فلسفهٔ سینما
(ابلیس شناسی(۱
(ابلیس شناسی(۲
فلسفهٔ علم و تکنولوژی
از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد اول فصل سوم فلسفه ارتباطات اثر استاد علی اکبر خانجانی
اخطار: ویروس واقعی کامپیوتر ” کاربران را نابود می کند “
خودشناسی ارتباطی مقاله شماره ۱۳
آنچه که معروف به ویروس رایانه ای است یک نام کاملاً مجازی و نامربوط و غیر علمی است.
یک نام باصطلاح استعاره ای و شاعرانه می باشد. این ویروس عملاً جنگ آدم ھا به واسطه کامپیوتر است جنگ اطلاعات است در اینجا کامپیوتر یک سلاح است.
این ویروس در واقع خود آدمھا ھستند و ھمه کسانی که با رایانه زیاد سروکار دارند دیر یا زود تبدیل به یک ویروس جدید می شوند بنابراین به تعداد کابران رایانه می تواند ویروس باشد و بسرعت به چنین وضعی دچار خواھیم شد و آنگاه دیوانه خانه بزرگ تکنولوژی به تمام معنا خودنمائی می کند که واقعاً آخرالزمان عصر مدرنیزم خواھد بود که آغاز شده است و ھیچکس را یارای پیشگیری از آن نیست.
این نبرد تکنولوژی با صاحبش می باشد. مخلوقی که بجان خالقش افتاده است. و اما بدتر از این ویروس، ویروس دیگری است که از کامپیوتر ساطع می شود که میتوان آنرا واقعاً ویروس کامپیوتری نامید که مختص خود دستگاه است و ربطی به کابران ندارد بلکه کاربران را موجب تهاجم وجودی قرار می دھد و مولد انواع امراض عصبی و روانی ویژه ای می شود که سابقه نداشته است ولی ما بعنوان درمانگر چندین مورد از این نوع را در کودکان و نوجوانان کشف کرده و خوشبختانه درمان نمودیم که درمانش جز ترک کامپیوتر نبود .
این ویروس که در واقع بصورت تشعشع و امواج و سوخت مواد نرم افزار به سیستم عصبی و مغز میرسد موجب خنگی، سرگیجه، رفتارھای تیک مانند، تھوع وسپس ھذیان، غش وحالت کوما خودنمائی میکند.
چند موردی که به تور ما خوردند و نجات یافتند در جریان روتین روانپزشکی بسوی تیمارستان و نابودی کامل روان به پیش می رفتند بی کمترین تشخیصی. به والدین خیلی مدرن اخطار می دھیم که به قیمت پست مدرن شدن و نابغه شدن فرزندان خود، آنان را نابود نکنند بی زحمت.
حالا بھتر می توانید از ما بپرسید که : پس چرا شما با رایانه پیام رسانی می کنید؟ پاسخ ما: بدلیل اینکه شما را بیدار کنیم چون جز در رایانه قابل دسترس نیستید.
از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد اول فصل سوم فلسفه ارتباطات اثر استاد علی اکبر خانجانی
مثبت ترین و انسانی ترین کاربرد اینترنت در قلمرو دوست یابی نهفته است.
دوستی یعنی ارتباط و ارتباط اینترنتی یعنی ارتباط از راه دور و آن ھم دورترین ارتباطات نه فقط به لحاظ جغرافیائی وفرھنگی بلکه به لحاظ منطقی و عاطفی. این غیر مستقیم ترین ارتباطات و نیز وسریعترین ارتباطات است نه فقط به لحاظ کمی بلکه به لحاظ فضای وجود در رابطه. زیرا ھر چه که رابطه ای مستقیم تر و نزدیک تر باشد به لحاظ فضا ھم محدود تر است درست به ھمین دلیل ارتباط اینترنتی در نقطه مقابل ارتباط درونخانواده ھاست.
در واقع ارتباط اینترنتی ، به لحاظ کم و کیف، آزادترین ارتباطات است و ھر کسی می تواند به ھر گونه و صورتی بخواھد خود را به طرف مقابل معرفی کند و از خود یک انسان آرمانی نقش زند و طرف مقابل را عاشق برخود نماید. اینک منظورما را بهتر متوجه می شوید و نیز راز جاذبه افسانه ای رابطه اینترنتی را بهتر درک می کنید.
فضای خالی و آزادی که می تواند شما را برای طرف مقابل مبدّل به یک اسطوره سازد.
در اینجا منظور ھمانا فریبکاری است. ارتباط اینترنتی یک ارتباط مطلقاً کلامی و سوادی و ادبی است و اگر صورت ھم به میان آید یک ارتباط کاملاً تئاتری است. منتھی تئاتری است که استمرار دارد و می تواند تبدیل به یک واقعیت مالیخولیائی گردد. پس فلسفه ارتباط اینترنتی، فلسفه خلق عشق ھای مجازی تا سرحد دروغ و مالیخولیای کامل است برای رھائی از تنهائی عصر تکنولوژی. آدمی در قلمرو روابط مستقیم و تنگاتنگ درون خانوادگی و درون نژادی و درون حرفه ای و درون فرھنگی ، ھمواره دچار خفقان ولذا احساس تنھائی و تنگی اندیشه و عاطفه و ظهور و بروز گفتاری و رفتاری است. در نقطه مقابل چنین وضعیتی، ارتباط اینترنتی ھمچون یک ناجی به میان آمده است تا این خفقان و تنهائی و خود سانسوری بشر مدرن را در ھم بشکند
و او را از بی کسی برھاند و دوستی بیابد که به تمام و کمال تصدیقش نماید و بپرستد بر اساس ھویتی که فرد از خود به روش ھای ادبی و تئاتری ارائه می کند.
در اینجا دو تا انسان کاملاً مالیخولیائی و غیر واقعی با یکدیگر در ارتباطند دو تا انسانی که مطلقاً وجود خارجی ندارند و اینست معنای واقعی ارتباط مجازی که برخاسته از موجودات مجازی و کاملاً تخیلی است. در اینجا شاھد یک جهان کاملاً برزخی ھستیم که ھمه چیزھایش در مرز بین بود و نبود دچار یک سرگردانی وتردید ابدی ھستند.
نه یک من واقعی وجود دارد و نه یک توی واقعی . یک من – توی کاملاً مجازی و آرمانی وجود دارد و این یک ھویت برھوتی است که اینترنت پدید آورده است. بنظر می رسد که اینترنت می تواند انسان ھا را از تنهائی و انزوای در تن خود نجات دھد ولی آنچه که اتفاق افتاد تنھائی
دو صد چندان مخوفتر است که فرد حتی شاھد تنھائی خود ھم نیست و در واقع در تنھائیش دفن شده است.
و آنچه که در اینترنت ثبت می شود و به مثابه یک سنگ قبر شاعرانه است و توصیف انسان بدانگونه که می بایست می بود ولی نبود. ھویت اینترنتی یک ھویت بود نبودی است. و کل این مالیخولیا محصول گریز بشر مدرن از تنهائی است تنھائی ای که قلمرو حضور خداوند بعنوان ذات بشر است.
و اما رسالت ما در قلب این شبکه مالیخولیائی و دجال چیست؟ و این سوال که آیا می توان بواسطه شیطان با شیطان مبارزه کرد و او را برانداخت؟ آری می توان منتھی با سلاح حضور و یاد خدا.
و کار ما بیاد آوردن خدا و احیای تنھائی شماست تا تنھائی خود را پذیرا شوید و از جادوی چشم ابلیس (رایانه واینترنت) نجات یابید.
تا آدمی براستی تنھا نشده و تنھائیش را نیافته و در آن مقیم نشده قادر به برقراری یک رابطه واقعی با دیگران نیست ولذا دوست ھم پیدا نخواھد شد. ھرگز بین دو موجودی که وجود ندارند دوستی ای ھم نیست.
تا ھر کسی خودش نشود نمی تواند با خود ھر کس دیگری مربوط شود. رابطه فقط بین موجودات واقعی ممکن است نه موجودات مجازی – تخیلی – مالیخولیائی. ھمانطور که ھرگز قھرمان سینما قادرنیست در قلمرو سینما یک رابطه ای واقعی برقرار کند : اینترنت قلمرو پیدایش و ظھور کامل ترین و جامع ترین دروغ و فریب در تاریخ بشر است و مولد دورغترین روابط .
از کتاب در جستجوی عقل اثر استاد علی اکبر خانجانی
533- در عصر ارتباطات ھمه جانبه جهانی و گفتگوی آحاد بشری با یکدیگر در سراسر عالم شاھد جدال و جنگها و تشنجات روزافزون در سراسر جهان ھستیم از اعماق خانواده تا جامعه بشری! و این بدان معناست که تکنولوژی ارتباطات عاملی ضد ارتباط است و لذا در این نوع ارتباطات فقط شیاطین مبادله شده و جهانی می شوند. و لذا آنچه که جهانی می شود جهل و جنون و دروغ و فساد و تبهکاری است نه عقول بشری!
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
مقاله۲۰ هنر ناری و هنر نوری
هنر در تأویل کلام همانا « هونار» است یعنی آتش هو در دل ا نسان. لذا عشق هنر یکی از نابترین عشق خدا در بشر می باشد و یکی از ذاتی ترین گرایش بشر در زندگیست
هو ضمیر غیب است که انسان را به تجلّی عشق می کشاند تا هو را عیان کند. لذا هنر بیش از هر امر دیگری در انسان دارای ارادۀ به ظهور است: ظهور ه!و
ولی ظهور آتش هو بایستی نوری باشد نه ناری. و کل هنر یک هنرمند همانا تبدیل نار به نور است. یعنی تبدل دوزخ به جنّت! پس یک هنرمند بایستی دارای صبر عظیم و جمیل باشد تا این آتش را به صورت خام بیرون ندهد که دیگران را بسوزاند و خود نیز در این آتش بسوزد. آنچه که دشمن صبر هنرمند می باشد شتاب برای ظهور است. این شتاب برخاسته از ارادۀ به شهرت و پرستیده شدن است. و این همان کفر هنر و هنرمند می باشد که چه بسا جامعه ای را به آتش می کشد. این همان آفت و شیطانی است که عشق را تبدیل به فسق می کند. این مردم پرستی و شهرت پرستی بزرگترین دام هنرمند است که یکی از مقدس ترین جوشش هویی ذات را به فساد می کشد و لذا هنرمند را چنان فاحشه و تباه می کند که شاید هیچ قشر دیگری اینسان رسوا و گمراه نمی شوند. آخرالزمان عصر برون افکنی هوی ذات است و لذا عصر سلطه هنر است که جهان را به آتش کشیده است. هنرمند امروز یا قدیس است یا فاحشه
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
مقاله ۱۹ خوشناسی هنری٬ فلسفه هنر و ادبیات
معجزه یک مقاله
گاه با نوشتن یا خواندن یک مقاله می توان زندگی خود یا بسیاری دیگر را دگرگون نمود. در ادبیات و تفکرات پیشرفته « مقاله نویسی » فقط سبکی از نوشتن و یا نوعی نوشتار کوتاه و یکبار مصرف نیست بلکه چکیدۀ معجزه آسایی از یک لحظه نگاه به حقیقت است که می تواند تبدیل به یک روشنایی ابدی در زندگی شود. در میان مشهورترین اندیشمندان جهان مدرن، کمال نوشتن در مقاله نویسی بارز می شود و امروزه « essayism » درست مثل Aphorism(جملات کوتاه ) و داستان کوتاه عمیقترین و جهانی ترین نقش را در قلمرو فرهنگ و هویت جوامع ایفا می کند. کسانی چون گوته، چخوف، سارتر، و کامو و مارسل از برجسته ترین شخصیت های مکتب مقاله نویسی می باشند. این مکتب و نگرش ویژه حتّی در قلمرو موسیقی و ترانه سرایی هم جایگاه ویژه ای دارد. همانطور که دو بیتی در قلمرو شعر به مثابه ماندگارترین وجه ادبیات جهان است. مقاله نویسی به معنای برون افکنی معنوی تمامیت معنا و نگاه و احساس خویشتن در قالب یک موضوع یا واقعه است و بدینگونه است که می توان در یک مقاله کل یک زندگی و یک جهان تمام را چشید و تجربه کرد و از آن عبور نمود. مقالات شمس تبریزی و یا مقالات مولوی در فیه مافیه از این نمونه اند. مقاله نویسی گامی فراتر از فلسفه و هنر و ادبیات و نقد و سیاست و اخلاق و گردش زمانه است. در یک مقاله می توان همه حرفها را به بهانه موضوعی یک کاسه کرد و تمام زندگی در قالب یک حادثه تفسیر نمود. مقاله نویسی محصولی از یک تکامل توحیدی در معرفت است و یکی از بزرگترین میوه های حکمت است آنگونه که در دیالوگهای افلاطون شاهدیم و یا در مناجاتهای خواجه عبدالله انصاری و یا در داستانهای کوتاه « پو » یا چخوف و یا هدایت و یا در یک دو بیتی و یا حتّی غزلی چون حافظ. مقاله نویسی از هر نوع و سبکی یک اثر خود جوش و آنی و فی البداعه است یک جوشش است
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
موسیقی پاپ در کشور ما
فسق و عبث دو عنصر ذاتی موسیقی پاپ و فولکلور و ترانه سرایی در سراسر جهان و از جمله در کشور ماست. با این تفاوت که در کشور ما تلاش مذبوحانه ای در کار است تا با بخیه نمودن باورهای دینی و شعائر مذهبی به این پدیده، سیمای فسق و پوچی آن ناپیدا باشد. عشق فاسقانه گوهرۀ اصلی موسیقی پاپ می باشد که جز حسرت و عبث و ابتذال و خود – مسخرگی بر جای نمی نهد و این تمامیت معنا و ماهیت و کشش موسیقی پاپ است که نهایتاً با توسل به عواطف و باورهای عرفی و دینی تقدیس می شود و این تقدیس راز تمام تباه سازی و ویرانگری فرهنگ است که در کشور ما به واسطه التقاط مذهبی منجر به ابطال و نفاق اعتقادی می شود. تا آنجا که حتّی برای واقعه کربلا و شخصیت معصومین هم موسیقی پاپ تولید می شود از آن نوعی که حتّی در رسانه ملّی شاهدیم. این نیز بخشی از جریان کلی اسلامیزه کردن مدرنیزم است
موسیقی پاپ در کشور ما
فسق و عبث دو عنصر ذاتی موسیقی پاپ و فولکلور و ترانه سرایی در سراسر جهان و از جمله در کشور ماست. با این تفاوت که در کشور ما تلاش مذبوحانه ای در کار است تا با بخیه نمودن باورهای دینی و شعائر مذهبی به این پدیده، سیمای فسق و پوچی آن ناپیدا باشد. عشق فاسقانه گوهرۀ اصلی موسیقی پاپ می باشد که جز حسرت و عبث و ابتذال و خود – مسخرگی بر جای نمی نهد و این تمامیت معنا و ماهیت و کشش موسیقی پاپ است که نهایتاً با توسل به عواطف و باورهای عرفی و دینی تقدیس می شود و این تقدیس راز تمام تباه سازی و ویرانگری فرهنگ است که در کشور ما به واسطه التقاط مذهبی منجر به ابطال و نفاق اعتقادی می شود. تا آنجا که حتّی برای واقعه کربلا و شخصیت معصومین هم موسیقی پاپ تولید می شود از آن نوعی که حتّی در رسانه ملّی شاهدیم. این نیز بخشی از جریان کلی اسلامیزه کردن مدرنیزم است
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
“نقد فیلم “مصائب مسیح
فیلم « مصائب مسیح » به کارگردانی مل گیبسون یکی از جنجالی ترین فیلمهای سالهای اخیر در جهان بوده است. در این فیلم آخرین ایّام زندگی مسیح پس از واقعه « شام آخر » به تصویر کشیده شده و غایت شقاوت قوم یهود و روحانیت بنی اسرائیل را دربارۀ ناجی خودشان نشان می دهد و تمام فیلم نمایش شکنجه های مسیح تا دم مرگ است و شاید در تاریخ سینما هرگز تا این حد شکنجه یک انسان تمام سوژه فیلم نبوده و این حد از شکنجه به تصویر در نیامده است. گویی پس از نمایش دادن این فیلم بسیاری از سازمانهای یهودی و صهیونیستی اعتراض نموده و این فیلم را یک اثر و توطئه سیاسی بر علیه قوم یهود تلقی کردند. ولی به نظر ما این مسئله اتفاقاً یک نعل وارونه است و درست مثل واقعه یازده سپتامبر خود یک توطئه ای بر علیه مسیحیت و نابود ساختن سیمای دین می باشد. گویی گارگردان فیلم چه عشق جنون آمیزی در شکنجه کردن مسیح داشته است و از تکه پاره کردن تن مسیح در لحظه به لحظه فیلم دچار لذّتی شیطانی بوده است. چنین فیلمی مطلقا ً نمی تواند دال بر حس مثبتی به مسیح باشد و دال بر ایمان مسیحی. ساختن چنین فیلمی دال بر اشد شقاوت و عداوت بر علیه مسیح و دین خداست. به هرحال کارگردانی که خود در تمام عمرش غرق در همه مفاسد اخلاقی بوده و یک دائم الخمر و معتادی تبهکار است نمی تواند احساس مثبتی به مسیح داشته باشد. او از جایگاه یهود به مسیح نگریسته است نه یک مسیحی. یکبار دیگر درک می کنیم که سینمای دینی به مراتب ضد دینی تر از سینمای ضد دین است
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
نظری بر هنر خوشنویسی: یک رهنمون
( تجلّی جمال واژه ها )
گویند هنر خوشنویسی را علی (ع) بنیاد نهاده است به همین دلیل به طرزی حیرت آور یکی از محوری ترین واژه هایی که در این هنر تمرین می شود کلمه « علی » است که به دهها شکل عجیب خود نمایی می کند. این هنر بر مدار سرّ واژه ها پدید آمده است همانطور که آدمی هر چه دارد که علّت تمایزش از کلّ جهان و برتری اش از ملائک است همانا دارا بودن کلمات الهی در ذات خویش است. هرچند که کلمات، علائم جهان معانی و مجردات و اسرار الهی هستند ولی این هنر بر محور صورت واژه ها می چرخد و از عالم معانی موجود در الفاظ بیگانه است و لذا می رود که مبدّل به شعبه ای از نقّاشی و گرافیک و هنرهای تجسمی شود آن هم از نوع مکاتب آبستره. و این مرگ خوشنویسی است که با معضله ای به نام خطّاشی آغاز شده است.
به نظر ما به عنوان کسی که چند صباحی دستی بر این هنر آورد و گنجی عظیم حاصل نمود و سپس رهایش کرد، هنر خوشنویسی می بایستی همچون سایر هنرهای تجسمی دارای هدفی مطلق باشد تا عقیم نگردد و نمیرد همانطور که مثلاً هدف هنر نقاشی ثبت کامل طبیعت بر بوم بوده است و این هدف تمام راز رشد این هنر است و همچنان ادامه دارد و موجب پیدایش چندین مکتب شده که جنبه هایی از این هدف را جستجو می کند.
