ابلیس شناسی(۱)
ابلیس شناسی(۲)
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد شش اثر استاد علی اکبر خانجانی
۶۱- و اینست که سیر و سلوک روحانی و هدایت الهی برای علمای رسمی و تحصیل کردگان مدرسه ای علوم دینی و فلسفی دو صد چندان شاقه تر است و نبردی خونین می طلبد از نوع آنچه که شمس با مولانا کرد و خود کشته شد و مولانا زنده گشت و اين بدلیل عدم درک و توانانی تصدیق قلبی بیّنات است یعنی نمی توانند خداوند را بر عرش دریابند!
۶۲- پس برخلاف ادعای ملاصدرا که تحصیل فلسفه را برای سلوک عرفانی و هدایت الهی و ایمان دینی اولین واجبات می داند ما آنرا بزرگترین آفت و حجاب هدایت الی الّله می خوانیم. ادعای ملاصدرا یکی از شأن های نزول این آیه است که: «اهل کتاب می گویند که ما را با امیّیون چکار!» فرقی نمی کند همه اهل کتاب و کتاب پرستان و پرستندگان علوم مدرسه ای از اهل کلام تا فقه و تا فلسفه مصداق این کلام خدایند در قبال انبیاء و اولیاء و عرفای صاحب بیّنات الهی و نور و علم هدایت و رحمت! و بدان که حجابی ظلمانی تر از اين در راه هدایت الی الله وجود ندارد و اینست که در قبال ظهور جهانی امام زمان عج که مظهر عرش مکین خداست شقی ترین معاندان همین کتاب پرستان و علمای کتاب زده اند و پرستندگان مذاهب آبا اجدادی از هر کدامش. زیرا این اهل کتاب به مثابه پیامبران مذاهب آباء اجدادی (سنت پدران) می باشند و وجود و دین امام زمان را سراسر امری جدید و بدعت می شمارند همانطور که رسول اکرم ص این امر را پیشگونی کرده اند ولی اين پرستندگان کتاب٬ اين حدیث را هم تکذیب می کنند زیرا تکذیب خودشان است
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد دوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
535- اگر جهان مدرن را غرق در زنا و انواع مفاسد جنسی و جنون و جنایات و انحرافات جنسی می یابیم که خود زمینه صدها امراض مهلک مثل ایدز است بدین معناست که جهان در قحطی محبت می سوزد و برای دریافت ذره ای محبت تن به هرکاری می دهد.
536- اگر فاحشه خانه ها و میکده ها در رأس حیاتی ترین نهادهای اجتماعی عصر جدید در سراسر جهان قرار دارند دال بر قحطی محبت در خانواده ها و روابط زناشویی است.
537- و اگر بازار دجالان امام نما و مرشد نما و ناجی نما و عارف نما در سراسر جهان اینقدر رونق یافته است نیز دال بر قحطی روزافزون محبت در جهان مدرن است.
538- محبت الهی بی تردید در دل و جان و ذات انسان قرار دارد زیراانسان جانشین اوست ولی آیا چند درصد مردمان جهان امروزه اصلاً مجال نظری به خویشتن را دارند. « و آن در خود شماست پس چرا در خود نمی نگرید » قرآن – چه چیزی در خود شماست؟ همان چیزی را که شبانه روز در بازار جستجو می کنید یعنی محبت را و خدا را.
539- و یا به قول حافظ « آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد » مصداق همان محبت خدا در ذات خویش است و اينکه علی ع می فرماید که: هرکه خود را شناخت پیروز و بی نیاز شد به لحاظی محبت را منظور دارد زیرا شکست آدمی در رابطه با محبوبهای زمینی مهلکترین شکست هاست که گاه آدمی کمر راست نخواهد کرد. و نیاز به محبت محور همه نیازهاست. زیرا براستی محبت حتی شکم آدم را هم سیر می کند و لذا همه پرخوره مبتلا به اشد بی محبتی هستند. جهانخواری انسان مدرن تماما حاصل قحطی محبت است زیرا نور محبت است که به انسان احساس وجود می بخشد. و لذا شقی ترین آدمها را ثروتمندترین آدمها می یابیم.
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
فلسفه ضلالت
ضلالت از مصدر « ضلّ » به معنای تاریکی، سایه و لذا گمشدگی و کوری است. یعنی اینکه آدمی نسبت به خودش کور شود و وجودش در تاریکی قرار گیرد و از منظر معرفتش پنهان گردد. و اینست که در قرآن کریم سخن از « ضلالت نسبت به خویشتن » است: آنانکه هدایت شدند نسبت به خود هدایت شده اند و آنانکه گمراه شده اند نسبت به خودشان گم شده اند. پس ضلالت به معنای خود را گم کردن است که موجب غفلت و نسیان و خود – فراموشی است. و طبق آیات و احادیث، آنکه خود را فراموش کند خدا هم او را فراموش می کند و خود فراموشی عین خدا فراموشی است همانطور که خودشناسی عین خداشناسی است. بنابراین اهل ضلالت کسانی هستند که اهل معرفت نفس نیستند همانطور که در سوره حمد به قول علی(ع) صراط المستقیم و هدایت همان خودشناسی است که راه نعمت است و غیر از آن هم راه مغضوبین و ضالین است. بنابراین کسی که امام زنده ای به عنوان پیر و مرشد عرفانی ندارد و آیینه خودشناسی ندارد در گروه ضالین قرار دارد. و لذا سایت عرفان درمانی در راستای نجات از ضلالت عمل می کند. و این قابل توجه « خبرگزاری مهر» است که سایت ما را یک سایت ضاله معرفی کرده است. پر واضح است کسی که راه خودشناسی را ضلالت می داند بی شک خود در تاریکی غرق شده است و حامی ضلالت است و بینایی اش را از دست داده است
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
هرمنوتیک « اراده »
« اراده » در لغت از مصدر « ردّ » بمعنای گذشتن، عبور کردن و رد نمودن است و در فرهنگ اسلامی قلمرو « لا اله » می باشد یعنی انکار و نفی و رد کردن هر چه غیر خدا. در قلمرو شناخت نفس به معنای رد کردن امیال غریزی نفس است و چون دل آدمی کانون میل کردن است پس اراده به معنای رد کردن خواسته های قلبی و به بیان دیگر پا بر روی دل خود گذاشتن و از دل خود گذشتن. و این به معنای پیدایش اراده انسانی و انسانی صاحب اراده است. پس می بینیم که آنچه در فرهنگ عامه مترادف با اراده است در واقع ضد اراده است. در معرفت دینی اراده برخاسته از ضد اراده است. یعنی پیروی از اراده خود عین بی ارادگی است و این همان شعاری است که به خصوص بشر مدرن برایش جانبازی می کند: آزادی! و لذا می بینیم که اشد اسارتها و غل و زنجیرها از بطن آزادیخواهی فردی سر بر می آورد و کل اراده فرد را به بند می کشد. پس آنکه خود٬ اراده خود را به بند می کشد و آنرا رد می کند صاحب اراده و آزادی می شود. از این منظر نیز بهتر می توان درک کرد که چرا همه ارزشهای عامه بشری به ضد ارزش منجر می شود و هر واژه ای در نزد مردم واژگونسالار است و فریبنده! پس آیا علمی رها بخش تر از علم هرمنوتیک و تأویل واژه داریم. این علم منشأ ارادت عرفانی و رابطه مراد و مرید است.
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
حکمت جاوید ( دجّالیها )
:هر حقیقتی دجّالی دارد و
دجّال عرفان، لاابالیگری است
دجّال علم، دانشگاه است
دجّال عدل، دموکراسی است
دجّال صدق، بی حیایی است
دجّال ارادت، تقلید است
دجّال حکمت، پزشکی است
دجّال ذکر، ورد است
دجّال عشق، ایثار است
دجّال ایمان، بیمه است
دجآل حجاب، شیکی است
دجّال آخرالزمان، تکنولوژی است
دجّال اختیار، آزادی است
دجّال عصمت، فمینیزم است
دجّال توحید، خدای خیالی است
دجّال واقعیت، آرزو است
از کتاب توحید عملی اثر استاد علی اکبر خانجانی
176- صنعت و تکنولوِژی و اینهمه نیازھای مالیخولیایی بشر حاصل انکار وجود است یعنی حاصل انکار خدا در خویشتن است و لذا به جای طبیعت که بهشت خداست صنعت را پدید آورده که دوزخ است و عرصه نابودی بشر!
177- صنعت واضح ترین نشانه شرک بشر است زیرا بشر بدین طریق خود را شریک خلاقیت خدا می خواند و اینست که اشد رسوائی و ابطال و عذاب و تباھی و قحطی وجود در صنعت و زندگی صنعتی رخ می دھد که نهایتاً بشر را به خود کشی و خود بر اندازی می کشاند یعنی ابطال وجو!د
از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی
208- اگر صادقانه به سرنوشت تباهی و فروپاشی خانواده ها نظر کنیم بوضوح خواهیم دید که چگونه با خرید نخستین اتومبیل و ماهواره و اینترنت و تلفن همراه این سقوط آزاد آغاز شده است. آن خوشبختی که قرار است سوار بر ماشین تکنولوژی، آدمی را به بهشت برساند جز دوزخ عداوت و خیانت حاصلی به بار نمی آورد. حتی یک عالم ربانی و عارف بالله هم با داشتن یکی از این ابزارهای جدید شبانه روز بر سر ایمان خود چو بید می لرز….د
از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی
182- معنای دیگر این آخرالزمان خانواده آنست که فرزندان دیگر نمی توانند مزبله نژاد خود باشند و نژاد خود را به اثبات برسانند و ادامه دهند. ظهور اشد نژادپرستی در سراسر جهان در این دوران که علت همه جنگهای روی زمین است نشان دیگری از این حقیقت است که نژادپرستی محکوم به نابودیست و این واضحترین معنای آخرالزمان خانواده است و نژادپرست!ی
از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی
152- نژادپرستی به معنای قرار دادن نژاد بر جای خداست بعنوان کانون تحقق آرزوها و نیازها و جاودانگی در جهان! ولی فقط کسی که خانواده را قلمرو خداپرستی و خداشناسی و لقای الهی قرار می دهد خانواده اش کارگاه خلق جدید انسان می شود. ولی آنکه خانواده را هدف نهائی خود می سازد تا کانون تحقق همه نیازهایش شود حتی حیات جانوری و خلقت قدیمش را هم تباره می سازد و خانواده را درب ورود به دوزخ ابدی خود می سازد
دجّال و امام _ مقاله ۲۶ خودشناسی شیعی از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد دوم
اثر استاد علی اکبر خانجانی
دجّالِ هر مذهب و مکتبی از بطن خودش پدید می آید و اتفاقاً از نزدیکترین حدّ وجود آن صاحب مکتب و بواسطۀ مشاهدات و آموزه های درجه اول و عالی آن مذهب رشد می کند. دجّال موسی (ع)، سامری بود که یک دانشمند بود. دجّال مسیح (ع)، یهودا بود که از حواریّون بود و او هم تحصیل کرده ترین حواری مسیح بود. دجّال محمد (ص)، کسانی چون ابوجهل، ابوهریره، کعب الاحبار و ابوموسی اشعری بودند که جملگی از اصحاب نزدیک رسول و از جمله با سوادترین اصحاب بودند. دجّال علی (ع)، هم عمرو عاص بود که او هم یک فیلسوف بود و از بطن اصحاب صفّه رشد نمود. در واقع دجّال هر مذهب و مکتبی کسی است که صورت آن آئین را می گیرد و در بطن آن دقیقاً ضدّ آئین را می پرورد پس باید فردی بسیار با هوش باشد. دجّال، همان مکتب ضدّ مکتب است. به بیان دیگر دجاّلیت هر اندیشه و راهی همان فرمالیزم محض آن است که به انواع حیله ها آراسته شده و مردم را می فریبد. دجاّلیت همان مادیّت و دنیویّت محض یک مکتب است
مثلاً دجّالِ حکمتِ سقراط ، ارسطو بود یا دجّال فلسفۀ فویرباخ و هگل هم مارکس بود. صورت، مجلّل می شود و سیرت واژگون می گردد. مثلاً دجّال عرفان اسلامی، تصوّف فرمالیستی و نمادین است. دجّال هر اندیشه ای، جسمانیّت محض آن است. در قلمرو معانی و ارزشها هم این قاعده جاریست. مثلاً دجّال رستگاری امروزه لیبرالیزم است، دجّال عدالت هم دموکراسی است و همسان سازی. دجّال عشق، هرزگی است و کلاً دجاّل معنویت هم هنرهای مدرن می باشد همانطور که دجّال حکمت، فلسفه است و … و دجّال انسان مدرن نیز آدم الکترونیکی است. دجّالیت، صنعت و تکنیکی است که میخواهد تقدیس شود. بشریتی است که دعوی الوهیّت می کند.
کتاب دائرة المشارق و المغارب ربوبی صفحه ۱۰۹
نژاد قدرتمندترین رقیب، ھوو و بلکه عدوی ایمان افراد خانواده به خداوند است و لذا ھر فرد براستی مؤمنی در قلمرو ھر نژادی مورد نفرت و خصومت ھمه اعضای آن نژاد قرار می گیرد و لذا امر اول خداوند به مؤمنین امر ھجرت است ھجرت از قلمرو نژاد! ھمانطور که آغاز ایمان اسلامی و تاریخ اسلام ھم ھجرت است. و بدون ھجرت پس از ایمان ھیچکس قادر به حفظ ایمانش نخواھد بود. این ھمان ھجرت و خروج از مذھب آباء اجدادی است که مذھب کفر است که اگر اسلام ھم باشد تازه مذھب نفاق است. ایمان مهلکه ای بدتر از نژاد و خانواده ندارد. و خانواده نیز دشمنی بدتر از دین موروثی ندارد. و آخرالزمان پایان عمر دین موروثی در خانواده ھاست که خانواده ھا یا از چنین مذھب نفاقی توبه می کنند وگرنه محکوم به فروپاشی ھستند! و آنچه که خانواده را در آخرالزمان متلاشی می کند شقاوت و ستم ناشی از اشد نفاق حاصل از مذھب موروثی است. تنها راه نجات خانواده در آخرالزمان ولایت و امامت و ارادت خانوادگی به یکی از اولیای الهی است و اینست ایمان آخرالزمانی! زیرا ایمان بدون امامی حی و حاضر ممکن نیست
کتاب مذهب اصالت عشق جلد پنجم اثر استاد علی اکبر خانجانی
372- ای مؤمنان خود و خانواده تان را حفظ کنید از آتشی که ھیزمش مردمند و سنگها…» تحریم۶ – عشق به اشیاء و اثاثیه و دکوراسیون و کاخ و زینت آلات و صنایع و… ھمان عشق به سنگ است که دل مؤمن را ھم سنگ می کند. و وسوسه مردمان یعنی مردم پرستی و آبروداری! این دو عنصر اساسی ورود به جهنم است از ھمین دنیا! اینست عاقبت عشق شیطانی و عشق جمادی و عشق مردم داری و آبرو بازی! بدان و در آن بمان ای عزی!ز
کتاب حدیث وجود اثر استاد علی اکبر خانجانی
442- بزرگترین و محوری ترین و جهانی ترین و بحران زاترین مسئله انسان آخرالزمانی انهدام خانواده و روابط زناشوئی است که بدلیل نزول و ظهور انسان کامل غیر نژادی در درک اسفل السافلین مدرنیزم است که نژادپرستی را روز به روز محالتر می سازد و نژادپرستان را با تمامیت خودشان به بن بست می رساند. و این قلب حکمت واقعه است که بیانگر این حقیقت است که دیگر جز آئین ابراھیم حنیف در حیات نژادی و خانوادگی، ھیچ راه و روش دیگری برای ادامه حیات بشر مدرن بر زمین باقی نمانده است و فقط پیروان این آئین می توانند خانواده و رابطه آدم- حوائی را حفظ کنند و مابقی محکوم به انقراض نسل بر روی زمین ھستند! ھمانطور که شاھد پیدایش نسل ھائی ھستیم که زنانش مردند و مردانش ھم زن صفت. و این بمعنای عقیم شدن و نابودی نژاد در ھویت نژادپرستان است. این نزول عذاب یوم عقیم است که اندیشه ھا عقیم، دلها عقیم و ژن ھا نیز عقیم می شوند و اعمال چنین انسان عقیمی نیز محکوم به نابودی است و این ظهور “حبط” است یعنی ظهور نیهیلیزم از نفس انسان کافر و ظالم و نژادپرست که ھمان ظهور شیطان است. و لذا امروزه در سراسر جهان و از بطن و متن ھمه مذاھب روی زمین شاھد پیدایش آشکار فرقه ھای شیطان پرستی ھستیم حتّی از جهان اسلام! و این ظهور شیطان از انسان است که ناشی از ظهور حق در آخرالزمان می باشد
کتاب کندوکاوی در اصول جلد چهارم اثر استاد علی اکبر خانجانی یک مؤمن، یک انسان نزادی است و نه نژادی. نبرد بین نژاد و نزاد کل نبرد بین کفر و ایمان می باشد. و این به لحاظ عاطفی ھمان نبرد بین محبت دروغین و محبت راستین است: محبتی که عملاً ھمان سلطه و مالکیت و تصرّف و دنیا پرستی و اراده به محبوبیّت است و محبّتی که از دلی زنده است و تماماً ایثاری و اخروی می باشد: عاطفه ای شیطانی و عاطفه ای الهی. و این تفاوت دو نوع موجودیت است: وجود نژادی و وجود نزادی! وجودی زمینی و وجودی آسمانی! وجودی وابسته و اسیر و تباه شونده و وجودی آزاد و جاودانه و آرام
از کتاب سرّ ایمان(THE secret of faith)
۳۸۹- به نظر ما، استفاده از تکنولوژی مدرن و فرآورده ھای علمی و فنی و بهداشتی و درمانی و غذائی آن برای اھل ایمان و معرفت ھمچون استفاده از گوشت حرام به ھنگام قحطی و مرگ است پس بایستی استفاده ای از سر ناچاری و اکراه باشد! و این مستلزم معرفتی لازم است که مجموع آثار ما، پشتوانه آنست. و کسانی که به استحقاق لازم در دین و ایمان و تقوا و عرفان رسیده اند لیاقت رھائی از حیات دوزخی این عصر را پیدا می کنند! دوزخی که تن را تباه، دل را سیاه و روح را می میراند! بدون چنین معرفتی، ایمان عرفانی و پایدار ممکن نیست و تلاش برای دین داری جز نفاق حاصلی ندارد این حقیقت را ھمه تلاشگران عرصه دین و اخلاق اقرار دارن!د
از کتاب ناگفته ها و ناشنیده های عصر ما صفحه ۴۴ و ۴۵
س- استاد شما اصلاً به تکنولوژی خوش بین نیستید. چرا؟
ج- زیرا دشمن بشر است و بلکه دشمن خودش ھم ھست زیرا دشمن طبیعت و حیات است. ھرچه که دشمن انسان و حیات باشد شیطانی است. و تکنولوژی محصول ابلیس زده گی نفس بشر است زیرا بشر را به بردگی و خود کشی انداخته است.
