مرگ و زندگی
_________________________________
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد شش اثر استاد علی اکبر خانجانی
۱۰۰- «اهل کتاب (خداپرستان کتابی) و مشرکین آنگاه با هم کافر شدند که با بینات روبرو شدند … و بلکه امر شدند تا خدای را (خالصانه) عاشقانه بپرستند… که اینست دین پایدار. و آنانکه بر آن کافر شدند بدترین مردمند و آنانکه ایمان آوردند بهترین مردمند. آنان در دوزخ ابدی و اینان در بهشت جاویدند که خدا از آنها راضی و آنها هم از خدا راضی هستند…» بینه –
اینهم خلاصه سوره بینه که آب پاکی بر روی دستمان ریخت و تکلیف همه را روشن کرد و میزان کفر و ایمان را معلوم کرد که جز عشق نیست. «در قیامت آخرین میزان عشق است» علی(ع)- یعنی رویداد بینات الهی که همان ظهور متافیزیک در فیزیک و آخرت در دنیاست مستلزم پرستش عاشقانه حق است. و آنانکه عشق را نمی خواهند بینات را انکار می کنند. پس بدان که بینات در یک کلمه همان حقایق و معارف عرفانی و وحدت وجودی است. و بدان که هرگز مذهب عشق و وحدت وجود تا این حد محکم و روشن و زلال از بطن قرآن کریم به عرصه ظهور نرسیده بوده است که در این دفتر و خاصه در اين سطور! الحمدالله رب العاشقی!ن
از کتاب متافیزیک قرآنی اثر استاد علی اکبر خانجانی
(عشق، گشادترین دریچه به متافیزیک )
133 -عشق، گشاده ترین دریچه به متافیزیک است و لذا ھمه اھالی متافیزیک از عشق تجلیل کرده اند. حتی افلاطون در رابطه با پیرش سقراط موفق به دریافت و تجربیات متافیزیکی شد و لذا عشق را تنها راه ورود به آن دانست ولی با شهادت خود خواسته پیرش این عشق را انکار کرد و پس از او به انحراف گرائید زیرا حق شهادت عارفانه را در نیافت. ھمانطور که برخی از مؤمنان اطراف امامان ما لغزیدند و از راه منحرف شده و پدیده کاذب فلسفه اسلامی را به تقلید از یونانیان بنا نهادند که جریان معروف به معتزله از این جمله اند
134- ھیچکس نیست که عاشق نشده باشد و این بدان معناست که درب متافیزیک بر ھمه انسانها باز شده است و لذا سمت آنرا می شناسند
135- کار عشق اینست که درب دل را باز می کند و سمت و سوی آنرا به انسان می نمایاند و رسالت معشوق بیش از این نیست. و زان پس که دوره فراق است فرد عاشق ناکام بایستی راه دلش را در پیش گیرد یعنی راه محبوب حقیقی و ابدی را طی کند که آن سیر و سلوک الی الله و معرفت نفس و وادی ماورای طبیعت است که راه دل است
136- محبت و عشق بین انسانها و خاصه بین عاشق و معشوق، فقط در وادی فراق و دوری و دوستی است که درب دل را ھمواره گشاده می دارد تا عاشق رھرو متافیزیک و آخرت وجود شود و از تاریخ سبقت گیرد و به قیامت برسد و خدایش را دیدار کند. و اینست عمل صالح و بلکه صالحترین عمل: دوری و دوستی!