اگر قداست و اهمیت کلمات در معنای نهفته در آن است پس بایستی خوشنویسی به سمت تجلی معنا از بطن واژه حرکت کند. یعنی معانی را از کالبد کلمات به صورت جمال آشکار کند یعنی فی المثل در واژه « گًل» بتواند روح گل را هم تماشا کند و ببوید.
بنده در تجربه کوتاهم از خوشنویسی درباره برخی از کلمات موفق به چنین جلوه جمالی گشتم. فی المثل توانستم کلمه « عشق » را چنان بنویسم که شکل ذوالفقار دو دم علی (ع) باشد.
یک نمونه آوردم تا خوشنویسان عزیز به جای حرکت به سوی نقاشی آبستره و گرافیک که قلمرو مرگ خوشنویسی است به سوی پدیدار سازی جمال معانی از واژه ها حرکت نمایند که توحید این هنر محسوب شده و ظاهر و باطن واژه ها را یگانه آشکار می کند. بدون شک برای وارد شدن به این مرحله از هنر خوشنویسی نیاز به معرفت نفس و استغراق در مفاهیم واژه هاست. و در این استغراق است که روح هنرمند از طریق دست و قلم، جمال باطن کلمات را استخراج می کند و این به معنای یک کشف و شهود است و هنرمند باید بتواند در حالت خلسه ای روحانی که حاصل عشق به معانی واژه هاست، بنویسد. این شدنی است و عملاً نخستین تمرینات از این نوع را به یکی از اساتید خوشنویسی عرضه کردم و توانست به ناگاه به طرزی معجزه آسا جمال باطن کلمه «حی ّ» را بر کاغذ آورد.
قابل ذکر است که در این قلمرو تجلی صورت معانی از واژه ها هیچ دخل و تصرّفی در شکل واژه رخ نمی دهد و واژه را هر انسان با سوادی به وضوح می خواند و جمال معنایش را به چشم می بیند. در غیر این صورت از هم اکنون بایستی انحلال خوشنویسی را در گرافیک تسلیت بگوییم و فاتحه این هنرناب شیعی را هم بخوانیم
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
“فلسفۀ “بره ره
بره ره” در کشور ما مبّدل به یک مکتب و فلسفه و حتی ایدئولوژی اجتماعی و ھویت ملی گشته است و بدین گونه یک گروه معین از بازیگران که ھنری جز خود مسخرگی و استهزای فرھنگ ندارند مبدل به« ستاد ھویت ملی » شده اند که به قول رئیس صدا و سیما با برنامه ھایشان بسیاری از مشکلات لاینحل اقتصادی و سیاسی و خانوادگی و حتی دیپلماتیک کشور را حل و فصل می کنند. این بدان معناست که تمام مشکلات ما حاصل کبر و غرور و دروغ است که فقط با مسخره شدن گامی به صداقت و واقعیت خود نزدیک می شویم و از خفقان خود شیفتگی نفس راحتی می کشیم. کارھای این ستاد حتی از مخدر ھم مشکل گشاتر است و در واقع یک مخدر ملی است. آیا به جای خود مسخرگی بهتر نیست که خود انتقادی پیشه کنیم؟ آیا این به عقل و دین ما نزدیک تر نیست؟ آیا بهتر نیست بجای مسخره کردن تاریخ و فرھنگ و سنت خود به نقد بنیادی به وضع موجود و باز نگری بپردازیم؟ و به جای لوث کردن ھمه چیز به کثافت زدایی از نفس خود بپردازیم؟ چنین حدی از خود مسخرگی را امروزه فقط در کشوری ھمچون آمریکا شاھدیم در حالیکه دشمن درجه یک آمریکا در جهان محسوب می شویم. گویی انسان به ھر چیزی که بیشتر فحش بدھد به آن مبتلا می شود. خود مسخرگی عاقبت و عذاب خود ستایی و خود شیفتگی است که اسوۀ چنین ھویتی خود بازیگران این ستاد ھستند و در رأس آن رئیس این ستاد که امروزه تبدیل به یک امام ھویت شده است. امروزه خود مسخرگی بره ره ایی برای بخش عظیمی از کودکان و نوجوانان و حتی بخشی از پیران ما تبدیل به یک ھویت گشته و این یک انقلاب بره ره ای است از پس انقلاب سفید و سرخ و مخملی… و
به راستی ھمۀ مردم می خندند ولی به ریش خودشان و به قیمت تباھی یک نسل خود مسخره ای که به زودی به سن کمال رسیده و عنان جامعه را در دست می گیرند و یک جامعه سراپا خود مسخره تحویل جهان می دھند
آیا سر لوحۀ ھویت ملی ما در چشم جهانیان چیست: عداوت و نفی و انکار ارزشهای غربی و مخصوصاً آمریکایی! در حالیکه به لحاظ علایق و ایده آلها و ارزشهای روزمره زندگی از آمریکایییها ھم آمریکایی تر عمل می کنیم. پس لازم است که خود را در مقابل چشم جهانیان مسخره کنیم. و این است که بسیاری از شبکه ھای ماھواره ایی دشمن مستمراً این سریال را پخش می کنند و پیروزی خود را جشن می گیرند
امروزه ھر ایرانی خود را یکی از شخصیت ھای سریال برره می یابد. ھرگز در ھیچ فیلم و سریالی این حد مالیخولیایی، ھمذات – پنداری در یک ملت آشکار نشده است. این سریالها فقط یک شعار دارد و آن این است: مرگ بر م!ن
آیا به راستی کسی ھم از تماشای این سریال خجالت می کشد و گریه اش می گیرد؟
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
فلسفۀ ادبیات داستانی
دو تن از پدران و خدایان ادبیات داستانی مدرن جهان یعنی گونه آلمانی و تولستوی روسی در کمال علم و هنرشان به ناگاه خط بطلان بر ذات ادبیات داستانی کشیدند ولی هیچکس سخنان این دو انسان صدیق را باور نکرد و اصلاً بر زبان هم نیاورد و برخی حتی این سخنان را دال بر جنون دوران کهولت دانستند همانطور که انتقاد اینشتن پدر فیزیک مدرن را درباره ماهیت علوم اروپایی بر همین منوال قلمداد کردند .
تولستوی می گوید « ادبیات داستانی جهان سلطه حماقت است » حماقت به معنای خود – فریبی در قلمرو داستان نویسی و داستان خوانی امری مبرهن است زیرا فرد دچار احساس هم ذات پنداری و نوعی مالیخولیا می شود که گاه تا آخر عمر از ان رهایی ندارد و کل زندگیش را همچون شبحی تحت تأثیر قرار می دهد و از واقعیت وجود خودش بیگانه می کند. اگر عصر جدید را عصر از خود – بیگانگی انسان نامیده اند یکی از علل و اسباب آن سلطه جهانی ادبیات داستانی و قهرمانان و پرسناژهای ادبی هستند که در عرصۀ سینما حتی به عوام هم سرایت کرده اند. فی المثل در عصر جدید شاهد نسل تحصیل کرده و روشن فکر و انقلابی ویژه ای هستیم که دقیقاً فتوکپی شخصیت « راسکولنیکوف » در رمان جنایت و مکافات از داستایوفسکی تلقی می شوند و یا شاهد نسلی از زنان تحصیل کرده بوده ایم که مقلد شخصیت « انت » در جان شیفته اثر رومن رولان می باشند. که عاقبت این افراد و نسلهای داستانی البته بغایت تراژیک بوده است این فقط یک مثال بود. و مثالهایی فجیع تر از این را بایستی از شخصیتهای سینمایی پیگیری نمود که شعبه دیگری از داستان پردازی مدرن است.
گوته که علاوه بر پدر رمان نویسی مدرن یک فیلسوف و دانشمند و شاعر درجه اول تاریخ اروپا محسوب می شود در اواخر عمرش می نویسد « ما در حین داستان نویسی دچار حلول ارواح خبیثه و اجنه شده که در داستانهایمان در قالب قهرمانان راه می یابند منتهی نه به این قصد که خودشان را به ما معرفی کنند بلکه به این منظور که ما را فریب دهند و بتوانند به جای ما زندگی کنند. » به نظر ما هیچ نویسنده و متفکری در تاریخ جهان به این وضوح و صداقت و شهامت در ادبیات به خود – آگاهی نرسیده است و سرّ این معما را برملا نکرده است ولی افسوس که حقیقت همواره تلخ است و باورکنندگانش همیشه اندکند. این ادعای گوته آنگاه بهتر تصدیق می شود که گاه حتی نویسندگان بزرگی به واسطه قهرمانان داستانهای خودشان مسخ شده و نهایتاً خود- کشی می کنند مثل همینگوی، جک لندن، صادق هدایت، میشیما و غیره.