س- استاد شما درحالیکه از پیشرفته ترین تکنولوژی یعنی اینترنت برای اشاعۀ آثارتان بهره می برید بااینحال تکنولوژی را قلمرو دجالیت می دانید. این یعنی چه؟
ج- من از شیطان برعلیه شیطان و برای رسوائی شیطان استفاده می کنم بدون اینکه خودم را به شیطان بفروشم و بازیچۀ او شوم زیرا مردم جملگی به شیطان مبتلایند و برای رھائی این شیطان زده گان باید به آنها نزدیک شد. آیا این عیبی دارد؟ ما در دنیا زندگی می کنیم و از آن بهره می بریم ولی دنیا پرستی و ابتلای به آن حرام است. آیا قرار است خودکشی کنیم؟ ما باید از ابتلای به شیطان برحذر باشیم ولی آیا قرار است آنرا نابود سازیم؟ نمی دانم مسئلۀ به این سادگی چرا درک نمی شود؟ عصر تکنولوژی عصر آشکاری دوزخ است و ھمۀ ما کمابیش در طبقات متفاوت دوزخ بسر می بریم ولی باید خود را از آتش آن مصون داریم تا راه خروجی بیابیم. آیا مفهوم است؟ بعلاوه بنده خودم شخصاً ھیچ نیازی به تکنولوژی ندارم ھمانطور که سالها در آغوش طبیعت زیسته ام. این رسالت دینی بود که مرا به شهرھا و تکنولوژی بازگردانید تا مردم را از ابتلاء و پرستش آن برحذر دارم. من بهشت را برای خدمت به مردم ترک گفتم و به دوزخ آمدم و رنجور ھم شدم. آیا این امر گناه است و مؤاخذه دارد؟ آیا طبیبی که بی مزد و منّت به بیمارستان آمده و خود را در معرض بیماریها قرار داده تا بیماران را علاج کند کار بدی می کند؟ آدم باید خیلی بیرحم و شقی باشد که این کار را مؤاخذه و سرزنش کند. البتّه منظورم شما نیستید. بلکه برخی از کسانی است که خود بواسطۀ بنده درمان و نجات یافته اند و مرا مؤاخذه می کنند و لذا دوباره به عذاب خود بازمی گردند
امروزه قلب و محور تقوی بایستی پرھیز از تکنولوژی و فرآورده ھای تکنولوژیکی و ابتلائات آن باشد. اینست معنای واقعی تقوای آخر الزمانی. این بمعنای دوری جستن از قلب ھمۀ مفاسد و جنون و جنایات آخرا لزمان است
از کتاب آخرالزمان شناسی عرفانی صفحه ۸
شیطان
من: پروردگارا شیطان کیست؟ اورا چنان به من معّرفی کن که دیگر اورا هیچ گونه دسترسی به من نباشد و تا ابد از فریبش مصون بمانم
او: آیا منظورت این است که تا ابد به همینگونه که هستی باقی بمانی؟ آیا منظورت این است که اینک کاملی؟ آیا منظورت این است که خودِ منی؟ اگر چنین است پس از شیطان مصون هستی و اگر منظورت این نیست پس چیست؟ پس تو کامل نیستی و گرنه از شیطان در هراس نبودی
ولی این را بدان که کافران هم هرگز هیچ نگرانی از شیطان ندارند زیرا من آنها را محاصره کرده ام و شیطان اجازه دسترسی به آنان ندارد. و فقط مؤمنانند که در خطر فریب شیطان هستند و شیطان می تواند از بیرون بر آنان نفوذ کند زیرا من در دل مؤمنان هستم و نه در بیرونشان. پس از بابت بیرون مصونیّت ندارند و باید خودشان خود را حراست کنند
من: یعنی آیا از کافران اعمال شیطانی سر نمی زند و فقط از مؤمنان اعمال شیطانی سر میزند؟
او: دقیقاً همینطور است. زیرا کافران خودشان شیطان را پیروی می کنند ولی چون مؤمنان شیطان را پیروی نمی کنند شیطان با آنان دست به یقه می شود و لمس می کند و با خود می کشد و این لمس موجب بروز اعمال شیطانی میشود
من: پس آیا اعمال کافرانه و کلاً همه راه و روش ھای کافران شیطانی نیست؟
او: هرگ!ز
من: پس چیست؟
او: تماماً ارادۀ من است که از آنان صادر می شود و آنان خود در نزد خود اراده ای ندارند. و اراده من از بیرون آنان را احاطه کرده است و به سوی دوزخ می راند
من: پس ارادۀ تو در مؤمنان چگونه است و چه تفاوتی دارد؟
او: ارادۀ من در مؤمنان از قلبشان صادر می شود و ارادۀ نوری من است که آنان را به سوی بهشت رهنمون می شود. در حالیکه ارادۀ من دربارۀ کافران که آنان را از بیرون احاطه کرده است ارادۀ ناری من است
من: چگونه یک مؤمن می تواند راه های نفوذ ابلیس را بر وجود خویشتن ببندد؟
او: از من سئوال کن که چگونه ابلیس بر مؤمنان وارد می شود و دربهای ورودش کجاست
من: آری. سئوال واقعی همین است
او: درب ورود شیطان از طریق دل مؤمن است آنگاه که دل مؤمن روی به دنیا دارد و دنیا را طلب می کند. از همین درب است که شیطان وارد می شود و آتش مرا به دلش می کشاند. که البته این به امر خود من است. واینگونه است که از مؤمن اعمال شیطانی سر می زند که بدترینش این است که ایمان خود را به کافران می فروشد و رسوا می گردد. و این رسوائی او را به خود می آورد تا از حب دنیا دست بکشد و دینش را خالص نماید
من: پس شیطان مأمور خالص کردن دین در مؤمنان است؟
او: آری. یا اخلاص و یا کفر! و شیطان فقط با مخلصین و کافران است که دیگر کاری ندارد
من: پروردگارا به من چیزی بیاموز تا محتاج شیطان نشوم تا با آتش مرا پاک سازد
او: خودت را از هر نوع مالکیت و احساس مالکیّت مادّی یا معنوی و عاطفی پاک کن تا بی نیاز از آتش من باشی. زیرا اگر آتش من مدّتی طولانی دلی را احاطه کند آن را می میراند و ایمان از بین می رود و آنگاه آن فرد کافر است. شیطان از درب احساس مالکیّت است که بر دلی وارد می شود و خطرناکترین آن مربوط به همسر و فرزندان است
کتاب ارض ملکوت و فرج امام زمان عج
۴ -امروزه شاھدیم که ھمه اھالی شهرھای بزرگ صنعتی دارای این آرزو و آرمان ھستند که به اندازه کافی پول ذخیره کنند که چند صباحی را در آخر عمرشان در آغوش طبیعت بیارامند ولی بندرت چنین آرمانی محقق می شود. معمولاً ھمه ویلاھا و کاخهائی که در آغوش طبیعت به ثروت مستکبرین شهرنشین ساخته می شود محل زندگی فقراء و کارگران و مطرودین و سرایداران می شود که دارای حداقل ایمان و معنویت ھستند. و صاحبان این کاخها فقط در ایام تعطیلی امکان زندگی در طبیعت را دارند آنهم بقوت تخدیر و مستی و فسق و فجور در حصار سنگها و مبلمان و در محاصره شیاطین آریلی ماھواره ھا! فاصله این کاخها از طبیعتی که در آن بنا شده اند بسیار بیشتر از فاصله شهرھای صنعتی از طبیعت است. زیرا این کاخها عصاره تکنولوژی پرستی و کفر و زیاده خواھی و استکبار آنهاست
شیطان شناسی: هیچگاه دیر نیست (زمان زدگی) خودشناسی دینی مقاله ۱۳
آنچه که یأس نامیده می شود القای ابلیس است و ابلیس همانطور که از نامش پیداست (بلس- یأس) قلمرو مأیوسیّت است و این مأیوس شدن یک پدیدۀ زمانی است به معنای دیر شدگی و جبران ناپذیری و یا آرمان پروری برای ناکجا آباد. یکی از عرفای اسلامی، در مکاشفه ای حیرت آور، ابلیس را همان چشم زخم زمان در انسان می داند که جاودانگی انسان را خدشه دار نموده و این احساس را در او به تردید و هراس می افکند و از همین جا سلطۀ ابلیس در نفس بشر آغاز می شود. بشری که اسیر زمانیّت شده است. پس ابلیسیّت بشر همان زمان زده گی است. به همین دلیل همه فلسفه هائی که از قلمرو جبر تاریخ و تاریخیگری بر می خیزند و یا مدینه های فاضله ای برای آینده تدارک می بینند حامل اشد ابلیسیّت هستند وغایت فریب و ستم و نسیان را پدید می آورند و آدمی را به خاک مذلّت می نشانند. مثل مارکسیزم و یا بهشت پرستی اخروی و یا برنامه های پنج وده ساله برای خوشبخت سازی مردم. همه فلسفه ها، ایدئولوژیها وآرمانهای زمان دار ماهیت ابلیسی دارند یعنی از یأس سر برآورده ودچار زمان زده گی و جبر زمان شده و به آرزوهائی رنگارنگ مُسلّح شده و بسوی سقوط هدایت می کنند. بیهوده نیست که علی(ع) آرزوها را کمینگاههای شیطان می نامد زیرا اسیر زمانیّت هستند و انسان را به زمان زنجیر می کنند و لذا از اکنونیّت جاودانه روح خود غافل نموده و دچار غفلت از خویشتن و نسیان درباره واقعیّت می نماید و به تصویری در ناکجا آباد طلسم می سازند. ابلیس دزد جاودانگی انسان است. امروز همان فردائی است که دیروز در انتظارش بودی: این معنائی کاملاًً ضد زمان دارد و زمان زدائی می کند و انسان را وا می دارد تا همین امروز برای همیشه نور سعادت در اکنونیّت وجود خود را بیابد. دیروز و فردا کمینگاه ابلیس است اکنون قلمرو حضور خدا و حقّ جاودانه انسان است. کسی که هم اکنون خوشبخت نیست هرگز خوشبخت نخواهد بود ولی چون به عقب می نگرد می بیند که خوشبخت بوده ولی پرده ای در مقابل نگاهش او را از این سعادت کور و لذا بی بهره کرده است. ابلیس در ظرف آرزوها کمین کرده و امروز نقد را از انسان می گیرد و عمر آدم را تباه می کند و از او می دزدد
از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد دوم فصل فلسفه دین اثر استاد علی اکبر خانجانی
اصلاً مدرنیزم و تکنولوژیزم که در لغت بمعنای عیان شدگی و برون افکنی انسان می باشد چیزی جز برون افکنی خانواده نیست و اساس هر برون افکنی دیگری از برون افکنی خانواده است که همان واقعه تدریجی فروپاشی و انحلال خانواده می باشد
(از کتاب آخرالزمان خانواده (تمدن بچه ننه
درباره ابلیس
ابلیس در حقیقت همان شاه پریان بوده است. شاهی که در جریان خلقت آدم و سجده بر آدم به عنوان خلیفه خدا، رفتاری کرد که همه رعیت و پیروان او بر علیه او شوریدند و او را تنها گذاشتند زیرا او حاضر به سجده کردن آدم نشد زیرا از همه فرشتگان دیگر بهتر آدم را می شناخت. او بخاطر معرفتی که بر آدم داشت تنها و مطرود همه ملائک شد و خدا هم او را لعنت کرد و تنها گذاشت و در عوض رسالت امتحان کردن آدم و فرزندانش را به او محول نمود و به او اختیار تام داد تا همه را فریب دهد و بر دوزخ وارد نماید. و ابلیس سلطان دوزخ و دوزخیان ش…د
از کتاب کند و کاوی در اصول تألیف استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص34
درباره هنر
هنر عبارتست از عرصه ظهور باطن انسان: ظهور نقش خیال، ظهور نداها و اصوات وجدان، ظهور آرزوهائی که در طبیعت محقق نمی شود، ظهور امواج و جوش و خروشهائی که در ناخودآگاه درون بی تابی می کند. و ظهور سلطه انسان بر جهان. پس بدین ترتیب می توان از نقاشی و موسیقی و رقص و نماز و آئین های عبادی تا شعر و داستان و فلسفه و سیاست و دانش و فن را جملگی در وادی هنر جای داد و همگی را شعباتی از هنر دانس…ت
از کتاب کند و کاوی در اصول تألیف استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص44
درباره برنامه ریزی
برنامه ریزی کردن به نیت تصرف و تسریع در زمان است بقصد هر چه زودتر به مقصد مورد نظر رسیدن. ولی تجربه عمومی بشر نشان می دهد که نه تنها چنین تصرف و سرعتی ممکن نمی شود بلکه آن مقصد مورد نظر به ناگاه برای همیشه از نظر نابود می گردد و برای همیشه دست نایافتنی می شود. آدمی زمان را جز در حس خاطرات گذشته و برآورده کردن آرزوهائی در آینده، درک نمی کند. پس بدین ترتیب در وادی برنامه ریزی کردن که در واقع زمان را برنامه ریزی کردن است، زمان نابود می شود و از این روست که نتیجه نهائی از این برنامه ریزی ها، حس پوچی و نابودی و از دست رفتگی اس….ت
از کتاب کند و کاوی در اصول تألیف استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص46
درباره فلسفه
“فلسفه” واژه ای یونانی است به لفظ “فیلوصوفی” و مرکب است از “فیلو” و “صوفی” (philosophy) “فیلو” در فرهنگ لاتین به معنای عشق یا شوق بی پایان برای چیزی است و در این جا به معنای شوق بی پایان برای “صوفی” است که به معنای “شناخت” آمده است. پس فلسفه در معنای لغوی اش عبارت است از: عشق به شناختن. که طبعاً تعابیری همچون “عشق به حقیقت” و یا “عشق به خرد” را هم می تواند در بر گیرد…
از کتاب کند و کاوی در اصول تألیف استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص52
درباره علم
و اما این سئوال بزرگ و بنیادی مطرح است که آیا علوم، فرزند طبیعی و محصول حقیقی و آگاهانه فلسفه اند و یا فرزند ناخلف و نامشروع و جبری آن؟ و نیز آیا خود فلسفه فرزند مشروع و آگاه و اختیاری مذهب است و یا محصول انحرافی از مذهب؟ آیا پدر و مادر با اراده و آگاهی و عمد، فرزندانی ناخلف و متکبر و ناشکر و یاغی پرورده اند و یا جبراً و علیرغم میل و آگاهی آنها، فرزندان اینگونه از آب در می آیند؟ …
از کتاب کند و کاوی در اصول تألیف استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص 74
تفسیر هرمنوتیکی دلار (خودشناسی کلامی) فلسفه هرمنوتیک مقاله ۲
Dollar متشکل از Doll+ar می باشد. Doll در زبان انگلیسی به معنای عروسک و دخترک زیبای احمق و بدکاره است یک عروسک فاحشه و ابله. پسوند ar هم این اسم را تبدیل به صفت میکند پس دلار به لحاظ لغت به معنای عروسک شونده و فاحشه ای دلربا شونده است. برای درک بهتر این مفهوم به فرهنگ اکسفورد رجوع کنید. امروزه کل جهان اقتصاد به تبع آن کل سیاست و فرهنگ جهانی در یک کلمه، جهان اقتدار دلار است یعنی جهان سلطه فاحشه ای عروسکی می باشد. در آمریکا دلار را «مسیح سبز» می نامند و این به معنای قداست دلار است و اینکه به قول علی(ع)، پول امام و پیشوا و رب کافران است. ولی دلار یک پول معمولی نیست و حاکمیت آن برافراد و جوامع بشری از انسانها و جوامع یک عروسک ملوس و دلقک و احمق و روسپی صفت پدید می آورد . دلار به لحاظ لغت یعنی عروسکباز یا عروسکشده است و این تجسم کل مدرنیزم به معنای جهان اصالت «مد» و بت است که جهان پرستش صورتهای بیروح و ملوس و ابله و روسپی صفت است. درست به همین دلیل جهان پرستش صورتهای بیروح و ملوس و ابله و روسپی صفت است. درست به همین دلیل جهان دلار جهان سلطه روسپی گری نیز می باشد و حذف این روسپی گری مترادف با نابودی این جهان است. همانطور که مثلاً تبلیغات به عنوان رکن اساسی تجارت بدون وجود زنان روسپی یعنی زنان دلار شده ، ممکن نیست. و این فقط زنان نیستند که دلار شده اند بلکه مردان نیز در حال دلاریزه شدن (عروسک شدن)می باشند. عرصه مدرنیزم قلمرو تبدیل انسان به عروسکهایی ابله و خود- مسخره و فاحشه است و این همان جهان دلاریزه شده است، جهان عروسکبازی، عروسکهای انسانی و انسانهای عروسکی. جهان دلاریزه شده همان جهان اصالت مد است جهانی که در آن انسانها هر یک مانکنی بیش نیستند ، جهان ماسکها . انسانهایی که بدون این ماسک وجودی ندارند
(شیطان شناسی(خودشناسی دینی
مقاله ۸ از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد دوم فصل فلسفه دین اثر استاد علی اکبر خانجانی
بسیاری از ما می پنداریم که شیطان و وسوسه هایش وحشتناک و غول آسا و سخیف و زننده است. گویی شیطان چون لولو خُرخره می باشد. در حالی که توصیف قرآن دربارۀ شیطان اتفاقاً برعکس پندار ماست و می فرماید که شیطان امیال و اعمالتان را برایتان زیبا و لطیف می سازد و شما را به آن مغرور می کند و اتفاقاً شما را از فقر و نداری به وحشت می اندازد و بدین گونه در شما رخنه می کند. بقول قرآن تنها کالای شیطان برای انسان همان غرور است. و آدمی فقط از طریق زیبا سازی افکار و اعمال زشت خود مغرور می شود. بنابر این واضح است که قدرت توجیه گری ما دربارۀ اعمال نادرست همان حضور شیطان است. شیطان در قلمرو منطق و ذهنیّت ما از درب مفاهیمی چون عشق، خدا، سعادت، پیشرفت، علم، افتخار، خدمت و قداستها وارد می شود و بدینگونه است که میتواند فسق را عاشقانه سازد و خیانت را لباس خدمت بپوشاند و بخل را تعبیر به غیرت نماید و … . پس یادمان باشد که ردّ پای شیطان را در خود شیفتگی ها و افتخارات و قداستها و عظمتهای خود بشناسیم و نه در حقارت ها و بدبختیها.
حق عشق از کتاب حقوق عرفانی اثر استاد علی اکبر خانجانی صفحه ۴۸ تاریخ تالیف: ۱۳۸۸
اراده به محبوب بودن و معشوق بودن است که عشق را تبدیل به عورت می کند و عورت را ھم تبدیل به پول معامله می کند واینست که پول و سکس دو پایه این تمدن است. با ورود ایدز و انواع دیگر عذابهای جنسی بی تردید سکس و عورت پرستی نابود می شود و این آستانه انهدام پول است
آیا اینک معنای این بحران مالی را در جهان درک می کنید که مهدش آمریکا است و به سراسر جهان اشاعه می یابد و این تازه آغاز واقعه است این آستانه انهدام عورت پرستی است که لباس عشق بر تن کرده بود. این بحران عشق عورتی است. این سقوط بازار عورت است که به سقوط نظام سرمایه داری جهانی منتهی می شود. این است پایان فلسفه تاریخ عورت پرستی بشر که ھمان خود پرستی و نژاد پرستی بشر است
از کتاب آخرالزمان شناسی عرفانی صفحه ۵۹ اثر استاد علی اکبر خانجانی
شاھد پیدایش نسل ھائی ھستیم ک در اوج رفاه و شکم چرانی دچار کم خونی و سوء تغذیۀ حاد ھستند. نسل ھائی که از فکر و حداقل عقل بری ھستند. نسل ھائی که در عطش قطره ای محبّت دیوانه شده و دچار جنون ھای جنسی وعاطفی می باشند که ھمجنس گرائی یک نمونه از این قحطی عاطفه است چون رابطۀ عاطفی بین والدین نابود شده است و بچه ھا ھرگز چیزی بنام محبّت جانوری را ھم تجربه نکرده اند و لذا جانور پرستی در خانه ھا یکی از روشهای کمابیش طبیعی جبران این قحطی محبّت است. غذای بشر آخرا لزمانی شیمی است. اندیشۀ بشر آخرا لزمانی ھم ریاضی است و عاطفه اش ھم پورنوگرافیزم است. و علم و ادراک بشر آخرا لزمانی تماماً آمار و اعداد است. بشر دوران ما بشری ساقط شده در دَرَک اسفل الّسافلین است و این دَرَک در مقابل رویش تجسم یافته است که ھمان مدرنیزم و تکنولوژیزم و پورنوگرافیزم می باشد
قیامت نامه
ابلیس با به انکار کشانیدن بشر نسبت به مقام خلافت اللهی آدم موجب واژگونسازی روح الهی در انسان شد که این واژگونسازی موجب وارونه ساختن جوهر اسماء و کلمات خدا در نفس ناطقه بشر گردید زیرا نفس ناطقه همان حضور روح خدا در بشر اس…..ت
از کتاب قیامت نامه تألیف استاد علی اکبر خانجانی
خانه و میخانه(میخانه ای است بر خرابات خانه)(خودشناسی آخرالزمانی) مقاله ۱۳
به یک لحاظ کلّ تمدن مدرن امروز محصول فروپاشی خانواده بعنوان کانون گرم آرامش و محبت و صمیمیت و اتّحاد است. سیر پیدایش و توسعۀ احزاب، کلوبها، اتحادیّه ها، اصناف، می خانه ها، عشرتکده ها، فاحشه خانه ها، قمارخانه ها و دهها انجمن فرهنگی و ادبی و هنری و سیاسی و… با سیر تخریب و تباهی خانه و خانواده رابطه ای مستقیم دارد. با یک مقایسه بین کشورهای غربی و شرقی می توان این واقعیت را درک نمود. مثلاً اگر تحزّب و دموکراسی در کشورهائی که هنوز خانواده دارای استحکام است، چندان جدیّتی ندارد و به ثمر نمی رسد به همین دلیل است. و اتفاقاً در کشورهائی که خانواده در حال نابودی است قویترین احزاب خودنمائی می کند بهمراه صدها انجمن و اتحادیّه دیگر و میخانه ها و فاحشه خانه ها و کاباره ها و کافه های شبانه روزی که مبدّل به نهادهایی مستحکم شده و از ارکان بقای چنین جوامعی محسوب می شوند. در یک کلام لیبرالیزم و دموکراسی با همه فرآورده هایش محصول درجۀ اول انهدام ازدواج و خانواده می باشد. پس طبیعی است که یکی از مسائل اصلی جنگ بین تمدن غرب و جوامع اسلامی بر سر آزادی زنان و دفاع از روسپی گری باشد. روسپی گری وامپریالیزم علت و معلول یکدیگرند. تا زن از خانه بیرون نرود و ضدّ خانه و ضدّ شوهر و بچه نشود این نظام پا نمی گیرد ومستحکم نمی شود. در واقع همه این گروههای اجتماعی به مثابه میخانه هائی هستند که زنان و مردان و کودکانِ رانده شده از خانه را جذب نموده و تسکین می بخشند و به انواع شیوه ها تخدیرشان می کنند تا درد غربت و بی محبتی و بی هویتی را التیام بخشند. و به معنای دیگر اینهمه آدمهای بی خانمان اگر در این انجمن ها جذب نشوند و سامان دهی نگردند و به مصرف اهداف نظام امپریالیستی در نیایند به جان این نظام می افتند. به زبانی دگر خود این نظام آدمخوار با هزاران حیله و هنر، خانواده ها را نابود کرده است تا از اعضایش بعنوان مواد اولیه بقا و رشد خود بهره گیرد این همان آدمخواری جهانی است و راز جهانی شدن این آدمخواری می باشد. این نظام بر قبرستان خانواده بنا شده است: میخانه ای است بر خرابات خانه
از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد دوم فصل فلسفه قیامت و آخرالزمان
چند سوال درباره برابری
آیا همه انسانها با هم برابر هستند و یا اينکه باید برابر بشوند؟ اگر برابر هستند پس هستند و هیچ کسی قادر نیست که اين برابری را نابود سازد و انسانها را نابرابر کند ولی اگر برابر نیستند ولی بایستی برابر شوند پس برابری خود یک جبر و زور است و منشا ظلم است زیرا اگر کسی نخواهد که با دیگران برابر شود تکلیفش چیست؟ و اگر هم کسی بخواهد با کس دیگری برابر شود مسلماً تلاش می کند و کسی قادر نیست که او را از این اراده باز دارد. و اما برابری آیا در معانی و صفات و ارزشهای باطنی است و یا در ماده و اشکال و اطوار بیرونی؟ آیا برابری در عقلانیّت و احساسات و باورها و امیال و آرزوهاست و یا در شیوه مصرف و زبان و رفتار وروشهای زندگی کردن؟ بدون شک هیچکس نمی تواند برابری معنوی را ادعا کند زیرا نه واقعیت دارد و نه می تواند به زور واقع شود. پس اگر چنین است چگونه برابری در راه و روشهای مادی ممکن می شود مگر اینکه یک جبر و ریا رخ دهد که منجر به تشنج و هرج و مرج بشود زیرا برابری ظاهری فقط می تواند حاصل برابری باطنی باشد. پس برابری یک نگرش ظالمانه و تلاشی جنون آور و جنایت زا می باشد
دائرة العارف عرفانی جلد اول ص ۱۶۸ از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی
دجّال و امام
دجّالِ هر مذهب و مکتبی از بطن خودش پدید می آید و اتفاقا از نزدیکترین حدّ وجود آن صاحب مکتب و بواسطه مشاهدات و آموزه های درجه اول و عالی آن مذهب رشد می کند. دجّال موسی (ع)، سامری بود که یک دانشمند بود. دجّال مسیح، یهودا بود که از حواریّون بود و او هم تحصیل کرده ترین حواری مسیح بود. دجّال محمد (ص)، کسانی چون ابوجهل، ابوهریره، کعب الحبار و ابوموسی اشعری بودند که جملگی از اصحاب نزدیک رسول و از جمله با سوادترین اصحاب بودند. دجّال علی (ع)، هم عمروعاص بود که او هم یک فیلسوف بود و از بطن اصحاب صفّه رشد نمود. در واقع دجّال هر مذهب و مکتبی کسی است که صورت آن آئین را می گیرد و در بطن آن دقیقاً ضدّ آئین را می پرورد پس باید فردی بسیار باهوش باشد. دجّال همان مکتب ضدّ
مکتب است. به بیان دیگر دجاّلیت هر اندیشه و راهی همان فرمالیزم محض آن است که به انواع حیله ها آراسته شده و مردم را می فریبد. دجاّلیت همان مادیّت و دنیویّت محض یک مکتب است. مثلا دجّالِ حکمتِ سقراط، ارسطو بود یا دجّال فلسفه فویرباخ و هگل هم مارکس بود. صورت مجلّل می شود و سیرت واژگون می گردد. مثلا دجّال عرفان اسلامی تصوّف فرمالیستی و نمادین است. دجّال هر اندیشه ای جسمانیّت محض
آن است. در قلمرو معانی و ارزشها هم این قاعده جاریست. مثلا دجّال رستگاری امروزه لیبرالیزم است، دجّال عدالت هم دموکراسی است و همسان سازی. دجّال عشق، هرزگی است و کلا دجاّل معنویت هم هنرهای مدرن می باشد همانطور که دجّال حکمت، فلسفه است و … و دجّال انسان مدرن نیز آدم الکترونیکی است.
دجّالیت صنعت و تکنیکی است که میخواهد تقدیس شود. بشریتی است که دعوی الوهیّت می کند
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۹۲
حکمت٬ حکمت فرقانی٬ اشراق
عرفان چیست
___________________________________
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد شش اثر استاد علی اکبر خانجانی
۶۰- و عجبا که خداوند همانطور که بارها فرموده است رسولانش را همواره از امّییون برمی گزیند یعنی از غیر اهل کتاب. و نه لزوماً به معنای بیسوادی. زیرا بسیاری از انبیای اولوالعزم قبلاً باسواد و بلکه دانشمند بودند مثل موسی و ابراهیم. بلکه به لحاظ دین و معرفت دینی امّی و عامی بودند و بقول معروف ملای دینی نبودند و سواد و علم و دين کتابی نداشتند یعنی اهل کتاب نبودند و امّی و فطری بوده است نه کلاسیک و اسکولاستیک! چرا که قرار بوده به وحی قلبی برسند و نور دین را از فطرت خود و از قلمرو باکره وجود کشف کنند. و اين معنای اشراقی بودن است که اساس بیِنات می باشد. و همه عارفان اصیل و واصل هم چنین بودند و اگر هم نبودند ماجراهای پرسودانی مثل مولانا را در رابطه با شمس داشتند
از کتاب غررالحکم و دُررالکلم
59- گلچینی از حکمت ھای دیالکتیکی علی ع
برای سربلندی افتادگی کافیست
ھر لحظه مردن است
آنکه مرید خود شد بی خود شد
ھر که جاھل به خود باشد جاھل به ھمه است
ھر که دوستدار ماست بایستی مهیای ھر بلائی باشد
آنکه عقل ندارد دین ندارد
کسی که نمی دانم را نمی داند ھیچ نمی داند
برای آدمی دشمنی بدتر از خود نیست
چیزی دروغگوتر از آرزو نیست
انسان به سلامت نرسد الا با گرسنگی
دلیرتر از بی گناه نیست
بزدلتر از بدگمان نیست
کبر و علم جمع نمی شوند
فقارت و عفاف جمع نمی شوند
ھیچ غنائی چون قناعت نیست
ھیچ تفریحی چون مرگ نیست
ھیچ عبادتی چون تفکر نیست
جز حقیر، تکبّر نمی کند
خود را ناقص نبیند جز انسان کامل
ھر دردی داروئی است
ھستی دلیل نیستی است
چه بسا خیری که شر است
رشته ھای بقای دنیا بریده شد (یعنی زین پس ھمه ارزشهای این دنیا بی ارزش و بلکه ضد ارزش ھستن…د)
.
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
مقاله ۲۲ خوشناسی هنری٬ فلسفه هنر و ادبیات
داغ سخن
ھر سخنی که آدمی را درد آورد و به فغان و عربده بکشد حجتی انکار ناپذیر از حقانیّت آن سخن است. مثلاً ھیچ زنی ھمچون زن بدکاره از لفظ « بدکاره » به عربده نمی آید و اگر این اتهام به زن سالمی زده شود پوزخندی می زند و می رود و دلش به حماقت افتراء زن می سوزد. این نمونه را در دھها مورد دیگر می توانید به محک بزنید. این فغان ھم باطناً بسیار سازنده است و از خواص امر به معروف و نهی از منکر در قلمرو معرفت است. یکی از علل رشد خزنده زشتی ھا و گناھان در ھر اجتماعی فقدان امر به معروف و نهی از منکر خاصه از جنبه معرفتی می باشد زیرا به انسان این اجازه را می دھد که خود را بفریبد و اعمال زشت خود را توجیه و تقدیس نماید. امر به معروف و نهی از منکر عرفانی موجب یقین مؤمنان و بیداری وجدان گناھکاران شده و لذا از پیشرفت در گناه باز می دارد. ھر چند که عارفان این قلمرو در ھمه جا و مستمراً در حال شهید شدن می باشند
در عرصه ختم نبوت، این صاحبان معرفت ھستند که حقانیّت احکام الهی را تبیین و تصدیق می کنند و وجدان بشری را بیدار نگاه می دارند. آنچه که دین خدا را زنده می دارد نه آداب و عادت و سنن بلکه معرفت بر احکام است زیرا احکام الهی بدون معرفتی به روز دچار سهویّت گشته که یا از میان می روند و یا از میان تهی شده و قلمرو مذھب ضد مذھب می شوند و عرفی بت پرستانه را پدید می آورند
آنچه که دین خدا را در وجدان بشری زنده نگه می دارد داغ سخن عارفان است. ھر چند که این داغ مستمراً بر دلشان می نشیند و در بمباران اتهام خلایق مشتعل می شوند و با این آتش است که تاریخ بشری در ظلمت فرو نمی رود. عارفان شهیدان زنده اند زیرا به نور معرفت مستمراً شیطان را رسوا می کنند
عاشقان بودائیان عالمند داغِ بودن بر دل مردم زنند
وجدان بشری و نور انسانیت فقط با امر به معروف و نهی از منکر عاشقان حقیقت برپاست
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
88- روزبهان شیرازی امام عشق حافظ به نقلی گوید « ربوبیت را سرّی است که اگر ظاهر شود نبوت باطل گردد. و نبوت را سرّی است که اگر ظاهر شود علم باطل گردد و علم را سرّی است که اگر ظاهر شود احکام دین باطل گردد. و همه اين اسرار برای قوام شرع است ». و اين بدان معناست که دانایی اسرار موجب فروپاشی نظام جامعه بشری است. پس بشریت به جهل زنده است. پس آنچه که ظرفیت علم و آگاهی بشر را می افزاید و او را لایق علم و حقایق و اسرار می سازد عشق است. به همین دلیل است که هرچه علوم و فنون بیشتر می شود بشر کافرتر و دیوانه تر شده و به سوی انقراض نسل می رود و این تازه علوم مادی است تا چه رسد به علوم غیبی. پس ظرفیت و میزان علم٬ عشق به پروردگار است که بانی علوم و حقوق و احکام است و لذا جز عاشقان را علوم حقیقی نباشد.
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
نوشتن برای چیست؟
فلسفه بلاغت
بلاغت سخن به معنای قدرت رسانایی آن و قدرت نفوذ در مخاطب و تحریک او بسوی اجرای حق آن سخن است در درجات گوناگون بلاغت. لذا می توان گفت که انبیاء و عرفای تاریخ از بیشترین قدرت بلاغت برخوردار بوده اند زیرا توانسته اند هم در عصر خود و هم در گذر تاریخ به طور غیر مستقیم گروههای بشری را جذب سخن خود نموده و مولد فرهنگ و باور و آئین و سنت ویژه ای باشند . به لحاظی کل تمدن و فرهنگ بشر محصول قدرت بلاغت مردان حق است در زمینه های گوناگون
و امّا بلاغت نه یک دانایی ویژه است و نه علم و فن و هنری که قابل اکتساب از دیگران باشد. بلاغت در یک کلام حاصل قدرت صدق اهل سخن است: صدق گفتار با رفتار! صدق ظاهر و باطن! صدق ادعا و عم!ل
پیامبر اکرم بالغ ترین سخنگوی تاریخ بشر می فرماید: اثر کلام عالم بی عمل (ناصادق) بر مخاطبان مثل آب باران بر سنگ خاراست. میزان بلاغت همان قدرت استدلال نیست بلکه قدرت استدلال خود معلول صدق سخن است. استدلال به خودی خود هیچ بلاغتی ندارد. اگر علی (ع) را سلطان بلاغت و کتابش را نهج البلاغه نامیده اند به دلیل اتحاد وجود اوست که همان توافق و تصدیق افکار و گفتار و رفتار با همدیگر است. سخن گفتن مثل پرتاب تیر از کمان است بسوی قلب مخاطب. حال اگر همه قوای وجودی یک تیر انداز متمرکز نباشد قادر به هدف نیست
این سخن که « آنچه که از دل برآید بر دل نشیند » راز بلاغت است. سخنی که از دل برآید یک سخن ایمانی و از یقین است و یقین سخن حاصل تجربه عمل سخنگو درباره گفتار خویش است. کسی که به ادعای خود عمل کرده است و حاصلش را به عینه دیده است به آن ایمان آورده و تمام وجودش در گرو آن سخن است و لذا با دل و جانش آن سخن را بر زبان میراند و بر دل و جان مخاطب می نشیند. میزان بلاغت همان میزان صدق سخن است و صدق سخن معلول صدق سخنگو است و لذا سخن واحد از زبان دو نفر دارای دو اثر متفاوت است
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد اول اثر استاد علی اکبر خانجانی
1481- کسی که هدفش از زندگانی را جز امرار معیشت نمی داند نه علمی می یابد و نه عشقی. و کسی که خدای را رازق و حافظ و حامی و ولی و عاشق خودش می داند مگر می تواند عاشق چنین کسی نباشد که او را از عدم٬ هستی جاوید بخشیده است. یعنی خداشناسی مترادف عشق است و بعکس. آیا نگاه عاشقانه به جهان همچون نگاه دریوزگان است؟ پس علم نیاز به جهان داریم و علم بی نیازی از جهان. و علم بی نیازی از جهان همان علم حقیقی و بی طرفانه است و براستی که: علم نبود غیر علم عاشقی
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
نوشتن برای چیست؟
سارتر فیلسوف شهیر فرانسه می گوید: نوشتن در ذاتش برای دیگری است. ولی این فقط یک روی و حقیقت و صورت ظاهر است. نوشتن در صفاتش برای دیگران است و در ذاتش برای خویشتن است. در صفاتش که برای دیگران است همان گوهره امر به معروف ونهی از منکر است در انواع و درجاتش. همانطور که مثلاً یک اثر محض فلسفی هم دارای رسالت امر به معروفات شناخت است و نهی از منکرات آن. یک قطعه شعر ویا داستان هم چنین است و حتّی یک اثر محض علمی در فیزیک یا زیست شناسی و پزشکی و امثالهم
یک نویسنده برای دیگران می نویسد تا بدین واسطه به دیگران برسد. این همان سرّ بلاغت به معنای رسانایی است و رسیدن به کمال بلوغ
آدمی فقط در دیگران است که به خود می رسد. اینست راز نوشتن! هیچکس به خودی خود و در خود به خود نرسیده است. این حقیقت در مکتب عرفان اسلامی به وضوح تبیین شده است که همان سرّ رابطه مراد و مرید می باشد. هر کسی ذاتاً در جستجوی خود است حتّی در خدا هم ذات خود را می جوید و لذا علی (ع) می فرماید که خودِ خود هر کسی همان خداس.ت
همه تلاشهای مادی و معنوی بشر ذاتاً هدفی جز رسیدن به خود ندارد. ولی هیچ خودیابی سریعتر و مستقیم تر از نوشتن نیست مخصوصاً در قلمرو خود – شناسی. آنکه فقط می خواند دیوانه می شود واز خود بیگانه می گردد. آنچه که انسان را بخود می رساند نوشتن است واین نوشتن هر چه که بررسالت امر به معروف ونهی از منکر ودر قلمرو معرفت نفس باشد این سرعت بیشتر است. این همان معنای عشق است
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد اول اثر استاد علی اکبر خانجانی
1398- « جهاد فی الّه » جهادی مختص عشاق است زیرا جهاد در خدا مستلزم بودن در خداست و این آیه مخاطبی جز عاشقان ندارد که « جهاد کنید در خدا به قدر حق جهادش. و بدانید که خداوند شما را برای خودش برگزیده است تا بر سنت ابراهیم حنیف باشید تا رسول شاهد و شهید در شما و شما هم شاهد بر مردم باشید و خداوند یاور و وکیل شماست و شما را کافیست »۱ یعنی عاشق بایستی همچون ابراهیم از وجودش نژاد زدایی کند و فقط برای نزاد یعنی خدایش باشد و با خدا و در خدا و برای خدا زیست کند.
1402- مولوی می فرماید « بگردید بگردید در اين خانه بگردید در اين خانه غریبید غریبانه بگردید ». خود خداوند هم در حدیث قدسی مي فرماید که « هرکه مرا بجوید می یابد و هرکه مرا بیابد می شناسد و هرکه مرا بشناسد عاشق می شود … »۳ و عشق محصول احساس غربت در جهان است و احساس غربت حاصل رویکرد به خویشتن است.
1413- انسان بمیزانی که « من » است مسنول من و همه اعمال آنست و برای هر ذره از آن محاسبه و مواخذه می شود ولی وقتی دید اين من٬ خداست از هر محاسبه و مواخذه ای هم مبرّا می گردد و اين مقام مخلصین در قرآن است که مسئول اعمال خود نیستند. و اینست معنای سخن علی ع که « هرکه خود را شناخت رستگار شد »۱ یعنی از اسارت و عذاب من خودش که یک توهم است رها شده است و چون دانست و دید و باور کرد که منی جز خدا نیست و فاعلی جز او نیست و موجودی غیر او وجود ندارد.
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
فلسفه قاشق
قاشق یکی از علائم مدنیت و مدرنیزم است که در سرفصل نوینی از تاریخ که آغاز مدرنیزم می باشد پدید آمده است. اگر صنعت موجب بیگانگی و دوری انسان از طبیعت شده است که در واقع صنعت همان طبیعت تمدنی (گرد هم آمده ) و مدرن شده (فرم یافته ) است، قاشق نیز بین انسان و رزقش فاصله انداخته که در واقع بین انسان و خودش حائل شده و دیگر انسان غذایش را مستقیماً با دست خود در دهان نمی نهند. بین انسان و غذایش به اندازه طول یک قاشق فاصله افتاده است و لذا انسان قحطی زده تر و پرخورتر شده است
امتحانش مجانی است. می توانید چند روزی با دستان خود غذا بخورید خواهید دید که زودتر سیر می شوید و به علاوه غذا بسیار لذیذتر می شود و درست به همین دلیل قانع تر می شوید و کمتر می خورید. و این فقط از خواص کمّی تغذیه بی واسطه قاشق است. قبل از اینکه بخندید امتحان کنید تا به راز بزرگی پی برید. بعلاوه اینکه امروزه بر سر همه سفره ها دهها قطعه کمک غذاخوری به همراه قاشق به کار می رود تا مبادا دست آدمی مستقیماً غذا را لمس کند. گویی هیچ چیزی نجس تر از دست آدمی نیست. با ورود قاشق بر سر سفره ها و با توجه به تاریخ اختراع قاشق و چنگال و همراهانش، متوجه یک بحران و قحطی زدگی بزرگ اقتصادی در تاریخ جوامع می شویم و به همراه آن پیدایش پرخوری و امراض حاصل از آن و نیز جنونی در علم طب را شاهدیم. برای فهم بهتر این مسئله می توانید تفاوت غذا خوردن با دهان و سرم را در نظر بگیرید و نیز تفاوت غذا خوردن با چشم باز و بسته را. آیا میل ندارید به عصر حجر باز گردید؟!
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
حکمت جاوید ( حیرت )
حیرتا از آدمی که خود را باور ندارد و متحیِّر است از اینکه چرا کسی باورش ندارد
حیرتا از آدمی که بخود رحم نمی کند و متحیّر است از اینکه چرا کسی به او رحم نمی کند
حیرتا از آدمی که خود را دوست نمی دارد و متحیر است از اینکه چرا کسی دوستش نمی دارد حیرتا از آدمی که خود را نمی فهمد و متحیر است از اینکه چرا کسی او را فهم نمی کند
حیرتا از آدمی که با خود صادق نیست و متحیر است از اینکه چرا کسی با او صادق نیست
حیرتا از آدمی که بخود حرمت نمی نهد و متحیر است از اینکه چرا کسی حرمتش نمینهد
حیرتا از آدمی که به همه دروغ می گوید و همه را دعوت به صدق می کند
حیرتا از آدمی که به دوست خود دشمنی می کند و با دشمنانش دوستی می کند
حیرتا از آدمی که به فردا شکی ندارد ولی به زندگی بعد از مرگ شک دارد
حیرتا از آدمی که خدای نادیده را می شناسد ولی خودش را نمی شناسد
حیرتا از آدمی که از ریا کردن خسته نمی شود و لحظه ای نمی خواهد خودش باشد
از کتاب مذهب اصالت عشق جلد اول اثر استاد علی اکبر خانجانی
1260- هرکه خدای را یاری کند خدای هم یاریش کند »۱ قرآن – این داستان عشق متقابل انسان و خداست. یاری خدا همان تجلی او در خاک آدم است و یاری انسان هم تسبیح و تنزیه و تأویل و رجعت ازلی است که در وادی سراسر ایثار و از خودگذشتن مادی است و از مادیت و منافع مادی خود گذشت!ن
انسان لایق٬ مقاله ۲۱ خودشناسی جاوید
از کتاب دایرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
حکمت جاوید ( انسان لایق )
انسانی لایق عزّت است که برای دیگران هم بخواهد
انسانی لایق ایمان است که برای دیگران هم بخواهد
انسانی لایق معرفت است که برای دیگران هم بخواهد
انسانی لایق محبت است که برای دیگران هم بخواهد
انسانی لایق سلامت است که برای دیگران هم بخواهد
انسانی لایق زندگی است که برای دیگران هم بخواهد
انسانی لایق جاودانگی است که برای دیگران هم بخواهد
انسانی لایق انسانیت است که برای دیگران هم بخواهد
آنکه چنین نیست مجسمۀ شیطان است انسان نیست بلکه شیطانی در صورت بشر. این همان انسان کافر و بخیل است. انسان فقط در دیگران به حق خود می رسد و دیگرترین دیگران هم خداست که ذات بشر است
درباره بازی و شوخی ( سخنان علی ع )٬ مقاله ۲۱ خودشناسی جاوید
از کتاب دایرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
دروغگوترین مردم بازیگرترین مردم هستند
هر جنگی اولّش بازی بوده است
هر چیزی را بذری است و بذر عداوت، شوخی است
هر که بازیش زیاد است حماقت را بر خود پسندیده است
مزاح، کینه را در پی دارد
مؤمن بازی نمی کند
بهترین تفریح کار است
هر که عقلش کم باشد شوخی اش بسیار است
در هر شوخی پاره ای از عقل از دست می رود
غفلت از عیاشی است
خوشگذرانی ها، دامهایند
از بازی و شوخی بپرهیزید که برای این کار آفریده نشده اید
چند حکایت عرفانی مقاله ۳۴ خودشناسی تمثیلی
«از شماست که بر شماست» قرآن کریم
هیچکس دروغ نمی گوید الاّ به خودش
هیچکس فریب نمی دهد الاّ خودش را
هیچکس ظلم نمی کند الاّ به خودش
هیچکس خد مت نمی کند الاّ به خودش
هیچکس خیانت نمی کند الاّ به خودش
هیچکس هدایت نمی کند الاّ خودش را
هیچکس گمراه نمی کند الاّ خودش را
هیچکس دوست نمی دارد الاّ خودش را
هیچکس دشمن نمی دارد الاّ خودش را
هیچکس نیست الاّ خودش
تذکر: همۀ سخنان فوق مفاهیمی قرآنی هستند
چند حکایت عرفانی مقاله ۳۱ خودشناسی تمثیلی از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
مردی به زنش اظهار عشق کرد. زن گفت: اگر راست می گویی ثابت کن. مرد گفت: چگونه؟ زن گفت مرید من شو! مرد گفت حالا که خوب فکر می کنم عاشق تو نیستم چون نمی توانم مرید حرفهای تو باشم. زن گفت: پس من مرید حرفهای تو می شوم. مرد گفت: حالا که خوب فکر می کنم واقعاً عاشق تو هستم
عزرائیل به بالای سر بیماری رفت و گفت: « یک دقیقه دیگر وقت داری و سپس جانت را می گیرم » بیمار گفت: « لطفاًَ صبر کن تا جواب آزمایش به دست من برسد تا لااقل بدانم به چه بیماری مرده ام. » عزرائیل گفت: به مرضی بنام مرگ مبتلا شده ای که هیچ علاجی ندارد جز مرگ. منتهی مرگ هر کسی نام خاصی دارد
روزی مردی به نزد عارفی آمد و گفت: ای شیخ به جستجوی خداوند آمده ام. شیخ گفت: من خود هنوز نجسته ام و لی اگر بخواهی دو نفری او را جستجو می کنیم چون خودش گفته که با یک نفر روبرو نمی شود بلکه برای دو نفر آشکار می شود. مرید گفت: برای چه؟ شیخ گفت: برای اینکه اگر برای یک نفر به تنهایی آشکار شود آن یک نفر خودش را خدا می پندارد و ادعای خدایی می کند ولی اگر یک شاهد دیگر هم باشد چنین ادعایی ممکن نمی شود. مرید بپرسید: حال برای کدام یک از ما آشکار می شود. شیخ گفت: برای من در تو و برای تو هم در من بدینگونه حق خدا محفوظ می ماند
به یکی گفته شد « درب بهشت برای شما باز شده و ساعت هشت امشب بسته می شود. » فرد مذکور گفت: چه بد شد من ساعت هشت و نیم با روانکاوم قرار ملاقات دارم، متأسفانه نمی توانم به بهشت بروم
پزشکی در بیمارستان برای معاینه بالای سر بیماری حاضر شد و گفت: « دهانت را باز کن و بگو آ» . بیمار گفت: آقای دکتر لطفاً برگه آزمایش ایدز خودتان را به من نشان دهید تا به شما اجازه معاینه بدهم
کسی در آتش جهنم نعره می زد و می گفت: « به دادم برسید!». فرد متکبر دیگری که در همان حوالی مشغول ضجه زدن بود به فرد اول گفت: « لطفاً بگو به داد من هم برسند. » فرد اول گفت: « چرا خودت داد نمی زنی. » فرد دوم گفت: « من حوصله منت کشی ندارم. » فرد اول گفت: من هم اولش نداشتم بعد پیدا کردم. تو تازه آمده ای؟
زنی با حالت بغض به شوهرش گفت: آیا می دانی که چند وقت است نگفته ای که عاشق منی؟ مرد گفت: بگذار حقوقم را بگیرم بعد
زنی با همکار زنش درد دل می کرد که گفت: شوهرم کلاه بزرگی سرم گذاشت. زن دوم گفت: شوهر من هم. درحالیکه مدتها فکر می کردم که من کلاه سر او گذاشته ام. زن اول گفت: من هم همینطور. دومی گفت: ما زنان چقدر ساده ایم
از حکیمی پرسیدند: عشق چیست؟ گفت: بستگی و اسارت تو در غیر تا قدر خود بدانی و به خانه خود باز گردی و دیگر از خانه خروج نکنی و هرزگی ننمایی و به دزدی نروی. عشق عذاب خود نشناسی و کفران وجود خویشتن است. آدمی تا خدا را در خود نیافته عاشق است و آنگاه معشوق است.
از زنی پرسیدند: چرا تا به آخر دست از ناز نمی کشی با اینکه می بینی که خریداری ندارد و جز فریب نصیبی به تو نرسانیده است. گفت: جز ناز کالایی ندارم که اگر از آن دست بکشم روسپی شده ام. هر چند که برای حفظ این کالا گاه مجبور به روسپی گری می شوم منتهی در خفا و با شوهرم
از زاهدی پرسیدند: تو خود میدانی و خلایق هم می دانند که این زهد تماماً ریایی است پس چرا دست نمی کشی و اینقدر بیهوده عذاب می کشی؟ گفت: یعنی فاحشه شوم!
از منافقی پرسیدند: همه می دانند که منافقی پس چرا توبه نمی کنی؟ گفت : به خدا که نفاق بدترین عذاب الهی است و کسی را یارای رهایی از عذابش نیست. و این عذاب انکار کسی است که موجب ایمانم شده بود
از رهگذری پرسیدند: به کجا میروی و از کجا آمده ای؟ گفت: از عدم آمده ام و به عدم می روم. ولی مدتی است که ره گم کرده و سر از دنیا در آورده ام و هیچ ره خروجی نمی یابم
عقل چیست؟
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
از دیوانه ای پرسیدم عقل چیست. گفت: نمی توانم بگویم زیرا آنرا فهم نمی کنی
از فقیهی پرسیدم عقل چیست. گفت: مهار نفس اماره!
از عارفی پرسیدم عقل چیست. گفت: زنجیری است که بر جنون خویشتن زنند
از حکیمی پرسیدم عقل چیست. گفت: اراده خدا در بشر!
از عاشقی پرسیدم عقل چیست. گفت: عاشق شدن!
از عمله ای پرسیدم عقل چیست. گفت: کار کردن و کار کردن و کار کردن!
از قبری پرسیدم عقل چیست. گفت: در مقابل روی توست
از خداوند پرسیدم عقل چیست. گفت: منم! زیرا کل کائنات در مهار من است
از خود پرسیدم عقل چیست. گفت: چیزی که به واسطه آن هر چیزی همان است که هست الا انسان که بی عقل است اکثراً
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
«می خواهم عارف شوم»
روزی بینوایی به نزد شیخ آمد و گفت: یا شیخ می خواهم عارف شوم لطفاً مرا ارشاد بفرمایید! شیخ پرسید مگر چه شده که می خواهی خود را نابود سازی؟ آیا زنت تو را از خانه رانده یا بچه هایت تو را کتک زده اند و یا شغل خود را از دست داده ای و یا مردمان تحقیرت می کنند و……. ؟ مرد بینوا گفت: همه اینها که گفتی شده است. شیخ گفت: پس چند روزی نزد ما بمان. مرد چند مدتی در نزد شیخ بخورد و بخفت. تا اندک اندک همسر و فرزندانش به سراغش آمدند و اربابش وی را مجدداً به کار دعوت کرد و چون مدتی از چشم مردم پنهان شده بود منزلت و حرمتی یافت. و آنگاه شیخ پرسید: آیا هنوز هم می خواهی عارف شوی؟ مرد با تکبر و نخوت کامل گفت: مگر نشده ام؟ من خود همه اسرار عرفان را در این مدت کشف کردم هر چند که قبلاً هم می دانستم ولی چندان اطمینان نداشتم. و اینک میروم تا مردمان را ارشاد کنم. این بگفت و بی خداحافظی شیخ را ترک نمود. شیخ در زیر لب گفت: الحمد الله این خطر هم از سر ما گذشت کم مانده بود که ما را تکفیر کند
از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
نیمه شبی دزدی خوشبخت برخانه ای که دربش باز بود وارد شد صاحبخانه ای نیافت. چون وارد اطاق شد فهید که به کاهدان زده است و این خانه از آن درویشی بی نواست و در تمام خانه جز یک عدد کتاب چیزی برای برداشتن لایق نیافت. کتاب را برداشت و لایش را باز کرد و غرق در مطالعه کتاب شد و زمان از یادش رفت که به ناگاه صاحبخانه را بالای سر خود یافت. دزد به ناگاه از جا پرید و گفت: ای شیخ مرا در یاب! شیخ نیز او را بوسید و نانش داد و مریدی اش پذیرفت. دزد بیچاره که تحت تأثیر محبت شیخ براستی مرید و دلداده شده بود در عین حال دچار عذاب وجدان بود و هر روز تصمیم می گرفت که رازش را به شیخ بگوید و برود به دنبال دزدی اش. ولی هر بار شیخ می گفت: باشد برای یک وقت دیگر حالا کارهای واجب تری داریم. تا اینکه سالها گذشت و روزی شیخ مریدش را فرا خواند و گفت می خواهم رازی به تو بازگویم: من هم به قصد دزدی بر دین خدا وارد شدم و در آنجا پای بند گشتم و دزدی ام فراموشم شد، همه ما دزدیم در این درگاه. و خوشا به حال کسی که به درگاه حق به دزدی آید. من اگر مالی می داشتم تو اینک اینجا نبودی. پس هرگز مال میندوز تا خداوند دزدان خانه اش را بسوی تو فرستد و بی نیاز سازد
از کتاب دیالکتیک دیالکتیک اثر استاد علی اکبر خانجانی
52- فلسفه علّیت ارسطوئی به نبرد با دیالکتیک برخاست و به یاری ریاضیات ھمه ازواج دیالکتیکی را با یکدیگر معادل و مترادف و برابر ساخت. شب را با روز، زن را با مرد، خیر را با شر، خدا را با خلق و عدم را با وجود! و این زمینه ظهور نیهیلیزم است که در آخرالزمان رخ نموده است ظهور نابودگری ناشی از قانون علیت و ھمسانسازی ازواج دیالکتیکی به رھبری ریاضیا!ت
از کتاب فرهنگ خان جانی اثر استاد علی اکبر خانجانی
:بند
ھر عامل اتّصال و ارتباط را بند گویند که در عین حال محل انفصال نیز می باشد. بنابر این ھمه چیزھا در جهان به واسطۀ بند به ھم مربوط و یا از ھم تفکیک می شوند یعنی کل جهان به بند، بند است و موجودیّت دارد. پس می توان “بند” را از اسماء و صفات ذاتی خداوند ھم دانست. و در عین حال کل جهان ھستی عامل اتّصال و انفصال انسان در رابطه با خداست و لذا تماماً یک “بند” است در اینجا بند به معنای زندان ھم می باشد. انسان به بدن خودش بند است و بدنش به زمین بند است و زمین به ھوا بند است و ھوا ھم به خدا بند است و خدا ھم به خودش بند است و تنها اوست که به خودش بند است و ھر که به او بند باشد به خودش بند می شود و این ھمان بنده است
از کتاب عرفان چشم و گوش و زبان اثر استاد علی اکبر خانجانی
۶- بایستی چشم را از رنگها شست و گوش را از اصوات زدود و بوھا را از بینی پاک کرد و ذوق ھا را از ذائقه. تا آن رنگ و صدا و بوی و مزۀ حضور خدا درک شود. این کار غیرممکن نیست زیرا اولاً اینکه انسان درست به ھمین دلیل آفریده شده است و چشم و گوش و ھوش ھم درست به ھمین دلیل به او داده شده است و بعلاوه وجود آدمی از نور است و چشم او ھم با نور می بیند یعنی ذات بینائی از بیرنگی است و بیرنگی در ذات بینائی حضور دارد بایستی رنگها را پاک کرد تا به مقام بیرنگی نگاه رسید.
مذهب اصالت عشق جلد اول
۲۰۵- علم و معرفت و حکمت نیز از اسرار دل است و هرگاه با دیگران در میان نهاده شود موجب هدایت برتر است زیرا اسرار الهی است و اینست کسی که زکات علمش را نمی پردازد آن علم موجب هدایت او نمی شود
:یکی از بندهای توصیه استاد در مطالعه آثار استاد
و توصیه آخر به شما عزیزان اینست که زکات معرفت را فراموش مکنید یعنی از معرفی و انتشار این آثار و معارف به دیگران دریغ مکنید که این یک وظیفه واجب الهی است که مهمترین میراث انبیای الهی برای ماست یعنی امر به معروف و نهی از منکر که متأسفانه به حساب فروع دین رفته است در حالیکه یکی از مهمترین شاخه های نبوت است که از اصول دین می باشد. برسانید تا برسی!د
مقاله ۱۸ کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
چه بسا دیوهای آدم صورت
چه بسا دروغی که راست است
چه بسا مردگانی که راه می روند
چه بسا مخلصین کافر کیش
چه بسا نمازگزارانی که دشمن خدایند
چه بسا آدمهایی در صورت حیوانات، گیاهان و صخره ها
چه بسا دوستانی که در سودای انتقامند
از کتاب کند و کاوی در اصول جلد دوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
آدمی بایستی برای دانستن اسرار زندگی خود و اطرافیانش و نیز اسرار جهان، خود را به لحاظ عقلی و حسّی و قلبی آماده سازد و ظرفیت پذیرش و ھضم آنرا بدست آورده باشد وگرنه دچار خفگی و بیماری و انحطاط می گردد. کل جریان تعلیم و تربیت اجباری در جهان مدرن ّحجتی عظیم بر این ادعای ما می باشد. تاریخ دانش نشان می دھد که ھمه اسرار بزرگ عالم دانش و فن به ناگاه و بر حسب اتّفاق بر دانشمندان آشکار شده است و نه در جریان تحقیقات علت–معلولی آنها
جهان ھستی مستمراً طبق قانون سحرانگیز و راز گونه ای در حال پرده برافکنی از اسرار خویش در مقابل چشمان انسان است و انسان بایستی مستمراً بر ظرفیت درک و ھضم و جذب مفید این اسرار بیفزاید و تلاش مذبوحانه و حریصانه او در کشف اسرار کمترین اثری مفید در حال او ندارد و بلکه فاجعه انگیز و جنون آور است. ھر خبر و اثر و رازی به موقعش آشکار شده و دانسته می شود و لحظه ای ھم به پس و یا به پیش نمی افتد. شتاب آدمی در این امر فقط موجب سوء ظن و گمراھی و استهلاک و بدبختی اوست. آدمی بایستی به ھمان چیزھائی که یقیناً می داند طبق حقیقت عمل نماید تا به عمق و ریشۀ این دانائی برسد. کسی که میلی به عمق دانائی خود ندارد و میلی به عمل به علم یقینی خود ندارد حرص شدید برای دانستن ھر چه بیشتر و جدیدتر دارد.
(کندوکاوی در اصول جلد ۲(پدیده شناسی عناصر فرهنگ و تمدن
درباره تن
تن، درب وجود است و مرزعدم
تن مرزبان وجود و عدم است
در واقع خود تن بدین لحاظ وادی برزخ است
سایه روشنِ وجود ــ عدم است
ترسش از عدم است و امیدش به وجود
سلامت و سعادت و شادابی اش از وجود است و بیماری و سستی و اندوھش از عدم است
تن انسان، آخرین چشمه ای است از وجود که از تن جهان می جوشد
تن انسان، محل بروز وجود جهان است
تن جهان، عرصۀ عدم انسان است
تن انسان محل ظهور خدا از تن جهان است
تن انسان به مثابۀ چشم خدا بر تن جهان است
تن انسان، دروازۀ ورود جهان به عرصۀ حیات و ھستی جاوید است
تن انسان تنها ماده ای در کل کائنات است که بیانگر جاودانگی می باشد و تجسم مادّۀ جاودانه است تن انسان، خالق منِ انسان است و منِ انسان، عنصر جاودانگی تن است
تن انسان، جمال ِ منِ اوست. “من” نام جاودانۀ تن است
تن از میان می رود تا ” من ” در عرصۀ جاودانگی ظهور کند. ھمۀ تن ھا یک تن است ھمانطور که ھمۀ من ھا یک من است
دربارۀ نیّت و باطن( از سخنان علی (ع) ) مقاله ۱۹ از کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم خودشناسی جاوید اثر استاد علی اکبر خانجانی
هیچ چیزی در دل نیست الا اینکه بر رخسار آشکار است
هر گاه در نتیجۀ عملی عیبی دیدی به نیّت اوّلیه آن عمل رجوع کن
عملی که به نیّت رضای خدا نباشد به ناکامی می رسد
باطن خود را لطیف کنید تا خداوند دنیای شما را زیبا کند
اعمال شما اجر نیّات شما هستند
خداوند نظر به قلوب شما دارد نه به ظواهر اعمالتان
ریا، صورت را زشت می کند
اگر در کار جهان و جهانیان عیبی دیدید از غفلت شماست پس توبه کنید
حکمت جاوید ( یعنی …) مقاله ۲۰ خودشناسی جاوید از کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
بر حق بودن یعنی فهم و تصدیق آنچه که هست و رخ می دهد
خوب بودن یعنی خوب بودن را دوست داشتن
صدق یعنی تصدیق واقعیت زندگی خویشتن
عصمت یعنی غیر خدا یا دوستان خدا را به دل راه ندادن
کفر یعنی انکار و لعن وضعیت وجودی خود
فسق یعنی عهد خود را زیر پا نهادن
زنا یعنی همخوابگی با کسی که با او عهدی جاودانه نداری
ربا یعنی خواستن زیاده از هر آنچه که داری
تقوا یعنی ترسیدن از خود
صبر یعنی نشستن در خویشتن
دین یعنی راه رسیدن از تن خویش تا ذات خویش
اخلاق یعنی راه و روش خدا شدن
محبّت یعنی بی هیچ نیازی دوست داشتن
مردن یعنی نامرئی شدن همچون خدا
منطقی است که ….(خودشناسی جاوید) مقاله ۱۷ از کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
کسی که نیازمند تر است کمتر ناز کند
کسی که نادانتر است بیشتر سوال کند
کسی که عاقلتر است آرامتر باشد
کسی که محبوبتر است مریدتر باشد
کسی که مؤمن تر است متواضع تر باشد
کسی که ثروتمندتر است قانع تر باشد
کسی که پیرتر است بخشنده تر باشد
کسی که نیست (خودشناسی جاوید) مقاله ۱۵, از کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی
کسی که انجام وظیفه نمی کند وظیفه شناسی دیگران را اهانتی به خویشتن می یابد
کسی که محبّت نمی ورزد محبّت دیگران را چاپلوسی می خواند
کسی که ستم می کند عدالت دیگران را بی عاطفگی می نامد
کسی که تقوا ندارد خویشتن داری دیگران را ریاکاری می خواند
کسی که دروغگوست صدق دیگران را بزدلی تعبیر می کند
کسی که شهامت ندارد شهامت دیگران را توطئه می داند
کسی که ایمان ندارد ایمان دیگران را جنون می پندارد
کسی که قدرت انتخاب ندارد اختیار دیگران را بی وفایی و خیانت می نامد
کسی که آرامش ندارد، آرامش دیگران را تنبلی و عقب ماندگی می داند
کسی که تواضع ندارد تواضع دیگران را بدبختی می نامد
کسی که نیست، هستی را وهم می پندارد
دیالکتیک بود و نبود(2), خودشناسی جاوید مقاله ۱,۴کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم
استاد علی اکبر خانجانی
آنانکه قلباً افسرده و غمگین ترند بیشتر می خندند
آنانکه قلباً منفعل ترند بیشتر می جنبند و می رقصند
آنانکه که کمتر فکر می کنند بیشتر حرف می زنند
آنانکه بیشتر سوگند یاد می کنند کمتر ایمان دارند
انسان به آنچه که بیشتر تظاهر می کند کمتر دارد
(آنچه که هست دلالت دارد به آنچه که نیست. علی (ع
چند حکمت درباره مرگ (خودشناسی جاوید) مقاله ۱۲ از کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم
یکی گفت: راستی فلانی هم مرد. دومّی گفت: عجب! او که دو تا دکترا داشت!
روزی رعیّتی برای عرض تسلیت به محفل تعزیه بزرگی رفته بود. پس از فاتحه خوانی روی به صاحب عزا کرد و گفت: ببخشید که مرد!
وقتی پولدارها می میرند مردم به حالشان بسیار گریه می کنند. ولی وقتی فقرا می میرند هیچ کس به حالشان گریه نمی کند. می دانید چرا؟
آنان که می خواهند بمیرند هرگز نمی میرند زیرا وقتی مردند تازه زنده می شوند. ولی آنان که اصلاً نمی خواهند بمیرند هر روز می میرند
روزی کافری که حیات پس از مرگ را باور نداشت عزیزش را از دست داد. پس از این واقعه می گفت: من تازه باور کرده ام که حیات پس از مرگ راست است زیرا حالا که عزیزم را از دست داده ام هر لحظه به یادش هستم در حالیکه در هنگام حیاتش هرگز یادش نمی کردم
شاهان قدیم تمام ثروت خود را تبدیل به طلا می کردند و با خود وارد مقبره های بزرگ می نمودند. ولی ثروتمندان مدرن نیازی به مقبره های بزرگ مثل فراعنه ندارند چون به حساب بانکی خود واریز می کنند
اگر بینا باشیم بسیاری از اموات شهر و محیط خود را در سیمای صخره ها ، درختان ، حیوانات و حتی اشیاء می بینیم.
برخی قبرهای گران قیمت در کنار مقبره بزرگان دینی می خرند تا مبادا به جهنّم بروند
سخنان پیامبراکرم ص از کتاب انوار حکمت نبوی تالیف استاد علی اکبر خانجانی
342- سه دسته اند که خداوند در قیامت نه با آنان سخن می گوید و نه به سویشان می نگرد و نه پاکشان می سازد و پیوسته عذابی دردناک دارن:د
فرمانروای دروغگو، پیرمرد زناکار و فقیر متکبّر و جاه طلب
سخنان پیامبر اکرم ص از کتاب حکمت نبوی تالیف استاد علی اکبر خانجانی
84- ارمغان مؤمن در این دنیا فقر است
129- اگر بدانید نزد خدا چه دارید دوست خواھید داشت که فقر شما بیشتر شود
314- با فقرا دوست شوید که در قیامت مقامی بزرگ دارند
325- ھرگاه تفکر و فقر را یک جا دیدید به آنجا نزدیک شوید زیرا حکمت در آنجا جاریست
371- پنهان داشتن فقر، عبادت است
از کتاب پدیده شناسی توحیدی اثر استاد علی اکبر خانجانی
591- یکی از نشانه ھای ظاھری کلام توحیدی مختصر و مفید بودن آن است مثل سخنان قصار یا آیات قرآنی. ھر چه که با کمترین کلمات بتوان بیشترین معانی را بیان کرد آن سخن به توحید نزدیکتر است و توحیدی تر است. و کلمۀ الله (خدا) توحیدی ترین سخن است و از آن توحیدی تر کلمۀ ” خود – آ ” می باشد که وحدت وجودی ترین سخن است. و کل فلسفۀ وحدت وجود چیزی جز شرح ” خود – آ ” نیست. این کلمه مغز ھمۀ آثار بنده است که تبدیل به فرھنگ شده است برای نخستین بار
«هستیِ نیستی»٬ (خودشناسی تمثیلی) مقاله ۱۴٬ کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم٬ اثر استاد علی اکبر خانجانی
حرف حق را فقط در سکوت می توان گفت
عمل خالصانه را فقط در انفعال می توان نمود
زندگی حقیقی فقط پس از مرگ آشکار می شود
محبّت کامل فقط برای دشمنان ممکن می شود
معنای هر چیزی فقط در ضدّش عیان می گردد
وجود فقط از فنا رخ می نماید
روحانی کیست؟ (خودشناسی کلامی) مقاله ۱۵
همه انسانها فطرتاً صاحب روح و لذا ذاتاً روحانی می باشند و اصولاً انسان تنها حیوان روحانی روی زمین است. ولی انگشت شمارند کسانی که روحشان در زباله دان تاریخ و گور تن مدفون نشده باشد. انسان واقعاً روحانی کسی است که روحش حی و حاضر وخلاق و جاری در حیات دنیای اوست. انسان صاحب فطرت زنده و وجدان کار آمد است، انسانی عاشق و صاحب گفتار و کرداری نافذ و منقلب کننده و برانگیزنده و حیات بخش و سرنوشت ساز است. با این وصف در میان جماعت موسوم به روحانیون در همه مذاهب جهان نیز بس اندکند که حقاً صاحب روحی زنده و خلاق باشند. فی المثل در میان روحانیون تاریخ معاصر ما فقط کسانی چون امام خمینی و آیت الله طالقانی و امام موسی صدر و امثالهم را می توان براستی روحانی خواند. و چه بسا روحانیون بدون لباس مثل دکتر شریعتی. و نیز حتی کسانی که به ظاهر دم از خدا هم نمی زنند و جانمازی هم ندارند مثل فیدل کاسترو که امروزه منجی مردم آمریکای لاتین شده است و حتی کسی چون مائو که یک میلیارد مردم تباه شده چینی را زنده کرد و مبدل به قدرتمندترین و مستقلترین کشور جهان ساخت. روحانی واقعی، روح انگیز مردمان است. و روح مردم چون برانگیخته شود طالب عزّت و شرف می شود. روح همان امر خداست به قول قرآن کریم و لذا در هر که بیدار باشد عزّت بخش و خدایگونه است.
کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم – فلسفه هرمنوتیک- خودشناسی کلامی اثر استاد علی اکبر خانجانی
دو قلوهای بشری
عشق و نفرت
حماقت و شقاوت
لودگی و لا ابالیگری
دین و علم
ادب و معرفت
صبر و خداشناسی
بزدلی و عربده
صداقت و شهامت
قناعت و آزادگی
بوالهوسی و بی وفایی
وقاحت و غرور
بی غیرتی و خیانت
نژاد پرستی و کفر
حرّافی و هرزگی
چاپلوسی و عداوت
بی نظافتی و فحشاء
بخل و حقارت
حکمت و آرامش
فحاشی و نفاق
خشم و جنون
مردم پرستی و حرام خواری
مکر و جهل
بیقراری و ریا
بیماری و بصیرت
خودشناسی و تواضع
عدالت و عرفان
سیاست و دروغ
خرافه و ظاهر پرستی
ساده زیستی و سعادت
افراط و تفریط
بلاغت و یقین
ثروت اندوزی و هراس
محبت و تنهایی
هستیِ نیستی» (خودشناسی تمثیلی) مقاله ۱۴
حرف حق را فقط در سکوت می توان گفت
عمل خالصانه را فقط در انفعال می توان نمود
زندگی حقیقی فقط پس از مرگ آشکار می شود
محبّت کامل فقط برای دشمنان ممکن می شود
معنای هر چیزی فقط در ضدّش عیان می گردد
وجود فقط از فنا رخ می نماید
از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم فصل حکایات عرفانی – خودشناسی تمثیلی اثر استاد علی اکبر خانجانی
فلسفه تنهایی آدم از کتاب حق بودن اثر استاد علی اکبر خانجانی
۱- آدمي سه قلمرو وجودي دارد: در خویش، در غیر خویش و تردد بین غیر و خویش
كامل در خویش ھمان عارف واصل است
كامل مقیم در غیر خویش ھمان عاشق واصل است
و مردد بین غیر و خویش در اشدش ھمان شاعر است
۹۲- عارفان در ھوشیاري كاملند، عاشقان در مستي و مدھوشي و شاعران بین ھوشیاري و مستي سرگردانند. ومابقي مردمان در طیف ھایي ضعیف از این سه وضع بسر مي برند
۹۳- عارفان مسرورند و سالم و پاك. چون در خویشند و در خانه خدا
عاشقان، بیمارند و اندوھگین. چون در خانه غیر بسر مي برند و شاعران بولهوس ھستند و دربدر. چون بین خویش و غیر در ترددند و آواره
۹۴- و اما انگشت شماري نیز ھستند كه عارفند و عاشق و شاعر. كه ھمه جائي اند و ھیچ جائي و قلندر لامكان و بي زمان. و چون بت عیار ھر لحظه به شكلي درآیند و دل برند و روند. گاه مي رقصند و گاه مي گریند و گاه در سجود و گاه كفر گوي. اینان خضر ھاي دوران ھستند: سلمانها، بایزید ھا و شمس ھا و حلاج ھا
گاه یگانه اند و گاه بیگانه. گاه خویش و گاه دیوانه
گاه عاشق و گاه فرزانه. گاه قدیس و گاه مقیم میخانه
گاه در غارند و گاه بردار. گاه رسولند و گاه بیعار
گاه طبیب و گاه بیمار. گاه پیر و گاه كودك شیر خوار
و این منم
سخنرانی استاد درباره آخرالزمان قسمت اول – سخنرانی استاد درباره آخرالزمان قسمت دوم
آنانکه قلباً افسرده و غمگین ترند بیشتر می خندند
آنانکه قلباً منفعل ترند بیشتر می جنبند و می رقصند
آنانکه که کمتر فکر می کنند بیشتر حرف می زنند
آنانکه بیشتر سوگند یاد می کنند کمتر ایمان دارند
انسان به آنچه که بیشتر تظاهر می کند کمتر دارد
(آنچه که هست دلالت دارد به آنچه که نیست (علی ع
از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم -حکمت جاوید (جملات قصار)- اثر استاد علی اکبر خانجانی
لغت_نامه_عرفانی٬ مقاله ۴ ٬خودشناسی_جاوید٬ کتاب_دایره_المعارف_عرفانی جلد سوم
عشق: خودپرستی به واسطه دیگری در دیگری و به هزینه دیگری
شرک: خداپرستی ذهنی
کفر: خداپرستی آسمانی
ریا: تلاش برای خوب نمایی در چشم دیگران
زیبایی: سیمای بدون برنامه قبلی و فکر بعدی
آزادی : کفایت خود بخودی
خدا: بود نبود
عرفان: خود – خدایی
فلسفه: توجیه جهانی خویشتن
تکبر: وجود خود را در شاًن خود ندانستن
نام: چیزی را تبدیل به علامتی صدادار کردن
شهوت: اراده به فناشدن در غیر
مریض: کسی که راضی شده است
بکارت: پرده ای که راه دل را به نامحرمان بسته است
واژه: عجیب ترین موجود جهان هستی که هرچیزی را برای انسان واژگونه جلوه می دهد
هو: صدای نفس عمیق نام ذات خداوند
الله: ال + لا – آنکه به نیستی (لا) معروف است
ایمان: عشق به یک انسان عارف و مخلص
چند این – همانی (خودشناسی جاوید) مقاله ۵
کفر زن همان نازش در قبال شوهر است
غرور همان خود- فریبی است
دین همان واقعیت است
عشق همان خود پرستی در غیر خویش است
شرک همان چند منظوره بودن یک عمل است
همسر همان جمال نفس تو است
خواب همان مرگ خفیف است
آرزو همان دام شیطان است
خوشبختی همان رضایت است
صدق همان دین داری است
عرفان همان خود شناسی است
صنعت همان ماشین دوزخ است
طبیعت همان درب جنّت است
آخرت همان باطن است
ابلیس همان منیّت است
نفاق همان فاصله بین ذهن و دل است
نماز همان گفتگو با خویشتن خویش است
اندیشه همان جدال بین بود و نبود است
مستی و نشئگی همان عبادت کافران است
تن همان صورت روح است
ممکن نیست که …
ممکن نیست که مؤمن پخمه و کودن باشد
ممکن نیست که گرسنگی موجب فساد اخلاقی شود
ممکن نیست که احساس مالکیّت موجب دزدی نشود
ممکن نیست که دروغگو، دزد و هیز هم نباشد
ممکن نیست که هیچ دروغی بی مصلحت باشد
ممکن نیست که همنشین تبهکاران، دوست مؤمنان باشد
ممکن نیست که انسان فحاشی مؤمن باشد
ممکن نیست که دعایی اجابت نگردد
ممکن نیست که اعتمادی موجب خسران شود
ممکن نیست که مال حرام به صاحبش لذت بخشد
ممکن نیست که که عشقی موجب نفرت نشود
ممکن نیست که بازیگری، مؤمن باشد
ممکن نیست که ثروتمندی آرامش داشته باشد
ممکن نیست که نژادپرست، کافر نباشد
ممکن نیست که چاپلوسی، دوست باشد
ممکن نیست که بی غیرت با وفا باشد
ممکن نیست که پول پرست، عاقل باشد
ممکن نیست که خبر چین، راستگو باشد
ممکن نیست که هیچ «بلی » بی بلا باشد
ممکن نیست که عیش بی مرض باشد
ممکن نیست که خیری دارای شّر نباشد
ممکن نیست که امری ناممکن باشد
لطیف ترین امور (خودشناسی جاوید) مقاله ۷
از کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم
*لطیفترین کفر: دعا
*لطیفترین ظلم: برابری
*لطیفترین نفرت: عشق
*لطیفترین مکر: صداقت
*لطیفترین منطق: سکوت
*لطیفترین وصال: فراق
* لطیفترین تهمت: چاپلوسی
*لطیفترین انتقام: عفو
* لطیفترین عمل: انفعال
* لطیفترین چیزها: عدم
* لطیفترین واژه ها: لطیف
حکمت جاوید
!خدا را تعریف کن تا تو را تعریف کنم
!مگو «من» تا دروغ مگویی
انسانیّت «رنج » است که بر دو نوع است: کُشنده و زنده کننده
آنکه هست نیازی به جلوه گری ندارد همچون خدا
دین واقع گرایی است و کفر خیالبافی و آرزو پردازی
آزادی روح حاصل مهار نفس است
عذابهای بزرگ حاصل عیش های کوچک است
معمولی بودن: اینست کار بزرگ
من: پروردگارا کینه چیست؟
او: عذاب من است بر کسانی که می خواھند قلوب دیگران را مالک شوند و این اشدّ عذاب من است
من : پروردگارا مالکیّت چیست؟
او : دزدی در ُملک من است
من: پروردگارا زیبائی چیست؟
او: اجر من برای متّقین است
من: پروردگارا اینهمه رنج انسان از برای چیست؟
او: از برای آن است که بتواند لایق وجودی جاودانه شود
من: پروردگارا فهمیدن چیست؟
او: ابزاری برای رھائی از تباھی است و نابودی
من: پروردگارا فراق چیست؟
او: فرق بین وجود و عدم است
من: پروردگارا واقعیّت چیست؟
او: واقعیّت تحقّق اراده من است
من: پروردگارا نیکی و بدی چیست؟
او : نیکی آن است که به انسان احساس وجود می بخشد و بدی آن است که به انسان احساس نابودی می بخشد
من: پروردگارا دغدغه چیست؟
او : دغدغه ھمان فهم نکردن است
من: پروردگارا خستگی چیست؟
او: حاصل اعمال اکراھی است یعنی اعمال ریائی
من: پروردگارا صبر چیست؟
او: در خویشتن قرار یافتن است
برگرفته از کتاب من_تو_او، دفتر سوم، جامع الاسرار
چند حکایت عرفانی (خودشناسی قرانی) مقاله ۱۰
از یکی پرسیدم: آیا تعجّب نمی کنی؟ پرسید: از چه؟ گفتم: از اینکه آنهمه آدمیان آمدند و مردند و تو هنوز هستی! گفت: نه. اینکه تعجبی ندارد. گفتم : ولی من در حیرتم. گف : از چه؟ از اینکه اصلاً تعجّب نمی کنی! گفت: علّتش اینست که تازه به دوران رسیده ای کم کم عادی می شود و تو هم دیگر تعجب نخواهی کرد. گفتم: خدا نکند چون می خواهم قبل از مرگم بمیرم، گفت : یعنی مرده ام؟ گفتم: آری ولی هنوز گرمی و متوّجه نیستی. گفت: پس کی متوجه خواهم شد؟ گفتم: در قب!ر
کافری به عارفی رسید و کرامتها دید. سپس از وی خواسته شد تا بخدا ایمان آورد. کافر گفت: تا خدا را نبینم ایمان نمی آورم. عارف گفت: آیا مرا که می بینی ایمان آورده ای؟ گفت: صد الّبته! عارف گفت: پس به ایمان من ایمان بیاور اگر راست می گوئی. کافر گفت: فعلاً کار دارم بعداً درباره اش فکر می کنم
زن بدکاره ای را به نزد شیخی بردند . شیخ گفت : ای زن توبه کن. زن گفت: اگر توبه کنم چگونه زندگیم را گذران کنم؟ شیخ گفت: توبه کن تو را به عقد خودم در می آورم. زن گفت: بشرط اینکه مرا آزاد بگذاری شیخ گفت: اگر آزادت بگذارم همان می شوی که الان هستی. زن گفت: شوهر اول من هم همین را می گفت که از او طلاق گرفتم همه مردها بدبین هستند اگر شوهرم آزادم می گذاشت اینک رسوا نمی شدم. شیخ گفت: عجب!
کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد دوم _ فلسفه قرآنی_ خودشناسی قرآنی اثر استاد علی اکبر خانجانی
درباره خواب
بنابر این بطور کلی می بینیم که آنچه که عالم خواب نامیده می شود در حقیقت بیداری دل و روح و هوش انسان است و آنچه که بیداری نامیده می شود در حقیقت عرصه خوابیدن دل و روح می باشد و انسان چون چوب خشکی معلق و شناور بر آب است و با باطن حیات و هستی بیگانه است. همانطور که آدمی آنچه را که مرگ می نامد همان حیات است و آنچه را که هم نیستی می فهمد، هستی است. و بدین گونه است که همه ارزشها و اعمال و افکار بشری صد در صد معکوس و وارونه است و لذا همواره ناکام و فریب خورده است
از کتاب کند و کاوی در اصول تألیف استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص65
از کتاب ذکر اثر استاد علی اکبر خانجانی
۲۹۴ -در ھمان صدر اسلام با حضور پیامبر و ائمه اطهار شاھدیم كه چه بسا غلامان غیر عرب به چه مقامات عظیم الهي رسیده بودند كه گاه ھمطراز امامان بودند كه این مسئله نژادپرستي عرب را سخت خدشه دار مي كرد و براي ھمین به قتل عامشان پرداختند این بدان معناست كه رحمت محمدي در ھمان عصر حیات دنیوي امامان از قلمرو عرب خارج شده بود تا جایي كه رسول اكرم فرموده بود علمي كه در ثریا (خوشه پروین) ھست از آن ایرانیان است كه به آن دست مي یابند
ھمچنین در مدرسه امام صادق ع صدھا تن غیر عرب به مقامات معنوي حیرت آوري رسیده بودند تا آن حد كه اعراب جاھل آنان را جادوگر ميخواندند و به ھمین دلیل ھفتاد تن از این شاگردان نخبه كه عارفان و حكیماني طراز اول بودند ھمچنین در مدرسه امام صادق ع یك روز به امر خلیفه عباسي در مسجد قتل عام شدند كه اكثرشان غیر عرب بودند و مي دانیم امام صادق بسیاري از شاگردان غیر عرب و حتي غیر مسلمانش را به طور كامل بورسیه كرده بودند و كل ھزینه زندگیشان را تأمین مي كردند. این مسئله در ھیچ جاي جهان و در ھیچ مكتب و مذھبي مشابه ندارد و این صورتي از رحمت محمدي است. كه البته رحمت و محبت پیامبر و ائمه اطهار ع به ایرانیان امري ویژه و قابل تأمل است كه بازتاب این محبت در قلوب ایرانیان در قبال واقعه كربلا اثبات كننده این حقیقت است. زیرا مي دانیم كه ھزاران تن از ایرانیان كه به یاري امام حسین در كربلا در راه بودند و دیر رسیدند پس از شنیدن آن فاجعه خود زني كردند كه این واقعه در طول تاریخ در سنت قمه زني باقي مانده است و اگر عشق حسني و حسیني در میان شیعیان ایراني گاه جنون آمیز به نظر مي رسد واكنش عشقي است كه از جان محمد به علي نسبت به ایرانیان مي جوشد و مهمتر از آن اینكه حسن و حسین با ھمه شیعیان ذاكر و خالص ھمزیستي مي كنند و این یك گزارش شهودي است
حکمتهای قرآنی از کتاب شبی با خدا اثر استاد علی اکبر خانجانی
دروغ نمی گویید الاّ به خودتان
خیانت نمی کنید الاّ به خودتان
ظلم نمی کنید الاّ به خودتان
فریب نمی دھید الاّ خودتان را
ھدایت نمی شوید الاّ بر خودتان
و گمراه نمی شوید الاّ از خودتان
اجر وجزای شما ھمانا اعمال شماست و از طریق کردارتان جزا داده می شوید
ای مؤمنان دین خود را برای خدا خالص کنید و بدانید حتّی اگر یک نفر باشید خداوند شما را کفایت می کند و بدون اذن او موئی از شما کم نخواھد شد
کسانی که ازاطاعت خدا ورسول سر باز می زنند و به عبادات و خیرات پناه می برند خداوند آنها را عذاب و رسوا خواھد نمود
خداوند با صادقان و صابران است و دوستشان دارد وریا کاران و کافران را دوست ندارد
آنان که می گویند ما دوستان خدا ھستیم پس چرا از مرگ می ترسند. پس دروغ می گویند
حکمت فرقانی (خودشناسی قرآنی) مقاله ۴ – استاد علی اکبر خانجانی
می دانیم که « فرقان » نام دیگر قرآن است و در حقیقت محصول نهایی معرفت قرآنی می باشد. اگر قرآن کتاب هستی شناسی و نهایتاً خداشناسی است پس مجموعۀ این شناخت ها منجر به شناخت پدیده های جهان هستی بعنوان نشانه های خداوند ( آیات ) در عالم وجود می شود و می دانیم که نائل آمدن به مقام فرقان بعنوان درجه ای از علم و حکمت الهی یکی از آخرین مدارج انبیای اولوالعزم بوده است. فرقان در لغت از مصدر« فرق »می باشد و این همان شناخت فرقها و تشخیص مرزها و علم بر حدود موجودات است و عین هستی شناسی است و به مثابه شناخت باطن قران می باشد که منجر به شناخت حریم ها می شود که در صفات بشری همان درک حرمت هاست. به همین دلیل نتیجۀ حاصل از فرقان بعنوان علم حدود همانا درک احکام شریعت و اخلاق دینی و وظایف اجتماعی و حرمت های انسانی می باشد که نهایتاً انسان را به حریم الهی می رساند. واژه « حرم » در ذاتش دارای دو معنای متضاد است: نزدیک شدن و حرمت نهادن و نیز دور شدن و تحریم نمودن. این همان منشأ حلال و حرام در رابطه است. پس فرقان علمی است که تکلیف انسان را با موجودات عالم هستی معین می کند و در واقع علم الوظیفه است. و منشأ پیدایش مرز حلالها و حرامهاست. یکی از محوری ترین رسالت ما در این نشریه همین فرقان شناسی است و اگر از بطن این شناخت که به روش پدیده شناسی و با استفاده از علوم انسانی و معرفت نفس، احکام و حدود الهی و حرم ها و حلالها رخ می نماید امری کاملاً منطقی است. در حقیقت ما به روشی دیگر که همان معرفت نفس است یک بار دیگر از منشأ شناختِ حدودِ وجود به حقانیّت احکام الهی می رسیم و این تصدیق کلام پیامبر اسلام است که: « زین پس رهروان معرفت نفس به حقایق دین من نائل می ایند. » در حقیقت آنچه که در فلسفۀ یونانی و حکمت اشراق و نیز پدیدارشناسی مدرن موسوم به هستی شناسی است در زبان قرآنی همان علم توحید است که از بطن فرقان رخ می نماید. یعنی فقط از طریق تشخیص مرز و فرق بین هستی ها بواسطۀ معرفت می توان به ذات واحده عالم وجود یعنی هستی مطلق و وجود فی نفسه که خداوند است، رسید همانطور که در قرآن می خوانیم که براستی خداوند حائل است بین ظاهر و باطن هر چیزی. به همین دلیل علی (ع) بعنوان مظهر حکمت و علم لدنّی و بزرگترین قرآن شناس، معروف به فاروق اعظم است. موجود بودن همان محدود بودن به حدود محسوس می باشد پس وجودشناسی که اساس هر علمی است چیزی جز حدودشناسی نیست و همان شناخت حریم ها و رعایت حریم و حدود قلمرو حرمت هاست و این منشأ پیدایش اخلاق دینی و حکمت عملی است. علم فرقان شعبه ای از خود – شناسی است چرا که اولین موجودی که در دسترس فرد بشری می باشد، وجود خود فرد است و لذا یکی از مهمترین نتایج خود – شناسی همان شناخت حدود معنوی وجود خویشتن است و لذا تواضع و عدالت وجودی به معنای قرار گرفتن بر جای خویشتن از ویژگی خودشناسان است و انسان از طریق شناخت این حدودِ معنوی در خویشتن میتواند حدودِ وجود سائر انسانها و موجودات را درک کند و لذا اساس رابطه اش را با جهان بیرون تعیین نماید و فرق خود را با غیر خود دریابد و نیز فاصله و فراق خود را نسبت به غیر خود فهم نماید و اندازه گیرد و از اینجاست که حرمت بعنوان نتیجۀ نهایی این علم پدید می آید که تشخیص جایگاه معنوی خویشتن در میان سائر موجودات است و اساس رابطۀ انسان با سائر انسانها و نیز کلّ جهان طبیعت است و نهایتاً درک فرق بین خود و خدا و رعایت این حریم که منشاء پیدایش تقوا و عبودیت است و انگیزۀ جهاد برای نزدیک تر شدن به خداست. آدمی بواسطۀ حواس پنجگانه اش حد و مرز مادی هر شئ ای را تشخیص میدهد و مثلاً به خود می گوید این یک درخت است ولی این حدّ شناخت هرگز این امکان را پدید نمی آورد که انسان بتواند با هستیِ درخت رابطه برقرار کند. همانطور که انسان می تواند بواسطۀ حواس خود درک کند که این یک جنس مخالف است ولی این حد از شناخت برای برقراری یک رابطۀ معنوی با جنس مخالف کفایت نمی کند زیرا هر چیزی دارای یک معنای واحد و منحصر بفردی در خویشتن است همانطور که هر شئ ای چنین است و هرگز دو موجود در عالم هستی بطور کامل همسان نیستند پس علم فرقان ما را به درک تفاوت معنای موجودات می رساند و نیز این انگیزه را پدید می آورد تا به معانی دیگری از هستی دست یابیم و آن معانی را نیز بر معنای خود بیفزاییم و این همان رشد و تکامل انسان است. بنابراین فقط بواسطۀ چنین شناختی و رعایت این شناخت در حریم موجودات، انسان می تواند فاصلۀ بین خود وغیر خود را درک نموده و حقوق این فاصله را رعایت کند تا بتواند به غیر خود نزدیک شود که غیرترین غیرها برای وجود انسان همانا خداست که ذات خویشتن است پس در واقع علم فرقان علم وصال با خویشتن است در وصال با جهان. و این مقام توحید است. به تجربه درک می کنیم که محوریترین مشکل بشر مشکل رابطه است و رابطه تماماً بر قانون فرقان استوار است یعنی مثلاً اگر کسی بتواند با شناخت حدود وجودش به مرزهای وجود همسر و فرزند و دوستانش دست یابد می داند که چگونه رفتاری داشته باشد که موجب تجاوز به حدود آنان نشود و رابطه را زخمی و ظالمانه نسازد و هم می داند که چگونه به آنان تدریجاً نزدیکتر شود تا بتواند بر حریم وجودشان وارد شده و محرمشان گردد یعنی با آنان به مقام صداقت و صمیمیّت برسد. این همان تلاشی است که کلّ انرژی مادی و معنوی بشر را به خود مشغول داشته است و شکست و پیروزی هر کسی در زندگی منوط به همین امر است. آنکس که از این حکمت بیگانه است و حریمها را درک نمی کند یا در روابطش با عزیزانش بیگانه است و یا متجاوز است و یا ریاکار و چاپلوس و یا تحت ظلم آنان است. فرقان در یک کلام همان علم رابطه است و کلّ مشکلات عاطفی و روانی بشر حاصل فقدان این علم است. آنچه که ظلم و تجاوز و یا محبت و عدالت نامیده می شود بیان وضعیت های گوناگون انسان در جهان فرقان است
مالیخولیای واژه ها «سرّ واژه» مقاله ۱(فلسفه هرمنوتیک) اسرار واژه ها- خودشناسی کلامی