137- ولی متأسفانه اکثر آدمها یا اھل عشقند و یا نفرت. در عشق که دل بواسطه معشوق اشغال شده و عاشق مبتلای به اشد شرک است که البته این شرک به ابطال می رسد و عشق فرو می پاشد. و سپس نوبت نفرت است که دل را تعطیل می سازد. فقط اھل معرفت اھل دوری و دوستی ھستند و حق فراق را می دانند. این فراق شاھراه سیر الی الله در طریق دل است
138- عشق، نسیم بهشت است که از عرش ھاھوتی حق از راه دل در وجود عاشق می وزد و عاشق عموماً بر پشت درب بهشت (دل) به بازی عشق مشغول میشود و کار را به تباھی و بطالت می کشاند تا این در بسته شود و این بخت عظیمی است که به ھمه انسانها روی می کند که آنرا کفران می کنند و مابقی عمر را بر آن حسرت می خورند. این توفیق و لطف متافیزیکی حق است که بواسطه جهل از دست میرود
138 -عشق ، نسیم بهشت است که از عرش ھاھوتی حق از راه دل در وجود عاشق می وزد و عاشق عموماً بر پشت درب بهشت (دل) به بازی عشق مشغول میشود و کار را به تباھی و بطالت می کشاند تا این در بسته شود و این بخت عظیمی است که به ھمه انسانها روی می کند که آنرا کفران می کنند و مابقی عمر را بر آن حسرت می خورند این توفیق و لطف متافیزیکی حق است که بواسطه جهل از دست میرود
صادق هدایت همه مکاتب عصر جدید را از نزدیک درک نمود و به کنه اش راه یافت. او نخستین سوسیالیست متفکر و اگزیستانسیالیست اصیل و نیهیلیست عارف مشرب بود و نیز نخستین ایرانی به خود آمده در متون پهلوی. و عشق او به هندوستان همان منشا ذکر و به خود – آیی او بود همچون همه خود – شناسان بزرگ قدیم و جدید ما، مثل دکتر شریعتی. او همچون دانته بهشت و دوزخ و برزخ وجودش را یافته بود و از جمله اندک عارفانی است که متافیزیک را در فیزیک تعّین بخشیده بود. او خود – آموخته ای تمام عیار بود و آگاهی اش بر انسان و زمان، بی نظیر و بکر بود
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۱۸۲
نیاز به جاودانگی و جاودانگی نیاز
به لحاظی پديده هائی همچون خدا، قیامت، جاودانگی، بهشت و امثالهم جملگی محصول نیاز انسان است نیاز به رهائی از مرگ، بدبختی، حقارت، ستم و غیره. جهان ماورای طبیعی محصول نیاز انسان به رهائی از جهان طبیعت و ماده است. آدمی بمیزانی که در اين جهان میل بهه عظمت و عزّت و کمال و مطلقیّت دارد اين جهان را حقیر و زندان خود می يابد و لذا به خلق جهانی برتر و دگر در ذهن خود می پردازد وو بدينگونه باورهای دينی و متافیزيکی پديد می آيد. انسانهای کافر و غیر معتقد به عالم برتر در واقع انسانهائی حقیر و قانع و کم توقع هستند وو به همین دنیا راضی می شوند. بدين لحاظ بايد گفت انسانهای مؤمن دارای طبعی بس متکبرند که اين جهان را در شأن و ظرفیت خود نمی يابند.. جهان معنويت و الوهیت مخلوق انسانهائی است که جهان ماده را برای خود حقیر می دانند و مرگ و نیستی را نمی پذيرند. تلاش برای جاودانه شدن عرصه پیدايش دين و باورهای متافیزيکی است. نیاز به جاودانگی منشأ همه معنويت هاست و نابودی پرستان همان کافران و منکران عالم غیب می باشند که بازيهای تباه کننده اين دنیا را می پذيرند و به آن قانع می شوند. نیاز به جاودانگی محصول جاودانگی نیاز است. به بیانی دگر میل به جاودانگی نشانه ايمان است و مؤمنان منظر جاودانگی جهان و مدنظر خالق جهانیان هستند. و از آنجا که چنین انسانهائی عملًا دارای کرامت ها و قدرتهای وجودی خارق العاده ای هستند بانی راه و روش و باورهای