وقتی می بینیم که میلیونها جوان در سراسر جهان تحات تأثیر داستانهای مدرن به واسطه کتاب و یا فیلم چگونه دچار استحاله و مالیخولیا شده و خود را با قهرمانان داستانها عوضی می گیرند و سرنوشت خود را تباه می کنند در می یابیم که به راستی این داستان پردازان رسولان ابلیس و حاملان ارواح خبیثه و اجنه برای بشریت هستند
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
فلسفۀ موسیقی مدرن
هرگز بشر در طول تاریخ تا این حد به طور روزمره محتاج موسیقی نبوده است که امروزه هست. به لحاظی بایستی عصر جدید را عصر حاکمیّت جهانی موسیقی دانست این نیاز به حدی ست که حتی در حال کار کردن و خوردن و خوابیدن هم بایستی صدای موسیقی حضور داشته باشد. موسیقی یک واژۀ یونانی است و از مصدر« موس » می باشد که نام یکی از خدایان اساطیری یونان است که خدای موسیقی و مستی می باشد. معنای دیگر این واژه در فرهنگ غرب از «اشتغال » و نیز « قدمت » است. پس موسیقی در نفس بشری همانا اشتغال به قدمت و خاطره هاست و این واقعیت را هر کسی در احساس موسیقیایی دریافت می کند: خاطره انگیزی! گویی که در آخرالزمان به میزانیکه پایان زمان به آغازش نزدیک می شود این خاطره انگیزی برخاسته از موسیقی به اوج می رسد و اینک یک بار دگر در پایان تاریخ به یاد آغاز میافتیم از این دیدگاه موسیقی یکی از عمیق ترین وسیله ذکراست. عصر حاکمیت جهانی موسیقی به مثابۀ تجلی زمینی صور اسرافیل از وجود بشر است ک موجب به خود آیی جهان و جهانیان و زنده شدن مردگان و آستانه محشر کبری و حضور پروردگار است. به هر حال این اشتغال و ذکر و رجعت به ازلیّت در پایان تاریخ امری اجتناب ناپذیر و یک واردۀ ماورای طبیعی می باشد. آنان که گوش شنواتر دارند برای شنیدن صور اسرافیل حتی نیازی به ساز و صدا ندارند و کم شنواترها محتاج موسیقی هستند و نیز هم کم شنواترها جز به موسیقی الکترونیک قادر به شنیدن نمی باشند و مابقی فقط به یاری مخدرات و محرکات و روان گردانها می توانند بشوند. به هر حال نیاز به این شنیدن نیاز ذاتی و تاریخی و متافیزیکی است و از آن راه گریزی نیست. و این نکته که نخستین شنوندگان بزرگ تاریخ و نیز نوازندگان بزرگ در معابد به چنین قدرتی رسیده که وحی یکی از نشانه های آن می باشد. و می دانیم که حضرت داوود به واسطۀ نواختن سازی ذکر می گفت و پرندگان و کوهها با او همنوایی می کردند بنابراین موسیقی دارای ذاتی دینی و وحیانی است. به نظر ما « موس » در اساطیر یونان همان اسرافیل است که در صورش دمیده است و نیچه بزرگترین فیلسوف پیشگوی عصر جدید نیز این صدا را شنید و آینده را عصر « ظهور تراژدی از بطن موسیقی » نامید. به نظر ما تراژدی برخاسته از موسیقی مدرن به لحاظی وقوع این فاجعه است که بشر مدرن که گوشش در غوغای صنعت و امواج الکترو مغناطیسی و تشعشعات اتمی کر شده است مجبور است که با استفاده از مسکرات و مخدرات، تن و هوش و روان خود را از هم بدرد تا قدرت شنوایی یابد. بشر هرگز تا این حد محتاج شنیدن نبوده است زیرا در محضر پروردگار است و مجبور است صدای او را بشنود. این صدا را برای نخستین بار انبیای الهی شنیدند و اینک در آخرالزمان همه باید بشنوند. ولی موسیقی مدرنی که به یاری اینهمه مواد روان گردان شنیده می شود و محصو ل تبهکاری نوازندگان مدرن است به جای صدای خدا صدای ابلیس را القا می کند و از این روست که امروزه شاهد ظهور فرقه های شیطان پرست از بطن این گروههای موسیقیایی می باشیم. فلسفۀ موسیقی فلسفۀ وحدت و حشر بشری نیز می باشد هیچ چیزی همچون موسیقی موجب احساس مشترک نمی شود همانطور که صوراسرافیل موجب گرد همایی بشریت است و تمدن مدرن حاصل این راز موسیقیایی در بشر است
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
اعترافات یک اسطورۀ مدرن (آنتونی کوئین )
آنتونی کوئین یکی از ده هنرپیشۀ درجۀ اول و با حیثیت جهان سینما است که تقریباً همۀ فیلم های او برندۀ جایزۀ اسکار بوده و مورد تمجید منتقدان بزرگ و اسوۀ سینمای جدی و به اصطلاح فلسفی و مذهبی و مردمی می باشد. او در کتابی که زندگینامۀ اوست که به فارسی هم ترجمه شده است اعترافاتی از زندگی هنری خود نموده که به راستی مو را بر بدن هر انسان با شرف و علاقمند به سینمای حقیقت، سیخ می کند. وی که از نوابغ عالم سینما است و با بهترین کارگردانان جهان کار کرده است از زندگی هنری خود جز دروغ، تبهکاری، زنا و خیانت عرضه نکرده است. آدمی در حیرت می ماند که چگونه می شود که از چنین هنرمندی و از چنان فضای هنری که همه اینکاره و بدتر از این هستند آنگونه شاهکارهایی تولید شوند. در اینجا بایستی اصلاً دربارۀ ذات سینما تجدید نظر نمود و نیز دربارۀ هویت دجاّلی آن اندیشید
از کتاب گزارش آخرین وضعیت بشری اثر استاد علی اکبر انجانی
330- ابزارھا و کالاھای تولید شده بوسیلۀ انسان بلعندۀ خویش درواقع زندانهای او ھستند، زندانهائی که او برای نجات از اضطراب به آن پناه می برد ، علم و فن و ابزارھا و ھنر و ھمه چیزش زندانهای اوست و تقویت و تشدید کنندۀ عادتهای او. و لذا ھمواره از زندانی به زندانی محکم تر و با دژھا و نگهبانان مسلّح تر پناه می برد تا احساس مصونیت نماید: و این است در تمدّن معاصر ھمۀ محصولاتش جبری ھستند و به جبرھای پیچیده و ثقیل تری می روند و صاحبان و مصرف کنندگانش را روز به روز به زنجیرھائی محکم تر می بندند و بخود معتادتر می کنند تاجائیکه مثلاً یک ساعت که برق قطع می شود گویا دنیا برای او سیاه شده و ھمۀ تشنّجات و اضطرابات درونی اش دوصد چندان آشکارتر می شود. و یا مثلاً وقتی یک فیلم تلویزیونی به خاطر دلیل فنّی قطع می گردد گویا وجود تماشاگر به بطالت و عذاب مضاعف می رود گو اینکه شبانه روز به او سرم ھروئین وصل است و یک لحظه که قطع می شود خماری اش آشکار و متشنّج می شود. چرخ اتومبیلش که پنچر می شود گویا چرخ وجودش پنچر شده است. دو روز که حقوقش دیر می شود گویا درحال مرگ و نابودی است. یک شب که ھمسرش میل ھمخوابگی ندارد محیط خانه به تشنّج و انتقام مبدّل می گردد. یعنی حتّی انسانها ابزارھای اعتیادی و مصرفی ھمدیگرند. و حالا یکی پیدا شود و فرد را بخودش بیاورد و او را مواجه با خودش نماید و آنچه را که ھست به او خاطر نشان کند، اینجاست که تشنّج و جنون و خماری به تمامیّت آن آشکار می شود. یعنی اینکه کسی فقط برای چند لحظه ای «من»ِ او را از او بگیرد و در مقابل چشمش قرار دھد، یعنی اینکه چند لحظه ای او را از مصرف خودش محروم نماید. در اینجاست که این فرد خمار دلش می خواھد که آن فردی را که با او این کار را کرده به قتل برساند. یعنی اگر این رساله در نظر اکثریّت مردم بسی غیر قابل تحمل و نفرت آور می نماید علّت ھمین امر است. خماری! به مانند آن است که در حضور یک نفر معتاد و نشئه به مواد مخدّر از مضرات آن سخن بگوئی
هنرمند کیست مقاله ۲۷٬ حکایات عرفانی٬ خودشناسی تمثیلی
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
از هنرپیشه مشهوری پرسیدم: یک هنرپیشه کامل کیست؟
گفت: کسی است که نقش بیگانه ای را چنان ایفا کند که گویی خود هموست
گفتم: اینکه وصف کردی هنر جمله مردمان است
گفت: با این تفاوت که مردمان از بابت ایفای چنین نقشی پولی نمی گیرند و بلکه تمام درآمد خود را نیز هزینه می کنند و مشهور هم نمی شوند و جایزه ای هم نمی گیرند و بلکه متهم به ریا هستند که جایشان درک اسفل السافلین است
گفتم: اینک معنای هنر پیشگی را فهمیدم و راز هنرشان را
از شاعر مشهوری پرسیدم: شاعر کامل کیست؟
گفت: کسی که چنان تمام عمرش نقش عاشق را بازی می کند که همه باور می کنند که عاشق است و نه فاسق
پرسیدم: فرقش با هنرپیشه چیست
گفت: هنرپیشه از پس هر نقشی یک آنتراکت می دهد ولی شاعر نه. و مابقی عین هم هستند از جمله تفاوتشان با مردم عادی
از نقاش پست مدرنی پرسیدم: مکتب آبستره چیست؟
گفت: نقاشان قصد داشتند که چون خدا خلق کنند و روی دست او بزنند و این مکتب کلاسیک و رئالیزم است. ولی چون نتوانستند از حرص شروع کردند به تکه پاره کردن واقعیت. و این مکتب کوبیزم است. باز هم ارضاء نشدند و همه رنگها را در هم ریختند و بر کاغذ پاشیدند و رفتند. و این شد مکتب آبستره. و بعدش برخی دیوانه شدند و برخی خودکشی کردند و برخی معتاد شدند و برخی هم معروف شدند و فکر کردند که بالاخره خدا شده اند
از عارفی پرسیدم که هنر چیست. گفت: هونار است یعنی آتش هو، آتش خدا. که بجان کافرترین آدمها می افتد که ادعای خدایی می کنند
مقاله ۱۹ فلسفه شخصیتها از کتاب دائرة المعارف_عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
سینما ذاتاً بر بازیگری پدید آمده است و لذا « کمدی » نخستین سینمایی بود که پدید آمد که سلطانش چارلی چاپلین بود که خود سینما را هم به بازی گرفت و مسخره کرد. ولی چارلی چاپلین یک خود – مسخره آگاه و هوشمند بود که این خود مسخرگی را مسخره کرد و ذاتش را در قلمرو تکنولوژی و مدرنیزم آشکار کرد برخلاف کمدیهای بعد از او که به تقدیس خود مسخرگی پرداختند. او صادقترین و هوشمندترین سینماگر تاریخ سینماست. نبوغ چاپلین در درک و بازتاب مسخرگی نهفته در ذات مدرنیزم بود که او این مسخرگی را در خودش آشکار کرد و این از عشق و ایثارش به حقیقت بود. زندگی پس پردۀ سینمای چاپلین به غایت دردناک و حزن آور بود همانطور که زندگی همۀ دلقکها چنین است و بسیاری از آنان نهایتاً خود کشی می کنند همانطور که داستان نویسان مکتب طنز هم دارای همین خصوصیت هستند مثل چخوف و هدایت. هنر و ادبیات طنز تلخترین وجه ادراک بشر است که تلخترین حقایق را لباس خنده می پوشاند چرا که تراژدی زندگی انسان حاصل بازیگری او با حقیقت خویشتن است. مثل نباتی که به همراه تریاک مصرف می شود. چاپلین، مضحک و نمایشی بودن همه ارکان تمدن مدرن را در سینمایش آشکار کرد به خصوص تکنولوژی، دموکراسی و عشق را. او مثل اکثر نوابغ فرهنگی از فقر و محنت و ناکامی برخاست.