چرا هر صفت و ادعایی که به لفظ می آید در غایت تحقق به ناگاه واژگونه از آب در می آید؟ این همان سرّ ناکامی انسان در جهان است و راز هر شکستی و هر جنونی و هر حیرتی. این سرّالاسرار عالم وجود انسان در جهان است. واقعیت اینست که واژه ها به راستی واژه اند یعنی وارونه اند. لفظ « واژه » یک لغت پهلوی اوستایی است که قدیمترین زبان بشر است. « واژه » هم به معنای کلمه است و هم به معنای وارونگی، شومی و مالیخولیاست. علی (ع) می فرماید: « واژه ها در نزد عارفان واژگونه می شوند». در حقیقت در ذات هر واژه ای معنایی بر خلاف آنچه که در نزد عامه مردم تداعی می شود حضور دارد. این امر علت اصلی گمراهی جماعت اهل کتاب (سواد ) است که در قرآن نیز مذکور است. این سرّ واژه ها است که در واژۀ «واژه » عیان است. و فقط عارفان بر اسرار واژه ها آگاهند و این منشأ علم تأویل است. درست به همین دلیل مردمان امّی و بی سواد که با الفاظ و واژه ها کمتر کار دارند به هدایت نزدیکتر ند و جماعت اهل کتاب بیشترین جدال و انکار را نسبت به حقیقت دارا هستند الاّ اینکه در قلمرو معرفت به عرفان واژه ها نایل آیند. این سرّ به بیان فلسفی همان دیالکتیک ذات واژه هاست
چند حکایت مالیخولیایی(خودشناسی تمثیلی) مقاله ۱۱
از رمّال و دعا نویس پرسیدم: چرا آیات قرآن را می پزی و به خورد مردم می دهی؟ گفت: مگر نخواندی که در خود قرآن آمده که «این کتاب رحمت و شفایی برای مؤمنان است»
کسی از فرط دندان درد تا صبح دعای دندان درد را زمزمه کرد و هیچ تسکین نیافت تا از درد بی هوش شد فردایش گفت: بالاخره اثر کرد و باز دعا را آغاز نمود
شبی در عین دلبری زنی به شوهرش گفت آیا واقعاً عاشق منی و جز خوشبختی برای من نمی خواهی مرد گفت: همینطور است. زن گفت: اگر راست می گویی مهریه ام را تماماً و نقد بپرداز و طلاقم بده. مرد نیز همین کار را کرد. زن به هنگام خداحافظی گفت: اگر به راستی عاشقم می بودی این کار را نمی کردی. تو عاشق نبودی احمق بودی. مرد گفت: احمق خودتی من از تو بیزار بودم و فقط اینگونه می توانستم از شرّت راحت شوم
روزی دختری به دوست پسرش گفت: این را بدان که تو نه اولین دوست من هستی ونه آخرین آن. پسره گفت منظورت اینست که اصلاً نگران هیچ چیزی نباشم مرسی خیلی لیبرالی
از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم فصل حکایات عرفانی – خودشناسی تمثیلی اثر استاد علی اکبر خانجانی
حکایت: حلّ یک مشکل شرعی (خودشناسی جاوید) مقاله ۱۰
روزی مؤمنی به نزد شیخ آمد و گفت یا شیخ مشکلی دارم
مسئله من اینست که زنی دارم کافر ولی خیلی دوستش می دارم و می دانم که پس از مرگ، او به جهنّم خواهد رفت و من در فراق او بهشت من جهنّم می شود. آیا این معمّا راه علاجی دارد؟ شیخ گفت: یا تو هم باید کافر شوی و به جهنم بروی تا با او باشی و یا او باید توبه کند تا با تو در بهشت باشد. مؤمن گفت: من که کافر بشو نیستم او هم توبه کن نیست. شیخ گفت: انشاءالله خداوند به خاطر ایمان تو زنت را هم مورد عفو و شفاعت قرار دهد تا مشکل تو حل شود. مؤمن اندکی فکر کرد و سپس گفت: ای شیخ این که تبعیض و ظلم است من که عمری تقوا پیشه کرده و اینهمه خیرات داده ام با اویی که جز گناه نکرده و لقمه ای به کسی نداده است در یکجا باشیم؟ شیخ در خود فرو رفت و گفت: بنشین تا مشکل تو را حل کنم. رفت و از پستوی حجره اش شمشیری عریان آورد و گردن مؤمن را از تن جدا کرد. و گفت: اینست جزای کافری که خود را مؤمن می پندارد و برای خدا هم تعیین تکلیف می کند. به راستی که مشکل منافقان جز با شمشیر حل نمی شود
چند مصاحبه خصوصی(خودشناسی تمثیلی) مقاله ۱۰
*از دانشجویی پرسیدم: چرا با اینهمه هزینه گزاف دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی شده ای؟ گفت :واقعاً به آزادیش می ارزد : آزادی از دانش ،اسلام و مخصوصاً خانواده
از دروغگویی پرسیدم: چرا اینقدر دروغ می گویی؟
گفت: زیرا هیچکس باورم نمی کند
از زنی پرسیدم: عشق بهتر است یا ثروت؟
گفت: عشق بهتر است با ثروت
از نو مسلمانی پرسیدم: چرا متدیّن شده ایی؟
گفت: زیرا بازار کفرم کساد شده بود
از مؤمنی پرسیدم: چرا اینقدر نماز می خوانی؟
گفت: کار از محکم کاری عیب نمی کند
از جهودی پرسیدم: بانکداری اسلامی چیست؟
گفت: جهودی که می خواهند به زور مسلمانش کنند
دو قلوهای بشری (خودشناسی جاوید) مقاله ۹
عشق و نفرت
حماقت و شقاوت
لودگی و لا ابالیگری
دین و علم
ادب و معرفت
صبر و خداشناسی
بزدلی و عربده
صداقت و شهامت
قناعت و آزادگی
بوالهوسی و بی وفایی
وقاحت و غرور
بی غیرتی و خیانت
نژاد پرستی و کفر
حرّافی و هرزگی
چاپلوسی و عداوت
بی نظافتی و فحشاء
بخل و حقارت
حکمت و آرامش
فحاشی و نفاق
خشم و جنون
مردم پرستی و حرام خواری
مکر و جهل
بیقراری و ریا
بیماری و بصیرت
خودشناسی و تواضع
عدالت و عرفان
سیاست و دروغ
خرافه و ظاهر پرستی
ساده زیستی و سعادت
افراط و تفریط
بلاغت و یقین
ثروت اندوزی و هراس
محبت و تنهایی
از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم -حکمت جاوید (جملات قصار)- اثر
استاد علی اکبر خانجانی
علم رحمت مطلقه
24- علی (ع) می فرماید که خداوند را شرابی است که به دوستانش می نوشاند که بواسطه مستی اش با او یکی می شوند و بین عاشق و معشوق هیچ فرقی نمی ماند. این شراب و مستی معرفت و علم و حکمت الهی است و عرفان وحدت وجود و توحیدی است که خلاصه اش همان است که گفتیم
از کتاب علم رحمت مطلقه تألیف استاد علی اکبر خانجانی
21- شهر قلمرو گم شدن است و روستا عرصه پیدایش
22- عشق روستایی به شهر ، عشق به گم شدن از مقابل دیدگان نژاد است. عشق شهری به روستا عشق به پیدا شدن دوباره است
23- در روستا خداوند حکم می کند زیرا روزی از آسمان می آید ولی در شهر حکومت حکم می کند زیرا روزی از پول حاصل می آید و پول در نزد حکومت است.
24- در شهر عواطف رقیق است ولی سطحی است ولی در روستا عواطف غلیظ است ولی عمیق است
25- در روستا عشق را فسق می نامند و در شهر ھم فسق را عشق می دانند
خضر نامه
و باز پرسیدم: به تجربه در خود و بسیاری دیده ام که تا چه حدی علوم دنیوی و عاریه ای بزرگترین حجاب و مانع علوم لدنی و عرفانی است ولی چرا چنین است. فرمود: زیرا علوم عاریه ای و موروثی که از بطن ظلمات تاریخ و نژاد حاصل می شوند دارای ماهیتی استکباری و ظلمانی و خودپرستانه و کافرانه هستند که در این باره خودت تا کنون به تفصیل سخن گفته ا…..ی
از کتاب خضرنامه تألیف استاد علی اکبر خانجانی ص 13
خود هوسرل در یک کلام، پدیده شناسی را یک روش منطقی برای کشف ذات جهان نامیده است که آن روش عبارت است از « کاهش منطق » که عملًا صفات زدائی از پدیده هاست تا رسیدن به ذات. این روش منطقی – فلسفی اساس مشهورترین فلسفه قرن بیستم جهان یعنی اگزیستانسیالیزم (مکتب اصالت وجود) گردید که همان اصالت ذات است در مقابل ماهیت (صفات). ولی آنچه که عملًا در این فلسفه رخ نمود نه ذات بلکه پوچی و برزخ و عدم بود. به همین دلیل همه فلاسفه این مکتب یک روش عرفانی و روحانی را برای جهش از این برزخ مطرح نمودند که موسوم به «ترانسدانس» می باشد که مترادف اشراق یا معراج عرفانی و شهود قلبی است
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۱۱۳
www.khanjany.com
حکمت چیست؟
حکمت، نوعی دانائی نیست، فلسفه هم نیست و عرفان نظری هم نیست و کلمات قصار هم نیست و اصولًا چیزی قابل اکتساب از دیگران نیست. حکمت، نوعی توانائی روح است و یک مقام معنوی می باشد همانطور که قرآن می فرماید که: آنگاه که موسی به کمال رسالت رسید از جانب خداوند حکمت و کتاب و فرقان یافت. در روایت است که گروهی از دانشمندان به نزد پیامبر اسلام آمدند و درباره حکمت دین او سؤال کردند. پیامبر فرمودند که: ما حامل حکمت برای مردم نیستیم بلکه حامل حکم خدا هستیم و هرکه این احکام را عمل کند به حکمت آن می رسد. در واقع حکمت، نوری است که حاصل عمل به حکم خداست و حکیم، مظهر حکم خدا می باشد و لذا دارای نور شفاعت و معرفت و کرامت است و این نور را به قلوب مردمان می تاباند و چه بسا شفا می یابند. این شفا حاصل القای نور دین است همانطور که قرآن شفاست. به همین دلیل در روایتی از حضرت رسول آمده است که کلّ مؤمنان دارای شفاعت هستند. این شفاعت نوری از حکمت است. کلام حکیمانه یکی از سطحی ترین بروز حکمت از وجود حکیم است که الّبتّه دارای بلاغت و قدرت نفوذ خارق العاده ای می باشد و بر قلوب اثر می کند. یعنی کلام حکیم در وجود مخاطبان به طرزی حیرت آور به فعال در می آید و این همان کرامت و شفاعت است. حکمت، نور اعمال خالصانه از وجود مخلصین است و لذا چیزی به نام فرمولهای حکیمانه وجود ندارد و مقلدین حداکثر مبدّل به عطاران و رمالان و شیادان می شوند. کلام و دست حکیم شفا بخش است به هر بهانه ای
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۱۱۹
www.khanjany.com
حکمت آخرالزمان
*نخور تا سیر شوی. *میندیش تا فهم کنی. *بنشین تا برسی. *مگو تا فهم شوی. *برو تا بمانی. *ببخش تا بخشیده شوی. *مخواه تا بی نیاز گردی. *قهّارباش تا محبوب شوی. *بیدار باش تا استراحت کنی . *تنها باش تا دوست بداری. *رها کن تا رها شوی. *بیمار شو تا سالم بمانی. *بترس تا در امان باشی. *بازی مکن تا دیوانه نشوی. *نگاه مکن تا مسخ مگردی. *فنّی مباش تا فنا نشوی
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۵
www.khanjany.com
(حكمت جاوید (ایمان
داروی حسد، احساس حقارت، احساس پوچی، بولهوسی، ایدز، بیکاری، هرزگی، بی نظافتی، بی عاطفگی، حماقت، فقر، خلافکاری، بی هویتی، بدبختی، بدشانسی، مکارگی، ورشکستگی، اعتیاد، زن ذلیلی، بی حجابی، تصادفات، تورم و گرانی، بزدلی، پزشک زدگی، وسواس، رسوایی، بی اعتقادی، بی عشقی، ایمان است
و اما داروی بی ایمانی، دوستی و همنشینی و همدلی با یک عارف است
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۵۵
www.khanjany.com
حکمت روانکاوی و روان درمانی
روانکاوی و روانشناسی و روان درمانی آن علمی بوده که در نزد عارفان و حکیمان و علمای بزرگ اسلامی همچون ابن سینا بوده که بطرزی معجزه آسا مبادرت به درمان انواع جنون و روان پریشی می نمودند. حکمتهای مثنوی مولوی مملو از درسهای روانکاوی و روان درمانی است که متأسفانه هرگز از این منظر نگریسته نمی شوند. همه حکایات عرفانی ما نیز اینگونه اند و بایستی اساس روانشناسی و روان درمانی اسلامی قرار گیرند تا از جنون فرویدیزم نجات یابیم. آنچه که امروزه تحت این عنوان مشهور است و کسانی چون فروید و یونگ و فروم و اسکینر و پیروانشان بدان مشهورند ربطی به شناخت روان انسان ندارد و بلکه حداکثر واکنش روان در تن و اعصاب و رفتارهای بشر است. و آنچه که امروزه موسوم به روان درمانی می باشد مثل سائر علوم پزشکی فقط مبارزه فیزیکی با نشانه های بیماری است و با اصل بیماری بیگانه می باشد. آنچه که روان نامیده می شود در قاموس اسلامی همان «نفس» است و لذا این علم جز در قلمرو معرفت نفس حاصل نمی آید و علمی نیست که به صرف دهها سال تحصیل در مدرسه عاید کسی گردد. دانشجوی این علم بایستی قبل از هر چیزی انسانی مومن به خدا و دین و اخلاقیات و اهل تزکیه و معرفت باشد. در غیر اینصورت فارغ التحیصلان این رشته ها مبدل به شیاطینی می شوند که جز توجیه و تقدیس پلیدی هنری دگر ندارند همانگونه که امروزه شاهدیم
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۲۰۴
www.khanjany.com
فلسفه زندگی
خداوند جهان هستی را فقط بقصد شناساندن خودش خلق کرد و از میان مخلوقات انسان را مأمور اين امر نمود. در واقع جهان هستی فقط دارای يک اراده ذاتی است و آن اراده به معرفی نمودن خداوند به انسان است. اين اراده در وجود انسان نیز حضور دارد که اراده به شناختن خداست. بنابراين از منظر انسان هر آنچه که در زندگی رخ می دهد هدفی جز معرفی خدا به انسان ندارد و نیز هر آنچه که انسان انجام می دهد ذاتاً در جهت شناخت خداست. اين اراده بسیار اساسی تر از آگاهی ذهنی انسان است. اين فلسفه عالم وجود از منظر معرفت دينی است. و از اين منظر همه پیامبران نیز هدفی جز شناساندن خدا به انسان نداشته اند و لذا همه قوانین و ارزشهائی که پديد آورنده تمدن و تاريخ بشر بر روی زمین است ذاتآً چنان است که انسان را بسوی
خداشناسی هدايت کند. بنابراين پاسخ اين سئوال ذاتی بشر که «از کجا آمده ام، چرا هستم، چه می کنم و به کجا می روم…» واضح است: انسان خلق شده و کل جهان هستی به ياری آمده تا خدا را بشناسد يعنی هستی را و وجود داشتن را درک کند و سريعترين راه و روش اين شناخت هم به تجربه بشری همان خودشناسی است. ولی اين خودشناسی بخودی خود کفايت نمی کند و بايستی ديگران هم اين خود شناخته شده را بشناسند و تصديق کنند همانطور که خداوند هم بر همین نیت جهان و انسان را آفريد تا بیگانگان هم او را بشناسند و لذا از عدم، آدم را آفريد تا او را بشناسد.انسان هم دارای همین نیاز خدائی است چرا که جانشین خدا نیز هست و چون چنین است اصلا ً می تواند و بايد خدا را بشناسد و اين خداشناسی هم طبعاً جز از راه خودشناسی ممکن نیست. همه مخلوقات خدا بسیار زودتر از انسان به شناخت خدا نائل آمده و او را تسبیح می گويند منتهی خدای بیرون از خويش و غیر خويش . ولی اين شناخت خدا برای خدا منظور نبوده و راضی اش ننموده و لذا انسان را به مثابه جانشین خود خلق کرد که از صورت و روح خود به او وجود بخشیده تا او را در خود بیابد و اين شناخت کامل است زيرا انسان تا کاملًا و واقعاً بر جای کسی ديگر نباشد قادر به شناخت واقعی و کامل او نیست. و اين حق خودشناسی و ضرورت آن است. لذا فقط انسانی حق انسان بودن را ادا کرده است که خدا را در خودش شناخته باشد. يعنی انسانیت بشر فقط در خداشناسی عرفانی و خودی تحقق می يابد و بشر را در خلقت کامل می کند و همان می کند که بايد باشد. يعنی بشری که خدا را در خود يافته و شناخته و به ديگران هم کاملًا معرفی کرده باشد. و اين مکتب عرفان است که راه معرفی خدا از وجود انسان است و راز جاودانگی انسان در جهان. هر انسانی در کل زندگی هر کاری که می کند جز به قصد شناساندن خدائیت خود به ديگران نیست و اين يک اراده ذاتی است ولی اکثر انسانها راه و روش اين کار را نمی دانند و اين راز ناکامی و شکست انسان در زندگیست. پس در حقیقت پیروزی انسان در زندگی جز اين نیست که بتواند خدای خود را از وجود خودش بر ديگران عرضه و معرفی نمايید. و اينست که عارفان تنها انسانهای پیروز و بکام رسیده و ماندگار در تاريخ بشرند و عرفان نیز مذهب نهائی انسان در تاريخ است. زندگی و کائنات عرصه عرفات است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۹۴
www.khanjany.com
فلسفه ارادت عرفانی
ارادت عرفانی در يک کلمه بمعنای سپردن اراده خويش نزد يک عارف است. اين همان تشیع عملی می باشد که اطاعت از يک مؤمن عارف به مثابه امام است. آدمی قربانی اراده خويشتن است و فلسفه آزادی اراده که بزرگترين شعار انسان مدرن است و راز تباهی و جنون و خودبراندازی اوست بدان معناست که آدمی نفساً دشمن خويشتن است و لذا در اطاعت از اراده نفسانی خود مبدل به دشمن خود شده و خود را نابود می کند. اين کل راز و فلسفه رابطه مراد و مريد و امامت است که يک مريد اراده نفسانی خود را که دارای ذاتی ضد انسانی می باشد بدست مرادش می سپارد. در واقع دشمن خود را تحويل مراد می دهد تا آنرا تربیت کند و رام سازد و به دوستی با صاحب بکشاند و آنگاه به او بازگرداند. آدمی در پیروی از خويشتن است که به اسارت می افتد و بی اراده می شود. در معارف قرآنی و احاديث شیعی به وفور آياتی می يابیم که دال بر اين راز است که انسان نسبت به خودش کافر و ظالم و جاهل و عدو است و تنها راه نجات او همانا سر سپردن و نهايتاً دل دادن به يک انسان عارف و مخلص است که خود او فنای در اراده حق است. و لذا اطاعت از مراد عین اطاعت از خداوند است و اين صراط المستقیم هدايت ونجات است که مذهب امامیه بزرگترين مکتب در اين وادی می باشد و لذا اين مذهب بر اساس معرفتی ذاتی از انسان بنا شده است و مذهبی انسانی و جهانی است. و اينست که عرفان همه مذاهب بر رابطه مراد و مريد استوار است و حقیقت ذاتی هر مذهبی را عیان می کند. امامیه غايت همه مذاهب است
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۸۹
www.khanjany.com
فلسفه شطحیات
شطحیات به گفتاری از عرفا اطلاق می شود که حضور حق را در وجود خود گزارش می کنند و گوئی که خود
مظهر حق و اراده و صفات خداوند می باشند. چنین نوعی از سخنان فقط و فقط در عارفان جهان اسلام و
خاصه تشیع بروز کرده است و در هیچ مذهب ديگری مشابه ندارد و لذا سخنانی منحصر بفرد و خارق العاده
است و درک آن نیز مستلزم معرفتی توحیدی می باشد. اين نوع سخنان از جانب عارفانی همچون حلّاج، شمس تبريزی، بايزيد بسطامی و روزبهان بِقلی مشهور است ولی کاملترين نوع اين سخن از خود زبان مولای عارفان يعنی علی (ع) نقل شده است که البته بسیاری از علمای دينی و روحانیون شیعی منکرش شده اند مثل اين حديث که «من اول و آخرم، ظاهر و باطن، حیّ و قیوم ، رزاق و قسّام و…» اين نوع کلام بیانگر ولايت وجودی در يک عارف است در لحظاتی که ذات حق را در خويشتن لمس می کند. در برخی عارفان اين وضعیت يک مقام دائمی است و در برخی ديگر بصورت حالت گذراست. اين وضع نشان الحاق يک عارف بر نفس خويش به ذات وحدانی خويش يعنی پروردگار است و اين مقام توحید است و انسان کامل. به بیانی ديگر اين واقعه خلافت اللهی انسان است. و اما همین شطحیات جان بسیاری از عارفان و امامان را در خطر افکنده است و حکم الحاد و ارتدادشان بواسطه کسانی که توحید نفس و عالم استغراق عرفانی را درک نکرده اند، صادر شده است. اين عارفان ادعائی خدائی نداشته اند بلکه گاه خداوند از زبانشان سخن گفته است و اين از ويژه گی سیر و سلوک روحانی می باشد. از میان روحانیون معاصر شیعه اندک کسانی که حق اين واقعه را درک و تصديق نموده ند علامه طباطبائی و امام خمینی بوده اند
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۸۶
www.khanjany.com
فلسفه هنر کوبیزم
کوبیزم از نقاشی آغاز شد و به سائر هنرها رسید که سلطانش پیکاسو می باشد با نگاهی به يک اثر کوبیستی می توان شاهد جهانی تکه پاره و ناهمگون و مالیخولیائی بود: انسانی که جای دماغ و گوش و چشم و دهانش عوض شده و در سینه اش بجای قلب يک قاشق قرار دارد و به جای پا، با دستان راه می رود و …
اين همان انسان تکنولوژيستی مدرن است. کوبیزم يک مرحله انتقالی به تناسخ کامل است مثل مسخ کافکا که انسانی بناگاه تبديل به يک عنکبوت می شود. انسان کوبیستی يک انسان مونتاژ شده است مثل ماشین. و بیهوده نیست که نخستین آثار کوبیستی در نقاشی از زنان روسپی و مردانی که در کارخانه ها کار می کنند الهام گرفته است. اين نوع زن و مرد، نمونه کامل و نهائی انسان مدرن است: مرد ماشین زده و زن پول زده! دو نوع تن فروشی و استحاله تن! واقعه پیوند اعضاء در پزشکی مدرن يک نماد کامل از انسان کوبیستی است که متشکل از اعضای فلزی و پلاستیکی و عاريه ای است. انسانی که تبديل به مجموعه ای از قطعات شده است. کوبیزم پیکاسو تماماً بیانگر انسان صنعتی جنگ زده و تباه شده سکس و پول و ماشین است. کوبیزم بیانگر تراژدی تبديل انسان به شی است. انسان کوبیستی همانطور که از نامش پیداست يک انسان مکعبی است بمعنای انسانی که در هندسه و رياضیات حل شده است: انسانی فنی! انسانی که بواسطه ماشین در هم کوبیده شد و له گرديده و سپس از اول مونتاژ شده است، يک انسان بازيافت شده از زباله های صنعتی!
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۴۴
www.khanjany.com
«زنده باد ضد من»
فلسفه اخلاق الله
از آنجا که انسان تنها مخلوقی است که ذاتاً ضد خود می باشد لذا پیروی او از خودش عین پیروی او از ضد خودش می باشد و از خود دور شده تا گم می شود. پس واضح است برای اينکه انسان بخودش برسد و خودش شود و به اين نیاز فطری خود نائل آيد بايستی عاشق و پیرو و مريد کسی باشد که ضد اوست که در اينصورت بسوی خودش رهنمون شده و به خود ِ خودش که همان خداست می رسد و يگانه و موجود می گردد. انسان تا قبل از اين دوگانه است که نیمی از وجودش در عدم است و نیم دگرش در وجود. آن نیم عدمی اش بايستی به وجود ملحق شود و يکی شود. اينست معنای واقعی انسان کامل در مقابل انسان نیمه. اينست نیاز وجودی انسان به يک مراد که تطبیق اينست: زنده باد ضد من! زيرا آن نیمه از جنبه عدمی انسان نام «من» است. و مراد هم اين عدم را از او می گیرد و وجودش می بخشد. يعنی عدم را می گیرد و نیمه وجودی اش را بسوی اين عدم که در نزد مراد است می خواند: اطاعت بی چون وچرا. ولی او در اين امر احساس نابودی می کند لذا فقط بايستی بی چون و چرا اطاعت کند زيرا منطق علیتی دوگانه پرست است زيرا وجود– عدمی است. عدم در نزد مراد وجود می يابد و مريد بايستی بی چون و چرا بسویش برود و به آن ملحق شود تا خود خودش شود يعنی صاحب اراده ای يگانه و وجودی يگانه. اين همان عشق به فناست که مقصدش بقاست. پس «زنده باد ضد من» رندانه ترين دعويهاست و صادقانه ترين اعمال و کوتاهترين راه وصال. و نیز توحیدی ترين سخن و ذات امر به معروف و نهی از منکر است زيرا «من» هر کسی کارخانه منکرات اوست. اين شعار پیامبران و حکیمان و عارفان و صديقین تاريخ بوده است. اين همان شعار خدا در لحظه خلقت انسان است و اساس اخلاق الله می باشد زيرا ضد خودش را که عدم بود آدم نمود و جانشین خود ساخت. آدمی نیز بايستی از اخلاق خدا پیروی کند تا به منشأ وجودش يعنی خدا برسد و هستی جاودانه يابد
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۳۲
www.khanjany.com
فلسفه مشاع و اشراق
(فلسفه ذهنی و قلبی)
بیش از دو هزار سال است که فلسفه به دو مکتب مشاع و اشراق تقسیم شده ولی هنوز هیچ تعریف روشن و محسوسی از هر یک و نیز تفاوت این دو ارائه نشده است. فلسفه یعنی عشق به حقیقت. مشاع در عرب به معنای اراده کردن است که واژه مشیّت و انشا از همین مصدر است. ولی اشراق به معنای طلوع نمودن است که از شرق می باشد. پس مکتب مشاع به مکتبی از حق جویی گویند که فرد طالب خودش به اراده و سلیقه و امکاناتش به جستجوی آن می پردازد و از این شهر به آن شهر و از این استاد به آن استاد و از این کتاب به آن کتاب و از این کار به آن کار در حرکت است و برنامه می ریزد. این همان شناخت حصولی یا تحصیلی می باشد که شناختی عاریه ای و اکتسابی و مدرسه ای و کتابی و لذا شناختی صرفاً ذهنی است . ولی مکتب اشراق می گوید که به جای این در و آن در زدن بنشین و خودت را بشناس و باطن خودت را از تاریکی و کبر و جهل و غرور پاک کن تا نور حق در دلت طلوع نماید و تو خودت مظهر حق شوی. و این حکمت عملی یا عرفان عملی و مکتب حکیمان و عارفان و امامان بوده است. هر چند که نخستین بانیان فلسفه و حکمت جملگی حکیمان و عارفان و اشراقیون چون پارمنیدز و زنون و جورجیاس و سقراط و بودا و لائوتز و مانی بوده اند معلوم نیست که چرا و چگونه و بر چه عقلانیتی اکثر شاگردان آنان پیرو فلسفه مشاع شده اند مثل ارسطو و فارابی و بوعلی و کانت و هگل. به هرحال واضح است که این یک انحراف بوده است هر چند که بر حق بوده و حکمت باطنی اهل اشراق را به لحاظ ذهنی و منطقی به همگان عرضه نموده و مهد تولید علوم شده است. علومی که البته حکمت باطنی را منکر است. هر چند که بالاخره به واسطه ابطال و رسوایی اش نهایتاً حکمت اشراق را تصدیق خواهد کرد
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۹۴
www.khanjany.com
عرفان و خون
جدای اينکه همه عارفان همواره جان در آستین دارند و هر يک دهها موت ارادی را تجربه می کنند تا بقول علی (ع) خالص شوند و بسیاری از آنان به تراژيکترين وضعی شهید شده اند چرا که اسرار در میان آورده اند ولی به لحاظ اجتماعی و تاريخی هم شکوفائی عرفان رابطه ای مستقیم به حجامتهای اجتماعی داشته است و در دوره جنگهای خونین شاهد ظهور عالیترين عرفانها بوده ايم. در تاريخ اسلام شاهد سه دوره کلی از جوشش عرفانی هستیم که نخستین مرحله آن از قلب خونین واقعه عاشورا آغاز می شود و در طی يک سده از آن ماجرا شاهد ظهور صدها عارف و صوفی هستیم که الّبته اکثرشان بر مدار وجود خونین امامان رخ نموده اند که دو تن از مشهورترين آنان در اين دوره عبارتند از شخصیت افسانه ای «ابن سنان» و نیز با يزيد بسطامی، موج دوم جوشش عرفانی از بطن جنگهای صلیبی پديد آمد که شاخص ترين سیمای اين دوره منصور حلاج و شیخ اشراق است که هر دو شهید شدند. و امّا موج سوم و خونین ترين دوره تاريخ اسلام ايرانی واقعه حمله مغول می باشد که از دريای خون اين ماجرا بزرگترين عرفای ايرانی و فارسی زبان در جهان آشکار شدند که عطار و مولوی و شمس و حافظ از اين جمله اند و بسیاری دگر. و اکثر عارفان اين دوره جان سالم بدر بردند زيرا مردم زير تیغ مغول بودند. و امّا شور عرفانی در کشورمان افول کرده بود که با وقوع انقلاب اسلامی و حمله عراق يکبار دگر برخاست که اين واقعه را بايستی موج چهارم دانست. به يک معنا آنگاه که جامعه ای دچار حجامت شده و خون زلالتر و پاکتر می گردد و نیز بطالت حیات دنیا بیشتر مشهود می شود امکان بیداری بیشتری پديد می آيد. و امّا آن عارف مطلق نیز در آخرالزمان و در يک طوفان خون جهانگیر ظهور می کند
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۶۸
www.khanjany.com
پیامبران آخرالزمان
می دانیم که بقول قرآن کريم دين در نزد خدا يکی است و همه پیامبران بر دين واحدی بوده اند و تفاوت احکام و آداب يکی مربوط به فرهنگ و شرايط تاريخی نزول دين است و ديگری مربوط به میزان رشد جوامع بشری برای درک و پذيرش احکام الهی. انگشت شماری از پیامبران دارای کتاب بوده و آوردندگان اصول و ارکان دين برای بشريت بوده اند و مابقی که از هزاران بیشند بر پادارندگان دين و احیاگران و تشريح کنندگان احکام به زبان زمانه بوده اند. پس اکثر پیامبران به مثابه اوصیای اولوالعزمها هستند تا دين را از بوته فراموشی خارج کرده به منطق جديد آورند و از آن خرافه زدايی نمايند. پس علما و محققین و مجتهدين واقعی نیز در جرگه اين پیامبرانند همانطور که پیامبر اسلام علما را اوصیای انبیا نامیده است. و اما اين احیاگران جديد به صرف علوم عقلی و دانش تاريخی از دين قادر به انجام اين رسالت نخواهند بود و بلکه بايستی اتصال قلبی و روحانی به حق داشته تا بتوانند احکام الهی را به قدرت يقین قلبی تفقه کنند و اين همان علم فقه است که علمی اشراقی است همانطور که در قرآن کريم امر تفقه به قلب منوط شده است. اين احیاگران در واقع رسولان عرفانی هستند و نه جبرائیلی. که علاوه بر دانش زمانه و عرفان قلبی بايستی دارای عشق به احیای عدالت نیز باشند. و اينگونه است که خلاء ختم نبوت جبران می شود
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۲۰
www.khanjany.com
برهان گودل یا فروپاشی منطق علمی
کورت گودل بزرگترين فیلسوف و رياضیدان مدرن اروپا است که نظريه منطقی– رياضی او به نام همو و تحت عنوان «برهان گودل» مشهور است. اين فیلسوف رياضیدان در تدارک يک فلسفه مبتنی بر رياضیات که بتواند منطق بشر را تبديل به فرمولهای رياضی کند نهايتاً به اين گزاره منطقی رسید که: «هر گزاره منطقی به همان میزان که درست است نادرست است و درستی هر امری از نادرستی آن است». اين نظريه نیز همچون نظريه نسبیت و عدم قطعیت توانست نیهیلیزم را که يک فلسفه بسیار کهن يونانی بود يک بار ديگر به لحاظ علمی به اثبات برساند. اين فلسفه را جورجیاس حکیم در سه مرحله بدينگونه بیان میکند: اولًا هیچ چیزی وجود ندارد. ثانیاً اگر هم چیزی وجود داشته باشد قابل شناخت نیست. ثالثاً اگر هم قابل شناخت باشد قابل آموزش به ديگران نیست. اصل اول نیهیلیزم جورجیاس که يک حکیم صوفی و موحد بود همان بیان گر مکتب اصالت فنا می باشد که مذهب عارفان اسلامی است. اصل دوم بیانگر مکتب لادری (من نمی دانم) و شکاکی گیری و نیهیلیزم فلسفی و عبث گرايی منطقی می باشد که يکی از ديگر ارکان عرفان اسلامی در نقطه مقابل فلسفه است. و اما اصل سوم بیانگر مکتب تصوف و عرفان عملی در اسلام است که علم حقیقی را قابل اکتساب و تدريس نمیداند و بلکه امری قلبی و اشراقی می خواند که بواسطه تزکیه نفس و خودشناسی در رابطه با يک پیر عرفانی ممکن می آيد. عجیب است که حکمت همه حکیمان عصر کهن که قرنها مورد طرد و ابطال و نسیان قرار گرفته بود و بسیاری از آنان همچون سقراط بر اين ادعای خود شهید شده بودند امروزه به واسطه دانش و دانشمندانی که منکران حکمت بودند و آن را محاکمه و طرد نموده بودند علیرغم میلشان اثبات می شود.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۴
www.khanjany.com
نگاهی به اساطیر ملل, فلسفه اسطوره شناسی
تاريخ باستان اقوام و ملل بر روی زمين تماماً با سرگذشت اساطير و الهه های آسمانی عجين و از آن غيرقابل تفکيک است. آنچه که امروزه فرهنگ ناميده می شود در طی هزاران سال چيزی جز اسطوره شناسی اقوام بشری نبوده که تا به امروز نيز بطرزی غيرمستقيم در تار و پود فرهنگ ملل حضور دارد و فعال است. اساس قديمی ترين فرهنگ مکتوب جهان تماماً بر اساطير ا ست: اوپانيشادها، اوستا، ايلياد، اوديسه و شجره نامه خدايان که ارکان تاريخ مکتوب بشر بر روی زمين محسوب می شوند چيزی جز سرگذشت خدايان با انسان نيست. در اساطير هندو حدود چهار هزار خدا وجود دارند. در اساطير يونانی بيش از يکصد خدا هستند و از همه اينها کمتر تعداد خدايان مذاهب ايرانی در اوستا می باشند. که البته در هر يک از اين نظامهای اساطيری يک خدای خدايان حضور دارد که در مذهب هندو کريشنا است در ايران اهورمزدا و در يونان هم زئوس. در تمدنهای چين و ژاپن و مصر و آمريکای لاتين که بسيار قديمی تر از ايران و هند و يونان می باشند و آثار مکتوبی هم بر جای نگذاشته اند طبق سنگ نوشته ها تماماً حاکميت انواع اساطير را نشان می دهد. اين اساطير بتدريج در طول تاريخ و با رشد انديشه بشری به زمين نزديکتر شده و دارای مفاهيم و نامهائی انسانی شده اند و گاه تبديل به مفاهيمی علمی و فلسفی و دينی و عرفانی گرديده اند مثلًا ملائک و شياطين در قلمرو مذاهب ابراهيمی جايگزين بسياری از اساطير کهن شده اند که همان هويت ها را دارا هستند. و يا در عرصه علم مفاهيمی مثل انرژی، جاذبه، سياهچاله ها و پديده های نجومی. و يا در قلمرو فلسفه مفاهيمی همچون عشق، منطق، معرفت، اشراق و امثالهم تبلور صفات و قدرتهائی است که به برخی از خدايان اساطيری اختصاص داشته است و يا مفاهيمی همچون کيميا، اکسير، آب حيات و غيره. و يا در ادبيات عرفانی ما مفاهيمی مثل شاهد، ساقی، می، جام جم، يار، زلف، خال و غيره. بيانگر نزول آسمانی مفاهيم اساطری کهن در وجود انسان است و انسانی شده همان اساطير آسمانی می باشد. بطور کلی می توان سير تاريخ بشر را عرصه نزول مفاهيم و پديده های آسمانی و متافيزيکی در حيات انسانی دانست و يا تجلی آسمان در زمين و ظهور خدايان در انسانها. و بروز صفات اساطيری در کردار بشری. تا آنجا که مخصوصاً در عرفان اسلامی شاهد ظهور خداوند خالق در انسانی بنام انسان کامل يا پير و امام هستيم که مشابه آن در مذهب هندو مصداق برهمن است و در حکمت يونانی در آخرين مراحل کمالش شاهد ظهور انسانی بنام سوفيست هستيم. اينها جملگی مظاهر ظهور کريشنا و الله و اهورمزدا و يهوه و زئوس و آپولون می باشند. مذاهب ابراهيمی همه خدايان اساطيری و بت های زمينی آنها را نابود کردند و بشر را بخود آوردند و با ظهور حکمت و معرفت نفس در شرق و غرب عالم اين روند تحول آسمان به زمين و خدا به انسان در عرصه عرفان
اسلامی با ظهور نخستين انسان کامل علی (ع) کامل شد. با اين واقعه فقط مذهب کامل نشد بلکه تاريخ علم نيز آغاز شد که از جهان اسلام بود. و از اين واقعه است که حتی آن خدای يگانه هم در وجود انسان سکنی گزيد و اين عرصه قيامت است.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۶۷
www.khanjany.com
فلسفه وطن
حبّ وطن از ايمان است. پيامبر اکرم ص
وطن همان زادگاه است يعنی جائی که آدمی از آن منشأ پا به عالم وجود نهاده است. پس خاک زادگاه هر کسی همان خاکی است که او از آن آفريده شده است و نيز آب و هوايش. پس خاک زادگاه هر کسی جای دستان خدا در خلقت اوست. حبّ وطن همان حبّ خلقت است و خلق. و حبّ وجود خويشتن است و قدر اين واقعه. و اين همان حبّ پروردگار است که ايمان ناميده می شود. هر که وطنش را دوست ندارد اصلًا کل زمين و اهلش را دوست نمی دارد و نيز کل جهان هستی را. زيرا جهان هستی همان گسترده و قلمرو وطن و هستی اوست. پس واضح است که حبّ وطن ربطی به نژادپرستی که موجب نفرت از مابقی بشريت است ندارد. ناسيوناليزم اگر دارای چنين جوهره ای باشد مهد انترناسيوناليزم (جهان وطنی) است و با آن هيچ منافاتی ندارد. به تجربه می بينيم آنانکه از زادگاه و ميهن خود نفرت دارند از کل بشريت بی زارند هر چند که بخواهند اين خود- بيزاری را در لباس جهان– وطنی پنهان کنند. هيچکس همچون انبيای الهی دارای حبّ زادگاه نبوده اند و اکثرشان زادگاه خود را مبدّل به معبدی بزرگ ساخته اند زيرا خداوند از همان خاک با آنان سخن گفته است. و در عين حال هيچکس همچون پيامبران دارای حبّ به کل بشريت نبوده اند. سجده بر خاک يکی از نشانه های حبّ خلقت است که در حبّ وطن آشکار می گردد. حبّ وطن همان حبّ تن و قداست آن می باشد. کسی که تن و وطن خود را دوست نمی دارد اصولًا کسی و چيزی را دوست نمی دارد. خداوند با هر مؤمنی از طريق تن و وجود خود او و در زادگاه او با او رابطه بر قرار می کند آنهم به زبان مادری او. پس بيزاری از وطن و زبان مادری از نشانه های قدرنشناسی يعنی کفر است. با اينهمه مؤمنان برای حفظ و ارتقای ايمان خود لااقل يکبار مجبور به جلای وطن می شوند که هجرت ناميده می شود که در رجعت دوباره به وطن به فتح و پيروزی در دين می رسند. آدمی در غربت و دوری از وطن است که می تواند در ياد آن خدا را و ازليت هستی را يعنی مبدأ را به ياد آورد و لذا معاد را که از اصول دين است درک نمايد. اصولًا تمام دين چيزی جز جريان به ياد آوردن (ذکر) گذشته تا لحظه خلقت ازلی نيست که همان مقام لقاءالله است. در اينجا ازليت عين ابديت می گردد. يعنی آدمی در رجعت به گذشتته است که به لحاظ معنا به پيش می رود. اين از جادو و اسرار معرفت دينی و حرکت جوهری در انسان است. هم در قلمرو عرفان و هم روانکاوی رجعت به گذشته و درک و به ياد آوردن دوران کودکی يکی از مقاصد و روشهای مهم رشد و اشراق است. از اين منظر حبّ وطن دارای يک حقيقت عرفانی نيز می باشد.
هر کسی کو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصب خويش
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۴۶
www.khanjany.com
کوشش و ارزش
گر چه وصالش نه بکوشش دهند هر قدر ای دل که توانی بکوش
این سخن حافظ یکی از گوهرهای جهان حکمت و معرفت عملی و علم دین است. تلاش و پایداری جهت رسیدن به ارزشها و مقامات معنوی و عرفانی و تقوائی امری واجب است و هیچکس مادرزاد با این مقامات به دنیا نیامده است و اگر هم کسی چون مسیح (ع) نبی به دنیا آمده بدون تلاش و جهاد پیگیر قادر به حفظ نبوت خود نبوده است. ولی راه رسیدن به این ارزشها راهی خطی و علت – معلولی نیست بلکه جهشی و عروجی و اشراقی است که با نظری از حضرت حق نفس تلاشگر و مجاهد را تبدیل می کند و به تقوا و معرفتی باطنی و ذاتی می رساند و تا قبل از این واقعه همه ارزشها عاریه ای و جمادی است و به بیانی ظاهری و بی ریشه می باشد و امّا آن عرصه آمادگی دریافت لطف و نظر الهی آنگاه است که فرد سالک و مجاهد راه حق در تلاشهایش ناکام شده و نهایتاً از خودیت خود در این راه کاملًا مأیوس گردیده و جز خدا هیچ امیدی نداشته باشد. چرا که هر صفت نیکو و مقامی معنوی در انسان حاصل انهدام جنبه ای از منیّت نفس است و اتفاقاً غولترین و لطیف ترین منیّت ها حاصل تلاشهای دینی و اخلاقی است که غروری ابلیسی پدید می آورد. کسی که در این تلاشها ناکام شد اگر کافر نشود و روی برنگرداند به غایت خشوع باطنی می رسد و این عرصه لطف خدا و نظر خاص او به دل مؤمن است که بناگاه او را متحول و تبدیل می کند و یا امامی را برایش می فرستد تا هدایت شود.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۲۴۹
www.khanjany.com
فلسفه جبر و اختیار
جبر و اختیار از قدیمی ترین مباحث قلمرو حکمت و فلسفه و روانشناسی بوده است که هرگز پاسخی روشن نیافته تا اینکه بتدریج از عرصه اندیشه بشر حذف و به فراموشی سپرده شده است. در قلمرو خودشناسی معضله جبر و اختیار در رأس همه امور قرار دارد و لذا در مکتب عرفان علوی هم جایگاه برجسته ای داشته است که پاسخ نهائی بر این دوگانگی و تضاد امری مابین و برتر است. ولی مسئله اساسی اینست که جبر و اختیار در قلمرو نفس و عملکرد و اندیشه بشر براستی درک نشده است و لذا پاسخی هم نیافته است. می دانیم که همه فلسفه ها در تاریخ بشری و نیز همه فرقه های مذهبی بر اساس اصالت یکی از این دو امر پدید آمده است و یا امری سوم و بینابینی مثل فلسفه مشاء و اشراق و عرفان و یا فلسفه های اصالت وجود و ماهیت. همه فرقه های بنیادی در جهان اسلام نیز بر یکی از این وضعیت ها پدید آمده است مثل مکتب قدریه، جبریه، معتزله و امثالهم. در قلمرو خلقت انسان و در قبال خداوند در یک کلام همه مخلوقات مجبورند: مجبور به وجود داشتن. از منظر وجود و عدم که اساسی ترین مسئله می باشد انسان نیز مجبور است و مجبوریات همان مخلوقیات است. وقتی وجود انسان جبری باشد صفات و اعمال و احساسات و افکارش نیز معلول این جبرند و مختارانه ترین اعمال بشری هم تحت الشعاع جبر وجود قرار دارند. از این دیدگاه انسان از هر مسئولیتی مبراست و درست به همین دلیل است که همه مکاتب ضدّ دینی و ملحد به لحاظ فلسفی معتقد به انواع جبرها می باشند: جبر وجود، جبر تاریخ، جبر اجتماعی، جبر اقتصادی، جبر روانی، جبر وراثتی، جبر ژنتیکی، جبر طبیعی، جبر متافیزیکی و غیره. گوئی آدمی فقط در قلمرو و آگاهی و باورهای خود دارای اختیار است و آن اینکه این جبر را بپذیرد و تصدیق کند و یا اینکه منکر شود و با آن جدال نماید. نوع اولش باور دینی است و دومی هم باور کافرانه می باشد. اعمال بشر معلول اندیشه اوست و اندیشه او هم معلول احساسات و امیال ناخودآگاه و ناخواسته اوست زیرا دل آدمی بعنوان مهد بروز خواسته ها و گرایشات و عشق و نفرتش مطلقاً تحت اراده و کنترلش نیست. پس آدمی به لحاظ احساس و اندیشه و اعمالش تماماً مجبور است. و این بدان معناست که انسان تماماً مخلوق است و بتدریج بواسطه احساس و اندیشه و عملش خلق و تربیت می شود. ولی انسان مختار است که این مخلوقیت را بپذیرد و یا انکار نماید. و این تنها اختیاری است که داراست یعنی مختار است که مجبور باشد و یا مختار. مجبور بودنش همان تسلیم و مسلمان بودن و مرید اراده خدا بودن است تا آن حد که جبر الهی را بپرستد. ولی مختار بودنش بمعنای نبرد با اراده خدا در خویشتن است و لذا این اختیار موجب تضاد و جنگ انسان با خودش می باشد با افکار و احساسات و کردارهایش. اولی ایمان است و دوّمی هم کفر. برخی حتّی همین حد از اختیار بین مختار بودن و مجبور بودن را هم امری جبری و مشروط به شرایط تربیتی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی می دانند بدین معنا که انسان تا آنجا که دارای امکانات و آ زادی باشد هرگز مجبور بودن را برنمی گزیند و لذا اختیار کردن جبر الهی هم از سر ناچاری و ناتوانی می باشد. یعنی مؤمن یا کافر بودن هم امری مربوط به شرایط است و لذا نوعی جبر است و نه از اختیار. به همین دلیل همه ثروتمندان و صاحبان قدرتهای دنیوی بسیار به ندرت اهل ایمان هستند و اگر هم باشند از مکر و نمایش است و مذهبی مشرکانه و منافقانه می باشد. اینست که دین متعلق به طبقات ناچار و فقیر و تحت سلطه می باشد تا وضع خودشان را توجیه و تقدیس نموده و خود را با شرایط تطبیق دهند. انتخاب کفر هم نوع دیگری از توجیه شرایط و تطبیق با موقعیت خویشتن است. و حتّی در عرصه روایات مذهبی هم برای هر دو جناح منطق و احادیث کافی وجود دارد. همه وقایع سرنوشت ساز زندگی انسان جبری و ناخواسته و وارده هستند: تولد، مرگ و عشق که موجب ازدواج و یا ناکامی می شود که کلّ زندگی را تحت الشعاع قرار می دهد. و امّا واقعه مختار بودن چه وضعی است؟ آیا بدین معناست که انسان مرید امیال و غرایز خود باشد؟ اگر چنین باشد آیا مجبور است یا مختار؟ چنین نوعی از پیروی از خویشتن در آن واحد با دو نوع تفسیر منطقی هم می تواند جبر تلقی شود و هم اختیار. جبر است زیرا انسان چاره ای جز این ندارد و قدرت امیال و غرایز بشری او را وادار می کند تا از منشأ این اراده ناخود آگاه پیروی کند. و اختیار تلقی می شود زیرا برای نفس بشر ایجاد راحتی می کند و جدال با آن موجب سختی و فشار است. انسان اگر از اراده نفسانی خود پیروی نکند و به اصلاح تقوا پیشه نماید، اختیار تلقی می شود زیرا از جبر نفس خود رسته است. پس جبر و اختیار فقط دو نوع تفسیر از یک واقعه است و آنچه که مهمتر از معنای جبر و اختیار می باشد، مسئله راحتی یا ناراحتی است. جبر و اختیار دو معضله صرفاً ذهنی هستند و نه نفسانی و غریزی و وجودی. و اکثر آدمها پیروی از نفس خود را آزادی و اختیار می دانند و می پسندند زیرا احساس راحتی و به کام رسیدگی می کنند و عده ای اندک هم در این پیروی، احساس ناراحتی می کنند و آنرا جبر می دانند و لذا با آن می جنگند و این اندک آدمها را مؤمنان می نامند. و می دانیم که ایمان نیز امری قلبی است و به قول قرآن هیچ دلی بی اذن خداوند ایمان نمی آورد. پس با تقوا و با حیا بودن و یا آزاد و هوسباز بودن هم دو امر کاملًا جبری و قلبی و ناخودآگاه است لذا کفر و ایمان هم دو نوع وضعیت روانی و جبری می باشد. لذا مؤمنان خود را آزاد می دانند و کافران را مجبور و بدبخت می خوانند و کافران هم چنین نظری را درباره مؤمنان دارند. از این دیدگاه همه آدمها درجایگاه و نگاه خودشان آزاد و مختارند و هیچک مجبور نیست و در شرایط جبری هم بالاخره مطلوبترین وضع را انتخاب می کنند که به اختیار شان نزدیکتر است. این نگرش خودشناسانه است و از این دیدگاه همه مختارند پس همه در قبال خداوند و وجدان خود و جامعه مسئولند. پس دو نوع انسان داریم: یکی پیروی از نفس را آزادی می داند و دیگری هم مخالفت با نفس را. یکی نفس و غرایزش را برمی گزیند و دیگری هم عقل و دین و اخلاق فطری را. یکی کفر را و دیگری هم ایمان را. در واقع جبر این نوع انسان اختیار نوع دیگری از انسان تلقی می شود و بالعکس. پس جنگ بین فلسفه جبر و اختیار در واقع جنگی لفظی و صرفاً فکری و سلیقه ای است. دعوا بر سر نامگذاری است. دعوای اصلی بر سر این امر است که آیا انسان بایستی مرید امیال خود باشد یا مرید احکام دین خدا. یعنی مرید خود باشد یا مرید خدا. عده ای مجبورند که مختار باشند و عده ای هم مختارند که مجبور باشند. عده ای جبر را انتخاب می کنند و عده ای هم اختیار را. پس نهایتاً انتخابی در میان است و انسان دارای اختیار است بین جبر و اختیار یا بین خود و خدا. و از این میان دو جناح اهل عقل و اهل دل پدید آمده اند. اهل دل، کسانی هستند که خود را انتخاب کرده اند و پیرو امیال قلبی خود هستند و اهل عقل هم کسانی هستند که خدا را انتخاب کرده اند. و امّا نکته آخر اینکه به تجربه می دانیم که اهل دل و آزادیخواهان بتدریج به انوع جبرها و غل و زنجیرها مبتلا می شوند و نهایتاً دلشان مجبور و مقید و رنجور می شود و اهل عقل و دین بتدریج از جبرهای بیرونی آزاد می شوند و دلشان رستگار و رها می شود. یعنی جبریون به اختیار می رسند و اختیاریون هم به جبر. آزادیخواهان مجبور می گردند و متقیان هم آزاد می شوند از اسارت دنیا و اهلش. پس خلاصه کلام اینکه جبر از اختیار برمی خیزد و اختیار هم از جبر، آدمی یا مجبور است که مختار باشد و یا مختار است که مجبور باشد. و نهایتاً هر جبری به اختیاری دگر و برتر می رسد و هر اختیاری هم به جبری دیگری می انجامد. پس واضح است که حقّ آدمی امری براستی فوق جبر و اختیار است و یا به قول علی (ع) امری بین این دو امر می باشد و به نظر ما فراسوی این دو امر است و آن امر هم چیزی جز عشق نیست: عشق الهی در ذات بشر. آنکه در وادی عملی و کردار دنیوی خود آزادی و اختیار را انتخاب می کند در وادی جهان روح و روان و احساس و اندیشه خود به بند کشیده شده و به غل و زنجیر می افتد و عقیم و تباه می گردد و هیچ می شود. و امّا آنکه در عمل بیرونی خود را مقید و متعهد به اصول عقل و اخلاق می نماید در درون خود به رستگاری و آزادی و اختیار می رسد. آدمی بین این دو نوع آزادی انتخاب می کند: آزادی دنیوی یا اخروی، آزادی تن یا روح، اختیارعمل یا اراده. و عاقلانه آن است که انسان آزادی و اختیار وجه جاودانه وجودش را برگزیند تا بعد از مرگش به اسارت و نابودی دچار نشود و امکان رهائی از قبر را داشته باشد. هیچ فریبی هولناکتر از آزادی اعمال ظاهری نیست. این همان وسوسه شیطان است. آنکه تن خود را به زنجیر عقل و تعهد و حقیقت می کشد روحش را از اسارت آزاد می کند و در کلّ جهان هستی صاحب اختیار می شود و به وجودی جهانی می رسد. ولی پرستنده آزادی عملی در تن خود محبوس و مجبور است و اعمالش از بدنش فراتر نمی رود
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۱۳۵
www.khanjany.com
مستضعفین کیستند؟
در نص صریح قرآن می خوانیم که خداوند از میان مستضعفین برای خود جانشین و وارث تعیین می کند. و این آینده شناسی قرآن می باشد. مستضعف به لحاظ صرف نحو هم خانواده این الفاظ و معانی است: مستحب، مستکبر، مستحق، مستجاب، مستقیم و ……. . یعنی کسی که به صفتی رسیده باشد و این صفت را پیشاپیش برگزیده و در مسیرش جهاد کرده باشد و نهایتاً اسوه آن صفت شده باشد: اسوه حب، کبر، حق، قیام و ….. و نه اینکه کسی به سهو و ناخواسته و یا به جبر دچار ضعف شده باشد. درست از همین معناست که نمی توان مثلا ً طبقه کارگر را مستضعفین نامید. فی المثل امامان ما و در رأس آنها حضرت رسول (ص) اسوه استضعاف کامل است از جنبه همه صفات مادی و دنیوی و اجتماعی و سیاسی و غیره. در یک کلمه معنای استضعاف در سخن مشهور پیامبر در روز غدیر خم واضح است که فرمود: من برترین انسان جهانم نه به واسطه نبوت خود بلکه به واسطه فقر خود، و من به فقر خود فخر می کنم. و این یعنی مستضعف. یعنی کسی که با آگاهی و عرفان و عشق، فقر و تنهایی و بیکسی و نهایتاً فنای خود را برگزیده و عمری برای رسیدن به آن جهاد کرده باشد. و یا به قول قرآن فقرا کسانی هستند که در راه خدا محاصره و تنها و بی چیز شده اند. یعنی خدا خواهی موجب فقر و ضعف آنها شده است. اینان هستند پرولتاریای اسلامی که جانشین خدا و وارث زمین می شوند. و اما چرا انسان بایستی به سمت ضعف خود حرکت کند. این به چه معنایی است. این همان تسبیح و تنزیه عملی پروردگار در وجود خویشتن و شرک زدایی از خویشتن است. زیرا همه صفات از آن خداست و اینست که به قول علی (ع) پرستش خداوند به واسطه صفات شرک است یعنی طلب قدرت و رزق بیشتر نمودن از خدا شرک است. آدمی خلیفه ذات وحدانی خداست و مابقی جهان هستی خلیفه صفات اوست. و انسان را ذات کافیست و اینگونه است که به ذات خدا در خود می رسد که در قلمرو حیات دنیا عین فناست ولی راز جاودانگی است و عرصه مقام خلافت اللهی انسان می باشد و مقام انسان کامل. ولی آدم خودش به اراده مصنوعی خود نباید به صفت زدایی از خود بپردازد و عمداً خود را فقیر و تنها و بیمار سازد بلکه آدمی کافیست که نیستِ خود را در نزد خدا خالص کند و بر اساس احکام او زندگی نماید و صدق پیشه کند و در اینصورت گام به گام به سرزمین فنای صفات گام می نهد تا ذاتش در زیر زباله دان صفات دروغین که آدمی به خود نسبت داده بیرون آید و متجلی گردد. و این همان واقعه «هیکل نورانی» در فلسفه اشراق سهروردی می باشد. اینست انسان مستضعف در قرآن.
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۹۴
www.khanjany.com
حکمت فرقاني
می دانیم که «فرقان» نام دیگر قرآن است و در حقیقت محصول نهایی معرفت قرآنی می باشد. اگر قرآن کتاب هستی شناسی و نهایتاً خداشناسی است پس مجموعه این شناخت ها منجر به شناخت پدیده های جهان هستی بعنوان نشانه های خداوند (آیات) در عالم وجود می شود و می دانیم که نائل آمدن به مقام فرقان بعنوان درجه ای از علم و حکمت الهی یکی از آخرین مدارج انبیای اولوالعزم بوده است. فرقان در لغت از مصدر «فرق» می باشد و این همان شناخت فرقها و تشخیص مرزها و علم بر حدود موجودات است و عین هستی شناسی است و به مثابه شناخت باطن قرآن می باشد که منجر به شناخت حریم ها می شود که در صفات بشری همان درک حرمت هاست. به همین دلیل نتیجه حاصل از فرقان بعنوان علم حدود همانا درک احکام شریعت و اخلاق دینی و وظایف اجتماعی و حرمت های انسانی می باشد که نهایتاً انسان را به حریم الهی می رساند. واژه «حرم» در ذاتش دارای دو معنای متضاد است: نزدیک شدن و حرمت نهادن و نیز دور شدن و تحریم نمودن. این همان منشأ حلال و حرام در رابطه است. پس فرقان علمی است که تکلیف انسان را با موجودات عالم هستی معین می کند و در واقع علم الوظیفه است. و منشأ پیدایش مرز حلالها و حرامهاست. یکی از محوری ترین رسالت ما در این نشریه همین فرقان شناسی است و اگر از بطن این شناخت که به روش پدیده شناسی و با استفاده از علوم انسانی و معرفت نفس احکام و حدود الهی و حرم ها و حلالها رخ می نماید امر ی کاملًا منطقی است. در حقیقت ما به روشی دیگر که همان معرفت نفس است یک بار دیگر از منشأ شناختِ حدودِ وجود به حقانیّت احکام الهی می رسیم و این تصدیق کلام پیامبر اسلام است که: «زین پس رهروان معرفت نفس به حقایق دین من نائل می آیند». در حقیقت آنچه که در فلسفه یونانی و حکمت اشراق و نیز پدیدارشناسی مدرن موسوم به هستی شناسی است در زبان قرآنی همان علم توحید است که از بطن فرقان رخ می نماید. یعنی فقط از طریق تشخیص مرز و فرق بین هستی ها بواسطه معرفت می توان به ذات واحده عالم وجود یعنی هستی مطلق و وجود فی نفسه که خداوند است رسید همانطور که در قرآن می خوانیم که براستی خداوند حائل است بین ظاهر و باطن هر چیزی. به همین دلیل علی (ع) بعنوان مظهر حکمت و علم لدنّی و بزرگترین قرآن شناس معروف به فاروق اعظم است
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۲۳
www.khanjany.com
فلسفۀ لا اله الا الله
کلّ تاریخ اندیشه فلسفی بشر چیزی جز فلسفه لا اله الا الله نبوده است. هر فلسفه ای یا مشائی است و یا اشراقی. یعنی یا لا الهی است و یا الا اللهی. یعنی یا فلسفه باید و نبایدی است یا فلسفه تسلیم و رضا. یعنی یا فلسفه آرمانشهری است و یا فلسفه هستی. والبته برخی از فلسفه ها نیز بینابینی و یا التقاطی هستند. و کلّ سیر تاریخ فلسفه به لحاظ تکامل حرکت از لا اله بسوی الا الله می باشد. فلسفۀ ارسطو–افلاطونی و کتاب «جمهوری» یکی از نخستین و معروفترین فلسفه لا الهی است و فلسفه اگزیستانسیالیزم (هستی گرائی) و شخص هایدگر هم آخرین فلسفه مشهور الا اللّهی است. فلسفه های قلمرو لا اله اساساً ایدئولوژیهای اجتماعی و مدینه های فاضله و انقلابات را بهمراه دارند که غایت این فلسفه در مارکسیزم خودنمائی کرد. که از بطن مارکسیزم هم اگزیستانسیالیزم آغاز شد که فلسفه درون گرائی و خردگرائی و هستی گرائی می باشد که همسایه عرفان است و زمینه فلسفی عرفان محسوب می شود. در فلسفه اسلامی هم که شعبه ای از فلسفه یونانی می باشد از فارابی تا ملاصدرا شاهد همین سیر می باشیم. هر فیلسوف کاملی نیز شاهد این سیر از لا اله تا الا الله می باشد. زیرا هر فلسفه ای از نفی واقعیت در جستجوی حقیقت آغاز می شود و به تصدیق واقعیت می انجامد زیرا حقیقت را عین واقعیت می یابد. فلسفه الا اللهی در واقع همان فلسفه دین خالص است و در قلمرو تاریخ فلسفه آخرالزمان است که عرصه پایان فلسفه های آرمانشهری می باشد. و اینست که فلسفه وجود (اگزیستانس) آخرین فلسفه است و مابعدش عرفان که قلمرو رویاروئی حقیقت در عین واقعیت می باشد. و این فلسفه توحید می باشد. کلّ تاریخ از منظر فلسفه همان فلسفه لا اله الا الله می باشد و تاریخ لا اله الا الله
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۳۳
www.khanjany.com
فلسفه نور
نور چیست؟ نور فقط آن چیزی نیست کبه از آفتاب بر جهان می تابد و ما به واسطه آن جهان بیرون را می بینیم زیرا در فقدان خورشید هم می بینیم و بلکه تاریکی مطلق را هم می بینیم. و بلکه حتی آنگاه که چشمان خود را بر هم می نهیم نیز باز هم چیزهایی می بینیم و نیز جهانی را که با چشمان بسته در عالم خواب می بینیم. و نیز آن چیزی است که در درون ما می تابد و خیالات و تصورات درونی را با آن می بینیم. جهان تحت الشعاع نوری که از ذات ما بر می تابد دیده می شود. پس آن نوری که به واسطه اش می بینیم از آفتاب و مهتاب و ستارگان و یا برق و آتش نیست بلکه منشأ این نور در درون ماست. آفتابی بسیار نافذتر و نوری بسیار رقیق تر از نور آفتاب در درون ماست که به واسطه آن آفتاب و تاریکی را هم می بینیم و درون و برون خود را و عالم غیب را و نهایتاً خود خدا را هم با آن نور می بینیم. و این نور معرفت در ذات ماست که هر کسی که به سر منشأ این نور برسد به مشاهده کامل می رسد و به ذات وجود می رسد و این نور وجود است که چندین نوع و درجه دارد: نور، نور فوق نور، نور علی نور، نور ماقبل نور و نور النور. کل محسوسات و معلومات بشر، نوری اند. این همان نوری است که حکمت اشراق بر آن استوار است و شیخ سهروردی یکی از بزرگترین کاشفان آن است و شهید کشف آن است. این همان نوری است که در قیامت کبری بر همه می تابد و خداوند دیدار می شود: نور عرفان و عشق و لقاء
دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۸۰
آخرالزمان ابرانسان ابن عربی اسرار صلوة اسلام شناسی اگزیستانسیالیزم امام شناسی اوشو اشراق امامت امامزمان ایدز برزخ بهشت بوبر تأویل قرآن تناسخ تشیع جهنم حافظ حکمت حکومت اسلامی حکمت الاشراق خاتمیتخودکشی خودشناسی خلق جدید دجال دکتر علی شریعتی زرتشت شفاعت صادق هدایت طب اسلامی ظهور امام زمانعلائم ظهور عرفان عرفان اسلامی عرفان شیعی عرفان حلقه عذاب علم توحید غیبت فاطمه شناسی، فلسفه فلسفهدین فلسفه زندگی فلسفه سینما فلسفه ظهور فلسفه گناه فلسفه مرگ، فلسفه ملاصدرا فلسفه نماز فمینیزم قیامتکرامت کریشنامورتی لقاءالله متافیزیک منجی موعود معراج منجی آخرالزمان مولوی مولانا مهدی موعود معرفتشناسی نجات نیچه وحدت وجود وجه الله ولایت وجودی هایدگر هرمنوتیک یاسپرس
آدم و حوا, آفرینش جدید عرفانی، ادگار آلن پو، انسان کامل، امراض لاعلاج، پدیده شناسی، تئوسوفی، حقیقتمحمدی، حلاج، خداشناسی، روزبهان بقلی، رجعت حسینی، زایش عرفانی، شناخت شناسی، شیطان شناسی، عشقعرفانی، عرفان درمانی، علی شناسی فلسفه ازدواج و زناشویی، فلسفه بیماری، فلسفه طلاق، فلسفه عشق،ماورای طبیعت، معرفت نفس، ناجی موعود، ناجی آخرالزمان،
پدیده شناسی بوبر یاسپرس حلاج زایش عرفانی حقیقت محمدی
آخرالزمان ابرانسان ابن عربی اسرار صلوة اسلام شناسی اگزیستانسیالیزم امام شناسی اوشو اشراق امامت امامزمان ایدز برزخ بهشت بوبر تأویل قرآن تناسخ تشیع جهنم حافظ حکمت حکومت اسلامی حکمت الاشراق خاتمیتخودکشی خودشناسی خلق جدید دجال دکتر علی شریعتی زرتشت شفاعت صادق هدایت طب اسلامی ظهور امام زمانعلائم ظهور عرفان عرفان اسلامی عرفان شیعی عرفان حلقه عذاب علم توحید غیبت فاطمه شناسی، فلسفه فلسفهدین فلسفه زندگی فلسفه سینما فلسفه ظهور فلسفه گناه فلسفه مرگ، فلسفه ملاصدرا فلسفه نماز فمینیزم قیامتکرامت کریشنامورتی لقاءالله متافیزیک منجی موعود معراج منجی آخرالزمان مولوی مولانا مهدی موعود معرفتشناسی نجات نیچه وحدت وجود وجه الله ولایت وجودی هایدگر هرمنوتیک یاسپرس
آدم و حوا, آفرینش جدید عرفانی، ادگار آلن پو، انسان کامل، امراض لاعلاج، پدیده شناسی، تئوسوفی، حقیقتمحمدی، حلاج، خداشناسی، روزبهان بقلی، رجعت حسینی، زایش عرفانی، شناخت شناسی، شیطان شناسی، عشقعرفانی، عرفان درمانی، علی شناسی فلسفه ازدواج و زناشویی، فلسفه بیماری، فلسفه طلاق، فلسفه عشق،ماورای طبیعت، معرفت نفس، ناجی موعود، ناجی آخرالزمان،
پدیده شناسی بوبر یاسپرس حلاج زایش عرفانی حقیقت محمدی