زن کامل

🔸 زن کامل

ھمیشه زن و مرد را مکمل یکدیگر دانسته اند . این سخن بدان معناست که زن و مرد به تنهایی ناقص می باشند و در رابطه با یکدیگر است که

می توانند به کمال وجودی در خود دست یابند و به ھمین دلیل است که بیشتر احکام دین بر روابط زن و مرد استوار است .

مرد بار دنیوی وجود را بر دوش می کشد و زن بار معنوی وجود را.

مرد معنا را از زن می ستاند و زن دنیا را از مرد می ستاند و در تبادل دنیا و معناست که این دو به تعادل وجودی در خود می رسند و آرامش و قرار می یابند .

در ذات زن گوھره ای وجود دارد که مرد را به آن عاشق می کند و در این عشق است که مرد ، معنا را از زن دریافت میکند و زن نیز با تسلیم شدن در قبال عاشق ، دنیا را از مرد می ستاند .

مرد عاشق موظف است در قبال معنایی که از معشوق دریافت می کند دنیای وی را تأمین کند

و زن معشوق نیز موظف است به ازای دنیایی که مرد برایش تأمین می کند معنای وجودش را تسلیم مرد کند .

بنابراین عاشقیّت ھویّت ذاتی مرد است و معشوقیت ھویّت ذاتی زن است و دیگر ھویتهای مرد و زن ازاین ھویت ذاتی مرد نشأت می گیرد .

بطور مثال اگر در زندگی، مرد ھمیشه فاعل است و زن مفعول ، مردھمیشه سازنده است و زن مصرف کننده و غیره به ھمین دلیل است .

اما عاشقیت و معشوقیت دو ھویّت داده شده از جانب خدا به زن و مرد است .

دو ھویتی که مرد و زن برای رسیدن به آن ھیچ تلاشی نکرده اند بلکه آن را بعنوان ھدیه از خداوند دریافت کرده اند .

و مرد و زن به میزانی که آداب عشق را در رابطه با یکدیگر ادا نکنند خداوند نیز این ھدیه را از آنان می ستاند . اما این آداب چیست ؟

مردی که با منّت دنیای زن را تأمین می کند و زنی که با منّت وجود خود را تسلیم مرد میکند ھر دو آداب عشق را زیر پا می نهند و

خداوند نیز این دو ھویت ذاتی را از آنان می ستاند، ھویتی که تنها آبشخور احساس وجود در زن و مرد است .

زیرا مرد به میزانی که عاشق است احساس وجود دارد و زن به میزانی که معشوق است دارای

احساس وجود است و زن و مردی که این ھویّت ھا را از دست دھند مواجه با احساس پوچی و افسردگی در خود خواھند شد .

بنابراین زن و مرد برای حفظ مقام عاشقیّت و معشوقیّت در خود باید تلاش کنند و با تکبری که بواسطه این دو ھویّت در آنها پدید می آید در خود جھاد کنند .

زیرا عشق در عاشق و معشوق ایجاد تکبری ویژه
می کند .

عاشق از بابت اینکه چنین قدرت دوست داشتنی دارد به خود مغرور می شود و معشوق نیز ازبابت

اینکه این چنین دوست داشتنی است به خود مغرور می شود و ھمین تکبر است که باعث می شود.

مرد با منّت دنیای زن را تأمین کند و زن نیز با منّت وجود خود را تسلیم مرد کند .

بنابراین جھاد با تکبر برخاسته از عشق در زن و مرد ، تنھا راه حفظ این ھویت در آن دوست .

اما تا زمانی که مرد در مقام عاشق است و زن در مقام معشوق ھنوز ھیچ کمالی رخ نداده است

زیرا زن و مرد ھمچنان دو انسان ناقصند که باید بواسطه یکدیگر نقص خود را جبران کنند .

مرد ناقص است به سبب اینکه فاقد آن گوھرۀ معنوی در خود است ھمان گوھره ای که بواسطه آن بر زن عاشق شد یعنی نیازمند زن شد و زن ناقص است به سبب اینکه فاقد آن قدرت و توانایی و تعقلی است که بتواند زندگی آرامی را در دنیا برای خود پدید آورد و ھمین نقصان است که او را به تعقل و قدرت مردنیازمند ساخته است .

بدون شک زن و مرد به میزانی که بر نقص خود واقفند و نیازھای خود را به دیگری می پذیرند ، توانسته اند بر علیه تکبر خود

در قبال ھم جھاد کنند و این جھاد باعث حفظ این دو ھویّت می شود اما اگر ما انسان کامل را ھمان انسان بی نیاز می دانیم

باید بگوئیم مرد زمانی به کمال می رسد که بتواند گوھرۀ معنوی زن را از  آن خود کند و زن زمانی

به کمال می رسد ک بتواند قدرت و تعقل مرد را که از عاشقیت او نشأت می گیرد از آنِ خود کند

و یا به عبارت دیگر مرد زمانی به کمال می رسد که معشوق شود و زن زمانی به کمال می رسد که عاشق شود

معشوقیّت مرد در واقع نشانه بیرونی از این واقعیت است که وی توانسته آن گوھره معنوی در زن را که وی را مبدّل به بتی قابل پرستش

برای مرد می سازد دارا شود و به ھمین دلیل وی نیز ھمچون زن قابل پرستش می شود .