او در عین حال به نسبت شهرت عظیم خود یکی از فقیرترین سینماگر جهان بود. او با درک ذات این تمدن توانست به ادراکی جهانی و عاطفی نسبت به بشر مدرن برسد و لذا در هیچ سینمایی تا این حد هم ذات پنداری رخ نداده است. در هیچ هنرمندی در تاریخ هنر مدرن تا این اندازه خنده و گریه به هم نیامیخته است: خنده ای گریه آور و گریه ای خنده آور! و این واضحترین بیان ماهیت این تمدن است: جدیتی مضحک و مضحکه ای تراژیک! سینما در زبان لاتین از مصدر«cine» به معنای کودکی، بازیگری و لودگی است که بیان هویت ذاتی سینماست. و این هویت فقط در سینمای چاپلین عیان است و لذا فقط سینمای چاپلین یک سینمای واقعی و صادق است و زان پس به سوی تزویر رفته است و از ذاتش بیگانه شده و سینمای ضد سینماست مثل سایر پدیده های مدرن. همانطور که امروزه جدی ترین و سرنوشت سازترین عامل در جهان اقتصاد و سیاست همانا سینماست یعنی مضحکترین پدیده فرهنگی رهبر و امام کل تمدن مدرن شده است و لذا بشریت را شوخی شوخی به نابودی می برد
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
فلسفه طنز تلخ
در قلمرو بیان بشری تا به امروز هنوز مکتبی کاملتر و مؤثرتر از طنز تلخ یا طنز سیاه پدید نیامده است. کمال این مکتب یکی به دلیل بیان توحیدی حقیقت است و دیگر بیان واقع نگرانه حقیقت و دیگر بیان دلنشین و همه پسند آن. در قلمرو ادبیات مکتوب و منقول بایستی سقراط حکیم را بانی این مکتب دانست که بانی مکتب خودشناسی عامیانه نیز می باشد هر چند که شاگردی چون افلاطون را نیز پرورده است.
در عصر جدید نیز کسانی چون گوگول و چخوف و چارلی چاپلین و نیچه و کارل چابک را بایستی از سلاطین طنز تلخ دانست. در کشور خودمان امّا این مکتب ریشه در عرفان ما دارد که مولای رومی سلطان بی بدیل و جهانی آن محسوب می شود که این مکتب را به عرش کمالش رسانید و در جهان غیر قابل تقلید نمود. بعد از ایشان بایستی از کسانی چون عبید زاکانی و یغمای جندقی و ایرج میرزانام برد. و امّا در عصر جدید حتی کسانی چون صادق هدایت و دکتر شریعتی را نیز باید از بانیان مدرن این مکتب در قلمروهای جدید دانست که به نوبه خود منحصر بفردند و این امر یکی از دلایل نفوذ کلام آنها در عالم و عامّی می باشد. به لحاظی زندگی٬ انسان در عالم خاک دو سیمای بارز و ماندگار دارد یعنی خنده و گریه یا شادی و اندوه. و طنز تلخ به معنای وحدت این دو امر متضاد می باشد. لذا طنز تلخ به مثابه ظهور اشد دیالکتیک و وحدت اضداد در وادی بیان است.
و اگر سقراط حکیم بانی طنز تلخ است از بانیان دیالکتیک نیز می باشد. و دیالکتیک که به زعم افلاطون، عرش معرفت است در طنز تلخ است که به بار می نشیند.
به قول قرآن کریم، حیات دنیا بازی و بازیچه ای بیش نیست ولی راز حیات جاوید و حق خلقت انسان در همین بازی نهفته است و لذا حیات بشر بر روی زمین یک بازی تراژیک است و این یعنی طنز تلخ . طنز تلخ، فلسفه زندگی انسان در خاک است: اوست که شما را می خنداند و می گریاند.(قرآن کریم). پس خالق طنز تلخ خود پروردگار است که خود در ورای شادی و اندوه قرار دارد و آدمی را به همان جایگاه فرا می خواند
43- مرد در تکنولوژی به جستجوی ظهور خود برمی آید تا به حق جاوید وجود خود برسد و زن هم در وجود فرزندش به همین جستجو برمی آید. این دو جستجو و اراده به ظهور در رابطه ای دیالکتیکی منجر به ظهور خانواده آخرالزمانی و دجال می شود که دو قلمرو از سیطره شیطان است. زن در رابطه با فرزندش موفق به کشف دجال می شود و مرد هم در تکنولوژی خر دجال را کشف می کند. و سپس آن دجال بر خرش می نشیند و این ظهور دجال آخرالزمان است
44- و آیا این دجال (غول بچه ننه) سوار بر خر تکنولوژی شتاب به کجا می رود و حامل چه چیزی است و چه مقصدی دارد؟ این دو عامل اراده به ظهور چون با هم متحد شوند منجر به ظهور شیطان می شوند! این همان ابلیس سلطان همه شیاطین است که بالاخره بدستان متحد مهدی و مسیح کشته می شود طبق روایات!
45- در حقیقت هر انسان بچه ننه ای که پشت یک اتومبیل، هواپیما، کامپیوتر، یا هر دستگاه و ماشینی نشسته است دجالی است که سوار بر خر خویش است و به امر شیطان این خر را به سمت نابودگری هدایت می کند
48- این بچه ننه وقتی خر تکنولوژی را هم مسلح به فلسفه و معارف توحیدی و قرآن و مقدسات نماید محل ظهور خود ابلیس و دجال بزرگ می شود همانطور که نخستین دجال در عصر رسول اکرم (ص) هم حافظ قرآن بود.
49- تکنولوژی چون قداست و اولوهیت یابد محل ظهور دجال می شود که ابلیس در صورت انسان است
50- پس درک می کنیم که هیچکس به اندازه انسان بچه ننه، مظلوم و له شده عصر حاکمیت شیطان تکنولوژی نیست. پس بیش از هر کسی مستحق نجات و رحمت پروردگار است. و امام زمان برای نجات همین جماعت قیام می کند که نه پدری دارند و نه مادری! او پدر و مادر و دوست و ناجی این یتیمان است. یتیمانی که خود نابود شده و نابودگر شده اند
از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی
تفسیری بر سریال« زیر تیغ » (خودشناسی هنری) مقاله ۵
مردی خوب و درستکار و پاک به یکباره دوست خود را به قتل می رساند. از لحاظ حقوقی این نوع قتل را قتل غیر عمد می خوانند. یعنی قتلی که در آن ارادۀ آگاهانه وجود نداشته است. ظاهراً آنچه که در فیلم نمایش داده می شود برداشتی از واقعیتی است که بارها و بارها در تاریخ و در هر جامعه ای اتفاق می افتد انجام دادن گناهی بزرگ تا حدی که زندگی فرد را کن فیکون می کند بدون اینکه آن فرد در انجام آن گناه اراده ای از خود داشته باشد بنابراین اگر بخواهیم اراده و آگاهی فرد را در وقوع این گونه اتفاقات شوم در زندگی حذف کنیم باید وقوع آن را به ارادۀ خداوند نسبت دهیم. حال سوال اینجاست که خداوند با وارد کردن این وقایع شوم بر زندگی انسان، عادل است یا ظالم؟ اگر بپذیریم که یک انسان پاک و درستکار در فرط بی ارادگی و تنها به واسطه اراده و خواستۀ خداوند گناه بزرگی را مرتکب می شود گناهی که تا پایان عمر وی را به عذابی سخت مبتلا می سازد و تمامیت زندگی دنیوی وی را تباه می کند پس چاره ای نداریم جز اینکه خداوند را ظالم بدانیم و به واسطه مفاهیمی چون بخت بد و سرنوشت و بد شانسی، دل خود را تسلی دهیم و این افراد را که مواجه با این وقایع تلخ در زندگی خود می شوند جزو بخت برگشتگان تاریخ قلمداد کنیم. و اگر بخواهیم انچه را که در فیلم « زیر تیغ » نمایش داده می شود واقعیت بپنداریم چاره ای نداریم جز اینکه خداوند را ظالم بدانیم و اما اگر بخواهیم خداوند را طبق تعریف تمامی پیامبران الرحمن الراحمین بدانیم پس ناچاریم که فیلم « زیر تیغ » را فیلمی دروغ و تهمت زن بر خداوند بدانیم. یعنی باور کنیم که هیچگاه امکان ندارد مردی پاک و درستکار به ناگاه مرتکب قتل شود و باور کنیم تمامی کسانی که در طول زندگی خود در شرایطی قرار می گیرند که گناهی یا عمل خلافی را به طور غیر عمد انجام می دهند این گناهان و اعمال خلاف نشأت گرفته از نفس پلید و مکّار و دروغگو و فاسد آنان است و گاه این فساد و پلیدی نفس آنچنان در نفس افزون می شود که به ناگاه و علیرغم ارادۀ این افراد در اعمال اینان ظاهر و بارز می گردد همانگونه که از نفس پاک و زیبا، محبت و زیبایی بارز می گردد. گرچه بشر همیشه مایل است تمامی وقایع بد زندگیش را به دیگران (جامعه ، حکومت ، سرنوشت و…) نسبت دهد تا از زیر بار مسئولیت آن و پاسخ گویی به وجدان خود طفره رود هما نطور که علت بیماریش را نیز در بیرون از خود جستجو می کند (ویروس ، باکتری و…. ) که این درست برخلاف احکام دین است. به هرحال نفس بشر همیشه از قبول مسئولیت اعمال خود گریزان بوده است حال اگر قرار باشد رسانه های عمومی مانند تلویزیون نیز وی را در این خود فریبی تشویق کنند و تمامی اعمال زشت و بد وی را با ترفندهای سینمایی مانند: استفاده از هنرپیشه محبوب مردم در نقش بد و یا ایجاد صحنه های عاشقانه و… زیبا سازند و آن را تقدیس کنند دیگر معلوم است چه بر سر این خود فریبی می آید و این درست در خلاف وظیفه ای است که این رسانه ها ظاهراً آن را رسالت خود می دانند که آن هم آگاهی دادن به مردم است
زیرا اگر ایمان را همان پذیرش گناهان و توبه از آن و کفر را عدم پذیرش گناهان و محول کردن آن به دیگران بدانیم پس چاره ایی نداریم که قبول کنیم چگونه این رسانه های عمومی با تولید سریالهایی از این دست مردم را در خود فریبی و کفر تشویق می کنند و راههای جدیدی از وجدان گریزی را نیز در این سریالها آموزش می دهند تا مبادا کسی در قبال عمل خلاف خود حتی ذره ای دچار عذاب وجدان شود و توجیه ای عاشقانه برای گریز از این عذاب وجدان پیش روی وی می نهند
ساختن چنین سریالهایی در کشوری که بر اساس دین حکومت می کند جای حیرت است که رسانه ملی اینگونه آزاد و علناً و هنرمندانه بر خداوند معصیت نماید
ما در باب اثر سوء رسانه ها به خصوص تلویزیون در مقدس سازی زشتیها و نیز ارائه توجیهانی عاشقانه در انجام اعمال زشت و گناه و خطا در مقاله ای تحت تلویزیون یا گوساله سامری سخن گفته ایم که به خوانندگان ، خواندن این مقاله برای تکمیل مطلب ارائه شده توصیه می کنیم
کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم _ فلسفه هنر و ادبیات_ خودشناسی هنری اثر
استاد علی اکبر خانجانی
فلسفه هنرهای پست مدرن (خودشناسی هنری) مقاله ۳ -استاد علی اکبر خانجانی
مکاتبی همچون کوبیسم، سمبولیزم، سؤ رئالیسم، دادائیزم و آبستره در ادبیات و نقاشی و موسیقی و سینما جملگی علت و جوهره ای جز مواد مخدر و توهم زا و روان گردان به خصوص ال. اس. دی نداشته است. استفاده از این مواد در بررسی زندگی بنیان گذاران این مکاتب در نقاسی مثل ونگوگ، گوگن، دالی، پیکاسو و دی اشتل کاملاً مستند است. آنچه که هنر پست مدرن نامیده می شود تماماً حاصل واکنش این مواد بر روان هنرمندان بوده است. در عرصۀ موسیقی آوانگارد کل جریان موسوم به موسیقی راک و الکترونیک که گروه های مثل بیتلها و پینک فلوید و کلاز شولتز از بانیانش هستند استفاده از ال. اس. دی اعتراف شده است که رهبر مشهورترین این گروه ها یعنی پینک فلوید که کسی به نام سید بارت بود در همان آغاز مبتلا به جنون کامل شد و چند سال بعد از دنیا رفت. به همین دلیل آثار هنری این جریانات هم جز از طریق مصرف این مواد قابل هضم و پذیرش نیست. لذا خود این هنرها از اساسی ترین مروّجین استفاده از این مواد در جهان بوده اند. در قلمرو ادبیات نیز حضور این مواد کمابیش علناً اعتراف می شود که ادبیات بودلر، کاستاندا، اوشو و مارکوز از مشهورترین آنهاست. در قلمرو سینما نیز رد پای این مواد حتی در بزرگان صاحب مکتب سینما آشکار است و اعتراف می شود مثل ژان کوکتو، تارکوفسکی، جان هیستون، اورسون ولز و فلینی. استفاده از این مواد در عرصۀ سینما و تئاتر بسیار وسیعتر است و جهان بازیگری بدون آن از هر خلاقیتی تهی می شود
در اینجا سخن از جنبه های اخلاقی و بهداشتی استفاده از این مواد نیست بلکه درک جوهرۀ هنر مدرن است. در کشور خودمان نیز به تبعیت از غرب کمابیش شاهد چنین امری بوده ایم. آثار صادق هدایت و نیما یوشیج و مخصوصاً سهراب سپهری بیانگر چنین حالاتی می باشند
مسئله این است که این مواد با روان هنرمند چه می کند و آثاری که پدید می آید گویای چه حق و ابطالی است و نهایتاً با سرنوشت جوامع مدرن چه می کند زیرا امروزه نقش هنرها در ساختار هویت و فرهنگ و سرنوشت جوامع به مراتب شدیدتر است از نقش مذهب و علم و هر نوع تعلیم و تربیت است. نقش گروه های موسیقیایی در تولید فرهنگ و هدایت نسل جوان از هر انقلابی قدرتمند تر است
به لحاظی بایستی فرهنگ حاکم بر عصر مدرن را فرهنگ ال. اس. دی نامید و سایر مشتقات شیمیایی آن که تحت ده ها نام در بازارهای جهان به مصرف می رسد و نیز انواع دارویی آن که در دسترس همگان است. آنچه که امروزه معنویت نامیده می شود اساساً محصول حضور ال.اس.دی در انواع هنرهاست. آنچه که از آن بر می خیزد انواع خرافات مدرن است که تحت عنوان عرفان نو طبقه بندی می شود
از ویژگی این روان گردانها آن است که مصرف کننده را به طرزی شیطانی به درون خودش می کشد و از واقعیت بیرونی بیگانه می سازد لذا مصرف کنندگان این مواد اکثراً دجار انواع اسکیزوفرنی (دو شخصیتی ) هستند و همه آنها به یک خود شیفتگی مالیخولیایی مبتلا شده و خود را نابغه و ناجی بشریت می پندارند. این فرهنگ جهانی که نوعی باطن گرایی تصنعی و شیمیایی را به همراه دارد خیرش همان رویگردانی از دنیا پرستی و تکنولوژیزم است در حین اشدّ ابتلا به آن. این هنرها بزرگترین عامل پوچ سازی و انهدام هویت ها و باورها و سنتهایی است که عمر تاریخی اشان به سر آمده است
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
مکتب آبستره یا تصوّف هنری
آبستره نهضت فلسفی – هنری است که در جستجوی جهان تک عنصری و توحیدی بوده است. به لحاظی دیگر عصر پسامدرن عصر آبستره کردن امور است. آبستره در زبان لاتین به معنای مجرد و محض و خالص و ناب است. واژۀ abestrect متشکل از پیشوند ab به معنای نفی و انکار است وstrect به معنای ساختمان و چهارچوب و فرم و استخوانبندی است لذا آبستره در لغت به معنای ساختارشکنی می باشد و پدیده ای در قلمرو هنر است که تلاش می کند بت پرستی و فرمالیزم و صورت پرستی عصر مدرنیزم را در هم شکند و از بطن این فروپاشی معنایی نو بیافریند. آبستره تلاشی بسوی سادگی و زلالی و یگانگی و معنای تک عنصری است. آبستره اساساً در قلمرو هنرهای تجسمی مثل نقاشی و معماری و مجسمه سازی خودنمایی کرده و تا حدودی در عرصه ادبیات و حتّی فلسفه و موسیقی نیز وارد شده است. مکتب آبستره در قلمرو فلسفه از پدیدارشناسی هوسرل آغاز شد که سعی در صفات زدایی از پدیده ها نمود تا به ذات مجرد و تک عنصری پدیده ها برسد. این مکتب در واقع همان وجودگرایی در مقابل ماهیت گرایی است. مکتب آبستره نمایانگر طغیان بر علیه کثرت پرستی و فرمالیزم مدرن می باشد و لذا دارای نوعی گرایش صوفی گری و باطن گرایی بوده است و در عرصه عوام به هرج و مرج و آنارشیزم و هیپی گریها منجر شده است ولی در عرصه هنر و فلسفه و ادبیات به نوعی قداست و زهد ویژه ای رسیده و به سرعت به انزوا و انفعال و سکوت انجامیده است. در نقاشی کاملترین اثر آبستره یک بوم یا صفحه کاغذ کاملاً سفید است و در فلسفه همان مکتب خموشی می باشد. پل کله در نقاشی و ویتگنشتاین در فلسفه دو نمونه مشهور و کامل می باشند. اصولاً اگزیستانسیالیزم به عنوان فلسفه عصر جدید همانا آبستره کردن اندیشه است
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
بیتل ها ( Beatles )بانی موسیقی پاپ در جهان
موسیقی پاپ به لحاظ لغت به معنای موسیقی مردمی است که احساسات توده ها را بیان می کند. این موسیقی در حقیقت جایگزین همان موسیقی فولکلور جهان ماقبل از صنعت است. وقتی گروه بیتلها در اوج شهرت جهانی بودند ایدئولوگهای جهان کمونیزم حسرت می خوردند که چرا کشورهای سوسیالیستی نتوانستند چنین هنری را پدید آورند و به خدمت کمونیزم گیرند. بیتلها فقط توده ای نبودند بلکه هنرمندانی بسیار باهوش و بدعت گذار بودند که از طبقه کارگر بریتانیا برخاسته و لذا امیال و احساسات و درد و ناکامیهای طبقه کارگر را به خوبی نمایان کردند و حتی انگیزه ها و شعارهای ضد نظام سرمایه داری غرب را سامان دهی نمودند. هر چند که موسیقی پاپ تماماً از این گروه نبود ولی این گروه توانست موسیقی پاپ را شامل همه مسائل طبقه کارگر جهان ساخته و از این موسیقی یک نهضت فرهنگی و حتی انقلاب فرهنگی پدید آورد و نهایتاً مولد یک فرهنگ جهانی شود
صداقت و صمیمیت و نیز سادگی هنری بزرگترین ویژگی این گروه است که موضوعاتی همچون عشق، پول، فقر، اعتیاد، خیانت، انحراف جنسی و خودکشی در محور اشعار و احساسات این گروه قرار دارد به همراه گرایش به مواد مخدر توأم با نفرت و ندامت. بیتلها آیینه راستین این عصر بودند بی هیچ ادعا و شعاری. و این دلیل مقبولیت جهانی این گروه است که هنوز هم به واسطه صدها گروه دیگر موسیقیایی ادامه دارد هر چند که این گروههای جدید مقلدانی بیش نیستند و تنها گروهی که توانست نهضت جهانی بیتلها را به کمال برساند و ختم کند گروه پینک فلوید بود. و زان پس جز پرستش انحطاط و تخدیر و جنون باقی نماند و موسیقی پاپ مبدل به تفاله فرهنگ جهان سرمایه داری شد. معلم واقعی این گروه جان لنون بود که پس از کنار کشیدن از گروه به واسطه انحراف گروه، این گروه نیز از هم پاشید و جان لنون به همراه جورج هریسون که عنصر خلاق و مثبت دیگری از گروه بود زندگی مرتاضانه ای در پیش گرفتند و دچار تمایلات شرقی و بودائیستی شدند. جان لنون در سال 1980 به طرز حیرت آوری ظاهراً بدست یکی از مریدانش که نام خود را جان لنون نهاده بود به قتل رسید ولی راز این ترور هرگز اشکار نشد و بسیاری این امر را یک ترور سیاسی تفسیر نمودند.
رهبر اسمی این گروه یعنی پل مک کارتی تا سن پیری همچنان جیره خوار تجاری و مبتذل میراث گروه است که دستاوردهای گروهش را به تاراج و فساد کشانید و بازیچه سیاستهای استعماری ملکه انگلیس گردید و از او لقب لرد دریافت نمود .
در واقع بیتلها به خصوص به همت جان لنون و جورج هریسون که مغزهای متفکر گروه بودند توانست به معنای واقعی موسیقی را از طبقه اشرافیت به طبقات پایین جامعه آورده و واقعاً موسیقی را دموکراتیزه کنند. این گروه بیانگر دردهای پنهان افراد و طبقات مطرود جامعه مثل روسپی ها، کارگران آفتاب نشین، منحرفین جنسی، معتادان، و کارتون خوابها بود و به راستی یک فرهنگ انقلابی پدید آورد ولی متأسفانه بسرعت بازیچه سیاستها گردید و نهایتاً مبدل به یکی از مبلغین مواد مخدر شد و به همین دلیل افراد سالمتر گروه کنار کشیدند و از این واقعه ابراز انزجار نمودند و حتی نام بیتل را از روی خود برداشتند. این گروه در طی دهه شصت و هفتاد میلادی توانست یک نسل کامل را در جهان فرهنگ سازی نماید که هنوز هم ادامه اش را به صورت تفاله های فرهنگی تحت عنوان رپ و پانگ شاهدیم. نگاه انتقادی بیتلها به مفاسد جهان سرمایه داری نهایتاً تبدیل به تقدیس این مفاسد گردید و به خدمت نظام سرمایه داری درآمد همچون بسیاری از نهضتهای فرهنگی دیگر. عصر جدید عرصه مردمی شدن و زمینی شدن امور آسمانی و اشرافی بوده است و بیتلها از بانیان این امر در امر موسیقی هستند. بیتلها و سپس پینگ فلوید نماینده هنری و موسیقیایی کل جریان نیهیلیزم (پوچی گری) در تمدن جدید محسوب می شوند که این بی هویتی و بطالت و جنون را رمانتیک و عاشقانه نمودند همچون چارلی چاپلین در سینما
فلسفۀ موسیقی مدرن (خودشناسی هنری) مقاله ۲
هرگز بشر در طول تاریخ تا این حد به طور روزمره محتاج موسیقی نبوده است که امروزه هست. به لحاظی بایستی عصر جدید را عصر حاکمیّت جهانی موسیقی دانست این نیاز به حدی ست که حتی در حال کار کردن و خوردن و خوابیدن هم بایستی صدای موسیقی حضور داشته باشد. موسیقی یک واژۀ یونانی است و از مصدر«موس»می باشد که نام یکی از خدایان اساطیری یونان است که خدای موسیقی و مستی می باشد. معنای دیگر این واژه در فرهنگ غرب از «اشتغال » و نیز « قدمت » است. پس موسیقی در نفس بشری همانا اشتغال به قدمت و خاطره هاست و این واقعیت را هر کسی در احساس موسیقیایی دریافت می کند: خاطره انگیزی! گویی که در آخرالزمان به میزانیکه پایان زمان به آغازش نزدیک می شود این خاطره انگیزی برخاسته از موسیقی به اوج می رسد و اینک یک بار دگر در پایان تاریخ به یاد آغاز میافتیم از این دیدگاه موسیقی یکی از عمیق ترین وسیله ذکراست. عصر حاکمیت جهانی موسیقی به مثابۀ تجلی زمینی صور اسرافیل از وجود بشر است که موجب به خود آیی جهان و جهانیان و زنده شدن مردگان و آستانه محشر کبری و حضور پروردگار است. به هر حال این اشتغال و ذکر و رجعت به ازلیّت در پایان تاریخ امری اجتناب ناپذیر و یک واردۀ ماورای طبیعی می باشد. آنان که گوش شنواتر دارند برای شنیدن صور اسرافیل حتی نیازی به ساز و صدا ندارند و کم شنواترها محتاج موسیقی هستند و نیز هم کم شنواترها جز به موسیقی الکترونیک قادر به شنیدن نمی باشند و مابقی فقط به یاری مخدرات و محرکات و روان گردانها می توانند بشوند. به هر حال نیاز به این شنیدن نیاز ذاتی و تاریخی و متافیزیکی است و از آن راه گریزی نیست. و این نکته که نخستین شنوندگان بزرگ تاریخ و نیز نوازندگان بزرگ در معابد به چنین قدرتی رسیده که وحی یکی از نشانه های آن می باشد. و می دانیم که حضرت داوود به واسطۀ نواختن سازی ذکر می گفت و پرندگان و کوهها با او همنوایی می کردند بنابراین موسیقی دارای ذاتی دینی و وحیانی است. به نظر ما « موس » در اساطیر یونان همان اسرافیل است که در صورش دمیده است و نیچه بزرگترین فیلسوف پیشگوی عصر جدید نیز این صدا را شنید و آینده را عصر « ظهور تراژدی از بطن موسیقی » نامید. به نظر ما تراژدی برخاسته از موسیقی مدرن به لحاظی وقوع این فاجعه است که بشر مدرن که گوشش در غوغای صنعت و امواج الکترو مغناطیسی و تشعشعات اتمی کر شده است مجبور است که با استفاده از مسکرات و مخدرات، تن و هوش و روان خود را از هم بدرد تا قدرت شنوایی یابد. بشر هرگز تا این حد محتاج شنیدن نبوده است زیرا در محضر پروردگار است و مجبور است صدای او را بشنود. این صدا را برای نخستین بار انبیای الهی شنیدند و اینک در آخرالزمان همه باید بشنوند. ولی موسیقی مدرنی که به یاری اینهمه مواد روان گردان شنیده می شود و محصو ل تبهکاری نوازندگان مدرن است به جای صدای خدا صدای ابلیس را القا می کند و از این روست که امروزه شاهد ظهور فرقه های شیطان پرست از بطن این گروههای موسیقیایی می باشیم. فلسفۀ موسیقی فلسفۀ وحدت و حشر بشری نیز می باشد هیچ چیزی همچون موسیقی موجب احساس مشترک نمی شود همانطور که صوراسرافیل موجب گرد همایی بشریت است و تمدن مدرن حاصل این راز موسیقیایی در بشر است
کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم _ فلسفه هنر و ادبیات_ خودشناسی هنری اثر استاد علی اکبر خانجانی
نظري به موسيقي اصيل ايراني و پاپي شدن (خودشناسی هنری۹ مقاله ۴
قبل از پرداختن به اين مسئله نظر شما را به دو مقاله « فلسفه موسيقي » و « فلسفه هنرهاي مدرن » در اين نشريه جلب مي كنيم . گرايش موسيقي اصيل ايراني به موسيقي پاپ يك خودكشي ابلهانه و غير ضروري است يك بوالهوسي بي فايده است. موسيقي ايران نيز مثل كل موسيقي و فرهنگ جهان سوم تحت تأثير موسيقي غرب به سرعت به سوي فني شدن مي رود و لذا از قلمرو ذوق و عشق و بداعه سازي خارج مي شود و از هنر به سوي تكنولوژي مي رود و در گذار اين انتقال تاريخي مثل هر انتقال ديگري شاهد ظهور آثاري بديع هستيم كه حاصل تلفيقي از موسيقي اصيل ايراني و موسيقي غرب مي باشد. اين امر خود نشانه ديگري از جهاني شدن فرهنگ است كه اين جهاني شدن داراي ذاتي تكنولوژيستي است و متأسفانه كل معنا و عاطفه و عشق را در خود حل مي كند. در اين گذار خلاقترين آثار را از كساني چون روشن روان، شجريان ، حسين عليزاده و كيهان كلهر شاهديم كه با هم گرد آمده اند و علايق مشترك را جستجو مي كنند. ولي آثار نخستين اين تلاش و همكاري كه بسيار جذاب و نو بودند و هنوز اصالتها را مي نماياندند بسرعت از ميان تهي شدند و به سوي فرماليزم و بازاري گري رفتند. نقد ما به اين هنرمندان حاصل توقعي عظيم است ورنه اينان خوبان جهان موسيقي ما هستند
متأسفانه تكنولوژي و فرهنگ غرب مشغول تجزيه و تحليل فرهنگ شرق است تا از اين فرهنگ مواد اوليه اي استخراج كرده و در فرهنگ خود به كار گيرد. اين كاري است كه تمدن غرب از حدود عصر رنسانس آغاز كرده است و ما را تبديل به عناصري قابل هضم و جذب تمدن خود مي كند. غرب موسيقي ما را به عنوان ابزار به خدمت مي گيرد و روح خود را بر آن سوار مي نمايد و ما هم اين اجازه را مي دهيم و عملاً در همين راستا كار مي كنيم. پاپي شدن موسيقي اصيل ما را مي گويم. اين گردهمایي و همكاري و تلفيق هنري بين فرهنگها امري نه تنها نادرست نيست كه بسيار ضروري و بر حق است در برخي از آثار كامبيز روشن روان و حسين عليزاده اين خلاقيت آشكار و قابل تحسين است ولي متأسفانه اين دوره بسيار كوتاه بود و آنچه كه امروز شاهديم حل شدن موسيقي ما به عنوان مواد اوليه در روح موسيقي غرب است. اين واقعه در موسيقي اصيل هند وچين و آمريكاي لاتين نيز در حال رخداد مي باشد و بسيار جاي تأسف و حسرت است. براستي كه غرب زدگي طاعون مهلك و ملّت براندازي است. موسيقي از معابد و از عشق و عبوديت آغاز شد و در كاباره ها به فسق و طغيان مي گرايد اين صور اسرافيل آخرالزمان گویي به هر دخمه اي مي رود تا همه را برانگيزد و يا بكشد.
پاپي كردن موسيقي اصيل ايراني به لحاظ معنا دقيقاً جريان غير پاپي كردن اين موسيقي براي ايرانيان است. موسيقي پاپ براي تمدن غرب واقعاً موسيقي توده هاست ولي آيا توده هاي ايراني از طريق غربي شدن موسيقي، به ريشه هاي عاطفي وروحي خود اتصال مي يابند؟ هنر مهمترين كانال بخود – آیي مردم است كه آنها را با ذات و هويت تاريخي و معنوي و عاطفي خود متصل مي سازد و لذا موجب بيداري و هويت ملي مي شود همانطور كه موسيقي پاپ در غرب موجب پيدايش دموكراسي در جنبه هاي عاطفي گرديد و هنرها و خاصّه موسيقي پاپ از اركان دموكراسي غرب است زيرا زبان حال مردمان است. ولي زبان حال مردم ما، پاپ غربي نيست. پاپ ايراني همان موسيقي اصيل ايراني است . پس با پاپي كردن موسيقي اصيل ايراني، موسيقي را از مردم بيگانه مي سازيم و روند جنون غرب زدگي را تسريع مي كنيم و اين خيانتي نابخشودني است. در اينجا غرض ما تحقير موسيقي پاپ ايراني كه شعبه اي از پاپ غربي است نمي باشد چرا كه بخشي از جامعه ما داراي هويت غربي شده است و زبان حالش را در پاپ غربي مي يابد و نه موسيقي اصيل ايراني. اگر انتقاد به اين جماعت باشد از منظر هنر نيست بلكه از منظر هويت و اخلاق است. آيا نمي شود موسيقي غربي را بخدمت موسيقي اصيل ايراني گرفت؟ ديديم كه راوي شانكار يك تنه همه بزرگان موسيقي غرب را مات و مبهوت ساخته و به دنبال موسيقي اصيل هند كشانيد و گروه معظمي چون بيتل ها را در خود حل نمود و حتي مذهبشان را تغيير داد. پاپي شدن موسيقي اصيل ايراني دقيقاً بريدن از مردم (پاپ) است كه حتي طرفداران موسيقي پاپ ايراني را هم جلب نمي كند و در برهوت بي هويتي مي ماند و عقيم مي گردد
تلاش كساني چون آقاي افتخاري يك تلاش مذبوحانه و در حكم خودكشي است و حتي بازارش را هم از دست مي دهد و توجيه اقتصادي هم ندارد. شاهديم كه آقاي شجريان هم گام به گام بدين سو مي گرايد و جاي بس تأسف و حيرت است و بيهوده نيست كه اثر جاودانه آقاي عليزاده يعني « ني نوا » را اثري مهمل مي نامد كه با استفاده بسيار درستي از موسيقي غرب توانسته موسيقي اصيل ايراني و فولكلور را با صحراي كربلا پيوند زند و يك زيبایي اسطوره اي بيافريند. به راستي مي توان چنين كرد و بايد چنين كرد
کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم _ فلسفه هنر و ادبیات_ خودشناسی هنری اثر استاد علی اکبر خانجانی
اعترافات یک اسطورۀ مدرن (آنتونی کوئین ) خودشناسی هنری مقاله ۱
آنتونی کوئین یکی از ده هنرپیشۀ درجۀ اول و با حیثیت جهان سینما است که تقریباً همۀ فیلم های او برندۀ جایزۀ اسکار بوده و مورد تمجید منتقدان بزرگ و اسوۀ سینمای جدی و به اصطلاح فلسفی و مذهبی و مردمی می باشد. او در کتابی که زندگینامۀ اوست که به فارسی هم ترجمه شده است اعترافاتی از زندگی هنری خود نموده که به راستی مو را بر بدن هر انسان با شرف و علاقمند به سینمای حقیقت، سیخ می کند. وی که از نوابغ عالم سینما است و با بهترین کارگردانان جهان کار کرده است از زندگی هنری خود جز دروغ، تبهکاری، زنا و خیانت عرضه نکرده است. آدمی در حیرت می ماند که چگونه می شود که از چنین هنرمندی و از چنان فضای هنری که همه اینکاره و بدتر از این هستند آنگونه شاهکارهایی تولید شوند. در اینجا بایستی اصلاً دربارۀ ذات سینما تجدید نظر نمود و نیز دربارۀ هویت دجاّلی آن اندیشید
کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم _ فلسفه هنر و ادبیات_ خودشناسی هنری اثر استاد علی اکبر خانجانی
کتاب مجموعه مقالات عرفانی فصل حکمت شهر و روستا
٢۶- سکوت روستا را سگ و الاغ می شکند ولی غوغای شهر را بوق و بمب می شکند
٢٧- شهر قلمرو خبر است و روستا عرصه اثر است
٢٨- صادرات روستا به شهر، حیا و غذا است و صادرات شهر به روستا ھم آزادی و کولا است
٢٩- روستایی خودش را خوب و شهری را بد می دانست تا اینکه دکل تلویزیون وارد روستا شد و واقعه معکوس گردید
٣٠- شهری خود را خوب و روستایی را بد می دانست تا اینکه ویروس ایدز وارد شد و واقعه معکوس گردید
درباره موسیقی
موسیقی، صدائی موزون و مثل شعر قافیه دار است. حتی موسیقی کلاسیک و مذهبی هند و چین که در قیاس با موسیقی غرب و خاورمیانه غیر موزون و بدون قافیه بنظر می آید در بطن هر صوت و نت نیز امواجی مکرر و قافیه واری که بصورت تواتری تحلیل رونده (مثل امواج دریا) به گوش می رسد، دارای همان طبع کلی موسیقی موزون است که بر خلاف موسیقی عمومی غرب بجای اینکه به هوا پرتاب شود به آرامی بر زمین می نشیند و لذا به جای اینکه تحریک کند تسکین می بخشد
از کتاب کند و کاوی در اصول تألیف استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص66