چند حکایت عرفانی (1)
*به یکی گفتم «صدق برترین رندی است ».او در دلش گفت «عجب !پس برای برداشتن کلاه کسی بهتر است که با او رو راست باشیم».
****
*در جمعی گفتم «خود شناسی ، خداشناسی است».پس از چند روز با کمال حیرت متوجه شدم که همه افراد آن جمع در میان مردم دعوی خدایی می کنند .
****
*درویشی را گفتند که این همه افیون تو را چه کار آید ؟گفت : مردان حق چون به عرش رسند پایشان را به چنین زنجیری بندند مبادا که فرو افتند و بر فرشی پایشان بشکند!!
****
*مفسّر کبیری را پرسیدند که برای قوم عجم چرا تفسیر قرآن به عربی میکنی ؟ نگاهی به آسمان نمود وگفت :هزار نکته باریکتر از مو اینجاست.
****
*از یکی پرسیدند :چرا سیگار می کشی ؟گفت :بیش از این شهامت ندارم . پرسیدند : اگر شهامت می داشتی چه می کشیدی ؟گفت :نعره!
****
*از حکیمی پرسیدند که چرا پیروان هر اندیشه ای بزرگترین تحریف کنندگان آن اندیشه اند. گفت :چنین نیست . بلکه هر اندیشه ای ذاتأ ضد خودش می باشد.
****
*از یک انقلابی و آزادیخواه حرفه ای پرسیدند :اگر همه ملل جهان آزاد و سعادتمند شوند آنگاه چه خواهی کرد ؟پاسخ گفت :خود کشی !
دانلود فایل صوتی مقاله چند حکایت عرفانی
کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم