فلسفه اعتیاد

فلسفه اعتیاد

🔸 فلسفۀ اعتیاد ⁦▫️⁩ خودشناسی طبی ⁦▪️⁩ مقاله شماره 4

« گریز از آنچه که ھست و پناه بردن به آنچه که باید باشد »  تصور می کنم تمامی راز اعتیاد در ھمین جمله خلاصه می شود. ھمیشه آنچه که ھست تلخ و آنچه که باید باشد شیرین است و بشر تمامی تلاشش را در طول زندگی می کند تا به آنچه که باید باشد برسد ولی ھیچگاه موفق نمی شود و ھمین شکست او را به سمت اعتیاد می کشاند .

اعتیاد حاصل گریز از واقعیت است و ھر چه واقعیت یعنی «ھستی » زشت تر باشد تمایل بشر به اعتیاد بیشتر می شود . ھر بشری از ابتدای زندگی خود ، آرزویی را در سر می پروراند . آرزوی بھشتی که باید آن را برای خود بسازد و ھر چه در این رسیدن ناموفق تر باشد تمایل او به گریز بیشتر می شود که این گریز ھمان «خودفراموشی» است .

بنابر این اگر بخواھیم بپرسیم چه کسانی به دام اعتیاد می افتند ، کسانی که از «خود » بسیار توقع دارندیا کسانی که برای «خود » آرزوھای بزرگی دارند و ھیچگاه به واقعیت زندگی خود ، بسنده نمی کنند و آن را در شأن خود نمی یابند اما آیا توقع داشتن از «خود» بد است؟

ھر بشری به میزانی که از «خود» توقع دارد برای برآورده کردن توقعاتش، تلاش می کند . شاید تفاوت بشر با سایر حیوانات در ھمین امر است که بشر ھیچگاه به آنچه که بود بسنده نکرد و ھمیشه در آرزوی بھتر شدن بود و ھمین امر موجبات پیشرفت و رشد بشر را فراھم کرد که چنین آرزوئی ، نشأت گرفته از غرور نهاده شده در بشر بعنوان اشرف مخلوقات است .

غروری که به بشر اجازه نمی دھد که به «ھستی» خود بسنده کند و او را به سمت «بایستی» ھا می کشاند. بایستی ھایی که بشکل آرزو و آرمان در بشرآشکار می شود و ھمین غرور است که بشر را مبدل به ناراضی ترین مخلوق خداوند کرده است. و در عین حال ھمین غرور ، انسان را در مقابل شکست ھا ، شکننده کرده است .

تمامی ھم و غم بشر در طول زندگی این است که برتری خود را به دیگران اثبات کند و حال هنگامی که او در زندگی شکست می خورد و در آرزویی ناکام می شود دو راه پیش روی دارد : اگر خود را عامل شکست بداند تمامی برتری و غرور از میان میرود و پوچ می شود اما اگر خود را عامل شکست نداند ، می تواند ھمچنان غرورش را برای خود حفظ کند . اما تمامی عقل و شعور و وجدانش به او می گویند که «خود » عامل این شکست است. و او برای حفظ غرورش چاره ای ندارد تا عقل و وجدان خود را خاموش کند که در این صورت است که او میتواند شکست خود را به گردن دیگران ( جامعه ، حکومت ، خانواده ، فرھنگ ، اقتصاد و… ) بیاندازد و اینجاست که مواد مخدر و اعتیادآور از ھر دست چه طبیعی و چه شیمیایی ، کاربرد پیدا می کنند .

پس تمامی مواد اعتیادآور به بشر توانایی خود فریبی می دھند یعنی توان فرار از حقیقت . بنابر این می توان گفت اعتیاد نتیجه غرور بشر و گریز از مسئولیت وی در قبال شکست ھای زندگیش میباشد . اما ھر شکستی ، بشر را به سمت اعتیاد نمی برد . تمامی تلاش ھای بشر در طول زندگی برای دست یافتن به احساس وجود است و ھر کس احساس وجود را در چیزی و در جایی جستجو می کند : عده ای در دنیا و عده ای در معنا .احساس وجود یک معناست معنایی که اگر بخواھیم از آن بیان عامیانه ایی داشته باشیم باید آن را میزان محبوبیّت ھر فردی در جامعه بدانیم .

ھر بشری به میزان محبوبیت خود در میان اطرافیان و جامعه خود است که می تواند وجود خود را بعنوان بشری منحصر بفرد درک و باور کند . زیرا در میزان محبوبیّت است که ھر بشری بین بود و نبود خود تفاوت احساس می کند که ھمین تفاوت ، وجود بخش است . تفاوت بین بود و نبود ھمان تفاوت بین ھستی و نیستی است . ھر بشری در تمایز خود از دیگران و اثبات ضرورت وجود خود است که میتواند بین «بود» و «نبود» خود تفاوتی قائل شود. و احساس خوشبختی و موفقیت ھمان احساس ضرورت در «بودن» است و احساس بدبختی و ناکامی حاصل عدم این ضرورت. و اینجاست که مواد مخدر بعنوان تنھا راه فراموشی ، تبدیل به نیازی واجب می گردد . بطور مثال ھر مردی به میزانی که وجود خود را برای خانواده اش بعنوان نان آور امری ضروری بداند و به این باور برسد که بدون وجود او ، خانواده اش توان ارتزاق ندارند تا حدودی توانسته به این احساس وجود دست یابد و یا زنی که وجود خود را برای ھمسر و فرزندانش ضروری بیابد و به این باور برسد که ھمسر و فرزندانش بدون وجود او قادر به زندگی نمی باشند تا حدودی به این احساس وجود دست یافته است .

بنابر این احساس وجود امری برخاسته از روابط بین انسانھاست. ھر بشری در ھر مقامی که باشد : پدر ، مادر ، فرزند ، عاشق ، معشوق ، رئیس ، مرئوس و… ھر چه بیشتر به این باور برسد که وجودش در آن مقام امری ضروری است و ھیچکس نمیتواند جایگزین وی شود و به قولی بی ھمگان بسر شود اما بدون او بسر نمی شود موجودیت خود را بیشتر باور می کند و اما ھر چه وجود خود را عامتر بیابد و اینکه اگر او نباشد جانشین ھای زیادی به جای او خواھند بود ، اینجاست که احساس وجود تبدیل به احساس نابودی می شود .

اگر امروزه مواد مخدر چنین گسترش روز افزونی یافته است به این سبب است که ھر فردی خیلی زود به این حقیقت تلخ می رسد که وجود او ھیچ ضرورتی برای اطرافیانش ندارد . اگر او نباشد افراد زیادی جای خالی او را پر خواھند کرد .

در گذشته ھر مردی وجود خود را برای خانواده اش یک ضرورت می یافت اما امروزه ھر مردی بسرعت این حقیقت تلخ را در مییابد که وجود خود او برای خانوده اش ھیچ اھمیتی ندارد وتنھا اھمیت او میزان پولی است که به خانه می آورد پس ھر کسی که تأمین کننده این پول باشد براحتی جانشین او خواھد شد و یا ھر زنی خیلی زود به این حقیقت تلخ می رسد که وجودش بعنوان معشوق برای مردش ضروری نیست و ھر زنی بسرعت جانشین او برای مردش خواھد شد و حتی برای فرزندانش نیز وجود او ضرورتی ندارد و ھمه خیلی زود او را فراموش می کنند .