ماندگار شده اند که جهان مذهب و ماورای طبیعت و عرفان است که کافران و دنیا پرستان را هم وسوسه نموده و به تقلید و شرک و نفاقق کشانیده است. اگر خدا را هم مخلوق ناز انسان بدانیم از عظمت و حقیقت او نکاسته ايم زيرا اين مخلوق نامرئی و محال بواسطه بشر پرستیدهه می شود. مؤمنان در واقع محال پرستان هستند و جهان امکان و ممکن را در شأن خود نمی دانند و ناممکن را ممکن می نمايند. انسان مؤمن يک موجود مطلقاً ناممکن است و اينست که فقط مؤمنانند که در تاريخ می مانند و راهشان مورد تقلید کافران واقع می شود: پیامبران و قديسین و عارفان! فقط ناممکن است که برای انسان ممکن می شود و انسانیت را ممکن می سازد. انسانیت ناممکن است که امکان می يابد هر چند امکانی لا مکانی. آنهائی که محال را می خواهند و می پرستند جهان ممکن را برای زيستن ديگران ممکن می سازند. ممکن، محصول غیر ممکن است و فقط غیر ممکن است که ممکن می شود. و مؤمن کسی است که اين يگانگی ممکن و محال را با وجودش اثبات می کند. و انسانیت جز اين معنائی ندارد: امکان محال! همینکیه موجودی حقیر و بلکه ذلیل ترين موجودات از بطن نابودی و غايت حقارت خود موفق به کشف جاودانگی و کبريائی خويشتن می شوند دال بر وجود و حضور خداست در انسان. انسان، خدائی محکوم به نابودی و فلاکت است که مجبور می شود تا از نیستی خود هستی جاويد بیافريند. هر چه که نیازهای انسان توسعه يابد و عالیتر و مطلقتر شود رشد می يابد و کمال رشد اينست که نیاز به جاودانگی را پاسخ گويد و جاودانه شود. بقول مولالنا «گر در طلب لقمه نانی، نانی» و ما می گوئیم: هر که خدا خواست خودش خدا شد.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۰۳
متافیزیک و زناشویی
محک زناشویي
می دانیم که بدون وجود غریزه و نیاز جنسی، ازدواج و تشکیل خانواده ممکن نمی شود پس این امر به مثابه ذات یگانه هسته مدنیت یعنی خانواده است. تجربه بشر نیز نشان داده است که رابطه جنسی همواره علت العلل همه موافقت ها و مخالفتهای این رابطه است. اگر رابطه جنسی رضایت بخشی برای طرفین وجود داشته باشد همه اختلافات و مشکلات قابل حل است و تفاهم بطور ذاتی رخ می نماید ولی اگر این رابطه مختل و معذب باشد هر امری بهانه ای مرموز برای تشنج است و هیچ علم و فن و منطقی قادر به پدید آوردن تفاهم نیست الا اینکه اصل رابطه علاج شود. و اما علاج رابطه جنسی بخودی خود و بدون حل و فصل کلی رابطه به لحاظ اعتقادی و عاطفی و اجتماعی ممکن نیست و بلکه وضع را بغرنجتر می سازد همانطور که هیچ دارو و فوت و فن مشاوره ای و روانشناختی تا به امروز نتوانسته کمترین کمکی به مشکل جنسی زناشویی بنماید. رابطه جنسی نمادی محسوس و جسمانی از رابطه قلبی است و نمایش اجتناب ناپذیر باطن پنهان این رابطه است یعنی رابطه پایین تنه زناشویی بطور جبری آینه تمام نمای رابطه بالاتنه ای آنها است که به دو جنبه عقلی و قلبی تقسیم می شود. زن و شوهری که به لحاظ نگرش به زندگی و ارزیابی امیال و اعمال بشری و اصول اعتقادی با هم در اختلاف و جدال باشند نمی توانند احساس همسویی داشته باشند و لذا این ناهمسویی عاطفی خواه و ناخواه در رابطه جنسی آشکار می شود۰ هر چند که زن و شوهر به عقل و تجربه و نیاز درمی یابند که به مصلحت استمرار زناشویی است که رابطه جنسی را مستحکم سازند ولی بطرزی عجیب این رابطه مختل و
معذب است و این بدان معناست که رابطه جنسی بکلی از ارادۀ شخصی و مصلحتی طرفین خارج است و گویی که یک امر متافیزیکی و الهی است . همانطور که اصولا امر ازدواج و طلاق هم همواره واقعه ای متافیزیکی تلقی شده است و با معنایی به نام سرنوشت گره خورده است. و این است که اکثریت طلاقها معلول نابودی رابطه جنسی هستند و تا این رابطه وجود دارد طلاق امری بسیار شاقه است. در قرآن کریم می خوانیم که بایستی مؤمن با مؤمن و کافر با کافر و مشرک با مشرک ازدواج کند. این امر دال بر حقیقتی است که اساس رابطه روانی و قلبی زناشیویی می باشد. می دانیم که ایمان و کفر دو وضعیت کاملا قلبی و متافیزیکی است همانطور که رابطه جنسی هم چنین است. رابطه جنسی هرگز نمی تواند بر اساس مصلحت و وظیفه و به صرف نیاز شهوانی و از روی اکراه ممکن شود تا رابطه ای عزیز و لذیذ باشد و عطش و بی قراری قلبی را تسکین دهد و زن و شوهر را در زیر یک سقف قرار بخشد. این گمان که با بالا رفتن سن رابطه جنسی هم کاهش می یابد و یا از بین می رود گمانی بغایت نادرست است اتفاقاً بدلیل اینکه با ادامه زندگی زناشویی مشکلات و مسئولیتها هم بیشتر می شود این رابطه نیازمند عمق بیشتری است. سخن بر سر تعدد و آتشین بودن رابطه جنسی نیست بلکه عمق و صمیمیت رابطه است که در مسیر عمر بایستی رشد یابد همانطور که آدمی در دوران کمال و کهولت محتاج تعمق و معنویت بیشتری است رابطه جنسی نیز نیازمند این رشد می باشد. رابطه جنسی تجلی فیزیکی قلبی ترین رابطه بین زن و شوهر است هر چند که دریافت جنسی برای هر