عاشقیّت زن نیز نشانۀ بیرونی از این واقعیت که وی توانسته آن قدرت روحی را که در مرد وجود

داردکه باعث ولایت وی در زن می گردد و زن را تسلیم خود می سازد ھمان نیرویی که دنیا را تسلیم مرد کرده است

و به او تعقل و شھامت و جسارت بخشیده است دارا شود . اما رسیدن به چنین کمالی در زن و مرد حاصل جھاد بر علیه تکبر در قبال یکدیگر است .

بشر ھمیشه برای رسیدن به چنین کمالی در طول تاریخ تلاش کرده است و گویی بطور ناخودآگاه میدانسته است که‌تنھا راه رسیدن به این کمال این است که زن ، مرد شود و مرد ، زن شود .

و ظاھراً امروزه ما در دنیایی‌زیست می کنیم که تمامی مردان ، زن صفت میباشند

و تمامی زنان مرد صفت میباشند پس آیا باید گفت بشر به کمال وجودی خود رسیده است ؟

اما درمشاھده این زنان مردنما و مردان زن نما ھیچ نشانی ازکمال و قدرت و زیبایی و بی نیازی دیده نمی شود بلکه ما با زنان و مردان بی ھویت و بازیچه و افسرده و … روبرو ھستیم .

بقول حضرت علی ھر گاه که در تلاش برای رسیدن به ھدفی ، نتیجه کاملاً وارونه می شود بار دیگر به ابتدای تلاش

خود برگرد و نیّت خود را در آغاز راه جستجو کند که تمامی این وارونگی حاصل وارونگی در نیّت بوده است .

زنان اگر در طول تاریخ برای مرد وار شدن تلاش کردند نه به این دلیل بود که می خواستند دست ازمعشوقیّت خود در قبال مردان بردارند

بلکه آنان با تلاش برای مرد شدن سعی کردند که عاشقیّت و فاعلیّت مردان را انکار کنند و بر معشوقیت و ناز خود در قبال مرد بیفزایند و

به مردان بگویند اگر واقعاًعاشق ما ھستید باید خیلی کارھای دیگر ھم برای ما انجام دھید

در غیر این صورت ما تمامی عاشقیّت ومردانگی شما را به سخره می گیریم و خودمان برای کسب دنیا تلاش می کنیم و ھیچ نیازی ھم به شما نداریم و این شمائید که به ما نیازمند ھستید این را ھرگز فراموش نکنید ؟!

مرد با طرد و لعن زنانیّت زن به زن بارگی و زن واری و زن صفتی مبتلا شد و زن ھم با خود پرستی زنانه اش و لعنت کردن مردانگی مرد به مرد باره گی و مردواری مالیخولیایی مبتلا شد و این ھر دو عذاب حاصل از این کفر و انکار است که علیرغم میل خود به آن مبتلا شدند .

و بدینگونه بود که زن با تکبر درقبال مرد و طرد و لعن وی از خانه خارج شد تا بی نیازی اش را به

مرد اثبات کند و حاصل چنین نبردخونینی زنانی مرد صفت و سرگردان بین زن و مرد پدید آمدند
در حالیکه زن در صورتی میتواند مردانگی را که ھمان عاشقیّت است در خود ایجاد کند که در قبال‌عشق مرد تکبر نکند .

تکبری که به شکل ناز در قبال مرد بروز می کند و پا گذاشتن بر ناز ھمان زیر پانهادن معشوقیّت

است و در محبت و توجه به مرد است که زن می تواند به مقام عاشقیّت در خود دست یابد و اینگونه به کمال می رسد.

در طول تاریخ زنان اندکی توانستند با تواضع در مقابل عشق مرد و تسلیم کردن تمام وجود خود در قبال مرد بر ناز نشأت گرفته از محبوبیّت خود فائق آیند و به مقام عاشقیّت دست یابند و اینان ھمان زنانی میباشند که اسوۀ کمال زن در تاریخند .

و تنها چنین زنی است که به امیّت وجود خود دست می یابد و به مقام مادریّت در قبال فرزندان خود میرسد و فرزندان حاصل از این رابطه ھمان امامان تاریخند و به ھمین دلیل َر ِحم این زنان پرورش دھندۀ امامت (امیّت ) در تاریخ بوده اند .

امامت ظھور امیّت زن عاشق است و این ھمان زن کامل است . مثالھایی از زنان عاشق در طول تاریخ عبارتند از : ھاجر که عاشق برحضرت ابراھیم شد و اسماعیل حاصل چنین عشقی است .

حضرت خدیجه عاشق بر حضرت محمد شد و فاطمه حاصل چنین عشقی است که ام الائمه می باشد .

حضرت فاطمه عاشق برحضرت علی شد که امام حسن و امام حسین و حضرت زینب حاصل چنین عشقی ھستند .

شھربانو عاشق بر حضرت حسین شد و او را خواستگاری نمود که مابقی امامان حاصل این ازدواج ھستند .

و اما اگر امامت از امام حسن جاری نشد به سبب این بود که جعده ھمسر امام حسن تسلیم ولایت او نشد یعنی بر او عاشق نشد و لذا قاتل او شد و امامت در این رابطه نابود گردید.

پس امامت حاصل عشق زن به ھمسر مؤمن خویش است ھمانطور که رسالت حاصل عشق مرد به ھمسر مؤمن خویش است .

که در حضرت ابراھیم ھردو صورت رسالت و امامت در این دو نوع عشق بوجود آمد :

اسحاق حامل رسالت حضرت ابراھیم بود که نتیجه عشق حضرت ابراھیم به ساره بود

واسماعیل حامل امامت حضرت ابراھیم بود که نتیجه عشق ھاجر به حضرت ابراھیم بود .


دانلود فایل صوتی مقاله زن کامل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*