اگر ھر کدام از ما به تلاش ھای روزمرۀ خود کمی دقت کنیم این واقعیت را درمی یابیم که چگونه ھر تلاشی در ھر بابی تنھا برای اثبات ضرورت وجودمان می باشد و اینکه بدون ما ھیچ کاری پیش نمی رود اما گاه وقایعی برای ھر کدام از ما اتفاق می افتد که به دروغ بودن این امر پی می بریم و در می یابیم که بدون وجود ما نیز دنیا در حال گذر است ، چه ما باشیم و چه نباشیم . اما میزان ضرورت وجود ھمان میزان دریافت محبت از دیگران است. و آنچه که بشر را به سمت اعتیاد می کشاند ، دیدن این حقیقت تلخ است که ھیچکس او را دوست ندارد .

و حال که بین «بود» و «نبود» او تفاوتی وجود ندارد چاره ایی نیست جز اینکه این «بودن » را با مواد مخدر از میان ببرد و شر خود را از ھمه کم کند .

در واقع اعتیاد یک خود کشی تدریجی است . اما اینکه چرا این دوران عصر مواد مخدر و خود فراموشی است به این سبب است که بواسطه صنعت بسیاری از نیازھای تاریخی بشر اجابت شد و صنعت جانشین یاری انسان ھا به یکدیگر شد و ھمین بی نیازی باعث شد که فقدان محبت ، آشکار شود و انسان مواجه با احساس نابودی در خود گردد در واقع تکنولوژی باعث شد که بی محبتی بشر آشکار شود نه اینکه ایجاد شود .

زیرا در طی ھزاران سال انسان عصر سنّت ، بستگی ھای معیشتی و دریوزگی ھای حاصل از آن را تعبیر به محبت مینمود ولی اینک نیازی به چنین نمایشاتی عاشقانه ندارد .

تکنولوژ ی شرایطی را ایجاد کرد تا امکان رابطه ای دوستانه در ورای نیازھای مادی پدید آید تا معلوم شود چه کسی براستی اھل محبت است یا اھل تجارت قلوب . بنابر این تلاش برای محبت و دوست داشتن کاملاً قلبی، تنھا راه پیشگیری و درمان اعتیاد است انسان ھمیشه تلاش کرده با دریوزگی و دوستی ھای ریایی ، فقدان محبت را جبران کند و این تلاش مذبوحانه اساس عاطفی گرایش به تخدیر است از طرفی دیگر میدانیم که آدمی به خودی خود در ھر شرایطی ، از خودش راضی است و «ھستی » نقداو ھمان « بایستی » اوست ولی آنچه که بین «ھستی » و « بایستی » فاصله و بلکه تضاد می اندازد نگاه دیگران است .

و اما آنچه که این نگاه را برای فرد تبدیل به انگیزۀ شخصی می سازد و خود او را نیز با «ھستی» نقدش به تضاد می کشاند ارادۀ به محبوبیت برتر است که مولّد  احساس وجودی شدیدتر است : احساس وجود قلبی! و ھمین امر وجه تمایز انسان و حیوان است و بدینگونه است که برای انسان ، «بودن » بخودی خودکفایت نمی کند الاّ اینکه توانسته باشد با خدای خودش ارتباط یافته و در نزد او محبوب شده باشد یعنی اولیای خدا که از نگاه مردمان بی نیازند . 

بنابر این بعنوان یک دستورالعمل باطنی برای ترک اعتیاد و یا پیشگیری از آن باید گفت که انسان به میزانی که برای جلب رضایت و محبت خداوند و یا اولیای او تلاش میکند این تلاش اگر ھم به شکست انجامد ھرگز «ھستی» او را در ھم نمی شکند و بلکه موجب معنویت خالص تر می گردد . به بیان دیگر تلاش از قلمرو «ھستی» نقد به « بایستی » ھا اگر بر اساس تقوا و احکام فطرت و وجدان باشد ھرگز فرد را به بطالت نمی اندازد تا برای فرار از آن به قصد خودفراموشی روی به اعتیاد آورد .

✓ برگرفته از کتاب دائرةالمعارف عرفانی _ جلد اول _ فصل چهارم _ فلسفه بهداشت و درمان « اثر استاد علی اکبر خانجانی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*