یک از طرفین متفاوت است و این دو رابطه به لحاظ ظاهری همسان نیست. به همین دلیل در روابط نامشورع بدون استفاده از مخدرات و محرکات جنسی رابطه ممکن نمی شود و لذا در رابطه زناشویی هم
اگر رابطه قلبی نباشد یا کار به استفاده از انواع داروها می کشد که علاجی ناکارآمد و کوتاه مدت است و در غیر این صورت موجب انواع بیماریهای عصبی و روانی و یا انحرافات جنسی و اخلاقی در طرفین می شود. زنهای افسرده و مردان بزهکار و یا معتاد یکی از صورتهای چنین وضعیتی هستند و یا زن و شوهرهایی که فقط تئاتر زناشویی ایفا می کنند. برخورداری با عزت و لذت در رابطه جنسی یکی از اجرهای الهی است همانطور که در بهشت دین هم یکی از وعده های خدا به مؤمنانش چنین رابطه پاک و بی غش است پس این رابطه دارای حقی ابدی است و محدود به گذر جوانی نیست. یک برخورداری سالم جنسی که موجب احیای دل و شعف روحانی می شود اجر یک زندگی مؤمنانه و اخلاقی است. به همین دلیل انسانهای لامذهب در رابطه جنسی دارای اشد عذابها هستند. پیامبر اسلام در آخرین خطبه زندگیش می فرماید «بخدا سوگند که شبی نبوده با یکی از همسرانم جماع نکرده باشم» این کلام رسول خدا آن هم بعنوان آخرین پیام به امتش دال بر یک حقیقت بزرگ در امر سلامت و هدایت بشر است که خط بطلان بر رهبانیت میکشد. در واقع پیامبر اسلام رابطه جنسی را با دین پیوند میزند و هموست که ازدواج را نیمی از دین و سنت خود خوانده است و پیامبران خدا و مخلصان را همچون خروس سفید صاحب اشد قدرت جنسی نامیده است. پس قدرت جنسی همسو با قدرت ایمان است و نه برخلاف آن. همانطور که دین و ایمان موجب حیات روحانی می شود قدرت جنسی نیز از نشانه های حیات است همانطور که شاهدیم که زنان افسرده و مردان دارای ناتوانی جنسی در
واقعیت زندگی نیز از قلمرو دین و اخلاق خارجند. در کلام آخر باید گفت هر که در رابطه جنسی منفعل و ناکام و معذب است و برخورداری ندارد از ثقل گناه است که دل را به سمت مرگ کشانیده است بنابراین علاج این عذاب عظیم که منجر به نابودی خانواده می شود و تمدن را نیز به هلاکت می کشاند چیزی جز توبه از گناهان و اصلاح راه و روشهای زندگی بر اساس اخلاق و معنویت نیست. این حقیقتی جهانی است که سرنخ هر مشکلی در زیر لحاف است
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۳۳
آخرالزمان ابرانسان ابن عربی اسرار صلوة اسلام شناسی اگزیستانسیالیزم امام شناسی اوشو اشراق امامت امامزمان ایدز برزخ بهشت بوبر تأویل قرآن تناسخ تشیع جهنم حافظ حکمت حکومت اسلامی حکمت الاشراق خاتمیتخودکشی خودشناسی خلق جدید دجال دکتر علی شریعتی زرتشت شفاعت صادق هدایت طب اسلامی ظهور امام زمانعلائم ظهور عرفان عرفان اسلامی عرفان شیعی عرفان حلقه عذاب علم توحید غیبت فاطمه شناسی، فلسفه فلسفهدین فلسفه زندگی فلسفه سینما فلسفه ظهور فلسفه گناه فلسفه مرگ، فلسفه ملاصدرا فلسفه نماز فمینیزم قیامتکرامت کریشنامورتی لقاءالله متافیزیک منجی موعود معراج منجی آخرالزمان مولوی مولانا مهدی موعود معرفتشناسی نجات نیچه وحدت وجود وجه الله ولایت وجودی هایدگر هرمنوتیک یاسپرس
آدم و حوا, آفرینش جدید عرفانی، ادگار آلن پو، انسان کامل، امراض لاعلاج، پدیده شناسی، تئوسوفی، حقیقتمحمدی، حلاج، خداشناسی، روزبهان بقلی، رجعت حسینی، زایش عرفانی، شناخت شناسی، شیطان شناسی، عشقعرفانی، عرفان درمانی، علی شناسی فلسفه ازدواج و زناشویی، فلسفه بیماری، فلسفه طلاق، فلسفه عشق،ماورای طبیعت، معرفت نفس، ناجی موعود، ناجی آخرالزمان،
پدیده شناسی بوبر یاسپرس حلاج زایش عرفانی حقیقت محمدی