیم که خونت ریخته نشود و هدر گردد تا بشریت را از این جنون نجات داده باشیم. ما به تو زهری خواهیم خوراند تا خونت را تجزیه و نابود کند . ولی از آنجا که دوست قدیمی من هستی . باز هم به تو نصیحت میکنم که یا توبه کن و به حکومت آتن باز گرد و به مردم فلسفه بیاموز تا هوشمند شوند و یا تبعید را برگزین. زیرا قتل تو برای من ناگوار است زیرا شاگرد تو بوده ام و قتل تو برای من مثل خود کشی است . از تو خواهش میکنم به خودت ظلم نکن و دست از این خودکشی بردار . آیا عاقبت خودشناسی ، خود کشی است ؟ مرا وادار به قتل خودت مکن. اگر تو از طرف خدایان رسالت داری من هم از طرف مردم آتن رسالت دارم تا تو را از این راه برگردانم تا روی به مردم کنی و از امر من که حکم مردم است اطاعت نمایی . من نماینده پارلمان هستم و مأمور مردم .

سقراط : تو مأموریت خودت را انجام بده و من هم مأموریت خودم . تو مأموری که مرا اعدام کنی و من هم مأمورم تا در این رسالت کشته شوم پس مأموریت هر دوی ما در این باره به امر واحدی می رسد. پس من و تو با یکدیگر در این باره دوست و همکاریم. من از تو به عنوان شاگرد قدیمی خودم ممنونم که مرا در انجام رسالتم یاری می دهی .

قاضی : تو اگر به وطن و مردم خودت وفا داشتی اینقدر لجاجت نمی نمودی . ما میدانیم که تو تحت آموزش مغان زردتشتی ایرانیان هستی که دشمنان دیرین ما هستند . تو خائن به وطن و مردم خودت و خدایان یونانی هستی .

سقراط : تو درست میگویی من فرستاده خدای یگانه زردتشت هستم و این علم را از او دارم و فلسفه یونانی هم تماماً از همان اقلیم است . و رسالت مرا نیز حدود هزار سال دیگر همان مردمان تصدیق خواهند کرد و کاملترین صوفیان از آن دیار ظهور خواهند کرد و بشریت را نجات خواهند داد. شما امروزه صوفی بودن را بزرگترین گناه و جرم می دانید و ولذا مرا صوفیست مینامید تا راحتر بکشید. ولی به زودی بشریت این عنوان را برتر از مقام خدایان قرار خواهد داد . و من نخستین صوفی شهید هستم که به جرم خودشناسی کشته میشوم. به زودی نام مرا همه خردمندان جهان برتر از نام زئوس و آپولون قرار خواهند داد. هر چند که در یونان تا قرنها تحت عنوان نام و مکتب من سواستفاده ها خواهد شد و فلسفه های دروغین بر پاخواهد گشت و فتنه ها خواهد آفرید . در پایان این فتنه بزرگ صوفی بزرگ تاریخ ظهور خواهد نمود و خدای یگانه را از وجود خود معرفی خواهد کرد .

فردای آن روز نزدیکترین شاگرد سقراط یعنی افلاطون که با استادش زندانی بود و قرار بود به همراه وی کشته شود به نزد استاد آمد و بسیار عجز و لابه کرد تا استاد را از انتخاب مرگ خود باز دارد ولی نتوانست.

سقراط جام زهر را سر کشید و افلاطون رفت و سپس آزاد شد و اندکی بعد به دستور پارلمان آتن نخستین دانشگاه فلسفه را تاسیس نمود و شاگردانی چون ارسطو را تربیت کرد که به دربار مقدونی رفت و اسکندر را پرورش داد تا برای فتح جهان و استقرار دموکراسی ، بشریت را به خاک و خون بکشد. و این جریان هنوز ادامه دارد. جریانی که حاصل تبدیل خودشناسی به فلسفه است که مولد تمدن غرب است که حامی دموکراسی و جهانخواری می باشد.

دانلود فایل صوتی مقاله بازآفرینی دادگاه سقراط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*